در دادگاه‌هایی که رژیم پهلوی در سال ۱۳۵۴ برگزار کرد اعضایی دستگیر شده از سازمان به صورت علنی از نحوهٔ مرتد شدن و گرایش به مارکسیسم و روابط نامشروع میان اعضای زن و مرد سازمان و... سخن گفتند.

سرویس سیاست مشرق - در ادبیات سیاسی جامعه ایران اسلامی، نفاق علاوه بر یک مفهوم دینی مذموم، یک مصداق سازمانی آشکار و روشن و تجسد یافته دارد: سازمان مجاهدین خلق ایران.

این سازمان از سال ۱۳۴۴ که به عنوان یک سازمان ضد استبدادی علیه حکومت پهلوی و ضد امپریالیستی علیه منافع آمریکا ایجاد شد تا امروز که به نیرویی وابسته و تحت الحمایهٔ آمریکا و عربستان تبدیل شده است و مسیر درازی را پیموده و جنایات فراوانی را مرتکب شده است.

بررسی تفصیلی آن‌چه بر این سازمان گذشته است نیازمند مجال بسیار واسعی است. متن حاضر به اختصار می‌کوشد در چند شماره نگاهی به مهمترین محورها و نقاط عطف این سازمان داشته باشد تا در فضای کنونی جامعه آشنایی بهتر و بیشتری با این سازمان جهنمی حاصل شود.

بررسی چرایی تبدیل یک سازمان ضددیکتاتوری به ابزاری در دست دیکتاتورهایی مانند صدام و آل سعود؛ و چگونگی تبدیل یک سازمان چپ‌گرا به مجموعه‌ای تحت الحمایهٔ آمریکا می‌تواند برای امروز ما بسیار درس‌آموز باشد. این بازخوانی هنگامی ضرورت بیشتر خود را نشان می‌دهد که بدانیم نظام سلطه استکباری با همکاری رژیم منحوس آل سعود و صهیونیست‌ها در یک برنامهٔ جدید به دنبال به کارگیری مجدد این سازمان نفاق علیه ملت ایران هستند.

مقدمات تاریخی

سازمان مجاهدین خلق در خلاء ایجاد نشد. ۱۳۴۴ که سال تشکیل این سازمان شناخته می‌شود، دوران اوج اختناق محمدرضا پهلوی و بعد از سرکوب‌های وسیع سال ۱۳۴۲ و کشتار قیام ۱۵ خرداد است. حکومت پهلوی با کشتار و به کارگیری سرنیزه در سال‌های ابتدایی دههٔ ۴۰ توانسته بود در ظاهر خود را از مخالفت مردمی نجات دهد. چنان که برای فرار از مخالفت‌های مردمی در انتهای دههٔ ۲۰ و ابتدای دههٔ ۳۰ نیز در نهایت به کودتای ۱۳۳۲ متوسل شده بود. از این رو فضای آن زمان را باید فضای اختناق ایجاد شده توسط یک حکومت وابسته به آمریکا و انگلیس دانست. محمد رضا حقیقتاً وابسته به انگلیس و آمریکا بود و برای بر سر کار آمدن در سال ۱۳۲۰ نیز با حمایت آنها به جانشینی پدرش رسیده بود، اما چهرهٔ خشن و سرکوبگر او بعد از ۳۲ و تشکیل ساواک در سال ۳۵ و سرکوب قیام‌های مردمی سالهای ۴۱ و ۴۲ بیشتر و بیشتر به نمایش درآمده بود.

پس در ایران با یک حکومت وابسته، دست‌نشانده و در عین حال خشن و سرکوبگر مواجه هستیم. حکومتی که هر مخالتی را با شدت و خشونت هر چه تمامتر سرکوب می‌کند و با ابزار ساواک و وحشت آفرینی پلیسی و امنیتی در کار بستن کامل فضای تنفسی جامعه است.

