کد خبر 83927
تاریخ انتشار: ۱۹ آذر ۱۳۹۰ - ۱۲:۲۱

شاید یکی از مهم‌ترین وجوه افتراق سوریه و سایر کشورهای عربی،‌ در به توافق نرسیدن با رژیم صهیونیستی باشد؛‌ سوریه از معدود کشورهای عرب است که پیرو مصر نبود و با اسراییل صلح نکرد.

به گزارش مشرق برهان نوشت :

 کشور سوریه به خاطر این که هنوز با رژیم اسراییل به صلح و سازش نرسیده است نسبت به دیگر کشورهای عربی متفاوت است. به دنبال سازش مصر با اسراییل در «کمپ دیوید»، بسیاری دیگر از دولت‌های عربی نیز در مسیر صلح و سازش با اسراییل حرکت کردند و یا از موضع گذشته‌ی خود نسبت به اسراییل عقب‌نشینی نمودند.
 
این طیف از کشورها به همراه برخی دیگر از گروه‌های فلسطینی، جریانی به اصطلاح سازش‌گرا در منطقه را شکل دادند و به این نتیجه رسیدند که دیگر نمی‌توان آن آرمان‌های تعریف شده برای فلسطین را از فردای تأسیس اسراییل تحقق بخشید و به ناچار باید تلاش کرد که به وسیله‌ی مذاکره و سازش، حداقلی از مزایا را برای فلسطین به دست آورد.

دولت سوریه که خود به خاطر تجاوز اسراییل قسمتی از سرزمین‌هایش را از دست داده است، با این نگرش از ابتدا مخالف بود و بر ادامه‌ی مسیر مقاومت تأکید می‌نمود. این باور سوریه خود آغازی برای اختلاف‌های سوریه با دیگر کشورهای عربی گردید.
 
اولین نمود این اختلاف، عدم همراهی سوریه با دیگر دولت‌های عربی در حمایت از جنگ عراق برضد ایران بود. سوریه مواضع انقلابی ایران در ارتباط با اسراییل را می‌ستود و آن را تقویت کننده‌ی مسیر مقاومت می‌دانست. سوریه اعتقاد داشت که اجماع کشورهای عربی نباید برضد جمهوری اسلامی ایران بلکه باید برضد اسراییل تمرکز یابد و تمامی نگاه‌ها متوجه اسراییل باشد.
 
اختلاف‌های سوریه و دیگر دولت‌های عربی در موارد زیادی مانند بحث و مسأله‌ی عراق، حزب الله لبنان، همکاری با ایران، گروه‌های فلسطینی و ... ادامه یافت. شاید بتوان گفت که اوج اختلاف‌های سوریه با دولت‌هایی که عضو اتحادیه‌ی عرب هستند، تعلیق عضویت سوریه در اتحادیه‌ی عرب، می‌باشد.

در 12 نوامبر، اعضای اتحادیه‌ی عرب، غیر از دولت عراق که رأی ممتنع داد و یمن و لبنان که رأی مخالف دادند، عضویت سوریه در این اتحادیه را به حالت تعلیق در آوردند و خواستار این شدند که شورای ملی انتقال قدرت در سوریه، مراحل انتقال قدرت در این کشور را بررسی کند و تمامی اعضا، سفرای خود را از سوریه فراخوانند.
 
در نشست «مراکش» نیز اگر چه اتحادیه‌ی عرب مخالفت خود را با انجام هرگونه اقدام نظامی در سوریه اعلام کرد اما شرایطی را برای این کشور تعیین نمودند که نتیجه‌ی رعایت کردن آن شرایط، چیزی جز تغییر نظام سیاسی سوریه نمی‌تواند، باشد.
 
اقدام اتحادیه‌ی عرب با حمایت آمریکا و کشورهای غربی همراه گردید. این اقدام اتحادیه‌ی عرب که هشداری برای سوریه و به بیان «ولید معلم» وزیر خارجه‌ی سوریه اقدامی برای بین‌المللی کردن پرونده‌ی سوریه بود در شرایطی صورت گرفت که فشارهای بین‌المللی بر این کشور نیز افزایش یافته است.
 
