کد خبر 85464
تاریخ انتشار: ۲۷ آذر ۱۳۹۰ - ۰۹:۵۶

در اين مقاله به طور عمده به تحليل اول يعني وحدت آرماني و سياسي ـ اجتماعي بين دو قشر روحاني و دانشگاهي كه به نظر مي‏رسد به شدت مورد نظر حضرت امام (ره) بوده است مي‏پردازيم .

به گزارش مشرق به نقل از فارس ، به طور كلي قطع نظر از بررسي سير تاريخي وحدت حوزه و دانشگاه با مرور به تحليلهاي ارائه شده در خصوص محدوده و قلمرو آن مي‏توان به پنج تحليل عمده نايل شد كه عبارتند از: 1 ـ وحدت آرماني ـ اخلاقي، سياسي ـ اجتماعي 2 ـ وحدت معرفت شناختي 3 ـ وحدت ساختاري 4 ـ وحدت ايدئولوژيك و 5 ـ وحدت مبتني بر تقسيم كار كه هر كدام از اين تحليلها داراي پيش‏فرضها و دلالتهاي خاص خود است .

در اين مقاله به طور عمده به تحليل اول يعني وحدت آرماني و سياسي ـ اجتماعي بين دو قشر روحاني و دانشگاهي كه به نظر مي‏رسد به شدت مورد نظر حضرت امام (ره) بوده است مي‏پردازيم . اما قبل از اينكه بحث از ديدگاه امام را آغاز كنيم ذكري اجمالي از ديگر ديدگاهها و موارد نقد آنها به ميان مي‏آوريم .

علاوه بر ديدگاه حضرت امام (ره) كه آن را تحت عنوان وحدت اخلاقي ـ آرماني، سياسي ـ اجتماعي طرح كرديم، ساير ديدگاهها را مي‏توان به حدت معرفتي، وحدت ايدئولوژيك، وحدت ساختاري و وحدت مبتني بر تقسيم كار دسته‏بندي كرد كه به اختصار به ارائه اين ديدگاهها و نقدهاي وارد بر آنها مي‏پردازيم: (2)

الف . وحدت معرفتي: اين ديدگاه با فرض جدايي كامل معرفتي دو نهاد حوزه و دانشگاه عامل اصلي تعارض را جدايي معرفتي و عامل اصلي وحدت را وحدت معرفتي مي‏داند . پيش‏فرضهاي معرفتي، روشهاي معرفتي و اخلاق و روحيه جداگانه معرفتي سه بعد اساسي اختلاف بين اين دو نهاد است . در بعد پيش‏فرضها، قداست‏بخشي به معرفت ديني و بي‏توجهي به معرفت بشري و بي‏اعتنايي به صامتيت متون ديني از سوي حوزه عامل اصلي اختلاف است . در بعد روشهاي معرفتي، وفاداري حوزه به روشهاي عقلي، قياسي و منطق قديم و پاي‏بندي دانشگاه به روشهاي تجربي، استقرايي و منطق جديد عامل عمده اختلاف در اين سطح است و در بعد روحيه معرفتي نيز حوزه متهم به جزم‏انديشي، نقدناپذيري، خودسانسوري، اسير خطوط قرمز خودساخته بودن و محدوديت در تحقيق است و دانشگاه معرف آزادمنشي، نقدپذيري، نظريه‏پردازي، كم‏رنگ بودن خطوط قرمز، مطلق‏ناانگاري و پذيرش حدود و نسبيت است .

بر اين ديدگاه شش نقد وارد است:

. 1 بين علوم و روش‏شناسي آنها مرز قاطعي وجود ندارد . بين علوم مختلف طبيعي، اخلاقي و ديني بده‏بستان وجود دارد . حتي روشهاي تجربي نيز ابتناء بر يكسري مفروضات غير تجربي و ماوراءالطبيعي دارند كه علي‏الاصول پرداختن به آنها از حيطه علوم تجربي و روشهاي تجربي خارج است .

. 2 اين ديدگاه به لحاظ تاريخي پاسخي براي وحدت علوم و علما در حوزه‏هاي مختلف تمدن در گذشته و از جمله در تمدن اسلامي ندارد .

. 3 تقدس‏گرايي و جزم‏انديشي برخي از دانشگاهيان متعصب و پاي‏بند به پارادايم پوزيتيويسم كلاسيك قابل مقايسه با قداست‏گرايي حوزه‏هاي علميه نيست . بعلاوه اگر قداست‏گرايي معرفت ديني توجيهي داشته باشد، جزم‏انديشيهاي تجربي برخي از دانشگاهيان چه توجيهي دارد؟

. 5 حتي در درون دانشگاه يا حوزه نيز الزام به وحدت روش معرفتي بي‏وجه است .

. 6 روحيه نقد و ابطال در حوزه بمراتب بيش از دانشگاههاي فعلي ماست، هرچند مطلوب نيست .

ب . وحدت ايدئولوژيك: سه تعبير در ذيل وحدت ايدئولوژيك طرح شده است:

. 1 علت عدم وحدت، دوگانگي بنيان علوم دانشگاهي و علوم حوزوي است . بنيان علوم دانشگاهي بر پايه الحاد و هوي و هوس است و بنيان علوم حوزوي بر پايه تفكر و ايدئولوژي اسلامي است .

. 2 عامل عدم وحدت، تأكيد دانشگاه و علوم دانشگاهي بر تسلط بر جهان و ازدياد قدرت مادي است و هدف نهاد حوزه دستيابي به حقيقت هستي است .

. 3 عامل عمده اختلاف، ديدگاهها و علائق ايدئولوژيكي گروهي است كه در پس مباني منتسب به علوم پنهان است . اين تعبير علت اصلي اختلاف را تلاش گروهي از جامعه براي استفاده از ابزار موجه علوم تجربي براي پوشاندن علايق‏ايدئولوژيكي فرد مي‏داند .

بر تعبير اول و سوم چهار نقد وارد است:

. 1 قلمرو دين اسلام قابل تسري به تمام علوم بشري نيست .

