سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
*********
قتل خاشقجی بنبست تازه آلسعود
سعدالله زارعی در کیهان نوشت:
ماجرای «جمال خاشقجی» به یک سوژه جالب تبدیل شده است. یک معترض نه چندان خطرناک و نه چندان جدی سعودی برای یک کار ساده کنسولی به نمایندگی کشورش در اسلامبول مراجعه کرد و ساعتی بعد سر به نیست شده است. در این بین کنسولگری عربستان مدعی است که او پس از خروج از کنسولگری ناپدید شده و بدینوسیله مسئولیت جان او را متوجه دولت ترکیه نمود در حالیکه دولت ترکیه با انتشار تصاویر و فیلم ورود او میگوید او پس از ورود به کنسولگری سر به نیست شده است البته در این ده روز هر چه جلوتر آمدهایم موضوع قتل او در کنسولگری جدیتر شده است تا جاییکه روز پنجشنبه صبح دونالد ترامپ هم گفت که خاشقجی پس از ورود به کنسولگری از آن خارج نشده است. البته او با وجود اصرار خبرنگاران از محکوم کردن این موضوع خودداری کرده و تلویحا از رژیم آل سعود خواست چند میلیارد دلار بدهد تا موضوع حل و فصل شود. در این خصوص گفتنیهایی وجود دارد:
1- جمال خاشقجی در دوره ده ساله سلطنت ملکعبدالله(1394-1384) یک چهره مهم رسانهای و شاید مهمترین چهره رسانهای آل سعود بود و بعضی از مهمترین رسانههای این رژیم نظیر «العرب» و «الوطن» را سردبیری کرده بود. او به طور خاص با شاهزاده ولید بنطلال میلیاردر سعودی و ترکیالفیصل سفیر سابق عربستان در لندن و واشنگتن مرتبط بود. روابط او با آلسعود تا سال95 یعنی یکسال پس از مرگ عبدالله ادامه داشت.
وی اندکی پس از شروع بازداشت طیفی از شاهزادگان مخالف خاندان سلمان که ذیل عنوان «اصلاحات» صورت گرفت، ریاض را ترک کرد که بعدها او آن را «تبعیدی خود خواسته خواند. خاشقجی در واشنگتن از جنگ یمن و به طور کلی سیاستهای داخلی و خارجی سلمان و پسرش در روزنامههای اشپیگل و فاینشنال تایمز انتقاد میکرد و معتقد بود آشکارسازی روابط عربستان و اسرائیل به موقعیت کشورش در جهان اسلام آسیب میزند خاشقجی از سوی دیگر با «سلمان العوده» رهبر یک گروه «وهابی- اخوانی» رابطه نزدیکی داشت تا جایی که بعضی گفتهاند یکی از پیروان العوده بوده است. در واقع باید گفت در دوره حکومت سلمان بنعبدالعزیز او یکی از سه شخصیت مهم سعودی بود که ادامه حکومت سلمان و پسرش را به صلاح سعودی نمیدانست، ولیدبن طلال، سلمان العوده و جمال خاشقجی سه ضلع سیاسی، مذهبی و رسانهای بودند که هم اینک هر سه از صحنه خارج شدهاند؛ ولیدبن طلال در داخل عربستان از هر نوع فعالیت و رفتو آمدی منع شده است، سلمان العوده در زندان و تحت شکنجه و جمال خاشقجی به قتل رسیده است. آنها البته تنها کسانی نیستند که در این دوره به چنین سرنوشتهایی گرفتار شدهاند حدود سه سال پیش در دی ماه 94 آیتالله شیخ باقر النمر روحانی برجسته منطقه عوامیه در شهر عربستان تنها به جرم ایراد سخنرانی اعدام شد.
اقدامات عربستان هرچند از گستاخی این رژیم حکایت میکند درعین حال بیانگر وجود مشکلات عدیده و چند جانبه در سیستم بسته عربستان سعودی نیز میباشد. این موضوعی است که بنسلمان و پدرش کمتر به آن فکر کردهاند در حالی که آنچه این حوادث به عنوان علائم بالینی بیان میکنند، رشد روند مخالفت با سیاستهای آل سعود میباشد که در طول حدود 50 سال گذشته بیسابقه تلقی میشود. رژیم سعودی به گمان اینکه اگر دو سه نفر که صدایشان به رسانهها میرسد، از میان بردارد میتواند کماکان اوضاع را کنترل کند و حال آنکه موج اعتراضاتی که پس از ماجرای ناپدید شدن جمال خاشقجی علیه آلسعود به راه افتاد و حتی کاخ سفید را هم وادار به موضعگیری کرد، لاجرم در داخل جامعه عربستان و در درون سیستم حکومتی آن بازتاب جدی خواهد داشت.
این در حالی است که به خاطر شکست سیاستهای تجاوزکارانه آل سعود در یمن، عربستان بیش از هر زمانی محتاج آرامش است.
2- آل سعود برای آنکه توپ را به زمین ترکیه بیاندازد، وانمود کرد ربایش خاشقجی توسط سرویس ترکیه صورت گرفته است. گمان آل سعود این بود که ترکیه از کنار این موضوع به سادگی میگذرد و با یک بیانیه کار را خاتمه میدهد اما از آنجا که چنین موضوعی از یک سو برای ترکیه جنبه حیثیتی داشت و از سوی دیگر یک «سوژه مناسب» ارزیابی میشد، آنکارا با جدیت موضوع را دنبال کرد و تلاش نمود تا هرروز «برگ تازهای» از ماجرا رو کند و بدینوسیله هزینه دولت عربستان را تا حد ممکن بالا ببرد.
ترکیه در این رابطه انگیزه زیادی برای پیگیری داشت چرا که از یک سو عدم پیگیری جدی ترکیه به شائبه دست داشتن این کشور در ربایش و قتل خاشقجی دامن میزد و از سوی دیگر به گمان ترکیه پیگیری به «قتل رسیدن یک شهروند ناراضی سعودی» میتواند وضع جدیدی بین ترکیه و عربستان پدید آورد. عربستان پس از مرگ عبداله رابطه با اخوانیهای مصر و فلسطین را بهم زد و جانب ژنرال سیسی و اسرائیل را گرفت و این ضربه مهمی به بینالمللی اخوان که هماینک و پس از سقوط دولت محمد المرسی در مصر به قطب مرکزی آن تبدیل شده وارد کرده است. از نظر اردوغان «مرده خاشقجی» میتواند به اخوانیهای منطقه جان دهد و سعودی را وادار به امتیاز دادن نماید.
