کد خبر 827403
تاریخ انتشار: ۱۲ بهمن ۱۳۹۶ - ۲۰:۲۰

عاشق کارت که باشی، فرقی نمی‌کند کجا خدمت کنی. در کشورهای مرفهی مثل آمریکا و کانادا یا روستاهای فقیر و کم امکانات سیستان و بلوچستان.

به گزارش مشرق، دکتر نورمحمدیان سال ۹۴ به ایران برگشت تا با طرز کار پزشکان ایرانی بیشتر آشنا شود. مدتی در بیمارستان ارتش تهران مشغول به کار شد و بعد به بیمارستان های دانشگاه آزاد رفت و پس از آشنایی با همسر و پیوند ازدواج، سال ۹۵ راهی بوشهر شدند تا برای اولین بار طعم خدمت در مناطق محروم را بچشند.

برای آشنایی بیشتر مخاطبان با این زوج پزشک با آنها گفتگویی انجام شده است که پیش روی شماست. 

آقای دکتر، چرا پس از ۲۰ سال زندگی در آمریکا و کانادا، آنجا را رها کردید و به مناطق محروم کشورمان رفتید؟ 

دانشجو که بودم از خدا می خواستم فرصتی بدهد تا به مردم خدمت کنم. دکتر حسین درگاهی، همسرخواهرم که فرد دلسوزی است، وقتی از نیتم باخبر شد گفت، جنوب ایران و بوشهر اوضاع بهداشتی درمانی خوبی ندارد. اگر دوست داری به آنجا برو. من عاشق ایرانی های وطن دوست هستم. وقتی فیلم «دلیران تنگستان» را دیدم که چطور در مقابل انگلیسی ها ایستادند و جانشان را از دست دادند، بیشتر مجذوب شدم تا به بوشهر بروم. همسرم نیز با این که دلش می خواست کنار خانواده اش باشد، اما راضی شد با من به بوشهر بیاید. مردم بوشهر شرایط خوبی نداشتند و به همین خاطر بیشتر حقوقی را که می گرفتیم، صرف کمک به بیماران و مردم می کردیم.

حقوق تان چقدر بود؟

شش، هفت میلیون تومان.

در این اوضاع اقتصادی، چطور حاضر شدید پولتان را به دیگران ببخشید؟

اگر شما غذای خوشمزه ای بپزید و به پارک بروید و ببینید چند گرسنه شما را نگاه می کنند، چه می کنید؟

غذایم را با آن ها تقسیم می کنم.

من هم همین کار را انجام دادم. هر چه ببخشی، خدا ۱۰۰ برابرش را به شما برمی گرداند. همسرم فرشته ایست که خدا نصیبم کرده است و از این بابت شاکرم. وقتی ازدواج کردیم، اصلا مهریه نخواست و تنها یک جلد قرآن و ۱۴ سکه مهریه اش شد. به او گفتم این مردم خیلی محروم هستند. خیلی بد است چشم مان را روی فقر مردم ببندیم. سال های بعد هم جای پیشرفت داریم، اما الان باید بخشش کنیم تا هم به حقوق مان برکت می دهد. به همسرم گفتم ماشین و خانه نداشته باشم هم مهم نیست، همین که یکدیگر را داریم بس است.

جالب است این طور در مورد همسرتان صحبت می کنید. چون این روزها کلیپی در فضای مجازی دست به دست می شود که در آن یک کارشناس یزدی به خانم ها توصیه می کند تا پاهای شوهرشان را در شیر و گلاب و گل بشویند و ببوسند.

هر کس که همسرش را دوست داشته باشد، راضی به این کار نیست. گاهی که خسته هستم، همسرم می خواهد شانه ام را ماساژ دهد، اجازه نمی دهم و دستش را می بوسم. زندگی دو طرفه است، اگر زن این کار را انجام می دهد، مرد نیز متقابلا باید همان کار را انجام دهد.

برگردیم به بحث اصلی، در بوشهر چه مشکلاتی وجود داشت؟

۱۴ ماه آنجا بودیم، اما شاهد صحنه های دردناکی بودم. خیلی دلم می سوخت و گریه می کردیم. زنی را دیدم که شش ماه لب به گوشت نزده بود. سعی می کردیم مخفیانه به مردم، یتیمان یا زن های بی سرپرست کمک کرده و برایشان لباس تهیه کنیم. یا پول نقد به داروخانه می دادیم تا داروی بیماران را حساب کند. چون برای کسی که تنها منبع درآمدش ۴۵ هزار تومان یارانه ماهانه است، پرداخت پول دارو واقعا سخت است. اگر پول مراجعه به متخصص نداشتند، پول ویزیت و حتی مسافتی را که باید طی می کردند پرداخت می کردیم، اما تلاش می کردیم کسی متوجه کارمان نشود.