. 2 با اين تعبير، بويژه تعبير اول، بنيانهاي مستقل عقلي و فراديني فرو مي‏ريزد و انسانها قادر به درك و فهم مشترك از عالم نخواهند بود .

. 3 با اين تعبير، داد و ستد ميان فرهنگهاي مختلف بي‏اعتبار خواهد شد .

. 4 با فرض غلبه ايدئولوژي بر تمام يافته‏هاي علمي، خود اين عبارت نيز ايدئولوژيك تلقي شده و از بنيان زده مي‏شود .

بر تعبير دوم نيز دو نقد زير وارد است:

. 1 تمايز ماهوي علوم انساني فاقد اعتبار است .

. 2 اين تعبير پيوستگي علوم مختلف الهي، فلسفي، متافيزيك و تجربي را ناديده مي‏انگارد .

ج . وحدت ساختاري: بر پايه اين ديدگاه، هماهنگي سازماني بين دو نهاد حوزه و دانشگاه امري ضروري است . اگر طالب وحدت بين اين دو نهاد هستيم بايد از وحدت و ادغام سازماني استقبال كنيم . طرد نقاط ضعف هر دو نهاد تلفيق بر آينه نقاط مثبت هر دو نهاد، راه رسيدن به سازماني برجسته، فعال و فراگير است . اين ديدگاه با استناد به شواهد تاريخي كه مدارس علميه عهده‏دار علوم مختلف بوده‏اند، به دنبال ادغام فوق به منظور رفع دوگانگي نهادي علمي است .

بر اين ديدگاه به‏طور عمده سه نقد وارد است:

. 1 اين ديدگاه ابزارگرا و غافل از محتواگرايي در امر وحدت است .

. 2 با توجه به تقسيم كار علوم و معارف مختلف بشري، ادغام ساختاري نه مطلوب است و نه امكان‏پذير .

. 3 با توجه به واقعيت تاريخي اختلاف بين حوزه و دانشگاه، اين ادغام به نفع هر كدام تمام شود، به تشديد خصومت و اختلاف خواهد انجاميد .

د . وحدت مبتني بر تقسيم كار: اين ديدگاه به چند روايت عمده اشاره مي‏كند كه هر كدام مي‏تواند ضمن پرده‏برداري از ابهامات موجود گامي در جهت ريشه‏يابي اختلاف و حتي‏الامكان ارائه نوعي پيشنهاد براي رابطه و وحدت باشد .

. 1 با استفاده از مباحث فلسفه تعليم و تربيت، تعيين بايدها و نبايدها، هدفها و غايات آموزشي توسط حوزه به عنوان متوليان اصلي استنباطات ديني و فعاليت علمي و پژوهشي دانشگاه در ذيل اين غايات و جهات ديني، كه البته مستلزم گسترش قلمرو معرفتي حوزه و تحول متدلوژيك در شيوه استنباط متناسب با شرايط زماني و مكاني است . در خصوص برنامه‏ريزي اجتماعي نيز طرفداران اين نظريه معتقدند كه حوزه جهات كلي اجتماعي را استنباط كند و برنامه‏ريزان اجتماعي بر اساس اين اهداف برنامه‏ريزي كنند .

از سوي ديگر، در جاي خود در مباحث فلسفه علم و فلسفه علوم اجتماعي بحث مي‏شود كه علوم مختلف اعم از طبيعي و انساني ابتناء بر يكسري مفروضات ارزشي، ايدئولوژيك و هنجاري و انسان‏شناختي دارند كه خواه‏ناخواه اگر قرار باشد به دنبال علوم ديني باشيم حوزه مي‏تواند علاوه بر رسالت تبليغي و وظيفه‏شناسي خود كه بر فضاسازيهاي رواني و اجتماعي و جهت‏گيري ارزشي و ايدئولوژيك عالمان علوم طبيعي مؤثر خواهد بود، در شفاف كردن برخي از مباني غير تجربي علوم مختلف نيز نقش داشته باشد . با توجه به ابعاد هنجاري نظريه‏هاي اجتماعي اين وظيفه حوزه است كه ابعاد هنجاري ديني و متناسب با جامعه و تمدن اسلامي را در اختيار دانشگاهيان قرار دهد .

. 2 اخذ فرهنگ از حوزه و تفكر از دانشگاه و ابزار حركت با دولت . به عبارت ديگر، جهت‏گيري حركت با حوزه‏ها، تنظيم و كنترل اين حركت و انطباق آن با مقتضيات زماني با دانشگاه و ابزار حركت با دولت .

. 3 با فرض انحصار موضوع‏شناسي در موضوعات مستحدثه و تخصصي به دانشگاه و حكم‏شناسي به حوزه، موضوع‏شناسي با دانشگاه و استنباط احكام اين موضوعات با حوزه . چون موضوعات تخصصي كلي هستند و شناخت آنها احتياج به تخصص دارد، فقيه بايد براي شناخت اين‏گونه موضوعات به مشاوران موضوع‏شناسي و متخصص مراجعه كند و نظرات ايشان را در تعيين مشخصات موضوع و چگونگي اجرا و پياده كردن احكام آنها جويا گردد . براي مثال با توجه به دو اصل ديني وجوب حفظ مصلحت مسلمين و يا قانون لاضرر ولا ضرار، تشخيص اين‏كه در امور مختلف مصلحت چيست و چگونه بايد تأمين شود و يا اين‏كه چه چيزي مضر است و چگونه بايد از آن اجتناب كرد، در حيطه درك متخصصان است .

. 4 با فرض يكي نبودن مباني معرفتي علوم حوزوي و دانشگاهي، حوزه‏ها متولي اصلي علوم انساني باشند و دانشگاهها متولي اصلي علوم طبيعي . دانشگاهها به علوم دقيقه بپردازند و اهتمام به علوم انساني در انحصار حوزه‏ها باشد .