در بعد بین المللی نیز نظام دو قطبی شرق – غرب و شوروی _ آمریکا بر عالم مسلط است. دو اردوگاه مسلط که هر کدام تلاش می‌کند هژمونی و سیطره بیشتری داشته باشد و اجازهٔ حضور به جریان‌های مستقل در عالم نمی‌دهند. حتی جریان‌هایی مثل جنبش غیر متعهدها نیز در باطن به دو دستهٔ شرقی و غربی تقسیم می‌شوند و گروهی با آمریکا هستند و گروهی با شوروی.

تشکیل سازمان

در این شرایط داخلی و بین المللی است که گروه از دانشجویان که مؤثران اصلی آن محمد حنیف نژاد، سعید محسن،‌ عبدالرضا نیک‌بین رودسری، اصغر بدیع‌زادگان و ... هستند به دنبال ایجاد سازمانی هستند که با دیکتاتوری حاکم بر کشور و نظام وابسته به آمریکا در ایران مقابله کند.

به لحاظ فکری این دانشجویان وابستگی به جریان نهضت آزادی دارند. شخصاً گرایشاتی به آثار و آراء دکتر علی شریعتی داشته و در عین حال بیش از همه متأثر از تفکر مارکسیستی و اندیشه‌های چپ هستند. در آن دوران بسیاری تصور می‌کردند که مبارزه با آمریکا و اصولاً مبارزه و انقلابی‌گری بدون داشتن گرایش به مارکسیسم و شوروی، یا چین و مائو نشدنی است.

البته این جوانان پایه‌گذار سازمان مجاهدین خلق در ابتدا مسلمانانی هستند که همان‌قدر که برای شناخت مکاتب جدید از جمله مارکسیسم و مطالعات غربی و شرقی اشتیاق دارند،‌ در باب شناخت دین و مبانی دینی دچار ضعف و ناآگاهی هستند. نکته مهم دیگر که به این ضعف دامن می‌زند آن است که اعضای سازمان و رهبران آن مانند اساتید خود در نهضت آزادی تصور می‌کنند که شناخت دین نیازمند تخصصی نیست و با اندکی عربی دانستن و آشنایی با علوم روز می‌توان همهٔ حقایق دینی را شناخت. این مبنای غلط را می‌توان یکی از اصلی‌ترین مشکلات فکری سازمان و یکی از عناصر اصلی و مهم انحراف‌های شدید بعدی سازمان دانست.

سازمان مجاهدین خلق در سال ۱۳۴۴ شکل گرفت. سران سازمان در ابتدا با جدیت به دنبال مطالعات و بحث‌های نظری بودند. این بحث‌ها تحت تأثیر مارکسیسم‌زدگی شدید آن سال‌ها بود و حتی شناخت دین از سوی این جریان متأثر از تصورات مارکسیستی بود.

از منظر بسیاری از فعالان چپ‌گرای آن زمان مارکسیسم علم مبارزه و ایدئولوژی نجات‌بخشی محسوب می‌شد که بدون آن مبارزه کردن با غرب، آمریکا و دیکتاتوری پهلوی ممکن نبود.

از این رو رهبران سازمان مجاهدین خلق از ابتدا دچار التقاط‌هایی جدی و خطرناک بودند. هر چند در ابتدای کار پایبندی آنان به ظواهر دینی و حفظ بعضی ظواهر مذهبی در میان آن‌ها باعث می‌شد که همگان نتوانند از عمق انحراف فکری و التقاطی که در اندیشهٔ آن‌ها وجود داشت با خبر شوند.

آموزش‌های سازمان

سازمان مجاهدین خلق هم آموزش‌های نظری و هم آموزش‌های عملی را در برنامهٔ کاری خود قرار داد به مرور با افزوده شدن به تعداد افرادی که در جو امنیتی و خفقان‌آور آن زمان به سازمان پیوستند این آموزش‌ها نیز رسمی‌تر و جدی‌تر شد.

