مادر به خیابان می‌رود و شروع به هلهله می‌کند. یکی در آن حال و هوا می‌گوید خدا صدام را لعنت کند، مادر می‌گوید نه نگو لعنت کند، بگو آنقدر بماند تا با ذلت و خفت بمیرد.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - دلاورمردان خرمشهری در آغاز جنگ تحمیلی ٣4 روز با کمترین مهمات و پشتیبانی، قهرمانانه زیر باران گلوله‌های خمپاره تانک‌های دشمن بعثی ایستادند و یکی پس از دیگری شهد شهادت را نوشیدند. خرمشهر پس از ٣4 روز محاصره و مقاومت مردمی در روز ٤ آبان ماه ١٣٥٩ اشغال شد و بعد از ٢٠ ماه در روز ٣ خرداد سال ١٣٦١ در عملیات بزرگ بیت‌المقدس آزاد شد. مردان و زنان زیادی در این مسیر ایثار کردند که شاید نام و مجاهدتشان هیچ‌گاه در گذر زمان شنیده و روایت نشده باشد. در آستانه سوم خرداد سالروز آزادسازی خرمشهر به سراغ یکی از این خانواده‌های خرمشهری رفته‌ایم که پنج عضو آن به شهادت رسیده‌اند. جانباز سیدمسعود ارجعی در گفت‌وگو با ما از بی‌بی معصومه طوسی‌نژاد مادر، ملیحه سادات (عفت السادات)خواهر و سیدسعید و سیدحمید ارجعی برادران شهیدش می‌گوید.

خانواده شما با چهار عضو شهید از خانواده‌های خاص دفاع مقدس هستند. کمی از این خانواده بگویید.
ما از سادات طباطبایی هستیم. تا آنجا که می‌دانم نام فامیلی ما در ایران خاص است. زمانی که می‌خواستند نام فامیلی برای ما انتخاب کنند پدربزرگم قرآن را باز می‌کند و به این آیه شریفه می‌رسد:« یا ایتهاالنفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیة مرضیه.... » برای همین نام فامیلمان بر گرفته از آیه شریفه «ارجعی » است.
ما هفت برادر و سه خواهر بودیم که سعید و حمید در روند مقاومت خرمشهر و آزادسازی آن و خواهرم ملیحه و مادرم بی‌بی معصومه در بمباران بهبهان به شهادت رسیدند. مادرم زنی با خدا و مؤمن بود. مسئولیت خانه در نبود پدر به عهده ایشان بود و بچه‌ها را جمع و جور می‌کرد. پدرم سیدسهراب ارجعی همه هشت سال جنگ را در جبهه حضور داشت. قبل از آغاز جنگ پدر در کشتیرانی کار می‌کرد و به چند زبان زنده دنیا از جمله زبان انگلیسی مسلط بود. پدرم هیچ وقت جلوی تصمیمات و انتخاب مسیر زندگی فرزندانش را نگرفت و اجازه داد خودمان راهمان را انتخاب کنیم.
 

حتماً چنین خانواده‌ای سابقه فعالیت‌های انقلابی هم دارد؟
بله، خانواده ما در مبارزات انقلابی تا پیروزی آن همراه مردم بود و حضور گسترده‌ای داشت. مبارز خانه ما سیدسعید بود. خواهرانم ملیحه و زهرا هم پا به پای برادرم سعید فعالیت می‌کردند. همه ما تا آنجا که توان داشتیم در کنار بچه‌های انقلابی ایستادیم. ما هم محلی شهید محمد جهان آرا بودیم. سعید با تعدادی از بچه‌های محل از جمله شهید جهان آرا در گروه منصورون بودند. گروه منصورون در دوشاخه فعالیت می‌کرد؛ شاخه نظامی و شاخه فرهنگی. سعید در شاخه فرهنگی همراه با حسن مجتهدزاده فعالیت داشت که بعدها به واسطه ساواک به شهادت رسید. ما در نوشتن اعلامیه‌ها، پخش و توزیع آنها، حمله به پادگان‌های نظامی و رساندن اسلحه به دست نیروهای انقلابی فعالیت می‌کردیم. بعد از شهادت مادر به لطف خدا مقام معظم رهبری دیداری با خانواده ما داشت.
آقا در تهران با خانواده شهیدان ارجعی، شهید علم‌الهدی و شهیدان سجادی که پدر و هر سه فرزند خانواده در عملیات بیت‌المقدس حضور داشتند و به شهادت رسیدند دیدار داشتند. آیت‌الله خامنه‌ای به پدر شهیدان سجادی لقب حبیب‌بن مظاهر را دادند. در ادامه این دیدار امام خامنه‌ای قرآنی به پدر هدیه کردند و گفتند حاج آقا از شهادت بچه‌ها و خانم ناراحت نیستی؟ پدرم گفت من جمله همسر شهیدم را به شما می‌گویم. مادرشان بعد از شهادت بچه‌ها گفت اینها دست ما امانت بودند. ما امانت‌ها را به دست صاحبش رساندیم و چه لیاقتی بالاتر از این. پدر گفت افتخار می‌کنم فرزندانم در مسیر انقلاب به شهادت رسیدند نه در مسیر ضد انقلاب. من خوشحالم چون مادرشان خوشحال بود و می‌گفت ما باید خدا را شکرکنیم که با نان حلال بچه‌ها را بزرگ کردیم و بچه‌ها صراط مستقیم را انتخاب کردند. قرآن هدیه رهبری را به موزه خرمشهر دادم تا همگان از آن هدیه دیدن کرده و بهره‌مند شوند.
 