. 5 با اين فرض كه دايره تواناييهاي دين صرفا مسائل معنوي، اخلاقي و فردي است و ابعاد اجتماعي دين تنها از طريق دغدغه زندگي ديني افراد يك اجتماع تجلي مي‏يابد، حوزه‏ها عهده‏دار وظايف فردي و اخلاقي باشند و مسايل مربوط به برنامه‏ريزيهاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي در انحصار دانشگاه‏ها و مباحث كارشناسي آنها باشد .

به نظر نگارنده از بين زيرتقسيمهاي وحدت مبتني بر تقسيم كار، روايت اول معقول‏تر، مطلوب‏تر و متناسب‏تر با تجربه بشري و تحولات معرفت‏شناسي و بده‏بستان بين علوم مختلف است .

فرض دوم، علاوه بر اين‏كه درك مبهمي از فرهنگ ارائه مي‏كند، عنصر تفكر را نيز از حوزه سلب مي‏كند، هرچند ويژگي مثبت آن اعطاي نقش الگوسازي و نظام‏سازي به دانشگاه است كه درخور تأمل است . به نظر مي‏رسد اگر به مفهوم نارساي فرهنگ و انحصار مقوله فكر به دانشگاه اعتنايي نكنيم، اين روايت شكل ديگري از همان روايت اول است كه در برنامه‏ريزي اجتماعي قائل به ارائه جهات اجتماعي از سوي حوزه و برنامه‏ريزي از سوي دانشگاهيان و كارشناسان دانشگاهي است، هرچند بسيار محدودتر از روايت اول است .

فرض سوم، يعني فرض موضوع‏شناسي، علاوه بر اين‏كه موضوع‏شناسي را از حوزه‏ها مي‏گيرد، حوزه را محدود به فقه و حكم‏شناسي مي‏كند كه اين هم جفايي است در حق حوزه و هم جفا در نقشي كه حوزه مي‏تواند در جهت‏دهي به علوم دانشگاهي داشته باشد .

فرض چهارم درست نقطه مقابل وحدت معرفتي است و منادي تعارض معرفتي است كه علاوه بر آن‏كه بده‏بستان معرفتي و تقسيم كار مثبت را نفي مي‏كند، بر جدايي نهادي دو نهاد حوزه و دانشگاه صحه مي‏گذارد كه به نوبه خود مي‏تواند تعارضهاي اجتماعي موجود را دامن بزند .

فرض پنجم در واقع مسيحي كردن اسلام به عنوان دين تمام‏عيار است كه نه با واقعيت تاريخي اسلام سازگار است و نه با برداشتهاي صحيح و اصولي از متون ديني .

* در مجموع مي‏توان بهترين شكل وحدت حوزه و دانشگاه را با عنايت به انديشه حضرت امام (ره) و ديدگاه پيشنهادي نگارنده در توجه به موارد پنجگانه زير جستجو كرد:

. 1 توجه دانشگاهيان به ريشه‏هاي وابستگي نهاد دانشگاه و خودباختگي تاريخي، وابستگي فكري و به دور از هويت و فرهنگ جامعه بودن اين نهاد (عنايت به بومي‏سازي و اسلامي شدن دانشگاه) و تلاش در جهت ارتقاي فايده‏مندي آن .

. 2 توجه حوزويان به ريشه‏هاي تحجر و گسترش قلمرو فكري ـ معرفتي خود متناسب با نياز انسان معاصر و در راستاي پيش‏فرضها و مباني ديني و ماوراءالطبيعي مورد نياز علوم دانشگاهي . به عبارت ديگر، تقسيم كار ساختاري با توجه به مباني معرفتي علوم از يكسو و جهت‏گيري اين علوم از سوي ديگر كه متضمن آشنايي هرچه بيشتر با مباني علوم طبيعي و انساني و حوزه‏هاي معرفتي فلسفه علم و فلسفه علوم اجتماعي است .

. 3 وحدت آرماني در عرصه فعاليتهاي سياسي ـ اجتماعي به عنوان دو قشر تعيين‏كننده و سرنوشت‏ساز فكري ـ فرهنگي در جامعه .

. 4 توجه به موانع تاريخي و سياسي ـ اجتماعي ايجاد وحدت بين روحانيان و دانشگاهيان با عنايت به نقشهاي مورد انتظار جامعه از حوزوي و دانشگاهي و پرهيز از يكسويه‏نگري در وحدت .

. 5 عنايت به معنويت و تهذيب نفس در دو نهاد حوزه و دانشگاه در كنار فعاليتهاي علمي و پژوهشي .

آنچه در اين نوشتار از اهميت بيشتري برخوردار است توجه به ديدگاه امام (ره) و بررسي آن است . دريافت ما از كلام امام (ره) اين است كه ايشان به قضيه وحدت حوزه و دانشگاه بيشتر به عنوان يك واقعيت تاريخي ـ اجتماعي مي‏نگريستند و عمدتا از اين زاويه به تحليل آن مي‏پرداختند؛ تحليلي كه مي‏توان عنوان جامعه‏شناسي تاريخي رابطه حوزه و دانشگاه بر آن نهاد . به طور قطع واقعيت فوق مورد نظر تحليلهاي مختلف نيز بوده است . بعضي از تحليلهاي فوق در ارائه راه‏حل از بررسي اين واقعيت به مثابه يك پديده اجتماعي فاصله گرفته و چاره درد را صرفا در مباحث نظري و فلسفي ديده‏اند كه در خور تأمل است .