3- در این میان واکنش آمریکا به این موضوع خیلی جالب توجه بود. مرگ جمال خاشقجی در روزنامههایی نظیر واشنگتن پست(نزدیک به جمهوریخواهان) و نیویورک تایمز(نزدیک به دموکراتها) به عنوان «جنایت سعودی» تلقی شد و کار به جایی رسید که بعضی از سناتورهای جمهوریخواه از دولت خواستند که فروش سلاح به عربستان را به تعلیق درآورد. دونالد ترامپ در این بین در یک اجتماع انتخاباتی اگرچه به صراحت گفت که نظر ترکیه در مورد عدم خروج خاشقجی از کنسولگری عربستان پس از ورود به آن درست است و یک تیم مجرب آمریکایی مشغول بررسی جزئیات این ماجراست، اما در پاسخ به سوال خبرنگاری که پرسید آیا در همکاری آمریکا و دولت سعودی تغییری پدید میآید گفت عربستان کشور ثروتمندی است و من به پادشاه آن گفتهام که باید هزینه حمایتهای ما را بپردازد! در واقع دونالد ترامپ بطور تلویحی به سعودیها گفت برای اینکه به خروج شما از مخمصه قتل خاشقجی کمک کنیم باید چند میلیارد دلار بپردازید.
این منطق آمریکاییها یک بار دیگر به ما یادآوری میکند که «جان انسانها» در آمریکا مثل هر چیز دیگری مالالتجاره است و قیمتی دارد که اگر پرداخته شود قابل رفع و رجوع است. مدتهاست که صاحبنظران علوم سیاسی میگویند آمریکاییها همانطور که تروریسم را به دو دسته خوب و بد تقسیم میکنند از نظر آنان قربانی هم دو دسته خوب و بد دارد. خوب و بد بودن تروریسم به رابطه یا عدم رابطه آنان با واشنگتن بازمیگردد و خوب و بد بودن قربانی به این برمیگردد که در مقابل آنان چه کسی شلیک کرده است. با این وصف جمال خاشقجی اگرچه خطری برای واشنگتن و به طور کلی غرب نداشت اما از آنجا که او به دست آل سعود کشته شده یک «قربانی بد» تلقی میشود و میتوان درباره او سکوت و یا معامله کرد!
4- جمال خاشقجی کمی پس از انتقاد رسانهای به کشتار کودکان یمنی به قتل رسیده است. این در حالی است که نه اظهار مخالفت خاشقجی و نه از میان برداشتن او تغییری در واقعیت میدانی نمیدهد. جنگ یمن برای آل سعود به یک کابوس تبدیل شده است. مشکل آل سعود و امارات این است که حالا دیگر همه کسانی که آل سعود و امارات را برای جنگ کمک کردهاند به این نتیجه رسیدهاند که امکان پیروزی برای سعودی وجود ندارد و از این رو پس از شکست عملیات سنگین غربی- عربی که به قصد تصرف الحدیده صورت گرفت، روزی نیست که یک شخصیت و یا نهاد غربی لب به اعتراف نگشاید و از پایان امید به عربستان سخن نگوید.
اینکه دونالد ترامپ برای چندمینبار خطاب به آل سعود میگوید اگر حمایت آمریکا نبود شما 24 ساعت هم دوام نمیآوردید در واقع اظهار عصبانیت از دولتی است که علیرغم برخورداری از آن همه حمایت آمریکا قادر به سرانجام رساندن یک عملیات نظامی در کشوری فقیر نیست. البته ترامپ در حالیکه به خاطر دریافت صدها میلیارد دلار باج از سعودیها طی دو سال اخیر بدهکار سعودی است از ضعف مفرط آل سعود استفاده کرده و قیافه طلبکار گرفته است.
افول امپراتوری بارزانی ها
امیر مسروری در خراسان نوشت:
هنوز چند ماه به پایان داعش در عراق مانده بود که مسعود بارزانی رئیس اقلیم کردستان، بر خلاف قوانین صریح این کشور و در یک کنفرانس خبری از برگزاری همه پرسی استقلال در این منطقه سخن به میان آورد. همین موضع گیری کافی بود تا تحلیل گران درباره این همه پرسی دست به قلم ببرند و با انتقاد از رفتار بارزانی، آن را خلاف امنیت ملی و قانون اساسی عراق بنامند. به هر حال ۲۵ سپتامبر (۳ مهر) سال گذشته در هر شرایطی که بود، بارزانی همه پرسی را برگزار کرد و مدعی شد ۹۲ درصد شرکت کنندگان به این همه پرسی رای « آری » داده اند. در مدت ۴۸ ساعت، بغداد بر اساس اصل ۱۰۹ قانون اساسی مجبور شد دستور بازپسگیری کرکوک را صادر و آسمان هوایی اقلیم را منطقه پرواز ممنوع اعلام کند. تمام پروازها از فرودگاه های اربیل و پس از مدتی سلیمانیه به مقصد کشورهای منطقه لغو شد. اردوغان در برابر بارزانی مجبور به موضع گیری شد و حتی آرایش نیروهایش در بعشیقه را به حالت آفندی تغییر داد. ایران نیز در همراهی با دولت بغداد و به درخواست دولت مرکزی عراق، ارتباط خود را با اقلیم به پایین ترین سطح ممکن آورد و هر نوع نقضِ حاکمیت بغداد را خلاف مصلحت منطقهای و سناریویی خطرناک نامید.
