عليرضا افتخاري، خواننده پرآوازه کشورمان با تکذيب شايعه خروجش از ايران، گفت: من با اين انقلاب و مردم، عليرضا افتخاري شدم و هرگز به آنها پشت نخواهم کرد.

به گزارش مشرق، وطن امروز نوشت: افتخاري در اين باره مي گويد: تمام وجود و زندگي‌ام مال مردم است و هرگز اين گوهر ارزشمند را با چيز ديگري عوض نمي‌کنم. کساني که هر روز اخبار کذبي درباره من و خروجم از کشور منتشر مي‌کنند يا حسودند يا به اجانب تعلق خاطر دارند. اگر قرار بود وطنم را ترک کنم، چرا در شرايط فعلي اين کار را کنم؟ اکنون به واسطه اين انقلاب، لطف مردم و عنايت خداوند، به چنين جايگاهي رسيده‌ام و هرگز اين توفيق الهي را با چيز ديگري عوض نمي‌کنم.
من در اين آب و خاک رشد کرده و بالنده شده‌ام و به عشق اين مردم کار مي‌کنم. من مانند کساني نيستم که با اين انقلاب در دل‌هاي مردم جاگرفتند و بعد به آنها پشت کردند. هنرمند هرچه دارد از مردم است و نبايد وقتي به شهرتي رسيد فراموش کند که از کجا به اينجا رسيده و خاستگاهش کجاست.
کسي حق ندارد بگويد اثر من از رسانه ملي پخش نشود. اگر کسي مايل به پخش اثرش نيست، خودش در يکي از شبکه‌هاي تلويزيون رو در رو به مردم بگويد که دوست ندارد اثرش را مردم بشنوند.
البته اين يک شرط هم دارد و اينکه مدعي، آن چه در اين 30 سال به واسطه انقلاب و مردم به دست آورده، به آنها پس دهد.
اين هنرمند بي‌حاشيه که در چند ماه اخير و به واسطه در آغوش گرفتن رييس‌جمهور، مورد انتقاد و فشار برخي محافل و رسانه‌هاي بيگانه قرار گرفته، چند روز پيش هم در گفت و گويي عنوان کرده بود: به خوبي متوجه هستم که تمام رفتارهايي که اين روزها با من مي‌شود، از سر حسادت است. من همانند اين مردم خوب هميشه سعي کردم لباس ادب را بر تن کنم تا کسي عيب مرا نبيند. در دگرگوني‌هاي روزگار، شخصيت آدم‌ها شناخته مي‌شود و اين رفتارها از ناحيه کساني هدايت مي‌شود که نسبت به هنر حسادت مي‌ورزند و توان تحمل آن را ندارند.

با بيگانه همداستان نشد
روز گذشته در سايت شخصي استاد افتخاري يادداشتي درباره اين خواننده منتشر شد که حديث ‌نفس اوست. اين يادداشت تاکيد چندباره‌اي است بر علاقه افتخاري به مردم و وطنش و عدم همراهي با بيگانگان.
در بخش پاياني اين يادداشت آمده است: او حرمت خانه پدري را داشت و از کاستي‌هاي آن شکايت به همسايه بيگانه نبرد. با ايستادگي پر اصرارش آگاهانه و همه‌وقت چون تجسم يکپارچه اميد، براي مردمش خواند و خواند، گويي مي‌خواست خود را تمام کند.
همچو ناي شبگير رازش را بي‌هراس از گوش دريوزه‌گر حاسدان بي‌توقع به شب بازمي‌خواند آنگونه که فريادش در جست‌وجوي مهتاب بر سنگيناي شب لطمه‌اي نبود. بر پرکاري‌اش خرده‌گرفتند؛ مي‌گفت بايد بروم پي‌کارم و کار او فقط خواندن بود و خواندن يعني همان رسالتي که برايش پرداخته شده بود.
مي‌گفت آمده‌ام تا خودم را تمام کنم؛ بگذار هرچه مي‌خواهند بگويند. هميشه ايام خود را مديون دليرمردان اين سرزمين مي‌دانست و براي شان مي‌خواند. بيشتر عمل مي‌کرد و خدمتگزاران ميهنش را دوست داشت. با بيگانه همداستان نشد، چوب حراج به حرمت خانه اجدادي نزد و بر سر حيثيت ايراني‌اش معامله نکرد. تزوير بيگانه را مي‌شناخت، همان‌ها که ساليان دور و دير با زيباترين ياس‌هاي سرزمينش به زبان داس سخن گفته بودند. مي‌گفت ما بايد بر داشته‌هاي خود بباليم نه بر رؤياي سرابي که بيگانه به تزوير براي ما ساخته است.