كاسبي كه وسط پيادهرو ايستاده و نه مغازهاي دارد و نه حجرهاي. به درخت كنار پيادهرو كه دو، سه تا خروس هم كنارش هست، تكيه كرده و خيلي مسلط جواب ميدهد : «خودم برات باغ وحش راه مياندازم و هر حيووني هم كه بخواي بهت ميدم.» آنقدر مسلط حرف ميزند كه انگار همين گوشه و كنارها يكي، دو جين جانور را بسته و تا اراده كني دو دستي تقديمت ميكند. وقتي مشاوره رايگانش را شروع ميكند تا از حيوانهايي كه براي راهاندازي يك باغ وحش كوچك نياز است بگويد نام «طاووس، تمساح، قرقاول، طوطي، سنجاب، گربه، همستر» و انوع و اقسام زبان بستههاي ديگري را ميبرد كه انگار به همين راحتي در دسترسش هست. وقتي سراغ خود حيوانات را ميگيريم ميگويد اول انتخاب بعد رويت جنس. قيمت هر كدام از اين جانورها را ليست ميكند و ميگذارد جلويمان تا بتوانيم از اين دايره گسترده انتخاب كنيم: «هر وقت انتخاب كني، بيعانهاش را ميگيرم و تا عصري حيوانها را با وانت يا نيسان ميآورم تحويلت ميدهم.»
نحوه معامله هم به اين شكل است كه ميگويد « خودم اينجا ميايستم. همكارم را ميفرستم تا برود جنس را بياورد. من و شما تا بوق سگ هم كه شده اينجا ميايستيم تا جنسها برسد.» منظورش از جنس هم همين حيوانهايي است عليالقاعده نبايد به همين راحتيها پيدا شود اما او و همكارانش كه شبكهاي كار ميكنند و اگر حيواني را در بساطشان نداشته باشند از هم قرض ميگيرند، دارند. راست اين راسته بازار را كه بگيري آدمهاي خرگوش به دست، قفس زير بغل زده و گونيهاي جنبده(!) به دوشي را ميبيني كه تا بو ميبرند كه براي خريد حيوان آمدهاي منوي آخرين حيوانات موجود را جلويت ميگذارند. اصل جنس در بساطشان نيست اما توي گوشيهايشان عكسها و فيلمهايشان را دارند و اگر اراده كني بخري سريع ريخت و قيافهشان را نمايش ميدهند. حيوانهايي كه ادعا ميكنند همگي جوان هستند و تا چندين سال ديگر عمر ميكنند اما شناسنامهاي ندارند. اگر از سلامتيشان بپرسي به حكم «هيچ بقالي نميگويد ماست من ترش است» ميگويند حسابي سر حال است و تضمين ميدهم! حالا اينكه تضمين كاسبهايي كه گوشه خيابان و تلفني خريد و فروش ميكنند چيست را فقط خدا ميداند! آنقدر در اين مدت حرفهاي شدهاند كه وقتي چرخزدن در كوچه پس كوچههاي بازارشان كمي طول ميكشد شك ميكنند و جيبهاي خبرنگاري را كه حالا مشتري پر و پاقرصشان شده و اعتمادشان را كمي جلب كرده ميگردند تا خيالشان راحت شوند كه «مامور محيط زيست» نباشد.
سنجاب
تمساح
كلاغ