بهرام قاسمی سخنگوی وزارت خارجه کشورمان در نشست خبری در واکنش به این همه پرسی گفت: «آن چه توسط برخی رسانه های غربی منتشر شد، یک فضا سازی در آستانه این همه پرسی بود. سیاست ایران در خصوص این مسئله و همه پرسی مکرر مطرح شده است. ما به تمامیت ارضی عراق احترام می گذاریم و هرگونه اقدامی که خلاف این باشد، اقدامی نا به جا و غلط و منجر به برخی تحولاتی خواهد شد که همه منطقه و به خصوص مردم کرد را درگیر خواهد کرد.» ( العالم: 96.7.3) با تعبیر جمهوری اسلامی ایران این همه پرسی نه تنها دغدغه ای از کردها بر طرف نکرد بلکه کردها را اسیر سیاست زدگی حزب بارزانی کرد و بر خلاف زندگی مسالمت آمیز کردها در منطقه، آنها را در مظان اتهام تجزیه طلبی قرار داد. اما هدف این همه پرسی چه بود؟ هدف ادعایی بارزانی «خواست مردم کرد» اعلام شد، در حالی که کردها همیشه در منطقه به دنبال زندگی مسالمت آمیز با دولت های مرکزی و استفاده از حقوق برابر بودند.
با گذشت یک سال،اقلیم یک انتخابات محلی دیگر را تجربه کرد. کردها در حالی 8 مهر به پای صندوق های رای رفتند تا سرنوشت پارلمان محلی خود را مشخص کنند که اوضاع اقتصادی اقلیم خوب نیست و تحریمهای به جا مانده از سال گذشته مشکلات فراوانی برای اربیل ایجاد کرده است. آمریکایی ها نیز در قبال تعهداتشان و زمین در اختیار گذاشته شده برای ساخت بزرگ ترین کنسولگری خود در منطقه، واکنش حمایتی از اربیل نشان ندادند و به نوعی بارزانی را رها کردند. با این حال ترکیب نتایج اعلامی تغییری نکرده است. هرچند حزب اتحادیه میهنی با اعلام به رسمیت نشناختن این انتخابات، خواهان تاییدنشدن آن شد[ العالم:97.7.8] اما نتایج نشان می دهد، بارزانی پیروز این انتخابات شد در حالی که رقبای او در بغداد به طور حتم از پیروزی رضایت ندارند. خبرگزاری محلی کردپرس به نقل از منابع آگاه نوشت : «بنا به نتایج اولیه شمارش آرا، در این انتخابات حزب دموکرات کردستان 45 کرسی، اتحادیه میهنی 22 کرسی ، جنبش تغییر 13 کرسی و نسل نو9 کرسی و جماعت اسلامی هفت کرسی و ائتلاف به سوی اصلاح پنج کرسی را کسب کرده اند.
ائتلاف به سوی اصلاح، نسل نو و جنبش تغییر پس از اعلام نتایج ادعا کردند که به دلیل تقلب های صورت گرفته در این انتخابات، نتایج آرا واقعی نیست و حاضر به پذیرش آن نیستند و نتایج را رد کردند.» [ کردپرس :97.7.16] دلیل اعلام نشدن نتایج رسمی ، شکایت از ۱۵ درصد صندوقهای رای و نبود سازوکار مناسب برای مقابله با تقلب است. بارزانی از سال گذشته کردستان عراق را به چالشی کشانده که بعید است به این راحتی ها از آن خارج شود؛ حتی اگر قدرت در دستان حزب دموکرات باقی بماند، جریان بارزانی برای ماندن در قدرت شرایط سختی دارد. از طرفی لابیهایش در پارلمان عراق فایدهای نداشت و بر خلاف انتظار جریان بارزانی، برهم صالح (نزدیک به حزب اتحادیه میهنی) رئیس جمهور عراق شد و از سوی دیگر متحدان بارزانی او را در آبستن حوادث رها کردند.ترک ها از یک سو با تصویب پارلمان تعقیب پ.ک.ک را در دستور کار قرار دادند به طوری که چند روز قبل بخشی از پایگاه های این گروه در اقلیم کردستان مورد حمله هوایی قرار گرفت.
چند هفته قبل نیز ایران با هشدار قبلی با شلیک موشکهای نقطه زن، جلسه راهبردی سران حزب دموکرات کردستان ایران را هدف قرار داد و خسارتهای فراوانی به عوامل تروریستی، فرماندهی و کادر رهبران آن وارد ساخت. حتی خبری به نقل از فرمانده نیروی هوافضای سپاه منتشر شد که به هلاکت یک افسر بلند پایه سعودی اشاره دارد.سردار سرلشکر دکتر باقری، رئیس ستاد کل نیروهای مسلح ایران نیز در پیامی به سران اربیل به آنها هشدار داد با امنیت ایران بازی نکنند و از اربیل خواست هرچه سریعتر تکلیف خروج این گروه ها را مشخص کند. این در حالی است که چند روز قبل از این صحبت، درخواست قبلی ایشان با مخالفت اقلیم مواجه شد و به نظر میرسد تقابل میان تهران و اربیل به بالاتر از این حد برسد . در واقع بارزانی اربیل را به شرایطی هدایت کرده که پیشبینی میشود، این منطقه در آستانه یک بحران و انفجار از درون قرار گرفته است.این ها تنها مشکلات پیش روی اقلیم کردستان نیست.
حضور تروریستهای باقیمانده داعش و احتمال نفوذ آنان به اقلیم محتمل و تجربه چند سال قبل و حمله داعش نشان دهنده، بی توجهی آمریکا به امنیت مردم کرد است. هنوز یادمان نرفته در این شرایط ایران به عنوان اولین مدافع مردم کرد وارد این منطقه شد و از سقوط سلیمانیه و اربیل جلوگیری کرد. اما شرایط بحران ساز بارزانی می تواند حادثهای به مراتب فجیع را برای کردها به وجود آورد.آن چه نباید فراموش کرد، پایان یک جانبه گرایی بارزانی در تصمیم گیری ها و مدیریت آینده سیاسی اقلیم کردستان است. اگر بخواهیم آینده اقلیم کردستان را پیش بینی کنیم، باید به این نکته اشاره کنیم که بلوغ سیاسی در نخبگان کردی قطعا به مهار بارزانی منجر خواهد شد. آنها می دانند این سیاستها تا کجا ادامه می یابد و دیگر حاضر نیستند در زمین جریانی بازی کنند که آینده سیاسی اقلیم را به خطر بیندازد .