سؤالی که در این نوشتار مورد بررسی قرار می‌گیرد این است که چرا اتحادیه‌ی عرب چنین موضعی برضد دولت عربی سوریه اتخاذ کرده است؟ آیا اتحادیه‌ی عرب به واقع نگران وضعیت حقوق بشر در سوریه است و یا این که انگیزه‌ها و دلایل دیگری وجود دارد؟

در پاسخ به این سؤال می‌توان گفت، چون انجام هرگونه اقدام نظامی غرب برضد سوریه ممکن است به نتایج غیر قابل پیش‌بینی منجر گردد، به نظر می‌رسد که ایالات متحده خواست اصلی خود در رابطه با سوریه را از راه اتحادیه‌ی عرب دنبال می‌کند و در این میان اعضای اصلی اتحادیه‌ی عرب نیز که دل خوشی از دولت سوریه ندارند، تحولات این کشور را بهانه‌ای قرار داده‌اند برای حذف عضوی که در موارد زیادی با آن‌ها همراهی نمی‌کند و به زبان عامیانه، ساز مخالف می‌زند. در واقع خواست دولت‌های غربی و اعضای اتحادیه‌ی عرب برای تغییر نظام سیاسی سوریه مشترک بوده و اتحادیه‌ی عرب اجرای این امر را به عهده گرفته است.

سازماندهی این نوشتار بدین شکل است که در ابتدا به این مبحث پرداخته می‌شود که چرا دولت‌های غربی و عربی با نظام سیاسی حاکم بر این کشور مشکل دارند به طوری که در ضرورت تغییر نظام سیاسی سوریه به اشتراک رسیده‌اند. در بخش دوم به این بحث می‌پردازیم که چرا غرب برضد سوریه به انجام اقدام نظامی مبادرت نورزید و در عوض از اقدام‌ها و اعمال فشارهای اتحادیه‌ی عرب برضد این کشور حمایت می‌کند. در پایان نیز دورنمایی از بحث ارایه می‌شود.
 
منابع تنش در روابط سوریه و غرب

یکی از اصلی‌ترین سیاست‌های ایالات متحده در منطقه‌ی خاورمیانه همواره این بوده است که از راه ایجاد صلح میان اعراب و اسراییل، یک حریم امن برای رژیم صهیونیستی ایجاد کند.
 
این سیاست را ایالات متحده به ویژه پس از این که موفق شد مصر را به صلح با اسراییل تشویق کند با قدرت بیش‌تری دنبال کرده است. چون دولت مردان کاخ سفید این باور را داشتند که هر اندازه که اسراییل به لحاظ توانمندی نظامی قوی هم باشد اما توسط همسایگانش به رسمیت شناخته نشود، نمی‌تواند امنیت داشته باشد. بدین سبب از ابتدای دهه‌ی 1980م. سیاست امنیت اسراییل در سایه‌ی پذیرش همسایگان توسط ایالات متحده دنبال شده است و هم اکنون نیز ادامه دارد.

در این راستا، ایالات متحده دو اقدام متفاوت را انجام داده است؛ اول این که آن دسته از دولت‌هایی‌را که حاضر به پذیرش صلح با اسراییل شده‌اند، مورد تشویق و عنایت خود قرار داده است و کمک‌های فراوان اقتصادی، سیاسی و نظامی به آن‌ها کرده است.
 
در این باره می‌توان به دولت مصر اشاره کرد. مصر از فردای صلح با اسراییل، هر ساله کمک‌های فراوانی را از ایالات متحده دریافت کرده است به گونه‌ای که یکی از منابع مهم اقتصاد مصر، کمک‌های ایالات متحده‌ی آمریکا بود که هرگونه وقفه و اختلالی در آن بلافاصله تأثیرش را بر اقتصاد مصر می‌گذاشت. البته کمک‌های آمریکا صرفاً اقتصادی نبود.

اقدام دیگر ایالات متحده، تنبیه و اعمال فشار بر آن دسته از بازیگرانی بوده است که نگرش مقاومت در برابر اسراییل دارند و با این کشور به صلح نمی‌رسند. در رابطه با مسأله‌ی فلسطین و اسراییل یک دسته از بازیگران دولتی و غیردولتی وجود دارند که کماکان به آرمان‌های فلسطین اعتقاد دارند و هرگونه صلح و سازش با اسراییل را خیانت به آرمان‌های فلسطین و حتی اسلام می‌دانند. طبیعتاً این نگرش با آن سیاست آمریکا که ذکر آن رفت، در تضاد است و پی‌گیری آن را دچار مشکل می‌سازد.
 