آموزش‌های عقیدتی سازمان در مجموعه‌ای از جزوات و کتاب‌های تهیه شده توسط خود اعضا تدوین شده بود. کتاب‌هایی مانند ایدئولوژی،‌ شناخت و ... محصول تفکرات،‌ مطالعات و اندیشه‌های التقاطی اعضای سازمان بود؛ آموزش‌های عملی شامل آموزش‌های تشکیلاتی، نظامی، امنیتی و ... البته جنبه‌ای جدی‌تر داشت که اعضای سازمان برای دریافت بخش اعظم این آموزش‌ها به خارج از کشور فرستاده می‌شدند.

بخش قابل توجهی از آموزش نظامی اعضای سازمان مجاهدین خلق در آن زمان در همکاری با سازمان الفتح (به رهبری یاسر عرفات) صورت می‌گرفت که در اردوگاه‌های فلسطینیان در خارج از ایران انجام می‌شد. البته باید توجه داشت که یاسر عرفات در همان زمان درعین همکاری با این سازمان ارتباطاتی نیز با ساواک داشت و اطلاعاتی از افرادی که در اردوگاه‌های او آموزش نظامی می‌دیدند را در ازای دریافت حمایت‌هایی از رژیم پهلوی به ساواک می‌داد.

در همین دوران تلاش برای آموزش‌های نظامی بود که در سال ۱۳۴۹ گروهی از اعضای سازمان در دوبی به علت جعل اسناد و پاسپورت تقلبی و ... دستگیر شدند و سازمان برای آن‌که این افراد به ساواک ایران تحویل نشوند مجبور به انجام یک عملیات هواپیماربایی پر سر و صدا شد که هواپیمای مسیر دوبی به تهران را ربوده و به قطر منتقل کردند و بعد از سوخت‌گیری آن را به عراق منتقل نمودند و در نتیجه اعضای سازمان مجبور به همکاری‌هایی با مقامات امنیتی عراقی شدند تا آن‌ها را به ساواک شاه تحویل ندهند. در آن زمان دشمنی و اختلاف جدی میان حکومت شاه و حکومت عراق باعث می‌شد که نظام بعث عراق از برخی از مخالفان شاه حمایت کند.

این هواپیما ربایی را می‌توان اولین اقدام نظامی مهم و مشهور سازمان مجاهدین خلق دانست؛ اما این اتفاق در واقع عملیات نظامی و اقدام سازمان برای براندازی رژیم شاه نبود،‌ بلکه کاری انفعالی در جهت نجات برخی از نیروهای خود بود. اقدام نظامی جدی مورد سازمان تلاشی در جهت بر هم زدن جشن‌های ۲۵۰۰ ساله و یک کار نظامی پر سر و صدا در دنیا بود که البته سازمان به واسطهٔ ناپختگی اعضای خود برای تهیهٔ اسلحه با یکی از عناصر مخفی ساواک تماس گرفته بود و همین امر منجر به دستگیری گسترده نیروهای سازمان در سال ۱۳۵۰ و آغاز انحراف گسترده سازمان شد.

پیش از آن که ماجرای سال ۱۳۵۰ را ذکر کنیم شایسته است که نگاهی به رابطهٔ این سازمان با نهضت امام و انقلاب اسلامی داشته باشیم.

عدم رابطه با نهضت امام و عدم حمایت امام از سازمان

نکتهٔ بسیار جالب توجه این است که سازمان مجاهدین خلق در سال ۱۳۵۰ و بعد از دستگیری‌های گستردهٔ آن‌ها توسط ساواک به شهرت رسید و با اعدام بسیاری از سران آن توسط رژیم پهلوی همگان از وجود این سازمان مطلع شدند؛ اما در زمان هواپیماربایی سال ۱۳۴۹ کمتر کسی این سازمان را می‌شناخت و از اهداف و چگونگی فکر واندیشهٔ التقاطی آن‌ها خبر داشت. با این حال در سال ۱۳۴۹ وقتی که برای خلاصی افراد دستگیر شدهٔ سازمان به امام خمینی در نجف مراجعه کردند تا با حمایت حداقلی باعث شود که این افراد از شکنجه‌های سازمان امنیت عراق نجات یابند؛ امام حاضر نشد این افراد را از انقلابیون مرتبط با خود معرفی کند و از هر گونه تأیید این افراد و سازمان آن‌ها خودداری کرد.