سایکو 2
شروین طاهری در وطن امروز نوشت:
این روزها همه درباره جزئیات قتل «جمال خاشقجی» صحبت میکنند: گویی او در ملأعام اعدام شده، نه در دالانهای مخوف کنسولگری سعودی در استانبول. در دنیایی که کوچکترین زوایای ساختمان نمایندگی سیاسی یک کشور با پیشرفتهترین فناوریها رصد میشود، طبیعی است که سازمانهای اطلاعاتی مختلفی ادعا کنند از سرنوشت تکاندهنده روزنامهنگار نگونبخت عربستانی خبر داشته و دارند. از مجموع داستانکهای منتشره طی 11 روزی که از جنایت روز سهشنبه دوم اکتبر در آن عمارت دیپلماتیک بدنام محله کوناکلار در ناحیه بشیکتاش استانبول میگذرد، میتوان به جمعبندی رسید که چگونه یکی از سرشناسترین چهرههای رسانهای عرب با پای خود به تله بنسلمان کشانده شده و توسط 15 مامور امنیتی سعودی که از قبل منتظرش بودهاند- طبق ادعای اینتلیجنس سرویس انگلیس- با ماده مخدر یا بیهوشکننده و البته مشت و لگد مورد استقبال نه چندان صمیمانهای قرار گرفته اما بعد وقتی گروگانگیران با مقاومت غیرمنتظره قربانی مواجه شده و نقشه ناشیانه ریاض برای ربودن مخالف خارجنشینش را شکست خورده میبینند، ناچار مجبور میشوند صدای او را همان جا خفه کنند تا فریادهایش حاضران در کنسولگری و چه بسا همسایهها را با خبر نکند که البته از شهادت برخی حاضران و ادعای سازمان اطلاعات ترکیه (میت) مبنی بر ضبط صدا و حتی تصویر آخرین تقلاهای خاشقجی با دستگاههای استراق سمع در کنسولگری مشخص میشود آدمهای استخبارات سعودی عرضه جنایت بیسر و صدا را هم نداشتهاند. آنها در نهایت به کمک یکی از همراهانشان که تخصصش قصابی- یا کالبدشکافی پزشکی قانونی - بوده بدن مقتول را همان جا زیر پرچم سبزرنگ آلسعود تکه تکه کرده و یا بار ماشینهای پلاک امنیتی سیاهرنگی که همان روز وارد ساختمان شده بوده کرده یا در حیاط کنسولگری دفن کرده یا در محفظه اسید انداختهاند.
با این وجود مساله اصلی این نیست که چرا ولیعهد جانی سعودی دست به چنین بیاحتیاطی بزرگی زده، بلکه باید پرسید چرا سازمان سیا و موساد در چنین افتضاح بزرگی استخبارات سعودی را همراهی کردهاند؟ آن هم در اوج عربدههای حقوق بشری واشنگتن و استندآپ کمدیهای مسخره مقامات تلآویو درباره خطر ایران در منطقه!
مدتهاست که جنون بنسلمان برای جهانیان آشکار شده؛ او نهتنها ولیعهد سابق رژیم آلسعود و دیگر پسرعموهایش را در ملأعام و بدون هیچ جرم و محکمهای به شکل فلهای به همراه چندین شاهزاده و رجل سیاسی، نظامی و اقتصادی دانهدرشت دیگر عربستان در هتل ریتز کارلتون ریاض زندانی میکند، بلکه نخستوزیر یک کشور دیگر را هم گروگان میگیرد و مجبور به استعفا میکند. پارسال خیلیها فکر میکردند جنون او برای قبضه قدرت در نهایت به همین جا ختم میشود اما حالا معلوم میشود که ما از ابتدا او را خوب شناخته بودیم که 4 سال پیش در همین روزنامه لقب «صدامک» را بر او نهادیم.
جمال خاشقجی به هیچ عنوان یک چهره عادی محسوب نمیشود. او نهتنها یک روزنامهنگار برجسته، بلکه شخصیتی با نفوذ سیاسی بالا هم در ریاض و هم در واشنگتن بود. او برادرزاده «عدنان خاشقجی» نخستین میلیاردر کراواتی عربستان است که آوازهاش در غرب پیچید. خاشقجی بزرگ که بهار سال گذشته درگذشت، یک دلال همه فن حریف اقتصادی، سیاسی و حتی نظامی میان آلسعود و دولتهای غرب و شرق بود. او باند خود را در هرم قدرت ریاض داشت و حتی پس از کودتای سیاسی شاه فعلی سعودی و پسرانش هم حاضر نشد از منافع خود بگذرد و اعضای خانواده را هم مجبور به بیعت با بنسلمان تازه به دوران رسیده کرد که در بین آنها نه فقط پسر برادرش جمال به عنوان یک روزنامهنگار، بلکه افراد با نفوذ دیگری چون سرمایهدار مشهور مصری- انگلیسی «محمد فاید»- پدر «دودی فاید» که در حادثه قتل «دایانا کینگ» عروس ملکه همراه او کشته شد- نیز حضور داشتند.
اگر تصویری برای اهالی رسانه در عربستان قائل شویم همان تصویر جدی اما وحشتزده جمال خاشقجی است که تجربه مدیریت و همکاری در مهمترین روزنامههای عربستانی در داخل و خارج را پشت سر گذاشته و ستوننویس واشنگتنپست بود. او پس از یک سال حاضر به ترک سکوت و بیعت با بنسلمان و پدرش شد اما با آنکه لحن انتقاداتش از بنسلمان خیلی تند نبوده و بیشتر حالتی نصیحتگونه داشت، خیلی زود به خاطر موضعگیری علیه سرکوبهای ولیعهد و سیاست خارجی جدید ضدفلسطینی و اسلامستیزانهاش با تهدید به مرگ مواجه شد و در سال 2017 از عربستان به آمریکا کوچ کرد. از مشهورترین موضعگیریهای اخیر خاشقجی در شبکههای بینالمللی، مخالفت صریح او با همکاری ریاض و رژیم صهیونیستی بویژه همدستی بنسلمان با نتانیاهو و ترامپ در یهودیسازی قدس بود.
پس طبیعی بود که در هفته گذشته شبکههای طرفدار ترامپ و نتانیاهو در آمریکا و سرزمینهای اشغالی مثل فاکسنیوز یا شبکه «اسرائیل یوم» تصویر او را در بخشهای خبری مختلف با ژستهایی منفی همانند یک خلافکار یا تروریست جلوه دهند و بیشتر بر مواضع دروغین رژیم سعودی درباره سرنوشت خاشقجی تکیه کنند تا طرفهای دیگر.