مروري اجمالي بر انديشه حضرت امام (ره) اين امر را آشكار مي‏كند كه ايشان بيشتر با عطف توجه نسبت به مسائل سياسي ـ اجتماعي اقدام به ترغيب در جهت وحدت حوزه و دانشگاه كرده‏اند، اين امر روشن مي‏سازد كه تحليلهاي ديگر كه بيانگر زمينه‏هايي غير از زمينه‏هاي آرماني ـ اخلاقي ـ سياسي و اجتماعي است . الزاما وفادار و محدود به نظر حضرت امام (ره) نبوده است آنها با اين توجيه كه اگر براي محدوده وحدت مورد نظر ايشان، بنياني مستحكم به لحاظ نظري و معرفتي فراهم نشود، اين وحدت بسيار متزلزل و شكننده خواهد بود . اقدام به مطرح نمودن برخي ابعاد ديگر درباره وحدت كرده‏اند، توجه به اين بنيانها هر چند درجاي خود امري بجا و ضروري است، لكن بعضي از اين مباني معرفتي آن قدر آرماني و بعضا خيالي و دور از دسترس است كه اولا خروج از آن به سهولت امكان‏پذير نيست، بدين معنا كه به قدري ابعاد اين مباني نظري پيچيده و تو در توست كه پرداختن به آنها و حل معضلات و سؤالات مرتبط با آنها متضمن مباحث فلسفي يا شبه فلسفي پردامنه و زمان بر است ثانيا ورود في نفسه در اين مناقشات نقض غرض است . اگر اين گفته درست باشد كه حيطه مورد نظر، حداقل در انديشه امام (ره)، به طور عمده حيطه سياسي ـ اجتماعي بوده است بايد با اين مسأله به مثابه يك پديده اجتماعي كه منطق خاص خود را داراست، برخورد نماييم، و در حد ضرورت، مطلوبيت و امكان‏پذيري به مباني فلسفي و معرفتي آن بپردازيم، بايد توجه ما معطوف به ريشه‏هاي پيدايي اين اختلاف به عنوان يك واقعيت اجتماعي و توجه به ابعاد و مؤلفه‏هاي مختلف تاريخي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي آن باشد و در اين بين اگر بحثي معرفتي نيز صورت مي‏گيرد به طور عمده به آن از زاويه ابعاد فكري ـ فرهنگي نگريسته شود . اين به معناي انكار مبناي نظري، ارزشي و حتي ايدئولوژيك در بررسي پديده‏هاي اجتماعي نيست، بلكه مراد اين است كه بحث ما يك بحث اجتماعي است و پرداختن به مباني نظري و ارزشي بايد در حد شفاف كردن بيشتر موضوع باشد ثالثا انتقال از مباحث نظري صرف به مباحث اجتماعي و بالعكس، براحتي امكان‏پذير نبوده و مناقشه‏آميز است . اين انتقال منطق خاص خود را داراست . چه بسيار انديشمنداني كه ارتباطات مفهومي و حتي منطقي ذهن خود را به جامعه نسبت مي‏دهند و توجه به منطق پديده‏هاي اجتماعي كه از نوعي سياسيت، تغير، نسبيت و كثرت برخوردار است ندارند و بالعكس چه بسيار انديشمنداني كه سياسيت و تغير پديده‏هاي اجتماعي را به عالم ذهن و معرفت نسبت ميدهند . با اين مقدمه كه بيانگر ضرورت توجه به مقوله وحدت حوزه و دانشگاه از زاويه نگرش حضرت امام (ره) است به بررسي ديدگاه ايشان مي‏پردازيم .

تأمل در دغدغه خاطر امام (ره) نسبت به وحدت حوزه و دانشگاه روشنگر دل‏مشغولي و اهتمام بيشتر ايشان به وحدت سياسي و عاطفي و ارتباط و همبستگي بين روحاني و دانشگاهي و توجه و هشدار نسبت به توطئه‏هاي بيروني و دروني در جهت بر هم زدن اين وحدت بوده است . آنچه به طور خاص جلب نظر مي‏كند مسأله وحدت روحاني و دانشگاهي است تا وحدت حوزه و دانشگاه . اگر به طور غيرمستقيم نيز از دانشگاه و حوزه در مقوله وحدت بحث مي‏شود، منظور عمدتا وحدت دانشگاهي و روحاني است . امام (ره) در وصيت‏نامه الهي ـ سياسي خويش در بندهاي د)، و)، ط) و ك) ضمن اشاره به مسأله وحدت روحاني و دانشگاهي كه بيانگر حساسيت و اهميت موضوع نزد ايشان است به طور خاص بر محور همبستگي اخلاقي و سياسي تأكيد مي‏نمايند . از مباحث ديگر وصيت‏نامه نيز اين‏گونه استنباط مي‏شود كه جوهر اساسي اين وحدت، انگيزه الهي و مقصد حكومت اسلامي از سوي هر دو قشر است .

حضرت امام (ره) به ريشه‏يابي ايجاد عداوت و خصومت بين روحاني و دانشگاهي عنايتي خاص دارند و آن را پديده‏اي برنامه‏ريزي شده، از زمان رضاخان مي‏دانند . پديده‏اي كه وابستگي فرهنگي و فكري را در دستور كار خود قرار داده بود و با هدف دين زدايي و روحانيت ستيزي از يكسو و غرب‏گرايي و هويت‏گريزي از سوي ديگر، تلاش در جهت تعميق عقب‏ماندگي و وابستگي بيشتر كشور داشته است . تحقيقا هر جا امام (ره) از اصلاح فرهنگ ياد مي‏كنند منظورشان اصلاح فكر وابسته‏اي است كه از زمان رضاخان و با ترفندهاي گسترده تبليغاتي در قالب نهادهاي فكرساز از جمله دانشگاه اعمال گرديده و به موفقيتهايي نيز دست يافته است . به تعبير ايشان قسمت عمده قرار دادهاي خانه خراب كن، باز شدن پاي مستشاران خارجي، غارت ذخاير ايران و طلاي سياه كه در نيم قرن اخير به ايران و اسلام ضربه مهلك زده است، توسط دانشگاهها صورت گرفته است . (3) ايشان بر اين اساس نجات دانشگاه از انحراف را نجات كشور و ملت مي‏دانند . (4)

امام تلاشي وافر در جهت رسوب‏زدايي از افكار شرق‏زده و غرب‏زده روشنفكران و دانشگاهيان و القاء خودباوري و بازگشت به هويت شرقي و فرهنگ اسلامي به منظور ايجاد دانشگاهي مستقل و فايده‏مند داشته‏اند . قهرا يكي از دلايل عمده مخالفت حوزه با دانشگاه مي‏تواند ريشه در همين خودباختگي و اسلام ستيزي اوليه دانشگاه داشته باشد .