امام خمینی در مقاطع مهم و اثر گذار بعدی انقلاب نیز هرگز فریب ظاهری این سازمان و اعضای آن را نخوردند و حاضر به تأیید آن‌ها نشدند. این در حالی است که بسیاری از انقلابیون و حتی برخی از یاران امام در آن زمان تصور می‌کردند که مبارزهٔ یک سری جوان ولو با برخی اندیشه‌های التقاطی با حکومت شاه برای مبارزان مسلمان مغتنم است و باید از این سازمان و افراد آن حمایت کرد.

در خاطرات یکی از یاران امام در بارهٔ موضع قاطع امام در عدم حمایت از این سازمان آمده است: «مجاهدین خلق در آغاز در میان مبارزین و حتی بعضی از مقامات فعلی ایران محبوبیت داشتند. چنان که یکی از همین آقایان در نامه‌ای برای امام، آن‌ها را حافظان قرآن، قاریان نهج البلاغه و سمبل مبارزه معرفی کرده بود. بالاخره زمانی فرا رسید که حنیف‌نژاد و عده‌ای دیگر از یارانش دستگیر شده و در شرف اعدام قرار گرفتند. از قضای روزگار، من به همراه عده‌ای از دوستان در بیرونی منزل امام نشسته بودیم که یکی از دوستان که از طرفداران سازمان مجاهدین خلق بود، آمد و گفت که از آقا وقت گرفته‌ام و می‌خواهم به خدمتشان برسم. من و یکی دیگر از دوستان نیز فرصت را غنیمت شمرده و به همراه او به خدمت امام وارد شدیم. او از آن بزرگوار درخواست کرد که: آقا در مورد حنیف نژاد و یاران که در شرف اعدام هستند، اظهارنظر و اعلامیه‌ای بدهید تا ان شاءالله رژیم تخفیفی به آن‌ها بدهد.

امام فرمودند: من تصمیم ندارم که در مورد این آقایان صحبتی بنمایم.

او گفت: در این شرایط حساس، تمام مردم ایران چشمشان به نجف است و از شما توقع اظهارنظر دارند. مسلماً صحبت شما در نجات آن‌ها مؤثر خواهد شد.

فرمودند: من با مطالعه تصمیم گرفتم که نسبت به این آقایان چیزی نگویم....

...گفت: یعنی نسبت به این جوان‌هایی که در این شرایط اختناق با رژیم پهلوی مبارزه می‌کنند، موضع مخالف می‌گرفتید؟!

امام به تندی فرمودند: من مبارزه‌ای را که کمونیست می‌کند، قبول ندارم. من از جریان فکری منحرف حمایت نمی‌کنم.

او گفت: آقا از کجا می دانید؟! به شما گزارش بد داده‌اند.

امام در حالی که به کتابی روی میز اشاره می‌کردند، فرمودند: گزارش بد کدام است. مگر این کتاب را شما برای من نیاورده‌اید؟ این کتاب به غیر از آن کلمه «بنام خدا»، بقیه‌اش همه مبانی «مائو» است. شما نمی‌فهمید، این افکار التقاطی است که این‌ها کار ما را عقب انداختند، نهضت را عقب انداختند... این‌ها معلومات ندارند و اسلام را وارونه معرفی می‌کنند.» (خاطرات سید رضا برقعی،‌ ج ۲، صفحه ۱۴-۱۵؛ با اندکی تلخیص)