اولین شهید خانواده ارجعی‌ها کدام یک از شهدا بود؟
سعید اولین شهید ما بود. متولد 1340که دوم اردیبهشت سال 60 با سمت فرمانده مهندسی رزمی در بلوار بیت‌المقدس به شهادت رسید. سعید در ماجرای مقاومت خرمشهر حضور داشت. ایشان پاسدار رسمی بود و در مدت 45روز مقاومت در کنار دیگر دلاوران خرمشهری و عبدالرضا موسوی مجاهدت‌های بی‌بدیلی از خود نشان داد. بعد از سقوط خرمشهر، جهان آرا شورای فرماندهی تشکیل داد و از زبده‌ترین نیروها در این شورا استفاده کرد. حمید و سعید از فرماندهان زبده‌ای بودند که جهان آرا از وجودشان استفاده کرد. سعید 18 سال بیشتر نداشت، نیروهایش از او بزرگ‌تر بودند. جهان آرا اعلام کرد تبعیت نکردن از فرماندهان حرام است. با حکم جهان آرا، حمید فرمانده محور عملیاتی کوت شیخ و منطقه مهرزی نهر 3 و سعید فرمانده مهندسی رزمی شد. بچه‌ها مشغول فعالیت شدند. سعید جزو اولین کسانی بود که به همراه دوستانش شکوه افشار و محمدعلی سمیرمی به سمت عراقی‌ها خمپاره زدند. سپاه خرمشهر با 50نفر نیرو بعد از سقوط خرمشهر کارش را ادامه داد. بچه‌ها به خاطر لیاقتی که خدا به آنها برای جهاد داده بود گریه می‌کردند و با دل و جان با دشمن می‌جنگیدند. خوب به خاطر دارم جهان آرا به سعید می‌گفت سعید خسته می‌شوی بابا! کمی هم استراحت کن. سعید هم می‌گفت وقت استراحت نیست. ما باید توانایی‌مان را بالا ببریم.
 

