در میان این حجم تیراندازی، خدیجه فرار کرد و از دیده‌ها پنهان شد. از آن زمان صهیونیست‌ها او را به عنوان یک زن خرابکار می‌شناختند و رادیو رژیم صهیونیستی نام او را همواره اعلام می‌کرد.

سرویس جهان مشرق - امروز جمعه ۲۵ ماه می میلادی، هجدهمین سالگرد آزادسازی جنوب لبنان از اشغال رژیم صهیونیستی است و عید مقاومت و آزادسازی نامیده می‌شود. از همین رو نگاهی گذرا به زنان عضو حزب الله انداختیم، زنانی که کمتر از رشادت‌های آنان شنیده ایم.

** خدیجه حرز کیست؟

«خدیجه حرز» یکی از زنان عضو محور مقاومت است که نقش فعالی در روند مبارزات آزادسازی جنوب لبنان داشته است. وی در خصوص کودکی خود می‌گوید که از زمانی که به خودم آمدم، سعی کردم کتاب بخوانم و کمتر در جلسات زنان حضور پیدا کنم. می‌خواستم آتشم به معرفت و علم و دانش را از طریق خواندن کتاب‌های جبران خلیل جبران و داستانهای ادبی و شاهکارهای ترجمه شده خارجی سیراب کنم. 

او تحصیلات خود را در ۱۳ سالگی آغاز کرد. چرا که تحصیل دختران در آن زمان  چندان اولویت نداشت. اما این واقعیت نتوانست خود را به خدیجه تحمیل  کند. او تمایل زیادی برای کسب علم داشت و همواره از پنجره مدرسه‌ای که  در نزدیکی آنها قرار داشت، نگاه می‌کرد تا  خواندن و نوشتن بیاموزد و شعرها را حفظ کند. وقتی مادرش اینگونه دید، او را در مدرسه ثبت نام کرد. 

روحیه انقلابی در درون خدیجه بیداد می‌کرد. تاریخ فلسطین و قدس اشغالی را خواند و تمایل زیادی به سیاست پیدا کرد. او گفتمان‌های انقلابی خود را در گوشه و کنار مطرح می‌کرد.  اما این افکار از سوی خانواده محافظه کار وی رد می‌شد. آنها می‌گفتند: ‌تو را چه به سیاست؟ دختران از سیاست حرف نمی‌زنند. اما خدیجه به این مسائل اهمیت نمی‌داد. 

خدیجه حرز

در پی حوادث سپتامبر سیاه در اردن و انتقال مخفیانه عناصر شهادت طلب به جنوب لبنان، خدیجه کاری که می توانست برای انقلابیون انجام داد. غذا می پخت و از طریق فرزندان خود برای شهادت‌طلبان ارسال می‌کرد، چرا که آنها به صورت محرمانه به جنوب لبنان آمده بودند. فرزندان وی نیز روحیه انقلابی و ملی‌گرایانه فلسطینی را آموختند. پسر بزرگش در آن زمان ۱۸ سال داشت. آرمان فلسطین باعث شد خدیجه به سمت یادگیری پرستاری پیش برود و به هلال احمر فلسطین بپیوندد. 

** ساماندهی تظاهرات در اردوگاه انصار

او همواره به دنبال عرصه‌هایی برای نقش آفرینی بود. در دهه ۸۰ قرن گذشته هنگامی که رژیم صهیونیستی به اراضی لبنان حمله کرد، در دلش روحیه خفت و تنفر از اشغالگران را احساس می‌کرد. او یک بار زنانی که خانواده‌های آنها در بازداشتگاه انصار زندانی بودند را جمع کرد و تظاهراتی را ترتیب داد.  زنان را سوار بر خودرو کرد و آنها را به سمت بازداشتگاه برد.  به سختی موانع را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتند تا اینکه به یک سنگر خاکی بزرگ رسیدند. عناصر ایست و بازرسی و افسران صهیونیست از آنها  خواستند تا یک نفر را انتخاب کنند که به نمایندگی از بقیه صحبت کند.  خدیجه در این میان انتخاب شد. افسر صهیونیست پرسید: چرا به اینجا آمده‌اید؟  خدیجه پاسخ داد: آمده‌ایم تا این سوال را از تو بپرسیم که تو چرا اینجا هستی؟  اینجا سرزمین من و کشور من است،  اما تو آمده‌ای که خاک کشور من را اشغال کنی. 

افسر صهیونیست از  شجاعت و جسارت خدیجه به خشم آمد و با قنداق تفنگ به او ضربه‌ای زد.  زنان حاضر شروع به فریاد زدن کردند،  اما خدیجه به سمتی دیگر پرید.  نظامیان او را دنبال کردند.  خدیجه از تپه خاکی بالا رفت و به سمت بازداشتگاه نگاه کرد و فریاد الله اکبر سر داد. او فریاد می زد که ای جوانان ما تظاهرات زنان را به راه انداخته‌ایم. زندانیان از گوشه و کنار ماجرا را دنبال می کردند تا ببینند چه اتفاقی افتاده است. هرج و مرجی در زندان به راه افتاد و اولین بار بود که زندانیان شورش کردند. 