اين وابستگي فكري، وابستگي عقلي و وابستگي مغزي به خارج منشأ اكثر بدبختيهاي ملتها و ملت ماست . (5)

ما تا خودمان را پيدا نكنيم، تا شرق خودش را پيدا نكند، تا اين گمشده پيدا نشود، نمي‏توانيم سر پاي خودمان بايستيم . بايد از مغزهاي ما اسم غرب زدوده شود . (6)

امام (ره) در خصوص فايده‏مندي و خودي بودن دانشگاه معتقدند:

اگر ما تريبتي اصولي در دانشگاهها داشتيم، هرگز طبقه روشنفكر دانشگاهي‏اي نداشتيم كه در بحراني‏ترين اوضاع ايران در نزاع و چند دستگي با خودشان باشند و از مردم بريده باشند و از آنچه كه بر مردم مي‏گذرد، چنان آسان گذرند كه گويي در ايران نيستند . (7)

تمام عقب‏ماندگي‏هاي ما به خاطر عدم شناخت صحيح اكثر روشنفكران دانشگاهي از جامعه اسلامي ايراني بود و متأسفانه هم اكنون هم هست ... بدآموزيهاي دانشگاهي زمان شاه، روشنفكر دانشگاهي را طوري بار آورد كه اصولا ارزشي براي خلق مستضعف قائل نبوده و متأسفانه هم اكنون هم نيست . (8)

روشنفكران متعهد و مسئول، بياييد تفرقه و تشتت را كنار بگذاريد و به مردم فكر كنيد و براي نجات اين قهرمانان شهيد داده، خود را از شر "ايسم" و "ايست" شرق و غرب نجات دهيد . روي‏پاي خود بايستيد واز تكيه به اجانب بپرهيزيد . (9)

از انديشه امام اين گونه مستفاد مي‏شود كه يكي از موانع عمده تحقق وابستگي فكري، قشر مستقل روحاني بوده است كه مي‏بايست با عزلت و انزوا كشاندن آن و گرايش به استادان شرق زده و غرب‏زده و ايجاد فضاي رواني و تبليغاتي گسترده، مانع فوق كنار زده شود . در انديشه امام كنار زدن اين مانع تنها كنار زدن يك مانع عمده اجتماعي تلقي نمي‏شود، بلكه كنار زدن دين و ديانت از دانشگاه و مآلا عرصه سياسي ـ اجتماعي محسوب مي‏شود .

از نقشه‏هاي شيطاني قدرتهاي بزرگ استعمار و استثمارگر كه سالهاي طولاني در دست اجراست و در كشور ايران از زمان رضاخان اوج گرفت و در زمان محمدرضا باروشهاي مختلف دنباله‏گيري شد به انزوا كشاندن روحانيت است . (10)

ايشان در ادامه به ايجاد عداوت بين دانشگاهيان و روحانيان اشاره نموده و اضافه مي‏كنند كه سعي بر اين بوده است تا كساني كه در آتيه، حكومت را به دست مي‏گيرند از كودكي تا جواني به گونه‏اي تربيت كنند كه از اديان به طور مطلق و اسلام به طور خاص و از وابستگان به اديان به ويژه روحانيان و مبلغان متنفر باشند و ايشان را عمال انگليس در آن زمان و طرفدار سرمايه‏دار و زمين خوار و ارتجاع و مخالف تمدن و تعالي در بعد از آن معرفي كنند . از طرف ديگر با تبليغات سوء، روحانيان و مبلغان و متدينان را از دانشگاه و دانشگاهيان ترسانده و همه را به بي‏ديني و بي‏بند و باري و مخالفت با مظاهر اسلام و اديان متهم مي‏نمودند . (11)

امام به نكته بسيار ظريف و دقيقي اشاره مي‏كنند كه بنده جايي نديده‏ام به اين هشدار امام توجه شده باشد . ايشان اظهار مي‏دارند كه حاصل اين عداوتها آن بود كه دولتمردان، مخالف اديان و اسلام و روحانيان و متدينان باشند و توده‏هاي مردم كه علاقه به دين و روحاني دارند، مخالف دولت و حكومت باشند . در نتيجه اختلاف عميق بين دولت و ملت و دانشگاهي و روحاني راه را براي چپاولگران ذخاير كشور هموار نمود . (12)

امام (ره) با اين تعبير، دانشگاهي را سمبل و نماد دولت و روحاني را سمبل و نماد مردم مي‏دانند و اين نكته‏اي است كه اولا روشنفكران بايد به آن توجه داشته باشند و ثانيا بيانگر رسالت و تعهدي است كه روحانيان همواره بايد نسبت به آن هشيار باشند . پيوند مردم با روحانيت حاكي از عمق بينش امام نسبت به هويت ديني جامعه است كه در اصلاحات اجتماعي بايد به آن توجه نمود . از سوي ديگر، نيم نگاهي به نهضتهاي مردمي موفق و نسبتا موفق در يكصد سال اخير حكايت از گونه‏اي پيوند با روحانيان دارد، از جنبش تنباكو تا مشروطه، نهضت ملي شدن نفت تا قيام 15 خرداد و بالاخره انقلاب اسلامي، تماما بيانگر پيوند مردم با دين و روحاني است . با توجه به جامعه مذهبي ايران، تنها نهضتهايي موفق و پايدار بوده‏اند كه به گونه‏اي پيوند خود با فرهنگ عامه به ويژه ارزشها و شيوه‏هاي رفتاري اسلامي را حفظ كرده باشند . امام با اشاره فوق به گونه‏اي وحدت روحاني و دانشگاهي را وحدت ملت و دولت و اختلاف اين دو را تهديدي براي نظام و استقلال آن به حساب مي‏آوردند . اين برداشت، ضمن آنكه پرده از يك واقعيت عميق تارخي بر مي‏دارد، هشداري است به روحانيان . اين گونه نيست كه پيوند ملت با روحانيت و يك انگاري اين دو همواره و تحت هر شرايطي پايدار باشد . امام در كنار هشدار به دانشگاهيان در توجه به توطئه‏هاي مختلف در ايجاد خصومت و عداوت با روحانيان، وظايفي براي روحانيت برمي‏شمرند كه با رعايت اين وظايف است كه مي‏توان پيوند فوق را مستمر و پايدار دانست .