در آن دوران البته برخی از یاران امام مانند شهید مطهری نیز نسبت به خطر این التقاط‌گران هشدار می‌دادند اما این برداشت دقیق یک برداشت عام و همگانی نبود. مثلاً مرحوم طالقانی یکی از کسانی بود که به امام نامه نوشت و در نامهٔ خود این سازمان را جوانانی مانند اصحاب کهف معرفی کرد و نیز هاشمی رفسنجانی با توجه به اوضاع انقلاب در آن زمان تصور می‌کرد که اگر امام از سازمان مجاهدین خلق حمایت کند این کار به نفع نهضت اسلامی بود. هاشمی در بخشی از نامهٔ خود به امام آورده بود:‌

«بدون کوچک‌ترین تردید بپذیرید که نهضت مقاومت مسلحانه و اقدامات پارتیزانی ایران کاملاً حقیقی، ریشه‌دار، اصیل و متکی به جوانان فداکار و پاک و بی‌آلایش است و دامنهٔ آن به‌قدری وسیع و همه‌جانبه است که به‌موجب اطلاعات موثق، تاکنون حدود ۷۰۰ نفر از پارتیزان‌ها و گروه‌های وابسته به آنان دستگیر شده‌اند و نهضت با این همه زندانی و تلفات به‌صورت روزافزون در توسعه است و هر روز در تهران و شهرستان‌ها حوادث مهمی رخ می‌دهد. مهم اینکه اکثریت نزدیک به تمام این گروه، تحصیل‌کرده و شاغل هستند. ضمناً برخلاف ادعای دستگاه، تاکنون سند محکمی به دست نیامده که این نهضت ریشهٔ مارکسیستی و کمونیستی داشته باشد.»

اما امام راضی به حمایت از سازمانی که از ابتدا دچار انحراف عقیدتی از اسلام بود نشدند و بعدها در سخنرانی عمومی خود در مورد این سازمان و تلاش آن‌ها برای تحت حمایت امام قرار گرفتن، فرمودند:

«باید ببینید چکاره اند این جمعیت‌هایی که افتاده‌اند توی این مملکت و دارند خرابکاری می‌کنند و مع الأسف، بعض اشخاص هم که متوجه این مسائل نیستند، یک‌وقت آدم می‌بیند که طرفداری از اینها کردند یا یک چیزی گفتند، آن‌ها از آن استفادهٔ طرفداری کردند. این‌ها گول می‌زنند، همه را گول می‌زنند. این‌ها می‌خواستند من را گول بزنند.

من نجف بودم، این‌ها آمده بودند که من را گول بزنند. بیست و چند روز ـ بعضی‌ها می‌گفتند ۲۴ روز من حالا عددش را نمی‌دانم ـ بعضی از این آقایانی که ادعای اسلامی می‌کنند، آمدند در نجف، [یکی] شان بیست و چند روز آمد در یک جایی، من فرصت دادم به او حرفهایش را بزند. آن به خیال خودش که حالا من را می‌خواهد اغفال کند. مع الأسف، از ایران هم بعضی از آقایان که تحت تأثیر آنها واقع شده بودند ـ

خداوند رحمتشان کند آنها هم اغفال کرده بودند آنها را ـ آنها هم به من کاغذ سفارش نوشته بودند. بعضی از آقایان محترم، بعضی از علما، آن‌ها هم به من کاغذ نوشته بودند که اینها اِنَّهم فِتْیَةٌ؛ قضیهٔ اصحاب کهف. من گوش کردم به حرفهای این‌ها که ببینم اینها چه می گویند. تمام حرفهایشان هم از قرآن بود و از نهج البلاغه، تمام حرفها.

من یاد یک قصه‌ای افتادم که در همدان اتفاق افتاده بود. ظاهراً زمان مرحوم آسید عبدالمجید همدانی، یک یهودی آمده بود مسلمان شده بود خدمت ایشان. ایشان دیده بود که بعد از چند وقت این یهودی خیلی مسلمان است و اینقدر اظهار اسلام می‌کند که ایشان تردید واقع شده بود برایش که این شاید قضیه‌ای باشد. یک وقت خواسته بودش. گفته بود که تو مرا می‌شناسی؟ گفته بود که بلی، شما از علمای اسلام هستید و چطور [هستید]. می دانید پدرهای من کی اند؟ بلی، پیغمبر از اجداد شماست. خودت را می‌شناسی؟ بلی، من پدرانم یهودی بودند و حالا خودم مسلمان شدم. گفته بود: سرّ این را به من بگو که چرا تو مسلمانتر از من شدی؟ مردک فهمیده بود که این آن چیزی را که می‌خواهد بازی کند، فهمیده است. فرار کرده بود.