در میان این حجم تیراندازی،  خدیجه فرار کرد و از دیده‌ها پنهان شد. از آن زمان صهیونیست‌ها او را به عنوان یک زن خرابکار می‌شناختند و رادیو رژیم صهیونیستی نام او را همواره اعلام می‌کرد. آن زمان،  مرحله ای سرنوشت ساز در زندگی مبارزاتی خدیجه بود. او در خودروی خود می‌خوابید و  اسلحه و نامه برای نیروهای مقاومت جابه‌جا می‌کرد. او  در این مأموریت تنها نبود بلکه دختر کوچکش مریم نیز با او همراه بود.

خدیجه در یکی از شب‌های دسامبر ۱۹۸۳ در حالی که برای فرار از سرما و برف به منزلش رفته بود، بازداشت شد. عناصر تا بن دندان مسلح رژیم صهیونیستی در شب تاریک به منزل وی حمله کردند و او را با یک خودروی پیک آپ  به بازداشتگاه منتقل کردند. در طول عزیمت به بازداشتگاه چشمان خدیجه بسته بود. چند ساعت بعد آنها به ساختمان بازداشتگاه رسیدند. 

خدیجه حرز

او  ۱۵ روز در بازداشتگاه مورد شکنجه جسمی و روانی قرار گرفت. لحظات وحشتناکی بود. سرش را با کیسه‌ای سیاه  پوشانده بودند و با چوب بر سرش ضربه  می‌زدند.  در سرمای شدید آن روزها  آب سرد بر سرش می‌ریختند. تهدیدات و فشارهای روانی نیز همچنان ادامه داشت. 

زندانبانان تلاش داشتند روح و جسم خدیجه را به فرسایش بکشاند. سخت‌ترین شکنجه‌ها زمانی بود که زندانبانان تهدید می‌کردند که حجاب او را بر می‌دارند یا به مادرش توهین می‌کردند.  در ادامه او را وارد یک اتاق با دیوارهای سیاه کردند.  آب از زیر بازداشتگاه وی روان بود و لحظات سخت و وحشتناکی بود.  با یاد خدا دل خدیجه آرام گرفت و  از او خواست قلبش را برای عدم اعتراف محکم کند. او با وجود تمامی شکنجه‌ها و دردها و فشارهای روانی اعترافی نکرد. 

وقتی از راهروهای زندان عبور می‌کرد، اسیران زن فلسطینی از پنجره کوچک سلول خود با لهجه‌ای فلسطینی آمدن یک عنصر مبارزه لبنانی را به یکدیگر خبر می‌دادند.  آنها با خدیجه ابراز همدردی می کردند و سخنان آنها اندکی از آلام خدیجه می کاست. زندان الرمله در  فلسطین اشغالی مملو از اسیران زن  مسیحی ودروزی و لبنانی و فلسطینی بود. 

خدیجه  سه ماه در زندان الرمله بود و در این مدت چیزهای زیادی یاد گرفت.  زبانهای خارجی آموخت و کتاب‌های زیادی مطالعه کرد. زندانبانان تلاش می‌کردند زنان فلسطینی را در کارگاهها به کار بگیرد و  به همین علت مجبور بودند صنعتی را به آنها یاد بدهند تا از دسترنج آنها استفاده کنند.  آنها حتی در زمان دیدار با دیگر زندانیان در اتاق غذا خوری نیز  تلاش می‌کردند حرفه های مختلف یا زبانهای گوناگون را یاد بگیرند. 

همسر خدیجه حرز نیز در بازداشتگاه انصار زندانی بود. خدیجه می‌گوید: گاهی اوقات نامه‌هایی از سوی او به دستم می‌رسید.  یادم می‌آید که او یک بار نامه‌ای را از طریق صلیب سرخ برای من فرستاد  که بسیار در من تاثیرگذار بود. در آن اتاق تاریک و کوچک، دریاهای بزرگی از احساس در من موج گرفت. 

خدیجه  بعد از سه ماه  از زندان الرمله  به بازداشتگاه انصار در جنوب لبنان منتقل شد. این مرحله، آغازی بر مصیبت های جدید خدیجه بود. او آرزوی نور خورشید را داشت و در زندان نمور و سرد تلاش می‌کرد پایداری کند. با وجود تمامی این سختی‌ها همچنان ثابت قدم بود. 

او  در زندان نیز با مشارکت سایر زندانیان مشکلاتی را برای رژیم صهیونیستی درست کرد، تا جایی که این زندان به یکی از اهرم‌های فشار تبلیغاتی و اقتصادی به رژیم صهیونیستی تبدیل شد. ماههای زیادی در زندان بود تا اینکه در سال 1984 صحبت‌هایی از تبادل اسرا میان رژیم صهیونیستی و جنبش آزادیبخش فلسطین را شنید. لحظات سختی بود و امید به آزادی در او زنده شد. 

خدیجه زمانی را به یاد می‌آورد که آزاد شد و هدایایی نمادین از زندانیان انصار شامل دستبندهای آهنین و تسبیح و لوح‌های چوبی دریافت کرد که روی آنها نام وی و همسرش نوشته شده بود.