این اتفاق که در تاریخ ما وجود داشته است که اگر جنگ هشت ساله را که کنار بگذاریم ماجرای شهدای مدافع حرم وجود دارد الان در هر محله‌ای شهید مدافع حرم داریم و کاملاً با بافت زندگی ما جاری است.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - «خط مرزی» نخستین داستان سیدحسین موسوی‌نیاست که در اواخر سال گذشته توسط انتشارات شهرستان ادب با موضوع دفاع مقدس منتشر شد. داستان‌هایی که به نظر با دیدگاهی نو و بدیع به جنگ نگاه می‌کند. نگاه به آدم‌ها حتی آنهایی که آن‌سوی خاکریز و در مقابل رزمندگان ایران قرار داشتند یکسویه نیست و ما می‌توانیم درآن سوی جنگ را هم ببینیم البته نویسنده هرگز به دام اداهای روزگار نیفتاده و سعی نکرده سوژه متفاوت خود را خرج دیدگاه‌های عجیب درباره دفاع مقدس کند. اون هر چقدر جلو رفته نگاهش اما درست سر جایش بوده که دفاع مقدس ما چگونه بوده و در چه شرایطی رخ داده است خلاصه اینکه موسوی‌نیا حواسش بوده جای حق و باطل عوض نشود حتی اگر سرکی به آن‌سوی خاکریز کشیده باشد و حتی اگر رفته باشد سراغ دغدغدهای جانبازی که برای پسرش دنبال معافیت سربازی است.

برای شروع بگویید چگونه به داستان‌نویسی علاقه پیدا کردید؟
علاقه من به داستان‌نویسی مربوط به دوره نوجوانی و راهنمایی است که همیشه انشاهای من را مادرم می‌نوشت ولی یک‌بار که مادرم نبود و مجبور شدم خودم بنویسم از آن خیلی استقبال شد. آنجا فهمیدم که خودم هم می‌توانم بنویسم و برایم جرقه‌ای بود. در دوران دبیرستان هم دوستانی داشتیم که اهل فرهنگ بودند و من به شعر متمایل شدم که معلمم هم حمایت کرد. بعدها هم به انجمن ادبی در شهرری می‌رفتم ولی بعد از مدتی حس کردم حرفم با شعر گفته نمی‌شود و به سمت داستان آمدم. البته ابتدا به فیلمنامه‌نویسی علاقه پیدا کردم و در حوزه هنری شهرری استاد وزیری را شرکت کردم و چند جلسه‌ای هم به آنجا رفتم. بعد از شروع به نوشتن و مشورت با برخی دوستان به این نتیجه رسیدم که اگر بخواهم فیلمنامه بنویسم باید قصه‌گفتن بلد باشم و به سمت داستان بیایم که مصادف با قبول شدن من در دانشگاه بود ولی در آن شهری که درس می‌خواندم کلاس مرتبط نبود. البته بعد از دانشگاه و بازگشت به تهران کلاس محمدحسین محمدی داستان‌نویس افغانستانی در حوزه هنری رفتم. تنها کلاس داستان‌نویسی که شرکت کردم همین بود که البته خیلی مطالب خوبی یاد گرفتم و بعد از آن در فضای داستان ماندم.
 

آن زمان که گرایش به داستان داشتید احساس نکردید که درس این رشته را هم بخوانید ؟
اصلاً احساس نیاز نکردم. وقتی می‌دیدم بیشتر دوستان نویسنده‌ام تحصیلات مرتبط ندارند، باعث شد که به فکر این نباشم که به سراغ رشته مرتبط بروم. از بچه‌های ادبیات هم می‌پرسیدیم که چه چیزی به شما یاد می‌دهند و می‌دیدیم که نیازی نیست درس مرتبط را بخوانیم. 

شما نزدیک به هفت داستان در خط مرزی دارید. ایده داستان‌ها از کجا آمد؟ 
این مجموعه داستان برای چند سال پیش است که فرآیند نوشتن آن خیلی طولانی شد و هشت سال طول کشید. وقتی آخرین داستان را درباره شهدای غواص تمام کردم حس کردم که دیر شده است و باید زود منتشر کنم.

احساس می‌کنم داستان‌های این مجموعه همه روی مرز ابهام حرکت می‌کنند؟ 
مضمون‌هایی که در داستان‌هاست در حول بلوغ و انتخاب می‌گذرد؛ آدم‌ها در بزنگاه انتخاب با یک ابهامی روبه‌رو هستند من کاملاً در نگاهم به جنگ، یک تصویر بود که آدم‌ها در بزنگاه‌ها به چه چیزی فکر می‌کنند و چه تصمیمی می‌گیرند، این برایم نکته اصلی بود که در همه داستان‌ها به این پرداختم. یا جانبازی در داستان دست‌های سرگردان- که برای معافیت فرزندش تلاش می‌کند تصمیم در بزنگاه و رسیدن به بلوغ خیلی اهمیت زیادی برایم داشت. 