حال به توجیه ناپدید شدن چنین شخصیت شناختهشدهای توسط مقامات سعودی نگاه کنید! بنسلمان نخست خود وارد غائله شده و مدعی شد این خبرنگار ساعتی بعد از ورود از ساختمان مزبور خارج شده اما بعد که ترکیه فیلم دوربینهای مداربسته بیرون ساختمان از ورودش را منتشر کرد، کنسول عربستان در استانبول گفت خاشقجی اصلا آن روز به کنسولگری نیامده بود!
فقط یک روانپریش میتواند زیر نگاه دیگران منکر اعمال آشکار خود شود؛ شخصیتی دو یا چندقطبی که بیشتر شبیه «نورمن بیتس» میهمانخانهدار جانی فیلم «روانی» شاهکار آلفرد هیچکاک باشد.
لبخندهای مضحک و حرکات چهره خارج از کنترل بنسلمان از همان نخستین روزهای رسیدن به قدرت به خصوص در مراسم رسمی استقبالش در الیزه، کاخ ریاستجمهوری فرانسه آشکار شده بود. اگرچه افشاگران نزدیک به دربار ریاض این رفتار را ناشی از مصرف حرفهای کوکائین و روانگردانهای دیگر توسط پسر جاهطلب شاه گذاشته بودند اما لبخندهای هیستریک و لحن صدای دائما در حال تناوب او در مجامع عمومی خبر از روانی ناآرام میداد. این همان چیزی است که 2 مجنون دیگر در واشنگتن و تلآویو میخواهند؛ آنها نهتنها به یک سگ هار دیگر مشابه صدام برای به آشوب کشیدن خاورمیانه نیاز دارند، بلکه با نمایش قتل فجیع خاشقجی در ملأعام پیامی تهدیدآمیز را برای هر مخالف منطقهای و جهانی «معامله قرن» ارسال کردند که هر کس در هر مقامی با پروژه اشغال صهیونیستی قدس مخالفت کند، ممکن است سرنوشتی مشابه در انتظارش باشد. نمیتوان ردپای دولتهای ترامپ و نتانیاهو در این نمایش وحشتناک را نادیده گرفت؛ یکی با دادن مشاوره اشتباه به خاشقجی برای تضمین امنیت سفر به ترکیه و حضور در کنسولگری کشور زادگاهش برای ثبت ازدواج خود با نامزد ترک خود و دیگری با گذاشتن ردپای عملیاتی خود بر این جنایت.
حالا که خالد بنسلمان از واشنگتن غیبش زده و گفته میشود مورد تعقیب افبیآی برای بازپرسی قرار گرفته، باید پرسید کدام مقام امنیتی آمریکایی قربانی سرشناس را راضی کرد تا با پای خود به قتلگاهش برود؟
کودکانه است اگر تصور کنیم سرشناسترین روزنامهنگار عربستانی مخالف سیاستهای رژیم سعودی صرفا با تضمین پسر کوچکتر پادشاه و سفیر او در واشنگتن حاضر شده باشد بر وحشت همیشگی خود برای بازگشت به کشورش یا ربوده شدن توسط عوامل رژیم غلبه کند. از طرف دیگر یکی از دوستان دانشگاهی لبنانی- آمریکایی خاشقجی که سالهاست به عنوان منتقد رژیم سعودی شناخته میشود، نقش یک دولت تروریست دیگر را نیز در قتل او فاش میکند. «اسد ابوخلیل» در همان روزهای نخست ناپدید شدن روزنامهنگار مخالف عربستانی توئیت کرد اگرچه ممکن است دولت ترکیه، از قبل از تله سعودیها برای قربانی مشهور خبر داشته اما نقش اسرائیل و مصر را هم نمیتوان در عملیات مزبور نادیده گرفت. جتهایی خصوصی که 15 مامور اطلاعاتی سعودی را که اسامی و تصاویر آنان در رسانههای ترکیه منتشر شد به ترکیه آوردند، یکی در قاهره نشست و دیگری در دوبی و شاید هم قطعههای بدن خاشقجی را از استانبول خارج کردند. با توجه به همکاریهای امنیتی تنگاتنگ رژیم صهیونیستی با مصر و عربستان در سالهای اخیر و مختصات عملیات که بسیار شبیه موارد آدمربایی توسط موساد در دهههای گذشته است، نمیتوان احتمال پررنگ دخالت نتانیاهو را در این جنایت نادیده گرفت. «ریچارد اسپنسر» خبرنگار نشریه تایم در گزارش مربوط به ناپدید شدن خاشقجی، مشخصا سبک آن را با نمونه آدمرباییهای موساد مقایسه کرده است؛ از جمله ربودن «عمرو دیکو» سیاستمدار سرشناس نیجریهای در سال 1984 که بعدا در یک جعبه چوبی در فرودگاهی در انگلستان پیدا شد. او موساد را در بهرهگیری از پوشش سیاسی در قاچاق و رد کردن مرزهای رسمی استاد میداند، روشی که در انتقال 15 مامور سعودی هم به اجرا گذاشته شده است.
اگرچه نتانیاهو ممکن است با مخفیکاری همیشگی موساد خود را از غائلهای که ترامپ همپای بنسلمان در آن گرفتار آمده کنار بکشد اما این از نگاه رسانههای عبری پنهان نماند و روزنامه جروزالم پست در تحلیلی با عنوان «خاشقجی و سوال یهودی» تلاش کرد انتفاع رژیم صهیونیستی از قتل مخالف سعودی را نشان دهد. «اران لرمان» معاون ریاست موسسه تحقیقات راهبردی اورشلیم و معاون سابق شورای امنیت رژیم صهیونیستی نیز با صحه گذاشتن بر این موضوع به این روزنامه گفته است: «این قطعا به نفع ما نیست که شاهد کاهش روابط دولت سعودی با واشنگتن باشیم».