* نگارنده از مجموع فرمايشات امام در مورد انتظار از روحانيت به هفده مورد برخورد نموده‏ام كه توجه به آنها مي‏تواند ضامن بقاء حيثيت روحانيت و استمرار پيوند فوق باشد . اين وظايف بدون توجه به تقدم و تأخر آنها عبارتند از:

. 1 حضور در صحنه، بدون فراموشي شأن روحاني بودن

. 2 استقلال و عدم وابستگي به دولت

. 3 تهذيب نفس

. 4 تحمل دانشگاهيان و كارشناسان

. 5 ارشاد و هدايت دولت

. 6 آگاهي بخشي به مسلمانان نسبت به وظايف خطير سياسي خود

. 7 اصلاح حال ملت و جلوگيري از ظلم، غارتگري و دزدي

. 8 پرهيز از دنياطلبي، هر چند در امور مباح . حفظ زي طلبگي باشاخص سطح زندگي پايين‏تر از سطح معمولي مردم

. 9 حفظ شأن، منزلت و آبروي خود در بين مردم .

. 10 تداوم بخشي به انقلاب اسلامي، استمرار نظام اجتماعي اسلام و حفظ قوانين اسلامي و قانون اساسي

. 11 مقابله با دو فرهنگ منحط شرق و غرب

. 12 پرهيز از سخنان تفرقه‏آميز

. 13 اخراج عناصر غيراخلاقي از حوزه

. 14 افشاي آخوندهاي درباري

. 15 پرهيز از گروه‏گرايي

. 16 رعايت عدالت اسلامي در رفتار خود

. 17 اجتناب از تقدس مآبي و تحجر

به نظر نگارنده و با فرض سست شدن پيوند بين ملت و روحانيت كه فرض دور از واقعيتي نيست، ريشه اين سستي را پس از انقلاب نبايد صرفا در توطئه‏هاي بيروني جستجو كرد . بخش عمده از ضعف پيوند فوق به رفتار روحانيت پس از انقلاب، به ويژه فراموشي زي‏طلبگي برمي‏گردد . سستي اين پيوند نيز به معناي بي‏پشتوانگي دولت و تجديد وابستگي كشور خواهد بود . اما به طور خاص صفتي كه به پيوند روحاني و دانشگاهي لطمه‏اي جدي وارد مي‏سازد و امام به آن توجه خاص دارند، تقدس مآبي و تحجر برخي از روحانيان است . شايد عبارت زير به حد كافي بيانگر انزجار امام از قشر متحجر و مقدس مآب باشد:

شما بايد نشان دهيد كه جمود حوزه‏هاي علميه آن زمان كه هر حركتي را متهم به حركت ماركسيستي و يا حركت انگليسي مي‏كردند، تني چند از عالمان دين باور، دست در دست مردم كوچه و بازار، مردم فقير و زجر كشيده گذاشتند و خود را به آتش و خون زدند و از آن پيروز بيرون آمدند . شما به روشني ترسيم كنيد كه در سال 41 سال شروع انقلاب اسلامي و مبارزه روحانيت اصيل در مرگ آباد تحجر و مقدس مآبي چه ظلمها بر عده‏اي روحاني پاكباخته رفت، چه ناله‏هاي دردمندانه كردند، چه خون دلها خوردند، متهم به جاسوسي و بي‏ديني شدند ولي با توكل بر خداي بزرگ كمر همت را بستند و از تهمت و ناسزا نهراسيدند و خود را به طوفان بلا زدند و در جنگ نابرابر ايمان و كفر، علم و خرافه، روشن‏فكري و تحجر، سرافراز ولي غرقه به خون ياران و رفيقان خويش پيروز شدند . (13)

از آفات تحجر، ابزار پرستي، مقابله با تغيير و نوآوري و تقدس بخشي به فهم خود قطع نظر از مفروضات مبنايي اين فهم و قطع نظر از متدولوژي اين فهم است كه مي‏تواند مانعي براي نوآوريهاي اصولي و متدولوژيك در فهم عميق‏تر و متناسب با سوالها و نيازهاي انسان امروزي در حيطه وظايف حوزه از يكسو و مقابله نامعقول با ابزارهاي نوين به دليل ابزار پرستي از سوي ديگر باشد كه هر دو به وحدت روحاني و دانشگاهي به عنوان قشري كه با معرفت تجربي و علوم روز و تحولات نوين تكنولوژيك سرو كار دارد آسيبي جدي وارد سازد . فراموش نكنيم كه حضرت امام (ره) با دخالت عنصر زمان و مكان در موضوع، فقه سنتي صاحب جواهري مورد قبول خود را كمال بخشيد و تحولي نو در برداشتهاي فقهي ايجاد كرد .

