سلام من به مدينه به آستان بقيع، سلام به بقيع و به تربت صادق. به آنکه گوهر بحرالعلوم از آن اوست. اين شعار ما به هر بام و دريست؛ اهل عالم! مذهب ما جعفريست.
نور دانش از چراغ علم تو برخاست آن چنان که اهل دانش را سائل کويت کرد، قلب هستي را منيري کرد از نوش چراغ علم هميشه پرفروزت.
امشب اما عزا گرفته دل من ز ماتم صادق زهرا. تنهاي تنها شايد از قبر خاکييت باشد هويدا اما امام پير و کهنسال شيعه تا ابد نيست تنها. دوباره بيرق مشکى به دست گيريد، ز غربتش سينهها اشک که خون بريزيد.
شب شهادتت غمنامهاى مىنويسيم به مظلوميت باران، آن زمان که همگان غربتت را گريستند. از کدام برکه نوشيدهاى که اينگونه همچو آفتابي شدي بيعظمت بر فراز مکتب حق و چه کردي که اى انيس مدام سجاده و همنشين شبانه قرآن که اينگونه دست در دست ملائکه، رهسپار محبوب شدي؟
آنگاه که خصم ستم پيشه، خانهات را بسان بيت مادرتان محصور کرد؛ سوگ تو نيز عزاي تمام مذهب شد و عزاي تو، يتيمي همه مکاتب را موجب.
بنال اي دل که در ناي زمان فرياد را کشتند
بهين آموزگار مکتب ارشاد را کشتند
اساتيد جهان بايد به سوک علم بنشينند
که در دانشگه هستي، بزرگ استاد را کشتند
به جرم پاسداري از حريم عترت و قرآن
رئيس مذهب و الگوي عدل و داد را کشتند
بجاي اشک و خون دل، ببار اي آسمان زين غم
که نور ديدگان سيد امجاد را کشتند
دريغ و درد کز بيداد منصور ستمگر
به جرم ياري دين مظهر امداد را کشتند
به جنّت مادرش زهرا پريشان کرده گيسو را
که بهر حفظ قرآن شافع ميعاد را کشتند
من ژوليده ميگويم ز نسل ساقي کوثر
امام جانشين پنجمين اولاد را کشتند (ژوليده نيشابوري)
رفتنت را مويه ميکنم اي وارث جدّت علي و غربتنشين روزگار مادرت فاطمه ... عاشقانه ميگريم اي پرچم دانستنيها بر فراز قاف زمانه. شيعه تا قيامت روسفيد خواهد ماند چون که مرادش آينهدار و چراغ دانش گيتيفروز است.
يار پيشواي مذهبم، ذکر حق آني نيفتد از لبم، مذهبم را بر مذاهب برتري است چونکه ايده و مشي و مرامم جعفري است.
رفتنت را مويه ميکنم اي وارث جدّت علي و غربتنشين روزگار مادرت فاطمه. شب شهادتت غمنامهاى مىنويسيم به مظلوميت باران، آن زمان که همگان غربتت را گريستند.