شهادت سعید چطور رقم خورد؟
در یکی از روزهای مقاومت کوت شیخ بچه‌های قم زیر پل قدیمی خرمشهر گیر افتاده بودند. سه روزی تجهیزات و غذا به آنها نرسیده بود. حتی دیگر یک فشنگ هم برای شلیک نداشتند. سعید به رغم مخالفت جهان آرا برای رساندن تجهیزات و کمک به سمت آنها حرکت می‌کند و می‌گوید خودم باید بروم. توپخانه دشمن روی پل مسلط بود. سعید از پشت خیابان فرعی از میان نخل‌ها تدارکات اعم از گلوله خمپاره، فشنگ و آذوقه را به بچه‌های قم می‌رساند. وقتی به نزدیکی بلوار می‌رسد، خمپاره 120به ماشین اصابت می‌کند و پشت کمرش به شدت آسیب می‌بیند و مغزش از پشت متلاشی می‌شود. بچه‌های کنار جاده متوجه می‌شوند. سعید را به بیمارستان نفت آبادان می‌رسانند، اما سعید در دومین روز اردیبهشت سال 1360به شهادت می‌رسد. شهید جهان آرا گفته بود سخت‌ترین روز من از دست دادن سعید و شهادتش بود. خودش هم سعید را تشییع کرده و برایش مراسم می‌گیرد و سخنران مراسم هم ایشان بود. جهان آرا سعید را خیلی دوست داشت. به خاطر شرایط موجود سعید را در بهبهان به صورت امانت هاشمی ( پیکر شهید را دفن می‌کنند، اما سنگ لحد برایش نمی‌گذارند و طاق روی آن می‌کشند تا در زمان مناسب جنازه را جابه‌جا کنند. به خاک سپردند.
قرار شد جنازه سعید بعد از آزادسازی خرمشهر و پایان عملیات الی‌بیت‌المقدس به خرمشهر آورده و درگلزار شهدا به خاک سپرده شود. سپاه خرمشهر به خوبی می‌دانست که سعید چه اعجوبه‌ای است.
شهید قبل از شهادت جلسه‌ای با نبی‌الله کوروش‌نیا و غلامحسین چنگلوایی برگزار می‌کند و در این جلسه تصمیم بر این می‌شود که اگر سعید به شهادت رسید، غلامحسین چنگلوایی مسئول شود، اما غلامحسین می‌گوید نبی‌الله از همه ما بزرگ تر است و ایشان این مسئولیت را بر عهده بگیرد. بعد از شهادت سعید این تصمیم با هماهنگی محمد جهان آرا، طی حکمی به نبی‌الله کوروش‌نیا داده می‌شود. بعد از این انتصاب بچه‌های مهندسی رزمی از طرف سپاه خرمشهر در عملیات طریق‌القدس به بستان اعزام می‌شوند و طی این عملیات شهیدان مجید خیاط‌زاده، حسین زابل‌زاده و حقیر که در حال سجده نماز بود با اصابت ترکش خمپاره به به شهادت می‌رسند. سعید قبل از آغاز رسمی جنگ تحمیلی و سقوط خرمشهر همراه دوستانش شهید کریم اقبال‌پور، حیدر حیدری، موسی بختو، رضا کرمی، سیدساری موسوی و عباس بحرالعلوم مرزبانی می‌کردند. در این زمان هم موسی بختو، رحیم اقبال‌پور و حیدر حیدری قبل از آغاز جنگ شهید شدند.
 

و شهید دوم خانه‌تان؟
برادرم حمید دومین شهید خانه ما بود. حمید متولد 1337 بود. در سن 19 سالگی فرمانده مهندسی رزمی بود. بسیار شجاع، ورزیده و پر توان بود. از اولین نفراتی بود که وارد سپاه شد. 22روز بیشتر از ازدواجش نگذشته بودکه شهید شد. حمید در روند اجرای عملیات بیت‌المقدس در گردان علی بن ابیطالب (ع) فرمانده بود. عباس بحرالعلوم فرماندهی را به حمید سپرد و حمید برای شناسایی و انجام کارهای اطلاعات شناسایی این عملیات تلاش کرد. در این عملیات گردانشان 32 شهید تقدیم کرد. حمید در اتاق جنگ، منطقه مورد نظر عملیات را برای محسن رضایی، محسن سپهری و حسین خرازی شرح داد. در همین زمان بود که 72 نفر از رودبار مازندران به خرمشهر آمده بودند و به دنبال برادر حمید ارجعی می‌گشتند که ارجعی کجاست؟ما72 نفر به نیت 72 تن شهید کربلا آمده‌ایم تا بجنگیم. الحق خوب هم جنگیدند و جز سه نفر از آنها همه به شهادت رسیدند. حمید علاقه شدیدی به لباس سپاه داشت، همیشه می‌گفت دوست دارم اگر قرار است شهید شوم در این لباس مقدس شهید شوم.
 

