اگر هنرمند، ديدار باشد و هنر را عين تعهد بداند مي‌ماند اينکه هنرمند رابطه جهاد، مبارزه و دفاع را با حقيقت اسلام و انقلاب اسلامي دريابد تا خود را نسبت به جنگ متعهد بداند.

مشرق - عجب محکي بود اين جنگ، در تمييز حق از باطل. هنرمندان حقيقي، اهل ادعا، تفاخر و تبختر نيستند اما مدعيان روشنفکري و هنر نشان دادند که وابسته تفکر و فرهنگ غرب هستند.
آنانکه از وحشت مرگ، چون سوسمارها و کفتارها به سوراخ‌هايشان خزيدند، مقصودِ اين سخن نيستند؛ مقصود اين سخن آنانند که تنشان اينجاست، اما جناشان پيوسته با جانِ غرب است.
آنها در اين جنگ همان خطري را احساس کردند که قدرت‌هاي استکباري دريافتند که دور آن به سر آمده است و اين، عهد ديگري است که آغاز مي‌شود.
روشنفکري و هنر به مفهوم امروزي آن، خارهايي است روييده در خارستان غرب. روشنفکران و هنرمندان، طوعاً يا کرهاً، از طريق روشنفکري و هنر، متعلق به تفکر و تاريخ غرب هستند مگر آنکه اين تجدد عهد را دريابند و توبه کنند.

* اگر اختناق است، پس چرا شما هر غلطي که مي‌خواهيد مي‌کنيد
چه قليل‌اند اهل حق و چه خوش، صدقِ اين سخن با اين جنگ آزموده شد. درست در بحبوحه جنگ، آنگاه که شريف‌ترين و پاک‌ترين فرزندان اين مرز و بوم براي برپايي حق به خاک و خون غلتيدند، مدعيان روشنفکري و هنر در پاي بساط روشنفکرانه و هنرمندانه خويش مستغرق در توهماتي بودند که يا با سُکر خَمر در خونشان مي‌دويد و يا با دود ترياک و هرويين بر لوح فاسد خيالشان نقش مي‌بست.
با هر قطره خوني که بر خاک تاريخ مي‌ريخت، آنها پيمانه‌اي تازه برمي‌گرفتند و يا بوسه‌اي ديگر بر لب شيرين وافور مي‌زدند و در آسمان خيالشان که از دود آکنده بود، در ميان ستارگان سينما شلنگ‌تخته مي‌انداختند!
بعضي‌ها هم که خود را در خيال فاسدِ خويش پهلوان‌پنبه مي‌ديدند و قهرمان مبارزه با اختناق آخوندي هر چه مي‌خواستند مي‌گفتند و هر نسبت دروغ که مي‌شد مي‌دادند و براي آزادي اشک تمساح مي‌رختند و کسي هم نبود بپرسد «اگر اختناق است، پس چرا شما هر غلطي که مي‌خواهيد مي‌کنيد و هر چه ميل داريد مي‌خوريد و هيچ‌کس هم هيچ‌چيز نمي‌گويد، آن هم در شرايطي که حزب‌الله از اين همه آزادي و ولنگاري که در اين کشور براي ضدانقلابيون وجود دارد سخت گله‌مند است و از برخورد بسيار بازِ حضرات مسئولين ايدهم! تعالي دل خوشي ندارد».

*غرب جوايز خويش را به کساني مي‌بخشد که نسبت به هنر و تفکر آن متعهد باشد
در اين فضاي مسوم و پُرمرضي که انسان امروز نفس مي‌کشد و با اين بيماري مرگ‌آوري که بر قلب و روح او غلبه کرده است، روشنفکري و هنر خارهايي هستند که در خارستان شيطان مي‌رويند.
روشنفکران و هنرمندان اگر توبه نکنند و ميثاق خويش را با خدا تجديد نکنند، لاجرم وابسته به حوزه فکري غرب هستند و خواه‌ ناخواه اين تفکر تازه را با انقلاب اسلامي ايران ادراک نخواهند کرد و اگر با آن مبارزه نکنند، لااقل بدان بي‌اعتنا خواهند ماند.
اوج تکامل اين روشنفکران و هنرمندان آن است که آن جايزه کذايي را ببرند. جايزه منتسب به آن مخترع صلح‌طلب ديناميت را و غرب نيز اين جايزه را بيهوده به کسي نمي‌دهد.
آنها ممکن است منت گذارند و جوايز را به جهان‌سومي‌ها هم اعطا کنند، اما شرط نخستينِ آن وابستگي به تفکر غربي است.
آنها جدايي هنر و تعهد را تبليغ مي‌کنند، اما جوايز خويش را به کساني مي‌بخشند که خود را نسبت به غرب و هنر و تفکر و سياست آن متعهد بدانند.