طرح همسرم که در بوشهر تمام شد، متوجه شدم شهرستان سرباز در سیستان و بلوچستان به پزشک نیاز دارد.جایی که می گفتند هیچ کس حاضر نیست به آن جا برود. با وجود اصرارهای رئیس شبکه بهداشت منطقه، تصمیم گرفتیم به سیستان و بلوچستان برویم. با شبکه بهداشت ایرانشهر صحبت کردیم و با هماهنگی های انجام شده، مرداد امسال وارد روستای «جکیگور» در شهرستان سرباز شدیم. من فکر می کردم بوشهر خیلی فقیر نشین است، اما جکیگور با بوشهر خیلی فرق دارد.

چه فرقی دارد؟

انگار که ۲۰۰ سال از ایران عقب است. فکر می کنید در افغانستان یا پاکستان هستید. اینجا همسرم به عنوان پزشک و من به عنوان پزشک و سرپرست مرکز خدمات جامع سلامت مشغول به کار شدیم. جکیگور شش هزار نفر جمعیت و ۱۴ روستای تابعه دارد. کوچه ها آسفالت نیست و فقط یک جاده آسفالته دارد. البته با دهیار و فرماندار صحبت کردیم و پیگیر هستیم تا قسمت های خاکی نیز آسفالت شود.

بیماری هم زیاد بود؟

زیاد. مالاریا، سل، بیماری های خطرناک غیرواگیر. خیلی ها به خاطر کمبود امکانات پزشکی جانشان در خطر است. ۸۰ درصد مردم بیکار هستند، چون نه کارخانه ای وجود دارد و نه چیز دیگری که بتوانند در آن مشغول به  کار شوند. رستوران نیست. چون کسی پول رفتن به رستوران را ندارد. بیماری داشتم که ریه اش عفونت داشت و وقتی به او گفتم چرا اینقدر دیر آمدی؟ گفت صبر کردم یارانه ام را بریزند و بعد بیایم. اینجا خبری از تاکسی و اتوبوس و وسایل نقلیه نیست. انگار ته دنیاست! شاید هیچکس باور نکند چنین مناطقی هم در کشور وجود دارد.خراب تر از چیزی که تصور می کنید. شب ها که می خوابیدم، بخاطر درد و رنجی که مردم می کشیدند، درد می کشیدم و بی اختیار اشک می ریختم و همسرم نیز که بانوی دلرحمی است، گریه می کرد.  


باورتان نمی شود، اما بعضی هایشان بیش از یک سال بود که گوشت نخورده بودند یا آخرین باری که میوه خورده بودند، شش ماه پیش بود. آن هم شاید کسی خیرات کرده بود. زنی بود که مدام مراجعه می کرد و شربت دیفن هیدرامین از من می خواست. گفتم شربت را برای چی می خواهی آخر؟ نشست روی زمین و گریه کرد و گفت: چون شیرین است و بچه هایم دوست دارند. نان را در آب خیس می کنم و بعد کمی شربت روی نان می ریزم و به بچه هایم می دهم تا بخورند و بخوابند.

یا خانم دیگری می گفت آبجوش می گذارم بجوشد و به بچه هایم می گویم غذاست تا به امید پخته شدن غذا بخوابند. با کمک کارمندان ۶۰۰ نیازمند را شناسایی کردیم و مواد غذایی مختلفی از برنج، ماکارونی، شکر، ماش، چادر، روسری و لباس گرم گرفته تا ۷۰۰ جفت کفش برای بچه ها، وازلین، توپ ورزشی، عروسک، انواع لوازم التحریر و... تهیه کرده و برای زنان بیوه و کودکان یتیم نیز یک مقرری ۱۰۰ هزارتومانی ماهانه در نظر گرفته ایم.

بچه هایی بودند که سه نفری از یک دفتر برای نوشتن استفاده می کردند. بعضی از بچه ها هم بعد از این که کاغذ سفید دفترچه شان تمام می شد، معلم همه آن ها را پاک می کرد تا دوباره از دفتر استفاده کنند. از یک دفترچه چهاربار استفاده کرده بودند.

ایران کشوری ثروتمند است، چرا شرایط این گونه است؟

خودمان بیرحم شده ایم، هیچکس کمک نمی کند. تعجب می کنم بعضی ها حرص چه چیزی را می زنند. می خواستم از مغازه ای خرید کنم که به صاحب مغازه گفتم تو مرا میشناسی، تخفیف بده، سود نگیر، اما قبول نکرد. ناراحت شدم و گفتم این همه جمع کرده اید، کجا می خواهید ببرید؟ درست ۱۰۰ متر دور از مغازه زنی زندگی می کند که گرسنه است، آیا انصاف است تو مغازه ات پر از موادغذایی باشد و او سر گرسنه روی بالش بگذارد.