بیانیه 20 سناتور جمهوریخواه برای تحقیق درباره قتل خاشقجی توسط رژیم سعودی و بل گرفتن باب کورکر، دشمن جمهوریخواه ترامپ در کنگره و کمیته روابط خارجی سنا که دولت آمریکا را ملزم به پاسخگویی درباره جنایت شریک عربیاش کرده است، عرصه را بر ترامپ بیش از پیش تنگ خواهد کرد همانگونه که او هم بیش از پیش به نوکرش بنسلمان برای وحشیگری بیشتر و همراهی کامل با پروژه ضد فلسطینی فشار خواهد آورد. وقتی وحشیگری بیمرز، آشکارترین پیامی است که جامعه جهانی از سوی حاکمیت آمریکا و متحدان صهیونیست و سعودیاش دریافت میکند، نمیتوان انتظار داشت دنیا از نظم غربی تبعیت کرده و قانون و دیپلماسی بر معادلات بینالمللی حکفرما باشد.
نمونهای از یک مواجهه سیاسی زیانبار
در سرمقاله روزنامه ایران آمده است:
هنگامی که در جریان یک موضوع سیاسی، یا هر موضوع دیگری، راهبردی اشتباه را در پیش بگیریم، این راهبرد آثار و عوارض بلندمدتی خواهد داشت که عرصه سیاست تا مدتهای طولانی دچار این عوارض خواهد شد. نمونه آن از رو کشیدن شمشیر از سوی مخالفان FATF است که آتشتهیه شدیدی را علیه مجلس و نمایندگان ریختند و سپس برچسب خیانت را نیز به آن اضافه کردند با این امید که نمایندگان بترسند و از موضع حق خود عقبنشینی کنند که البته نتیجه نداد. متأسفانه در این راه هرچه را توانستند در جهت این هدف خود و مخالفت با این لایحه در خدمت گرفتند.
اثرات این سیاست به ظاهر تمام شده است، در حالی که چنین نیست بلکه تازه شروع گردیده است. هنگامی که تصویب یک لایحه را خلاف مسلمات شرعی و قانون اساسی معرفی کنیم، تصویبکنندگان را خائن بنامیم، نتیجه این خواهد شد که تمام آن اتهامات و ادعاها علیه شورای نگهبان نیز کاربرد دارد اگر آن را تصویب کند. اگر شورای نگهبان آن را تصویب کند، تمام این ادعاها چه دوباره مطرح شود و چه نشود، علیه آن شورا نیز مطرح خواهد بود. ولی مشکل مهمتر وقتی است که این مصوبه از سوی شورای نگهبان رد شود. روشن است که در این مرحله نیز نظر شورای نگهبان از سوی موافقان FATF با چالش اعتبار مواجه خواهد شد و بهطور طبیعی این رد را ناشی از ایراد اتهامات و فشارهای مخالفان معرفی میکنند. بنابراین شورای نگهبان چه رد کند و چه تأیید و چه این رد و تأیید تحت تأثیر فشارها و تهاجمات مخالفان باشد و چه سخنگوی آن قسم بخورد که تحت تأثیر نبوده است، این اتهامی است که به تصمیم آن شورا زده خواهد شد. جالب اینکه اگر تأیید شود هم میتوان نکات دیگری را گفت و اینکه اراده کلی به تأیید آن تعلق گرفته است و این نیز عوارض خاص خود را دارد.
حالا فرض کنیم که شورای نگهبان تحت تأثیر این فضای ایجاد شده لایحه را رد کرد یا حتی بدون توجه به این فشارها آن را رد کرد و مجلس حاضر به اصلاح نشد و لایحه به مجمع تشخیص مصلحت ارجاع شد، در آنجا هم این مشکل دوباره وجود خواهد داشت که تصمیم آن مجمع نیز تحت تأثیر این حملات خواهد بود و هر تصمیمی گرفته شود، چه تأیید و چه رد شود، عوارض این مواجهه تندروها بر این تصمیم بار خواهد شد. این وضعیت نمونهای از یک رفتار سیاسی در ایران است که موضوعی که میتوانست یا میباید در چارچوب گفتوگوهای درونحکومتی به بحث گذاشته و درباره آن تصمیم گرفته شود، در نهایت به یک چالش بزرگ سیاسی تبدیل میشود که هر شکل از تصمیم آن به ضرر است. ما واقعاً نابغه هستیم. نابغه در تبدیل فرصتها به تهدیدها. تقریباً در همه موارد به یک راهحل جامع که فصلالخطاب باشد نمیرسیم. پرونده همه اختلافات گذشته، همواره باز میماند و به روی قبلیها تلنبار میشود و سازش و تفاهم را سختتر میکند.
البته شاید یک راهحل وسط در اینجا قابل پیاده کردن باشد و آن اینکه شورای نگهبان، ایرادی قابل رفع را به لایحه وارد کند. ایرادی که رفع آن نافی ماهیت اصلی لایحه نباشد، سپس مجلس با رفع آن ایراد که میتواند خلاف شرع یا قانونی اساسی باشد، مشکل را حل کند و خلاصه خیال همه راحت شود که این شورا مانع از تصویب لایحهای خلاف شرع و کشورسوز و ضد قانون شد. این طوری همه راضی خواهند شد. تا ببینیم چه اتفاقی رخ خواهد داد!
مسئولیت به داشتن صندلی نیست
مسعود پیرهادی در روزنامه رسالت نوشت:
قَالَ رسول الله صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِه: «کُلُّکُمْ رَاعٍ وَ کُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ فَالْإِمَامُ رَاعٍ وَ هُوَ اَلْمَسْئُولُ عَنْ رَعِیَّتِهِ وَ اَلرَّجُلُ فِی أَهْلِهِ رَاعٍ وَ هُوَ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ وَ اَلْمَرْأَةُ فِی بَیْتِ زَوْجِهَا رَاعِیَةٌ وَ هِیَ مَسْئُولَةٌ عَنْ رَعِیَّتِهَا وَ اَلْخَادِمُ فِی مَالِ سَیِّدِهِ رَاعٍ وَ هُوَ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ وَ اَلرَّجُلُ فِی مَالِ أَبِیهِ رَاعٍ وَ هُوَ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ وَ کُلُّکُمْ رَاعٍ وَ کُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ»
هر کسی در هر منصب و لباسی مسئول است؛ شاید دایره و گستره مسئولیت ها به فراخور اوضاع و احوال و موقعیت شخص، قبض و بسط پیدا کند اما در وجود مسئولیت، نمی توان تردید کرد. افراد و مصادیق حدیث مذکور، تمثیلی است و جنبه حصری ندارد؛ به این معنا که مثلا دانشجو در دانشگاه مسئول است و باید حافظ و پاسبان آن جایگاه و موقعیت باشد چرا که باید جوابی برای یوم الحساب، مهیا و تدارک کند. همینطور است کارمند در اداره، کارگر در کارگاه و کارخانه، وزیر در وزارتخانه و وکیل در خانه ملت.