*انتظاري جز جانب‌داري مدعيان بي‌درد هنر از استکبار جهاني نبود
ميان ايدئولوژي‌هاي گوناگون غربي نيز تفاوتي حقيقي نيست؛ از مارکسيسم تا نيهيليسم، ثمرات شجره واحد اومانيسم در اصل و ريشه که دنياگرايي و اروتيسم باشد با هم مشترکند و لذا ما از مدعيان بي‌درد هنر جز اين هم انتظاري نداشتيم که در هنگامه عشق و ايثار و جانبازي و شهادت، يا جانب استکبار جهاني را بگيرند و دست در دست جنايت‌کاران بعثي بگذارند و يا نه، بي‌اعتنا به تاريخ، سر در لاکِ قلابي «هنر براي هنر» فرو کنند و بدبن بهانه، هنر خويش را در خدمت تبليغات تجارتي قرار دهند و دعوت مردم به سوي غفلت‌زدگي؛ طراحي براي صابون و پودر رختشويي و خيارشور و رُب گوجه‌فرهنگي … و يا آفيش فيلم‌هاي سينمايي.
در اين ميانه، خوب، معلوم است که چه کسي به معناي مصطلح هنرمندتر است. آن کس که بي‌دردتر است و مي‌تواند در کنار نعش شهدا و يتيمي دختربچه‌ها و پسربچه‌هاي کوچک، به ادا و اطوارهاي روشنفکرانه و هنرمندانه دلخوش باشد و اصلاً به روي نامبارک خويش هم نياورد که در کجاي دنيا و در ميان چه مردمي زندگي مي‌کند.
از دوستان بگويم که از آغاز، مقصود ما هم آنها بودند و اگر به اغيار پرداختيم از آن بود تا معرفت ما نسبت به دوستان بيشتر شود.

*هنرمند متعهد و ديندار در صورت فهم رابطه جهاد با حقيقت اسلام نسبت به جنگ متعهد مي‌ماند
براي پرداختن به جنگ، عللي سه‌گانه لازم بود که اگر در وجود هنرمند اين هر سه جمع مي‌آمد، خود را در برابر جنگ مکلف مي‌دانست و اگر نه، نه.
نخست آنکه لازم بود هنرمند، ديندار و انقلابي باشد و بعد لازم بود که هنر را عين تعهد بداند و اگر آن دو محقق مي‌شد، مي‌ماند اينکه هنرمند رابطه جهاد، مبارزه و دفاع را با حقيقت اسلام و انقلاب اسلامي دريابد تا خود را نسبت به جنگ متعهد بداند.
سرٌ اينکه مع‌الاسف هنرمندان مسلمان نيز نظر عنايتي آنچنان که بايد، با جنگ نداشتند در همين جاست. چه بسيار بودند دوستاني ديندار و انقلابي که هنر را نيز عين تعهد مي‌دانستند، اما در جنگ چيزي نمي‌ديدند که آنان را به خود جلب کند.
آنان در تمام دوران هشت‌ساله جنگ تحميلي، نيش قلمشان هنوز در جست‌وجوي منافقين و ضد‌انقلاب و غفلت‌زدگان بود. ميدان مبارزه با شياطين، جبهه‌هاي جنگ بود، اما آنان «دُن کيشوت»‌وار هنوز هم در تعقيب دشمنان موهومي بودند که واقعيتي نداشتند جز در خيال آنها.
اما جنگ عارضه‌اي نيست که شهاب‌سان، لحظه‌اي در آسمان انقلاب ظاهر شود و بعد به درون‌سياهي شب بگريزد.