این که آمد بیست و چند روز آنجا و تمامش از نهج البلاغه و تمامش از قرآن صحبت می‌کرد، من در ذهنم آمد که نه، این آقا هم همان است! والاّ خوب، تو اعتقاد به خدا و اعتقاد به چیزهایی که داری، چرا می‌آیی پیش من؟ من که نه خدا هستم، نه پیغمبر، نه امام، من یک طلبه‌ام در نجف. این آمده بود که من را بازی بدهد؛ من همراهی کنم با آنها. من هیچ راجع به اینها حرف نزدم، همه‌اش را گوش کردم. فقط یک کلمه را که گفت «ما می‌خواهیم قیام مسلّحانه بکنیم»، گفتم: نه، شما نمی‌توانید قیام مسلّحانه بکنید. بی خود خودتان را به باد ندهید.» (صحیفه امام، ج ۱۲، ص ۴۶۶)

دستگیری‌های سال ۵۰، آغاز مشی مسلحانه و آغاز نفوذ ساواک در سازمان

سال ۱۳۵۰ سال مهمی برای سازمان مجاهدین خلق است. در این سال ساواک توانست ضربهٔ مهمی به سازمان بزند و تقریباً همهٔ عناصر دست اول و شورای مرکزی سازمان را دستگیر کند و با اعدام گسترده اعضای اولیهٔ سازمان تقریباً باعث تغییر نسلی در این سازمان شود.

نکتهٔ مهم دوم این بود که سازمان مشی مسلحانهٔ خود را علنی کرد و از این سال با ترورها و اقدامات مسلحانهٔ مختلف این سازمان علیه آمریکا و حکومت پهلوی مواجه هستیم.

سومین نکتهٔ مهم این است که در همین سال مسعود رجوی که از دستگیر شدگان اولیهٔ سازمان توسط ساواک بود،‌ حاضر به همکاری با ساواک شد و به واسطهٔ همکاری جدی از حکم اعدام معاف گردید و به زندان محکوم شد. از این زمان به بعد مشکل جدیدی نیز بر مشکلات سابق سازمان افزوده شد. سازمان مجاهدین خلق که سازمانی التقاطی با گرایش اسلامی – مارکسیستی و ضد آمریکایی و ضد دیکتاتوری معرفی می‌شد؛ وارد فاز همکاری با ساواک گردید.

البته همکاری مسعود رجوی و خیانت او به این معنی نیست که همهٔ عناصر سازمان در آن زمان با ساواک همکاری می‌کردند، اما باید توجه داشت که با اعدام تقریباً همهٔ اعضای اصلی سازمان غیر از رجوی و باقی ماندن او و همکاری‌اش با ساواک،‌ رژیم پهلوی به مرکزیت سازمان مجاهدین خلق نفوذ کرده بود و سازمان مجاهدین علاوه بر معضل التقاط گرفتار معضل نفوذ نیز شد.

۱۳۵۴ تغییر ایدئولوژی، ارتداد و نفاق

 مسعود رجوی که مظهر نفاق در سازمانی التقاطی شده بود، در عین همکاری با ساواک در زندان رهبری سازمان مجاهدین خلق را نیز بر عهده داشت. در این زمان سازمان دچار یک دوگانگی شده بود. دوگانگی سازمان در زندان و سازمان خارج از زندان. اعضای دستگیر نشدهٔ سازمان از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۴ ترورها و اقدامات مسلحانه متعددی را رقم زدند و با طراحی مجدد سازمان یک رهبری خارج از سازمان را نیز شکل دادند.

