کد خبر 835231
تاریخ انتشار: ۸ اسفند ۱۳۹۶ - ۰۹:۴۴

توی این 30 ساله یک بار ندیدم و نشنیدم که زبان قشنگش به نق زدن باز بشه. یک بار ناشکری ازش نشنیدم. یک دفعه غُر نزده. همیشه کنارش زانو می زنم. اون قدر جلوش حقیر می شم که نگو...

گروه جهاد و مقاومت مشرق - حمید داودآبادی، رزمنده و نویسنده دفاع مقدس در مطلبی نوشت:

غصه می خوردم که کفش ندارم،یکی را دیدم که پا نداشت!
سعدی شیرازی

من شاکی ام. شکایت دارم
از خودم. به خدا
به خالق. به پروردگار
از بی پولی. از ناکامی
از نداری. از ناموفقی.

از نوشته های حمید داودآبادی چند تای دیگر بخوانیم:

فقط برای چاپ «بنر تسلیت» سبقت می‌گیرید و دیگر هیچ! + عکس

خاطره‌ام را شنید و شعرش را گفت + عکس

دلم که می گیره،قاطی که میکنم،چرت وپرت که میادتوی ذهنم،از غُر و نقهای خودم که خسته می شم، دوتا کار بیشتر ندارم:
دم غروب می رم مغازه خیاطی "داوود عسگری" رفیق قدیمی و همبازی و بچه محل مصطفی. از بچه ها و گذشته ای که دیگه برنمی گردند،می گیم:
از مصطفی کاظم زاده،مهدی حقیقی،کیوان محمدی،علی نوروزی.
بغض می کنم.فحش می دم.هم به داوود، هم به شهدا!
آره به شهدا.
ولی نه به اون بی ادبی که به داوود میگم!
به خودم که واویلاست. اونو همش بایدجاش بوق بذارم!
شاید اینجوری بهشون بربخوره و یه نگاهی بهم بندازن!
صدای اذان که بلند می شه،راهم رو می کشم میرم مسجد لیله القدر
نماز اول رو که خوندم، میرم یه گوشه به دیوار تکیه می دم و چشمم رو می دوزم به جلو

جانباز مهندس "حمید حق شناس" و حمید داودآبادی و حامد قاسمی


خیلی ازش تاثیر گرفتم
دوستش دارم
اصلا عاشقشم
خودش حتما که نمی دونه
عادتمه
نه. افتخارمه
می شینم به نمازش نگاه می کنم
با تسبیح ذکر میگم و واسش اشک می ریزم.

باهاش سبحان الله می گم
باهاش لاحول ولا قوه الابالله می گم
باهاش می سوزم.

جانباز مهندس "حمید حق شناس"


من ندارم خدا
هیچی ندارم
غیر از این همه نعمت بزرگی که بهم دادی، هیچی دیگه ندارم
خودت خوب می دونی که همیشه طلبکارتم
دنیا رو هم که بهم بدی، باز نق و غُر دارم.

من یک جانبازم
کارت جانبازی خیلی جاها به کارم میاد
فقط کافیه یکی احترامم رو نگه نداره،عربده می کشم:
تو اصلا می دونی سه راه مرگ کجاست؟
می دونی شلمچه کجای این خاکه؟
می دونی ترکش یعنی چی؟
می دونی گاز ...
قشنگ طرف رو می شورم می ذارم کنار.

عاشقشم
عاشق اخلاقش
از همه مهمتر عاشق صبرش.
صبر و سکوت و استقامتش.

توی این 30 ساله یک بار ندیدم و نشنیدم که زبان قشنگش به نق زدن باز بشه.
یک بار ناشکری ازش نشنیدم.
یک دفعه غُر نزده.

همیشه کنارش زانو می زنم
اون قدر جلوش حقیر می شم که نگو
دستش رو که می بوسم، بغضم رو فرو می دم
هرچی باشه غرور دارم
نمی خوام اشکم رو ببینه
نمی خوام اصلا بفهمه عاشقشم.
مثل مصطفی

مهندس "حمید حق شناس"
بیش از 30 سال است قطع نخاع از گردن، زندگی می گذراند.

یک روز خدا، درکردستان مظلوم، حمید رزمنده نوجوان، مظلومانه جانباز شد و از آن روز بر ویلچر می نشیند.
از احوالش هیچ نمی توانم بگویم.
واقعا من، از وضعیت زندگی یک جانباز قطع نخاع از گردن، چی می تونم بگم؟

فقط همین بس که آقا حمید، از پایه های ثابت نماز و مراسم مسجد و روز قدس و 22 بهمن و ... است.
اون قدر که من یکی، با دیدنش روحیه می گیرم.

تا امروز نشنیدم حمید یک بار از نداشته ها و نتوانسته هایش و ... حرف بزند.
همیشه زبانش به شکر خدا مشغول است .
خدایا!
صلابت، صبر، شکر و اخلاق "حمید حق شناس" را به من حقیر عطا فرما تا حق شناس و حق جو شوم و عاقبت بخیر گردم!