گاهی برای فرار از مسئولیت، نداشتن صندلی بهانه می شود حال آنکه بیان شد به فرض نبودن صندلی و قلمی با امضای لازم الاتباع سراسری هم مسئولیت وجود دارد و فقط محدوده آن تغییر می کند. باید ابتدا به این سؤال پاسخ دهیم که بیننا و بین الله، صندلی موضوعیت دارد یا طریقیت؛ چه بسا مدیرانی که تمام توان و انرژی خود را برای رسیدن به موقعیت سیاسی و اجتماعی به کار گرفتند و بعد از آن، چونان افرادی که شکاری را صید کرده اند تنها به تناول آن شکار نشستند؛ آن هم نه به صورت جوانمردانه بلکه با هزار دوز و کلک و دروغ؛ پس اینجا اصالت با رسیدن به آن نقطه است نه رسیدن به نقطه برای خدمت و انجام مسئولیت.
اما خدا را باید شاکر باشیم که رهبر معظم انقلاب، کشور را دارای فعال و نخبگانی می دانند که در جلسه سران قوای سهگانه با موضوع مسائل اقتصادی گفتند: «شرایط کنونی کشور موجب شده است نخبگان و فعالان دلسوز، احساس مسئولیت مضاعف کنند و ظرفیتها و داشتههای علمی و تجربی خود را به مسئولان عرضه کنند، بنابراین قدر این فرصت را بدانید و از پیشنهادهای فعالان دانشگاهی و اقتصادی استفادهی کامل کنید.»
افرادی که بی قرار هستند در قرارگاه های غیر دولتی یا بی نام و نشان اما از آنها که گویی حتی بلغت الحلقوم، به صندلی چسبیده اند با غیرت و تعصب بیشتر مسئولیت می پذیرند و خود را بدهکار می دانند.
در سفر همدان که به واسطه سومین سالگرد شهید همدانی وقتی می بینی محمدباقر قالیباف، نزدیک به 13 ماه، سمت اجرایی ندارد اما بیشتر از قبل خود را مسئول می داند و بقیه را هم به حرکت وا می دارد، فرموده رهبر انقلاب را تصور می کنم که واقعا اینها احساس مسئولیت مضاعف می کنند. وقتی در مناظره انواع و اقسام بداخلاقی ها علیه او صورت می گیرد و الان می گوید حاضرم بی پست و مقام و صندلی، به این دولت خدمت کنم چون خدمت به این دولت خدمت به مردم است، باید چرایی دریافت لقب مدیر جهادی را فهمید.
وقتی خدمات آستان قدس رضوی و محرومیت زدایی حاشیه نشین ها بعد از ایام انتخابات با قوت بیشتر ادامه پیدا می کند و پروژه های خدماتی، آموزشی و درمانی روز به روز افتتاح می شود و زائر اولی ها از سویدای دل دعای خیر می کنند، یاد بی اخلاقی های برخی در زمان انتخابات می افتم که خدمات آستان قدس را سیاسی می دیدند غافل از اینکه با عینک ناپاک خود، صحنه را به نظاره نشسته بودند.
غرض، ایفای مسئولیت در همه آنات و لحظات است چه نشسته بر صندلی قدرت، چه ایستاده به جهاد و اصلا چه بهتر آنها که بر صندلی نشسته اند قدری از روی صندلی بلند شوند و اقدامی بنمایند.
آنچه از بهشتی نیاموختیم
سیدعلی میرفتاح در اعتماد نوشت:
یک. مرحوم شهید بهشتی در زمره اصلکاریهای انقلاب اسلامی بود. مردم البته که دل به دل امام داده بودند و شیفته وجنات و سکنات مرجع عالیقدر خود شده بودند. بعد از پانزدهسال یکباره نسیمهای روحبخشی از نجف به سمت ایران وزیدن گرفت و هوای انقلاب و اسلام را به سر مردم انداخت. درباره انقلاب اسلامی و زمینههای وقوع و تحققش کتابها و مقالات بسیاری نوشته شده و ریشه و عواملش تبدیل به واحد درسی شده، لااقل به اندازه دو واحد دربارهاش بحث و گفتوگو درمیگیرد. پژوهشگران ایرانی و خارجی بسیاری در این زمینه کارهای تحقیقی قابل اعتنا کردهاند؛ معالوصف مجهولات ما دراینباره بسیار است، سوالات بسیاری نیز کماکان بیجوابند.
رازهای بسیاری با ظاهر و باطن انقلاب قرین است و کسی نمیتواند مدعی شود که به همه آنها دسترسی دارد. هنوز هم دقیقا نمیدانیم که چه شد و چه اتفاقی افتاد که یکباره تمنای اسلام و عدالت به جان ایرانیها افتاد و کوچک و بزرگ، شهری و دهاتی، باسواد و بیسواد خواهان یک انقلاب دینی شدند و علم نفی وضع موجود برافراشتند. عواملی که دوست و دشمن برشمردهاند بیشک در ماجرا دخالت داشتهاند اما هرکس هوای سالهای پنجاه و هفت و پنجاه و هشت ایران را استشمام کرده باشد و آن سرعت بیبدیل گسترش انقلاب را به عینه دیده باشد گواهی میدهد که قضیه رازآمیزتر از آن است که بشود بر کم و کیفش وقوف یافت. به فراخور آگاهیهایی که داریم البته جزییاتی از آن را واقفیم اما همه انقلابها به گونهای اتفاق میافتند و به شکلی گسترش مییابند که گویی ارادهای بزرگتر و بالاتر - بزرگتر و بالاتر از ارادههای انسانی- آنها را پیش میبرد. نفی علل و عوامل مادی نمیکنم.