بعضی خوانندگان به سر راست نوشتن نویسنده عادت دارند. به نظرم شما این خطر را به جان خریدید که مخاطب کتابت تفکر کند تا به اصل داستان برسد؟ 
سه تا از داستان‌ها شخصیت محور است که این موضوع در آنها وجود دارد که ممکن است مخاطب حوصله نکند البته چند داستان هم ماجرایی است و این جذابیت ماجرایی قصه را پوشش می‌دهد ولی ممکن است این اتفاق بیفتد. آنقدر زمان بین نوشتن داستان‌ها و انتشار کتاب وجود داشت که خیلی به بازخورد مخاطب توجهی نکردم.

چرا برای نخستین کارت دفاع مقدس را انتخاب کردی؟ 
نظر شخصی من این است که چیزی به غیر از جنگ برای نوشتن وجود ندارد. این اتفاق که در تاریخ ما وجود داشته است که اگر جنگ هشت ساله را که هنوز استمرار دارد، کنار بگذاریم ماجرای شهدای مدافع حرم وجود دارد الان در هر محله‌ای شهید مدافع حرم داریم و کاملاً با بافت زندگی ما جاری است. من تمایل به شخصیت‌هایی دارم که هجرتی داشته‌اند و جنگ محل تلاقی این هجرت است که بروز پیدا می‌کند. جنگ را دوست دارم و تا مدت‌ها نمی‌توانستم غیر از آن چیزی بنویسم چرا که خیلی این فضا را دوست دارم چون خصلت‌های انسانی آدم‌ها در جنگ بروز پیدا می‌کند. الان هم درگیر یک رمان جنگی هستم.
 

می‌گویند نویسنده در داستان‌هایش بخشی از زیست خودش را بروز می‌دهد. تو چقدر در اطراف خودت با جنگ و تبعات آن درگیر بودی؟ 
من یک عمویم جانباز است و دایی‌ام راننده تانک بوده؛ پدرم مدتی در جنگ بوده است و درک زیستی به این شکل داشته‌ام. من سعی کردم خودم را در جریان جنگ و آدم‌ها قرار دهم در جایی صحبت بود که تو اصلاً سن و سالت به جنگ نمی‌خورد؟ گفتم درست است اما من هوشیار جنگ هستم به همین دلیل خیلی در جریان جنگ و مسائل جنگی خودم را قرار می‌دهم.

زاویه دید شما در این داستان‌ها برای من خیلی جالب بود که مثلاً از نگاه فرمانده مهاجم داستان را تعریف کرده بودی. آیا برای این‌ها مستند هم داشتی یا کلاً تخیل بود؟
من برای نوشتن با مضمون شروع می‌کنم و بعد طراحی ماجرا می‌کنم. خیلی از داستان‌های خط مرزی به این شکل به وجود آمده است ولی بعضی از آنها یک مستند هم دارد مثلاً داستان دیدگاه را خاطراتی گرفتم که مرتضی سرهنگی از داستان اسیران عراقی منتشر کرده بود که یکی از آن اسیران که سمت نظامی هم نداشت می‌گفت در صحرا آسمان گرفت و یک اتفاق اینجوری افتاده بود و من این را به داستانم ربط دادم یک هسته به این شکل کوچک دارد و بقیه ساخته و پرداخته آن چیزی است که به دنبالش بودم.

داستان «روزی روزگاری پدر» برای من خیلی عجیب بود. شروع و ادامه این داستان جالب بود و آخرش هم عجیب تمام می‌شود و واقعاً تأثیرگذار بود. چطور به این داستان رسیدید باتوجه به اینکه درک بصری هم از امام خمینی نداری؟
این هم جزو همان دسته داستان‌هایی است که با نشستن پای صحبت‌های جانبازان و گرفتن حس آنها در مورد امام خمینی؟ره؟  سعی کردم بازسازی کنم و چند دیدار با جانبازان و خانواده‌های آنها داشتم و مضمونی که داشتم را در داستان آوردم البته این داستان قرار بود فیلمنامه شود و شروعش با طرح فیلمنامه بود ولی چون ادامه پیدا نکرد تبدیل به روایت داستانی‌اش کردم و یکی از داستان‌های کتاب است که دوستش دارم. 

نکته این است که احتمال داشت پایان داستان به کلیشه و عدم باورپذیری برسد ولی این طور نیست و به نظر می‌رسد این از تجربه و باور قلبی آمده است؟
درباره چند داستان این را شنیده بودم که این نگاه می‌توانست وجود داشته باشد و الان خوشحالم که این اتفاق برای داستان نیفتاده است.