*تصور اسلام بدون مبارزه ممکن نيست
اصلاً تصور اسلام بدون مبارزه ممکن نيست و آنانکه اين معرفت را ندارند، بايد در حقيقت ادراک خويش نسبت به دين اسلام شک کنند.
حقيقت کلمه «لااله الا الله» و «الله اکبر» محقق نخواهد شد جز در مبارزه با همه طواغيت و اصنامي که چه در بيرون و چه در درون مي‌خواهند ولايتي جز ولايت حق را بر انسان تحميل کنند.
ما جنگ را آغاز نخواهيم کرد، اما مگر شيطان آرام خواهد نشست تا غايات و مقاصد ما در جهان تحقق پيدا کند و مگر نه اينکه تحقق غايات و مقاصد ما مساوي است با نابودي شيطان و نفي و دفع قدرت‌هاي شيطاني؟.
آيا کساني هم هستند که اصلاً شک داشته باشند در اصل اينکه هنر انقلاب بايد هويتي مستقل از غرب داشته باشد.
آنها که در اين اصل ترديد دارند بدانند که براي ما امکان شريک شدن در صيرورت تاريخي غرب موجود نيست، چرا که اصولاً غايات و مقاصد ما با يکديگر متفاوت است و جز اين بود،‌ اصلاً چه نيازي بود به انقلاب.

*انقلابي که فقط براي تعويض مصادر قدرت انجام شود کودتاست نه انقلاب
انقلابي که فقط براي تعويض مصادر قدرت انجام شود کودتاست نه انقلاب و آنچه در اين خطه واقع شده انقلاب است.
نشانه‌هاي تحولي که اسلام در جست‌وجوي آن است اکنون در بسياري از مردمان اين مرز و بوم، خاصه جوانان، ظاهر شده است و به تبع آن، در جوامعي چون لبنان و فلسطين و مصر و افغانستان و … تحولي ذاتي که آثار و مظاهر آن نه‌تنها در يک وجه، بلکه در همه وجوه حيات انسان تجلي خواهد کرد و حکومت لازمه حصول چنين تحولي است نه غايت آن، آنجا که حتي غايت تشکيل حکومت در اسلام نيز اين است که راه تکامل و تعالي روحي انسان‌ها هموار شود، حال آنکه تمدن غرب در جست‌و‌جوي بهشت زميني است. سير تاريخي هنر در غرب يا غايتي اينچنين طي شده است و در هر يک از ادوار، قالب‌هايي که براي کار هنري اتخاذ شده لاجرم مظهر همان روح تاريخي است که آن دوره را از ساير متمايز مي‌سازد.
آيا مي‌توان توقع داشت که قالب، مظهر باطن و محتواي خويش نباشد. اگرنه، چگونه مي‌توان منتظر بود که هنر انقلاب اسلامي در تاريخ هنر غرب شريک شود و در جست‌وجوي هويتي مستقل از آن برنيايد.
شايد نتوان انتظار داشت که اين هويت خاص به اين زودي‌ها حاصل آيد، اما اگر چنان جست‌وجويي موجود باشد‌، نشانه‌هاي آن را از همان آغاز مي‌توان تشخيص داد.

*جان هنرمندانِ غيرمتعهد به انقلاب اسلامي پيوسته با جان غرب بوده است
هنرمندانِ غيرمتعهد به انقلاب اسلامي را داعيه‌اي نيست براي استقلال و استعفاي از غرب. جان آنان پيوسته با جان غرب بوده و هست و بعد از پيروزي انقلاب نيز هنر آن هنري است که «اِنَّ اللهَ لايُغَيِِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِاَنْفُسِهِمْ».
نهضت هنري‌ تازه لاجرم نيازمند به تحولي انفسي در عرصه تفکر و اعتقادات است و آن نهضت ضرورتاً آغاز شده، چرا که اين عصر عصري ديگر است، عصر ظهور حق و زهوق باطل است. عصر شکوفايي ديگرباره اسلام و اضمحلال تمدن غرب است.
اما در جست‌وجوي هويت مستقل هنر انقلاب بايد تنها به آثار هنرمندان مسلمان انقلابي رجوع کرد و لاغير. آن تحول ذاتي که منتظر آن هستيم، اگر در کارهاي آنان ظاهر نشود، در کجا ظهور خواهد يافت؟.