ایالات متحده این دسته از بازیگران را مانع صلح خاورمیانه معرفی می‌کند و همواره به دنبال آن بوده است که از راه همراه کردن دیگر دولت‌های غربی و عربی به اعمال فشار برضد آن‌ها بپردازد. ایالات متحده بازیگرانی مانند جمهوری اسلامی ایران، سوریه، حزب الله و برخی گروه‌های فلسطینی مانند حماس را جزو این دسته از کنش‌گران معرفی می‌کند. دولت‌های غربی و به طور مشخص ایالات متحده از این که سوریه هنوز هم اسراییل را به رسمیت نشناخته و حاضر به پذیرش صلح با اسراییل نیست را کنش‌گر مطلوبی نمی‌دانند.

در این میان، کنش‌گران مخالف صلح با اسراییل، یعنی حزب الله و سوریه برای ایالات متحده از حساسیت بسیار بالایی برخوردار است، زیرا این دو بازیگر تأثیرگذار، بیش‌ترین نزدیکی ممکن با اسراییل را دارند و قادرند امنیت اسراییل را در معرض خطر قرار دهند.

 به عبارت دیگر، چون این دو بازیگر بیش‌ترین نزدیکی را به اسراییل دارند، به راحتی می‌توانند تهدیدهای خود را برضد این رژیم با دشواری بسیار کم‌تری انتقال دهند. به این دلیل، هم ایالات متحده و هم اسراییل همواره توجه خاص و ویژه‌ای به امور مرتبط با سوریه و حزب الله داشته‌اند. آغاز برخی تحولات در سوریه، ایالات متحده را بر آن داشت که از این راه بتواند فشارهای بین‌المللی را برضد سوریه تشدید کند.

آمریکا از راه این فشارها دو هدف عمده را دنبال می‌کند: «اول این که سوریه را مجبور به تسلیم شدن نماید که یکی از این شاخصه‌های تسلیم شدن، سازش با اسراییل است. دوم این که در صورت عدم تحقق هدف اول، با تغییر نظام سیاسی سوریه یک نظام طرفدار غرب و سازش‌گرا با اسراییل سرکار آورد.»
 
منابع تنش در روابط اتحادیه‌ی عرب و سوریه

زیر مجموعه‌ی امنیتی خلیج فارس یکی از زیر مجموعه‌های منطقه‌ی خاورمیانه است که به اعتقاد «باری بوزان» از بعد جنگ جهانی دوم، مبتنی بر یک مثلث رقابت آمیز میان ایران، عراق و عربستان (که بعداً دیگر کشورهای عرب حوزه‌ی خلیج فارس را در قالب شورای همکاری خلیج فارس هدایت و رهبری می‌کرد) بوده است.

 هر کدام از این سه کشور تلاش می‌کنند که حداقل، توازن قدرت را میان خود نگه دارند و در یک هدف حداکثری، آن را به نفع خود به هم بزنند. اساس رقابت میان سه کشور مبتنی بر قدرت بود. با وقوع انقلاب اسلامی ایران، اسلام سیاسی به مهم‌ترین فاکتور شکل دهنده‌ی غیرمادی رفتار سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران تبدیل شد.

 بر این مبنا، آن چه که جمهوری اسلامی در سطح منطقه دنبال می‌کند، مانند دوران حکومت «محمدرضا شاه» این نبود که توازن قدرت میان خود و دو کشور عراق و عربستان را حفظ نماید و یا این که آن را به نفع خود به هم بزند؛ بلکه این بود که اسلام سیاسی به عنوان مؤلفه‌ی غیرمادی را در سطح منطقه به یک نهضت فراگیر تبدیل کند. در این جا بود که عراق و عربستان برای اولین بار در مقابل جمهوری اسلامی ایران در کنار یک‌دیگر قرار گرفتند و با هم متحد شدند.

در این میان، چون دیگر کشورهای منطقه نیز از گسترش اسلام سیاسی نگران بودند و با اسلام سیاسی میانه‌ی خوبی نداشتند، در کنار عربستان و عراق قرار گرفتند. اوج این اتحاد در مقابل اسلام سیاسی، آغاز جنگ عراق برضد ایران و حمایت دیگر کشورهای منطقه از حمله‌ی عراق بود.