بهرحال، همان گونه كه اشاره شد به صراحت پيوند دوستي و تفاهم بين دانشگاهيان و روحانيان را مورد تأكيد قرار داده و در اين خصوص به نقش حساس روحانيان در توجه به سياست‏بازان نفوذي در ايجاد تفرقه اشاره مي‏كنند:

توصيه اينجانب آن است كه نسل حاضر و آينده غفلت نكنند و دانشگاهيان و جوانان برومند عزيز هر چه بيشتر با روحانيان و طلاب علوم انساني پيوند دوستي و تفاهم را محكم‏تر و استوارتر سازند و از نقشه‏ها و توطئه‏هاي دشمن غدار غافل نباشند و به مجرد آنكه فرد يا افرادي را ديدند كه با گفتار و رفتار خود در صدد است بذر نفاق بين آنان افكند، او را ارشاد و نصيحت نمايند و اگر تأثير نكرد از او روگردان شوند و او را به انزوا كشانند و نگذارند توطئه ريشه دواند كه سرچشمه را به آساني مي‏توان گرفت و مخصوصا اگر در اساتيد كسي پيدا شود كه مي‏خواهد انحراف ايجاد كند و او را ارشاد و اگر نشد از خود و كلاس خود طرد كنند و اين توصيه بيشتر متوجه روحانيون و محصلين علوم ديني است و توطئه‏ها در دانشگاهها از عمق ويژه‏اي برخودار است و هر دو قشر محترم كه مغز متفكر جامعه هستند بايد متوجه توطئه‏ها باشند . (14)

توجه به پيوند و همسويي روحانيان و روشنفكران دانشگاهي و تأثير آن در پيروزيهاي اجتماعي مورد تأييد و نظر برخي از روشنفكران متعهد بنام از جمله مرحوم جلال آل احمد نيز بوده است . به تعبير آل احمد، هر جا روحانيت و روشنفكران زمان با هم و دوش به دوش هم يا در پي هم مي‏روند در مبازره اجتماعي بردي هست و پيشرفتي و قدمي به سوي تكامل و تحول و هر جا كه اين دو از در معارضه با هم درآمده‏اند و پشت به هم كرده‏اند يا به تنهايي در مبارزه شركت كرده‏اند از نظر اجتماعي باخت هست و قدمي به سوي قهقرا . (15)

يكي ديگر از تأكيدات امام توجه به برنامه‏هاي اخلاقي و تهذيب نفس در حوزه و دانشگاه است . شما از دانشگاه مؤمن بيرون بدهيد و ما از مدرسه‏ها مؤمن بيرون بدهيم . (16) توجه به معنويت و تهذيب نفس تنها اختصاص به حوزه و متوليان رسمي دين ندارد و امري است كه همگان بايد متوجه آن باشند .

بنابراين آنچه در كل از نگرانيها و فرمايشات امام استنباط ميشود اين است كه ايشان به پيوند و رابطه روحاني و دانشگاهي به مثابه يك واقعيت اجتماعي و تاريخي مي‏نگرند كه شناخت و ريشه يابي آن منطق خاص خود را داراست . توجه به نحوه پيدايش دانشگاه در كشور و سياستهاي شبه مدرنيستي و اباحيگري رضاخان و تقويت آن به قيمت تضعيف حوزه و روحانيان و مبارزه بي‏امان براي تغيير لباس علماء و پايان بخشيدن به معافيت طلاب از خدمت نظام وظيفه وگرفتن فرصتهاي شغلي آموزشي و قضايي از آنان و ايجاد زمينه براي توسعه غربزدگي و بي‏ديني و تهاجم ايسم‏هاي مختلف نمي‏تواند در اختلاف بين روحاني و دانشگاهي بي‏اثر باشد .

علاوه بر فلسفه وجودي دانشگاه و غرب باوري و دين ستيزي آن، يكي ديگر از عوامل تارخي اختلاف به تز اسلام منهاي روحانيت برخي از روشنفكران دانشگاهي برمي‏گردد كه در ريشه‏يابي تاريخي ـ فرهنگي نبايد از آن غافل بود . (17)

اهتمام امام عمدتا معطوف به پيوند سياسي و عاطفي بين اين دو به عنوان دوقشر سرنوشت‏ساز و تعيين كننده جامعه و توجه به توطئه‏ها در برهم زدن اين وحدت است و اگر قرار باشد پاي مباني نظري و معرفتي در جهت استحكام اين پيوند به ميان آيد بايد به طور عمده ناظر به اين پيوند و تقويت كننده آن باشد . نبايد آن قدر در مباحث معرفتي غرق شد كه اصل بحث به فراموشي سپرده شود . اين نكته به معناي ساده انگاري بيش از حد و ناديده انگاشتن مباني معرفتي اين وحدت و چشم فرو بستن بر شبهات فكري مطرح شده از سوي روشنفكران نيست، بلكه ضمن توجه به اين مباني و شبهات بايد بابي مستقل براي موانع سياسي، اجتماعي باز كرد، موانعي كه بيش از آنچه ناشي از اختلاف در مباني معرفتي باشد ناشي از تبليغات و توطئه‏هاي سياسي ـ اجتماعي است . بسياري از سوالات و شبهات بيش از آنكه ناشي از تفاوت واقعي و غيرقابل حل باشد، ناشي از جوسازيهاي رواني و سوء تفاهمهاي عمدي در جهت ايجاد اختلاف سياسي و اجتماعي است .

بهر حال، همان گونه كه اشاره شد عمده توجه امام در مورد وحدت روحاني و دانشگاهي، ارتباط و همبستگي و هم جهتي اين دو قشر در جهت ايجاد ايراني آزاد و مستقل و از بين رفتن جو بدبيني بوجود آمده توسط رژيم پهلوي و سلطه‏جويان است . از بين رفتن اين بدبيني و جلوگيري از دامن زدن به اختلاف، وظيفه‏اي است به يكسان بر دوش هر دو، هر دو بايد بر ايجاد وحدت و همبستگي اهتمام ورزند و از بروز تنش‏ها و اختلافات جلوگيري كنند . دانشگاهي نبايد روحاني را متهم به سنت‏پرستي و مخالفت با مظاهر تمدن و ترقي كند . روحاني نيز نبايد با استفاده از فرهنگ عامه، حربه بي‏ديني و تكفير را به كار گيرد . البته بايد اذعان نمود كه اتهام مخالفت با تمدن به روحانيت بيش از آنكه بر آمده از يك امر واقعي باشد، بر آمده از يك سوء تفاهم و متأثر شدن از فضاهاي رواني و تبليغاتي است . حامدالگار در بحث اصلاحات جديد در دوره قاجار مي‏نويسد: مهم اين است كه در ميان علما از هيچكس نام نبرده‏اند كه با نظام جديد مخالفتي كرده يا عليه آن به وعظ پرداخته باشد . (18) مرحوم حائري نيز مي‏نويسد: تا آنجا كه ما آگاهيم، رهبران مذهبي، نامه، رساله يا اعلاميه‏اي بر ضد برنامه‏هاي نوگرايي فتحعلي شاه و عباس ميرزا در نخستين دهه‏هاي سده 19 از خود به جاي نگذاردند و حتي در شرايط و ويژگيهاي آن روزگار در هماهنگي و همنوايي با آن بوده‏اند . (19)