سیدحمید در عملیات الی‌بیت‌المقدس شهید شد؟
بله، صبح روز 10 اردیبهشت 1361 نزدیک روشنایی صبح حمید و نیروهایش متوجه شدند که در میان دشمن و در محاصره شدید آنها قرار دارند. در روند اجرای مرحله اول عملیات بیت‌المقدس حمید ابتدا از ناحیه دست مجروح می‌شود. عباس هم که خودش زخمی شده بود به حمید می‌گوید به عقب برگردد، اما حمید قبول نمی‌کند. یکی از نیروها به نام ایرج شاه حسینی می‌گوید من سپر بلایت می‌شوم و از جلوی تو حرکت می‌کنم که تیر نخوری تا بتوانیم این مرحله از عملیات را هم پشت سر بگذاریم. ایرج شاه حسینی 21گلوله می‌خورد. من در این عملیات همراه بچه‌های امدادگر بودم و کار تخلیه شهدا و... را انجام می‌دادم. در ادامه عملیات بچه‌ها به اسارت دشمن در می‌آیند و بعثی‌ها کاری را با اسرا می‌کنند که داعشی‌ها با مدافعان سوری انجام دادند. حمید و سایر رزمندگان را به صف کرده و با تیربار به آنها شلیک می‌کنند آنقدر که بدن‌هایشان متلاشی و به سختی شناسایی شدند. حمید و بچه‌ها در میان خاکریز اول محاصره شده و تنها راهی که برایشان می‌ماند، مبارزه تن به تن بود. بعد از پایان مرحله دوم عملیات متوجه شدیم که بچه‌ها شهید شدند. همه به‌هم ریختند. بچه‌ها که فهمیدند حمید و همرزمانش شهید شده‌اند تصمیم ‌گرفتند بروند و جنازه‌ها را برگردانند. سیدرضا موسوی فرمانده سپاه اصرار داشت که باید حمید را بر گردانید. معتقد بود حمید زنده است و به خاطر اطلاعاتی که دارد نباید به اسارت دشمن در بیاید. متأسفانه در مرحله دوم عملیات بیت‌المقدس در خط مقدم جبهه نزدیک ظهر به شهادت رسید.
ناجی شریعی‌زاده گفت سه روز روزه نذر می‌کنم تا بتوانیم پیکر بچه‌ها را به عقب برگردانیم. 10نفری از بچه‌ها راهی شدند. سه شب پشت سر هم رفتند تا بتوانند جنازه بچه‌ها را بیاورند. تعداد شهدا زیاد بود. با چراغ قوه تک‌تک بچه‌ها را پیدا کرده بودند، اما تشخیص اینکه کدام حمید است کار دشواری بود. دشمن تکه تکه‌شان کرده بود. دستان حمید را از پشت بسته بودند. شناسایی چهره‌اش سخت بود. من خودم حمید را نشناختم. مادرم که با اصرار پیکر برادر را دید گفت این حمید من است؟ من حمید را نشناختم. بعد که پیکر حمید را از سردخانه تحویل گرفتیم به گلزار شهدای بهبهان برده و مثل سعید به صورت امانت هاشمی به خاک سپردیم.
 

گویا شما خانوادگی در عملیات الی بیت‌المقدس و آزادسازی خرمشهر شرکت کرده بودید؟
در این عملیات، من مسئول امداد جبهه و هلال احمر بودم، برادرم سیدمنصور در پشتیبانی بود. سیدحمید هم که در عملیات الی‌بیت‌المقدس شهید شد. حتی خواهرهایم زهرا سادات و ملیحه سادات در این عملیات حضور داشتند. خواهرم ملیحه معلم بود و در درس به رزمنده‌ها کمک می‌کرد. 20روزی در منطقه می‌ماند و بعد از گرفتن امتحان از رزمندگان به بهبهان باز می‌گشت. زهرا علاوه بر درس، در کنار خانم‌ها اومباشی، بتول کازرونی و خانم اوویسی حضور نظامی داشت. علیرضا دیگر برادرمان هم در عملیات بیت‌المقدس حضور داشت.
 

مادرتان دو فرزند شهیدش را در روند مقاومت پس از آزادسازی خرمشهر از دست داده بود. وقتی خبر آزادسازی شهرتان را شنید چه عکس‌العملی داشت؟
سوم خرداد 61 از خانواده ما برای برگزار ی مراسم یادبود شهیدان سعید و حمید دعوت کرده بودند. این مراسم در خیابان کارگر شمالی با حضور ریاست جمهوری وقت، نمایندگان مجلس و مسئولان برگزار می‌شد.
در میان مراسم، خبر آزادسازی خرمشهر می‌رسد. مادر با عبا و چلابه سرش به خیابان می‌رود و شروع به هلهله و شادی می‌کند. یکی در آن حال و هوا می‌گوید خدا صدام را لعنت کند، مادر می‌گوید نه نگو لعنت کند، بگو آنقدر بماند تا با ذلت و خفت بمیرد. آنقدر بماند تا ما خواریش را ببینیم. مادرم زن شجاعی بود. همه به ایشان احترام می‌گذاشتند. چند پایگاه بسیج به نام مادر است و یک پایگاه هم در 5خرداد ماه به نام ایشان نامگذاری خواهد شد که محل برگزاری اجتماع و اعزام خواهران به راهیان نور است. به نظر من نسل جدید هر چه از جنگ و در باره جنگ رخ داده را باید بداند، هر چند اگر باور هم نکند.
 