 بدین سبب این رقابت در دهه‌ی1980م. از حالت مثلث خارج شد و حالت تک خطی به خود گرفت. بدین معنا که یک طرف خط، اتحاد عربستان و عراق قرار داشت و طرف دیگر آن جمهوری اسلامی ایران قرار می‌گرفت. با حمله‌ی عراق به کویت و حمله‌ی ائتلاف به عراق و به دنبال آن اعمال تحریم‌های شدید برضد حزب بعث عراق، دولت عراق به تدریج از گردونه‌ی رقابت حذف شد و این رقابت محدود به ایران و عربستان گردید.

با سقوط نظام سیاسی عراق و به دنبال آن قدرت گرفتن شیعیان عراق و تداوم روابط ایران با سوریه و حزب الله، توازن قدرت تا حدودی به نفع جمهوری اسلامی در حال تغییر بود که عربستان از این وضعیت چندان راضی نبود. نارضایتی عربستان و دیگر دولت‌های اصلی عرب بیش‌تر از سوریه بود که مواضع ایران را در منطقه تقویت می‌کرد، این در حالی بود که آن‌ها انتظار داشتند که سوریه به عنوان یک دولت عربی در کنار آن‌ها قرار گیرد. پس یکی ازدلایل اصلی که عربستان و دیگر اعضای اصلی اتحادیه‌ی عرب با سوریه مشکل دارند این است که آن‌ها از همراهی و همکاری سوریه با دولت ایران راضی نیستند.

با شروع بهار عربی و آغاز تحولات در کشورهای بحرین و یمن، وضعیت منطقه‌ای عربستان بدتر شد ولی در مقابل با توجه به احتمال روی کار آمدن دولت‌های طرفدار یا متمایل به جمهوری اسلامی ایران، وضعیت منطقه‌ای جمهوری اسلامی ایران روز به روز بهتر می‌گردید. آغاز برخی تحولات در کشور سوریه این فرصت را برای اتحادیه‌ی عرب فراهم نمود تا بتواند سوریه را به خاطر عدم همراهی با آن‌ها و ضعیف کردن موضع‌های منطقه‌ای ایشان در مقابل ایران، تحت فشار قرار دهند که یا تسلیم شود و از ایران روی برگرداند و یا این که دولت سوریه را تغییر دهند.

 آمریکا از راه این فشارها دو هدف عمده را دنبال می‌کند: «اول این که سوریه را مجبور به تسلیم شدن نماید که یکی از این شاخصه‌های تسلیم شدن، سازش با اسراییل است. دوم این که در صورت عدم تحقق هدف اول، با تغییر نظام سیاسی سوریه یک نظام طرفدار غرب و سازش‌گرا با اسراییل سرکار آورد.»

  درگیری‌های نیابتی

با آغاز برخی تحولات در سوریه، آمریکا به دنبال آن بود که با انجام اقدام نظامی به ظاهر بشر دوستانه در این کشور یکی از مهره‌های حلقه‌ی مقاومت در منطقه را حذف کند و بدین طریق پیوستگی حلقه‌ی مقاومت را دچار مشکل نماید، اما ایالات متحده برای انجام این امر دچار چند مشکل اساسی بود که به ترتیب اهمیت عبارت‌اند از:

اول این که ایالات متحده نیک می‌دانست که سوریه، حزب الله و جمهوری اسلامی ایران به عنوان جریان مقاومت یک رشته‌ی به هم پیوسته هستند که هرگونه اقدام نظامی برضد سوریه به عنوان جزیی از این رشته یا زنجیره ممکن است به نتایجی منجر شود که قابل پیش‌بینی نباشد.
 
دوم این که آمریکا با علم به این که افکار عمومی دنیای عرب، دولت سوریه را به عنوان دولتی که در طیف جریان مقاومت قرار می‌گیرد، مقبول و مشروع می‌دانند، نگران آن بود که هر گونه اقدام نظامی برضد سوریه باعث گردد که محبوبیت سوریه در بین مردم جهان عرب بیش‌تر شود و به همان اندازه انزجار و نفرت مردم منطقه از ایالات متحده افزایش یابد. انزجار و نفرتی که خود زمینه و آغاز بسیاری از حرکت‌های بنیادگرایانه‌ی رادیکال برضد آمریکا می‌باشد.