از شش ماه پیش که به این منطقه آمده اید، چقدر وضعیت مردم به لحاظ درمانی تغییر کرده است؟

خیلی. دکتر اگر مردم را دوست داشته باشد، همه چیز باصفا می شود. قبلا فقط روزی ۳۰ مراجعه داشتیم، حالا بین ۸۰ تا ۱۰۰ نفر مراجعه می کنند. این ها امید پیدا کرده اند. خیلی از مریض ها می آیند و گونه ام را می بوسند و می روند یا می گویند می خواهیم برایت درددل کنیم یا کاری نداری برایت انجام دهیم. بسیاری از بیماری ها منشا روحی دارند و خیلی ها دنبال شانه ای برای گریه کردن می گردند. الان هم مردم منطقه دوست ندارند از اینجا برویم. 

دیدگاهتان در مورد طرح تحول سلامت چیست؟


طرح بسیار خوبی است، اما باید اصلاحات و تغییراتی در آن صورت گیرد تا تکامل پیدا کند، زیرا نقاط ضعفی هم دارد. آقای دکتر هاشمی زحمات زیادی در جهت ارتقا سلامت و بهداشت مردم کشید، اما متاسفانه بسیاری قدردان زحماتش نیستند و تنها کاری که می کنند، طرح نقدهای مخرب است، بجای این که نقد سازنده کنند. 


البته سال ها بعد متوجه خواهند شد که دکتر هاشمی چه جواهری بوده است، اما قدرش را ندانسته اند. شاهد هستم که یکه و تنها در مقابل کارشکنی افراد ایستاد اما خم به ابرو نیاورد و به رسالت خود که ارتقای بهداشت و سلامت مردم است، عمل کرد، به گونه ای که اگر همین طور پیش برویم، بزودی و در آینده ای نزدیک با کشورهای جهان اول رقابت خواهیم کرد و من تردید ندارم  چنین خواهد شد. به همین دلیل از طرفداران دکتر هاشمی هستم و اغلب ایده هایم هم در راستای ایده های او و الهام گرفته از اندیشه‌های اوست.
 



نظرتان در باره برخی همکاران تان که روحیه شما را ندارند، چیست؟

زمانی که به تهران آمده بودم، دیدم برخی پزشکان خیلی عصاقورت داده رفتار می کنند. مریض وارد می شود، اصلا سلام نمی کنند. من یاد گرفته ام به احترام بیمار از جایم بلند شوم، اما برخی متخصصان به من می گفتند دکتر این کار را نکن، پررو می شوند!

اتفاقا بسیاری از مردم از رفتار متکبرانه برخی پزشکان گلهمند هستند.

عجیب است برایم این واکنشها. نباید برای مردم قیافه گرفت. من با افتخار با دربان و سرایدار قدم می زنم. با زیر دستانم دوست هستم. جایی خواندم که «تام هاردی» هنرپیشه معروف انگلیسی با یک بی خانمان دست داد. وقتی خبرنگاران علت را پرسیدند، هاردی گفته تربیتم طوری بوده است که طرز برخوردم با رئیس هتل همانند دربان هتل باشد.

این نوع رفتارها را نمی پسندم. فکر می کنم نوع برخورد با بیمارانم در نتیجه آموزش هایی است که در آمریکا و کانادا دیده ام تا غرور نداشته باشم. آنجا وقتی کسی می خواهد پزشک شود، از نظر اخلاقی چندین بار بررسی می شود تا مشخص شود برای خدمت به مردم قصد پزشک شدن را دارد یا قدرت طلبی و مال اندوزی. متاسفانه در ایران این فاکتورها را نداریم. با این حال، اما پزشکان بسیار با اخلاقی هم داریم که شاید از نظر مالی خرج نکنند، اما از جان برای درمان بیماران مایه می گذارند.

دوری از خانواده برای خانواده های شما سخت نیست؟  

البته آنها دوست داشتند و دارند که ما به مردم خدمت کنیم، اما نگران هم هستند و دلتنگی و دوری برای هردوی ما سخت است، اما مادرم همیشه به من سفارش می کند که به مردم محروم کمک کنم و از آنها ویزین نگیرم و با بیمارانم مهربان باشم. بنابراین حتما او هم از کار ما لذت می برد و این دوری را تحمل می کند.  خانواده همسرم هم همین نگاه را دارند وما به خاطر این همراهی دست والدین خود را می بوسیم.  

قصد دارید دوباره به کانادا یا آمریکا برگردید؟

بله، من و همسرم قصد داریم تخصص مان را بگیریم، اما هربار خواستیم برویم، مردم گریه کردند و خواستند بمانیم. تا ببینیم چه می شود، اما پس از تخصص دوباره به کشور و برای خدمت برمی گردیم.

چند دقیقه ای هم با دکتر سارا محمد قاسم گفتگو کردیم.