اما به‏هرحال وحدت آرماني و سياسي ـ اجتماعي فوق نمي‏تواند بي ارتباط با گونه‏اي رابطه در سطوح ديگر معرفتي و ساختاري باشد امري كه مورد توجه برخي از انديشمندان علاقه‏مند به اين حوزه بوده و تحليلهاي مختلفي نيز در اين خصوص ارائه نموده‏اند . در كنار برخوردهاي كلي، ساده انگارانه و سطحي چندين تحليل عمده در خصوص وحدت يا رابطه بين حوزه و دانشگاه ارائه شده است كه هم ناظر به مفهوم وحدت، ابعاد مرتبط با آن و چالشهاي مربوط و هم ناظر به موانع تحقق اين وحدت است .

در كل همان گونه كه اشاره شد بر تحليل و رويكرد حضرت امام (ره) كه مي‏توان آن را با عنوان وحدت آرماني ـ اخلاقي و سياسي ـ اجتماعي طرح كرد، تحليلهاي ديگر را مي‏توان به چهار دسته عمده: . 1 وحدت معرفتي؛ . 2 وحدت ساختاري؛ . 3 وحدت ايدئولوژيك؛ . 4 وحدت مبتني بر تقسيم كار؛ تقسيم نمود .

پي‏نوشت:

2) براي آشنايي با بحث تفصيلي اين ديدگاهها به منابع زير رجوع كنيد:

1) افروغ، عماد . امام (ره) و وحدت حوزه و دانشگاه . مجموعه مقالات مباحث نظري وحدت حوزه و دانشگاه . گردهمايي وحدت حوزه و دانشگاه . 28 آذرماه 74، صص‏23 ـ 21 (وحدت مبتني بر تقسيم كار)

2) افروغ، عماد . "سؤالها و چالشهاي اساسي وحدت حوزه و دانشگاه" . مجموعه مقالات سمينار دانشگاه، جامعه و فرهنگ اسلامي، آذرماه 1378، صص‏59 ـ 38

3) باقري، خسرو . "معنا و بي‏معنايي در علم ديني" . حوزه و دانشگاه، سال پنجم، شماره 16 و 17، پاييز و زمستان 77، ص‏ . 23

4) درخشان، مسعود . "نقش حوزه و دانشگاه در تدوين مكتب اقتصاد اسلامي" . مجموعه مقالات اولين مجمع بررسيهاي اقتصاد اسلامي . مشهد، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، 1369، صص‏58 ـ 157 (تعبير دوم از وحدت مبتني بر تقسيم كار)

5) زاهد زاهداني، سعيد . تاريخ تفكر اجتماعي در اسلام . شيراز، دانشكده ادبيات و علوم انساني، دانشگاه شيراز، بخش علوم اجتماعي، بهار 1367، صص‏55 ـ 53 (تعبير سوم (موضوع‏شناسي) از وحدت مبتني بر تقسيم كار)

6) دفتر مجامع فرهنگستان علوم اسلامي . فقه سنتي و نظام‏سازي، ص‏303 (تعبير اول از وحدت ايدئولوژيك)

7) سروش، عبدالكريم . سخنراني در دانشگاه اصفهان، 1371 و فصل اول كتاب فربه‏تر از ايدئولوژي (وحدت معرفتي)

8) كچوييان، حسين . "وحدت حوزه و دانشگاه" . حوزه و دانشگاه . سال اول، شماره دوم، بهار 74، ص‏61 (تعبير سوم از وحدت ايدئولوژيك)

9) نبوي، عباس . "حوزه و دانشگاه به سوي وحدت راهبردي" . دانشگاه اسلامي، شماره هفتم، زمستان 77، صص‏9 ـ 8 (ايشان وحدت راهبردي را پيشنهاد مي‏كنند كه به نظر نگارنده به ديدگاه سياسي ـ اجتماعي و اخلاقي ـ آرماني نزديك است . در ضمن برخي از نقدهاي وارد بر تعبير اول وحدت ايدئولوژيك و وحدت ساختاري (نقد اول) مربوط به ايشان است)

3) امام خميني، صحيفه انقلاب، وصيت‏نامه الهي سياسي امام، چاپ چهارم، 1368، ص . 23

4) همان، ص . 17

5) صحيفه نور، ج 6، ص . 573

6) همان، ص . 142

7) صحيفه نور، ج 7، ص . 140

8) همان، ص . 141

9) همان، ص . 141

10) وصيت‏نامه امام، ص . 14

11) همان، ص . 14

12) همان، ص . 14

13) صحيفه نور، چاپ قديم، ج 21، ص . 74

14) وصيت‏نامه امام، ص . 14

15) جلال آل احمد، در خدمت و خيانت روشنفكران، جلد 2، تهران: انتشارات راست خوارزمي، 1357، ص . 52

16) صحيفه نورد، ج 11، چاپ قديم، ص . 98

17) هادي وكيلي . "تأملي در موانع نظري و تارخي تقريب حوزه و دانشگاه، دانشگاه اسلامي، سال دوم، شماره هفتم، زمستان 77، ص . 22

18) حامدالگار نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطيت . ترجمه ابوالقاسم حري . تهران: انتشارات توس . 1359، ص‏ 109

19) عبدالهادي حائري . نخستين روياروييهاي انديشه‏گران ايراني با دو رويه تمدن بورژوازي غرب . تهران: انتشارات اميركبير ، 1373 ص . 367