سوم این که انجام اقدام نظامی برضد سوریه موجب نگرانی قدرت‌هایی چون روسیه و چین شود و آن‌ها بار دیگر ظهور یک‌جانبه گرایی در سیاست خارجی آمریکا را متصور شوند.

وجود این مشکلات باعث گردید که ایالات متحده مسؤولیت تغییر رژیم سوریه را به عهده‌ی دولت‌های عربی در قالب اتحادیه‌ی عرب و ترکیه بگذارد تا از این راه مسأله را در ذهن افکار عمومی از حالت تقابل ایالات متحده با جریان مقاومت در منطقه خارج کند. اگر در جریان بحران لیبی رأی اتحادیه‌ی عرب در حمله‌ی نظامی ناتو به این کشور بسیار تأثیرگذار بود، باید گفت، هم اکنون این خود اتحادیه‌ی عرب است که تلاش دارد، مجری باشد که بدون شک این مجری بودن با حمایت‌های پشت پرده‌ی آمریکا و غرب همراه است.

 در این صورت این گونه به افکار عمومی دنیای عرب تلقین می‌شود که این دولت‌های غربی نیستند که به دنبال اعمال فشار و تغییر نظام سیاسی در سوریه هستند، بلکه خود دولت‌های عربی جوامع مسلمان هستند که اقدام‌های دولت سوریه را تحمل نمی‌کنند. از طرفی در این صورت، حزب الله و جمهوری اسلامی ایران به عنوان حلقه‌های دیگر جریان مقاومت دچار مشکل در موضع‌گیری می‌شوند.

 بدین معنا که با اعمال فشار اتحادیه‌ی عرب برضد سوریه و در صورت احتمال توسل این اتحادیه یا ترکیه به زور برضد سوریه، جمهوری اسلامی ایران و حزب الله باید چه موضعی بگیرند که معقول و ممکن باشد. بدین ترتیب است که ایالات متحده‌ی آمریکا با انداختن توپ بازی به میدان کشورهای عربی به دنبال آن است که خود را از پیامدهای منفی ناشی از انجام هر گونه اقدام نظامی برضد اسراییل رها سازد.
 
وجود این مشکلات باعث گردید که ایالات متحده مسؤولیت تغییر رژیم سوریه را به عهده‌ی دولت‌های عربی در قالب اتحادیه‌ی عرب و ترکیه بگذارد تا از این راه مسأله را در ذهن افکار عمومی از حالت تقابل ایالات متحده با جریان مقاومت در منطقه خارج کند.
 
دورنمای بحث

از آن چه که بیان شد، به خوبی روشن می‌گردد که دغدغه‌ی غرب و اتحادیه‌ی عرب، اعتراض به سیاست‌های «بشار اسد» و دفاع از حقوق مردم سوریه نیست بلکه مهم، اهداف و منافعی است که از سقوط نظام سیاسی سوریه نصیب آن‌ها می‌شود. اتحادیه‌ی عرب و کشورهای غربی چون در مورد دولت قذافی نیز دارای اشتراک نظر بودند و هر دو طرف دولت قذافی را بازیگر مطلوب و مورد اعتمادی نمی‌دانستند درباره‌ی ضرورت تغییر این رژیم به اجماع رسیدند. در مورد قذافی، اتحادیه‌ی عرب تأیید کرد و ناتو اجرا نمود.

 اما در مورد سوریه بنا به دلایلی که شرح آن رفت، لازم است که اتحادیه‌ی عرب مجری باشد. هدف اصلی از اجماع عرب و غرب برضد سوریه آن است که غرب به دنبال امنیت برای اسراییل است و دولت‌های عرب به دنبال تقویت جایگاه منطقه‌ای خود و تلاش برای حفظ توازن قدرت می‌باشند. از این رو با توجه به این الزامات منافع دولت‌های عربی و غربی به نظر می‌رسد که وقوع برخورد میان سوریه از یک سو و دولت‌های غربی – عربی از سوی دیگر، اجتناب ناپذیر باشد.(*)