خانمخانم دکتر برای تان زندگی در این منطقه چه سختی هایی دارد؟

سخت که هست، اما چون با علاقه به مردم کمک می کنم، سختی هایش هم قابل تحمل است.خوشحال می شوم وقتی می بینم مردم وضعیت شان بهتر شده است. با این که من و همسرم پروانه مطب در تهران را داشتیم، اما به خواست همسرم به اینجا آمدیم. شرایط زندگی در اینجا اصلا قابل مقایسه نیست. گرمای هوا، حشرات، نبود آب آشامیدنی واقعا زندگی را سخت کرده بود، اما به مرور به شرایط عادت کردیم. به هرحال هر تغییری در زندگی ما سخت است، مثلا  از یک زندگی با امکانات بهتر بروی در جایی که هیچ امکانی ندارد. سختی‌های شغل پزشکی و دوری از خانواده هم مزید بر علت می شودولی وقتی خوشحالی را  در چهره بیمارانم می ینم این خستگی و دوری قابل تحمل می شود.

 مردم روستا خیلی مهربان هستند. ما حالا فقط پزشک آنها نیستیم، سنگ صبورشان هم شده ایم و خیلی وقت ها آنها با ما درددل می کنند و این خیلی حس خوبی به من می دهد. مردم اینجا بی بضاعت هستند و لی قلبی پر از مهربانی دارند. آنهایی که پول ویزیت ندارند، سعی می کنند به هر نحوی جبران کنند. گاهی صبح که از پانسیون خود بیرون می آییم می بینیم چند جعبه گوجه فرنگی برایمان گذاشته اند و یا برایمان غذای محلی ، رنگینک و ...می آورند و خلاصه مهربانی های آنها فراموش شدنی نیست.  .

دوری از خانواده برایتان سخت نبود؟  

البته آنها دوست داشتند و دارند که ما به مردم خدمت کنیم، اما نگران هم هستند و دلتنگی و دوری برای هردوی ما سخت است، اما مادرم همیشه به من سفارش می کند که به مردم محروم کمک کنم و از آنها ویزین نگیرم و با بیمارانم مهربان باشم. بنابراین حتما او هم از کار ما لذت می برد و این دوری را تحمل می کند.  خانواده همسرم هم همین نگاه را دارند وما به خاطر این همراهی دست والدین خود را می بوسیم.  


به نظر شما زنان این منطقه چه کمبودهایی دارند واز چه مشکلاتی رنج  می برند؟

خوب فکر می کنم بیشتر از مشکلات درمانی، در روستاها مشکلات بهداشتی وجود دارد. آنها باید  آموزش ببینند چگونه از خود مراقبت کنند و اگر چنین شود، آنها کمتر گرفتار بیماری می شوند . برای نمونه عرض می کنم در این منطقه به خاطر رعایت نکردن مسائل بهداشتی، شیوع اسهال خیلی بالاست یا مادران بارداربه مراجعه دوئره ای به پزشک اهمیت نمی دهند و مدام با بیماری دست به گریبان می شوند.

قبل از آمدن شما و آقای دکتر، مگر اینجا پزشک نبود؟

چرا بود، اما چون نزدیک مرز است و از نظر منطقه ای محروم، مسئولین می گویند در گذشته زمانهایی بود که مرکز خدمات جامع سلامت جکیگور بی پزشک می ماند.وقتی ما بعد ازچهار ماه اقامت در اینجا خواستیم به مرخصی ده روزه برویم، مسئولین شبکه بهداشت گفتند شما تنها پزشکانی بودید که چهار ماه اینجا دوام آوردید  و بقیه پزشکان سر دو ماه به مرخصی می رفتند. در طول مدت ده روز مرخصی ما فقط دو روز توانسته بودند که پزشک جایگزین پیدا کنند و بیاورند و بقیه هشت روز مردم بی پزشک مانده بودند.

به نظرتان روستای جکیگور جز پزشک به چه چیز دیگری نیاز دارد؟

 به حمایت دولت، مردم و پزشکانی که به منطقه بیایند. الان سوءتغذیه شدیدی وجود دارد و بسیاری از بچه ها از نظر رشدی عقب هستند. یعنی بعضی از آن ها ۹ ساله هستند، اما بدلیل سوتغذیه، سه، چهار ساله به نظر می آیند. برای همین لازم است گروه های پرخطر مثل بچه ها و مادران باردار از تمام گروه های غذایی استفاده کنند. بعضی نیز بشدت دچار فقر آهن هستند، آنقدر شرایط بحرانی دارند که باید بستری شوند. البته در حد توان سعی می کنیم شیر، مواد غذایی و پروتئینی تهیه کنیم، اما کافی  نیست و به کمک های بیشتری نیاز دارند.

منبع: سلامت آنلاین