بی‌بی‌معصومه در مناطق عملیاتی چه فعالیت‌هایی داشت؟
مادر سه ماه در ستاد پشتیبانی بود. یک خانه بزرگی در خرمشهر به مادر داده بودند که آنها برای بچه‌های رزمنده آشپزی می‌کردند. غذای گرم به رزمنده‌ها می‌دادند. بچه‌های 13 ، 14 ساله رزمنده می‌آمدند و با دیدن مادرم در آن شرایط روحیه می‌گرفتند. به یاد اولین شهید خانه‌مان مادر را مامان سعید صدا می‌کردند. اگر یادتان باشد اولین روز جنگ، شاه اردن به دعوت صدام به عراق رفت و یک گلوله توپ 175 به سمت خرمشهر پرتاب کرد.
بعد از آزادسازی خرمشهر خانواده شهدا را برای بازدید از مناطق آزاد شده برده بودند. تصمیم بر این شد که مادرم یگ گلوله به سمت تنومه پرتاب کند. توپ 175 خیلی صدا دارد برای همین نمی‌شود از نزدیک آن را پرتاب کنی. یک طناب 20 متری به آن بستند و مادر از همان فاصله طناب را کشید و یک گلوله به تلافی کار پادشاه اردن به دشمن زد. بعد از آن جریان مادر دوست داشت در کنار رزمنده‌ها بماند. دوست داشت نزدیک مزار حمید و سعید که بعد از فتح خرمشهر در گلزار شهدای خرمشهر آورده و به خاک سپرده بودیم، باشد.
مادر که به خرمشهر می‌آمد همه جمع می‌شدند و می‌گفتند فرمانده بی‌بی معصومه آمده است. مسئول بنیاد شهید و یکی دو تا از مسئولان هم آمدند. همه که جمع شدند مادر بین دو مزار حمید و سعید را نشان داد و گفت اینجا جای من است. مسئولان گفتند خب مادر اینجا که نمی‌شود. اینجا گلزار شهداست. قرار است قطعه‌ای به نام صالحین برای مادران و پدران شهدا احداث شود. مادرگفت نه اشتباه شما همین جاست من شهید می‌شوم. باید من را میان فرزندان شهیدم دفن کنید.
 

چند روز قبل از شهادتش این درخواست را از مسئولان داشت؟
زمان جنگ خانواده چند شهید را برای زیارت به سوریه بردند. مادرم همراه مادر شهیدان شریعتی که مادر دو شهید بود به سوریه می‌رود. مادر در سوریه در حرم بی‌بی زینب(س) بسیار بی‌تابی می‌کند. نمی‌دانیم در این سفر بر مادر ما چه گذشت؟! بعد مادرم همراه تعدادی از خانواده شهدا به گلزار شهدای خرمشهر آمد. وقتی به دیدارش رفتم به من گفت از داخل اتوبوس گونی‌ها را برایم بیاور. گفتم مادر گونی برای چه؟گفت دو تا گونی شیشه مربا آوردم می‌خواهم گل‌های نرگس را روی مزار شهدا بکارم. می‌خواهم مزار شهدا معطر شود. مادر تا غروب در گلزار بود و مجدداً درخواستش را دو روز قبل از شهادتش مطرح کرد و به صورت وصیتنامه نوشت.
بعد به بهبهان رفت و خواهرانم ملیحه و زهرا را هم با خود برد. ابتدا قرار بود به خانه خودمان در خیابان پیروز بروند اما به دعوت خانواده آقای خشنود و خاله خیری که گفته بودند ما تنها هستیم و مرد در خانه نداریم، به خانه آنها می‌روند. خاله خیری از دوستان قدیمی خانواده ما بود.
همان شب صدام، بهبهان را مورد حمله هوایی قرار می‌دهد. مادرم و خواهرم ملیحه در این حمله هوایی به شهادت می‌رسند و همه اعضای خانواده خاله خیری که شش نفر بودند هم شهید می‌شوند. خواهرم زهرا که12ساعت زیر آوار مانده بود نجات پیدا می‌کند.
24 بهمن 1362 دقیقاً هفت ماه بعد از شهادت حمید، بی‌بی معصومه و خواهرم ملیحه به شهادت رسیدند. مادر و خواهرم ملیحه را در گلزار شهدای خرمشهر دفن کردیم.

منبع: روزنامه جوان