روند ضعف فکری و سستی پایه‌های مذهبی در میان سران سازمان در نهایت باعث شد که از سال ۱۳۵۲ حرکتی در سازمان آغاز شود که در نهایت در سال ۱۳۵۴ منجر به اعلام ارتداد رسمی سران سازمان و اعلام تغییر ایدئولوژی و مارکسیست‌شدن کامل سازمان بود. تقی شهرام و ناصر جوهری و بهرام آرام و وحید افراخته و ... به مرور اعضای اصلی سازمان را متقاعد کردند که اسلام مانع مبارزه است و از سال ۵۲ روزه گرفتن و بعد از آن به مرور نماز خواندن و انجام اعمال عبادی در سازمان نفی شد و در نهایت در سال ۱۳۵۴ در یک بیانیهٔ بیش از ۳۰۰ صفحه‌ای سازمان رسماً اعلام کرد که اسلام را مانع مبارزه می‌داند و مارکسیست کامل شده است. البته در میان عناصر سازمان افرادی بودند که حاضر به خروج کامل از اسلام نشدند و همین امر باعث شد که سازمان دست به تصفیه‌های خونین زده و افرادی که حاضر به پذیرش مارکسیسم نبودند را با کشتن از سر راه خود بردارد.

شایان ذکر است که رجوی در زندان مشی منافقانه‌ای را در پیش‌گرفت و در عین تأیید عمل سران بیرونی سازمان و تاکید بر درست بودن مارکسیست شدن اعضای بیرونی سازمان در میان کادرهای داخل زندان،‌ از علنی کردن این خبر جلوگیری می‌کرد و مدعی بود که در زندان چون با عناصر مسلمان رابطه داریم نباید علناً بگوییم که مارکسیست شده‌ایم.

از آن زمان عنوان منافقین برای اعضای سازمان مجاهدین خلق در میان زندانیان مسلمان رایج شد؛ زیرا اینان در دل مرتد شده و اسلام را قبول نداشتند اما در عمل دو گانه رفتار می‌کردند. به صورت سازمان یافته عده‌ای از آن‌ها اعلام ارتداد می‌کردند و عده‌ای دیگر ظواهر مسلمانی را حفظ کرده و نماز می‌خواندند ولی تلاش داشتند که گرایش به مارکسیسم را در میان زندانیان مسلمان نیز ترویج کنند.

سازمان مرتد شده ابزار تبلیغاتی رژیم پهلوی

با اعلام رسمی ارتداد سازمان و تصفیهٔ اعضایی که مسلمان باقی مانده بودند، رفتارهای سازمان مجاهدین خلق صدمه‌ای جدی به مبارزات اسلامی محسوب می‌شد. رژیم شاه نیز با استفاده تبلیغاتی از رفتارهای این سازمان سعی می‌کرد به مردم چنین جلوه دهد که همهٔ کسانی که به اسم اسلام علیه حکومت پهلوی مبارزه می‌کنند در واقع مارکسیست هستند و حتی حاضرند افراد را به خاطر مسلمان بودنشان بکشند.

در دادگاه‌هایی که رژیم پهلوی در سال ۱۳۵۴ برگزار کرد اعضایی دستگیر شده از سازمان به صورت علنی از نحوهٔ مرتد شدن و گرایش به مارکسیسم و روابط نامشروع میان اعضای زن و مرد سازمان و... سخن گفتند که برای رژیم پهلوی و تبلیغات علیه نهضت اسلامی کاربرد فراوانی داشت. علنی شدن این که سازمان مجاهدین خلق بعد از مارکسیست شدن دست به شکنجه،‌ کشتار و ... زده به مسلمان باقی ماندن بعضی اعضا را عامل کشتن آنها قرار داده است صدمه‌ای تبلیغاتی به نهضت بود که رژیم شاه از آن بهره می‌برد.

ادامه دارد...

برچسب‌ها