چند داستان دیگر هم هست که فاقد حماسه است و حتی ممکن است با یک دیدگاهی بحث ضد جنگ به آن وارد شود. چطور از این مهلکه فرار کردید؟
به باور من نویسنده می‌تواند هرکاری کند ولی حق ندارد مخاطب را در سیاهی رها کند یعنی اگر می‌خواهید بگویید مشکلی وجود دارد به یک زبانی باید گفته شود و به شکلی نباشد که مخاطب فکر کند این مشکلات وجود دارد. غالب داستان‌های کتاب را در صحنه‌هایی تمام کردم که امید بخش و روشن است. در داستان «خط مرزی» شخصیت بلند می‌شود و از چادر بیرون می‌زند به سمت سنگری که اسم داوطلبان را می‌خواهند، بنویسند. آن مشکلی که وجود دارد و زمینه ضد جنگ دارد در داستان رها نشده است و به همان فضای الهام بخش برگشته است.

این ابهام در داستان‌ها وجود دارد که نمی‌دانیم پایان داستان به چه شکلی است. مثلاً در داستان «کنسروهای خونی» مشخص نمی‌شود واقعاً رزمنده اطلاعات را چه کسی کشته است؟
این ابهام وجود دارد ولی مخاطب بی‌تصمیم نمی‌ماند. به نظرم قضاوتی نباید باشد و عمل تصمیمی باید در شخصیت‌ها جلوه‌گر شود. به نظرم شاید همینطور بهتر است که نگوییم چه کسی کشته است.

داستان شهدای غواص هم روایت عجیبی دارد. نگاهی که در خط مقدم عراق است از نگاه یک عراقی که در کربلای چهار بوده است. یک‌جوری وارد کردن آن به تشییع شهدای غواص شاید بوی تبرئه بدهد ؟
آقای حسن شهسواری یک مثالی دارند که می‌گوید نویسنده قبل از نوشتن داستان ریاضیدان است و در زمان نوشتن شاعر و بعد از آن مجسمه‌ساز است. موقع نوشتن من خیلی منقبض نیستم و به اینکه چه می‌شود؛ فکر نمی‌کنم ولی در بازنویسی‌ها اصلاح می‌کنم. چیزی که اهمیت دارد همان مضمون تکرار شونده است که آدم‌ها در مواجهه با بحران مرگ و انتخاب خیلی مهم هستند و رویکرد من به جنگ مهم است که ارزش‌ها و اصالت شهید را حفظ می‌کنم و اینکه آدم‌ها را آدم می‌بینم. در ادبیات جنگ مشکلی که وجود دارد این است که آدم‌ها را دست نیافتنی می‌کنیم وقتی شهید را دست نیافتنی می‌کنیم آدم‌های واقعی نمی‌توانند حقیقت آن را بفهمند. من تمام سعی‌ام را می‌کنم که آدمی که حتی می‌خواهد آدم‌های ایرانی را بکشد اگر تحول در آن ایجاد شود، می‌تواند در کنار ایرانی‌ها شهید شود و خونش در راه حق جاری شود. به نظرم ادبیات داستان جنگ ما تا زمانی که به این روند ادامه دهد و شهید همت‌ها را در قله‌ای از عرش قرار دهد که نشود به آنها رسید و ماجرای شهید همت و عاشقانه‌های آن و حتی عصبانیت‌هایشان را ننویسد ادبیات ما مطلق می‌ماند که یا سفید است یا سیاه. باید بگوییم ضد جنگ یا دفاع مقدسی یک جور دیگر هم تعریف می‌شود.

اخیراً هم که بحث نگاه انسانی به جنگ خیلی مد شده است؟ 
من خیلی ماجرا را پیچیده نمی‌کنم این موضوع، موضوعی است که با طیف‌های مختلف بحث شده است همیشه طیف‌های متضاد تعریف داده‌اند و سمت و سویی خاص ندارد. خیلی دنبال تعریف‌ها نیستم دنبال تصمیماتی هستم که از درون انسان می‌آید و اینکه از ارزش‌ها جنگ را فاصله ندهم و اگر هم خلل رفتاری در رزمنده‌ای بوده درریل اخلاق بوده است. چرا که این یک رزمنده است که از زندگی بریده و به اینجا آمده رزمنده‌ای که هجرت کرده با بقیه آدم‌ها فرق دارد. 
گفتید من به جنگ وابستگی دارم یعنی ما از شما داستان اجتماعی و یا موضوعات دیگر نمی‌بینیم؟
چرا مشغول نوشتن یک داستان که با موضوع تعزیه هستم که در حال اتمام است قطعاً اینطور نیست که در این فضا بمانم ولی علاقه‌ام این است و سوژه‌هایی به سراغم می‌آید که این داستان را دارند چرا که من جنگ را فقط در خاکریز دفاع مقدس نمی‌بینم.

*صبح نو