به گزارش مشرق، به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم الحرام و شهادت سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) عقیق هر روز تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند:
عباس احمدی :
گفته بودی مرگ در بستر برایت خوب نیست
دیدن تنهایی خواهر برایت خوب نیست
پیرهن کهنه به تن کردی برایت خوب بود
این عقیق سرخ و انگشتر برایت خوب نیست
هر قَدَر شمشیر خوردی بیشتر گفتی علی
ذکر نام نامی حیدر برایت خوب نیست
از جلو سخت است می دانم ولیکن صبر کن
در نیاور تیر را از پَر، برایت خوب نیست
سن و سالت رفته بالا آه دست و پا زدن
زیر نعل اسب یک لشگر برایت خوب نیست
غیرت اللهی و میدانند این نامحرمان
دیدن اطفال بی معجر برایت خوب نیست
سنگ بر پیشانی ات خورده است بیش از حد، دگر
خیزران و چوب و طشت زر برایت خوب نیست
سمت گودال آمده با قامتی خم فاطمه
باز می گویی: نیا مادر! برایت خوب نیست
عمان سامانی :
پس زجان بر خواهر استقبال کرد
تا رخش بوسد، الف را دال کرد
همچو جان خود در آغوشش کشید
این سخن آهسته بر گوشش کشید:
کای عنان گیر من آیا زینبی؟
یا که آه دردمندان در شبی؟
پیش پای شوق زنجیری مکن
راه عشقست این عنانگیری مکن
با تو هستم جان خواهر، همسفر
تو بپا این راه کوبی من بسر
خانه سوزان را تو صاحبخانه باش
با زنان در همرهی مردانه باش
جان خواهر در غمم زاری مکن
با صدا بهرم عزاداری مکن
معجراز سر، پرده از رخ، وامکن
آفتاب و ماه را رسوا مکن
هست بر من ناگوار و ناپسند
از تو زینب گر صدا گردد بلند
هرچه باشد تو علی را دختری
ماده شیرا کی کم از شیر نری؟!
با زبان زینبی شاه آنچه گفت
با حسینی گوش، زینب می شنفت
با حسینی لب هر آنچاو گفت راز
شه بگوش زینبی بشنید باز
گوش عشق، آری زبان خواهد زعشق
فهم عشق آری بیان خواهد ز عشق
با زبان دیگر این آواز نیست
گوش دیگر، محرم اسرار نیست
ای سخنگو، لحظهیی خاموش باش
ای زبان، از پای تا سر گوش باش
تا ببینم از سر صدق و صواب
شاه را، زینب چه میگوید جواب
گفت زینب در جواب آن شاه را:
کای فروزان کرده مهر و ماه را
عشق را، از یک مشیمه ازادهایم
لب به یک پستان غم بنهادهایم
تربیت بودهست بر یک دوشمان
پرورش در جیب یک آغوشمان
تا کنیم این راه را مستانه طی
هر دو از یک جام خوردستیم می
هر دو در انجام طاعت کاملیم
هر یکی امر دگر را حاملیم
تو شهادت جستی ای سبط رسول
من اسیری را به جان کردم قبول
سید محمد جوادی :
حالا که غیر از چشم های تر نداری
تنهای تنها ماندی و یاور نداری
بگذار تا زینب لباس رزم پوشد
تا که نگوید دشمنت لشگر نداری
من آب می آرم برای اهل خیمه
دیگر نگو آقا که آب آور نداری
بگذار لخته خون ز لبهایت بگیرم
آخر مگر ای نازنین، خواهر نداری
دیشب میان خواب زهرا مادرم گفت
زینب بمیرم پس چرا معجر نداری
تعبیر کن خواب مرا ای یوسف من
حالا که غیر از چشمهای تر نداری
می آیم امشب بهر دیدارت به گودال
هرچند دیر است و تو دیگر سر نداری
علی ناظمی:
وداع آخر تو داشت طرح غم می ریخت
دلم به پشت سر تو به هر قدم می ریخت
گرفته پای تو را دست التماس دل
نماندن از تو و اشکی که دم به دم می ریخت
بنای خلقت زینب، بنا نشد بی من...!
که رفتن تو چو آوار بر سرم می ریخت
گلوی خشک تو را تا که بوسه ای بزنم
به اسم مادرمان از لبم قسم می ریخت
هزار چشم پر از دیدن لباس توأند
ز بسکه داشت ز آستین تو کرم می ریخت
رمق نمانده مسافر به چشم پر کارم
ببخش پشت سرت گر که آب کم می ریخت
حسین رفت و کمی بعد پیر شد زینب
شروع غارت و غم حرمت حرم را ریخت
خاکی شیرازی:
چون نوبت قتال به سلطان دین رسید
افغان اهل بیت ، به عرش برین رسید
غوغای "الوداع" و هیاهوی "الفراق"
از چار سوی ، بر فلک هفتمین رسید
چون هیچ کس نبود که گیرد رکاب او
بر کف رکاب ، خواهر وی ، دل غمین رسید
پس حلقِ خشک و چِشم تر و نقد جان به کف
با تیغ کینه جوی به میدان کین رسید
کُشت آن قَدَر ز کوفی و شامی که در مصاف
بر جانش ، آفرین ز جهان آفرین رسید
مهلت عدو نداد که نوشد کفی ز آب
لب تشنه ، بی مُعین ، لبِ آبِ مَعین رسید
بنشست بس که تیر سه پهلو به سینه اش
او را هزار همدم و پهلو نشین رسید
چون یاوری نبود که جان سازدش نثار
جنّ و ملائکش ز یسار و یمین رسید
از پشت زین فتاد ، چو سرو قدش به خاک
گفتی که پشتِ عرش به روی زمین رسید
در حیرتم نکرد قیامت ، چرا قیام ؟
بر حنجرش چو خنجر حصم لعین رسید