اگر شاه خطاهای مسلسلوار را مرتکب نمیشد، اگر ارزشها و آرمانهای مشروطه را زیر پا نمیگذاشت، اگر به چاه انقلاب سفید نمیافتاد، اگر ساواک و خودرایی ملوکانه را بالادست همه نمینشاند و اگر به دین و شریعت اسلام بیمهری نمیکرد، اگر با سر توی پول نفتآورده نمیافتاد انقلاب اسلامی هم واقع نمیشد. لااقل به این زودی نمیشد. اما «گفت لیکن در اگر نتوان نشست». این اگرها قابل تاملند و ما را برای فهم ماوقع کمک میکنند اما مدام این نکته مهم را باید به خودمان یادآوری کنیم که «انقلاب اسلامی» واقع شده و نمیشود به عقب برگشت و داستان را طور دیگری روایت کرد. به خصوص یادآوری «واقعیت» در این روزها که میخواهند چهرهای موجه از پهلویها بسازند ضروریتر است. محمدرضاشاه یک زبان بلد بود یا 10 زبان، بدتیپ بود یا خوشتیپ، خائن بود یا خادم، هر چه بود نتوانست نگریزد، نتوانست حرف مردم را بشنود، نتوانست امید به امریکا و انگلیس نبندد، نتوانست نترسد و نتوانست از قول و فعل خود دفاع کند و... اگر او اصالتی داشت یا به کارها و اقداماتش باور داشت، لااقل میماند و دفاع میکرد و مثل بسیاری از دیکتاتورها سینه سپر میکرد و بر موضعش پا میفشرد. اما ترس و لکنت و لغزش او- حتی بعد از چهل سال- گواهی میدهند که او خود را رفتنی میدانست. بگذریم.
دو. اجازه بدهید به پاییز پنجاه و هفت برگردیم و معنای حضور علمایی چون مطهری و بهشتی و طالقانی و هاشمی و از این قبیل را به عنوان نزدیکان امامخمینی (ره) دریابیم. شاه و نزدیکان شاه تلاششان این بود تا روحانیت را به عنوان سمبل ارتجاع معرفی کنند و قاطبه علما را نشان دهند که عقبافتاده و خرافاتی و ضد پیشرفت و ناآشنا به دنیای معاصرند. تصویری که مردم از عموم علمای نامدار داشتند تناسبی با دنیای مدرن نداشت و روضههای مرحوم کافی یا ارشادات مرحوم راشد نمیتوانستند ربطی به توسعه و مناسبات دنیای متجدد داشته باشند. علمای سنتی مسائلشان هم معمولا سنتی بود و کمتر اتفاق میافتاد تا آنها پایشان را از دایره احکام مربوط به نجاسات یا مناسک بیرون بگذارند. نهایت از دل فرمایش علمای سنتی آموزههای اخلاقی بیرون میآمد؛ آموزههایی که بیرون از زمان و مکان به کار مردم میآیند و خواهند آمد.
ما حتی در دهه پنجاه روحانیونی داشتیم که با دروس جدید مشکل داشتند و مدرسه و دانشگاه را خصوصا برای دخترها به صلاح نمیدانستند. آنها رادیو و تلویزیون را حرام میدانستند و سینما را - صرف نظر از محتوایش- حرامتر. اشتباه رشیدی مطلق و همفکرانش همین بود که فکر میکردند شناختشان از علما کافی است و انگ ارتجاع سیاه خیلی راحت به پیشانی نامداران حوزه میچسبد؛ غافل از اینکه یکباره در ابتدای انقلاب ما با صدا و تصویر آخوندهایی آشنا شدیم که هیچ نسبتی با ارتجاع نداشتند. سهل است مترقی و پیشرفته و آدابدان و آشنا به دنیای مدرن نیز بودند. همه کسانی که برای بار اول پای صحبت بهشتی نشستهاند با حیرت و شوق سخنان او را پی گرفتهاند. صدای او شبیه هیچیک از وعاظ معروف نبود، چهرهاش هم شباهتی به آخوندهایی که میشناختیم، نداشت.
بیشتر شبیه استادان دانشگاه بود و ما را به یاد دانشمندان علوم انسانی میانداخت. وقتی در میدان ژاله مرحوم علامه یحیی نوری روی منبر انگلیسی صحبت میکرد و در حین بحث فکتهای علمی میآورد همگان چشم گرد میکردند و او را خلافآمد عادت حوزه میدانستند. اما بهشتی برای اثبات داناییاش نیاز نداشت از الکسیس کارل نقل قول بیاورد یا غیرمسلمانان را به انگلیسی و آلمانی به اسلام فرابخواند. او سطح بحثش را بالاتر میبرد و طوری حرف میزد و طرح مساله میکرد که گویی یک اندیشمند معاصر دارد گزارش از جهان معاصر میدهد. چیزی که شنیدنش از علما مرسوم بود همین بحثهای شرعی، نهایت بحثهای کلامی بود. مرحوم فلسفی نیز به زیگموند فروید زیاد اشاره میکرد اما منظورش طرح بحث روانشناسی نبود بلکه اینها را میگفت تا آخرش به این نتیجه برسد که اسلام هزار و چهارصد سال جلوتر همه این بحثها را گفته و بشر را پیشبینی کرده است.
بهشتی اما سطح بحثش فراتر بود و چون غرب را خوب میشناخت میدانست که چطور باید با جماعت غربزدهای که از غرب به ستوه آمدهاند و خواهان درافتادن با آن هستند و به هر دلیلی شوق دینداری در وجودشان شعلهور شده، گفتوگو کند. از عجایب روزگار یکی این است که ما در ابتدای انقلاب مدرنتر از امروز بودیم. منظورم روحانیت است. چیزی که مردم میدیدند دانایانی بود که ملبس به لباس روحانیت بودند اما مسائلشان مسائل جهانی بود و تمنایشان پیشرفت و سرافرازی و عظمت ایران؛ البته با ملاحظات دینی و شرعی. رفته رفته این گفتمان مدرن کمرنگ شد و با شهید شدن بهشتی و باهنر و مفتح و... این گفتمان هم ضعیف شد و در مقابل «سنتی» ها عرصه فراختری برای کار و سخنرانی و اعمال قدرت یافتند. ما با بهشتی و مطهری و خامنهای و هاشمی و باهنر انقلاب کردیم اما رفتهرفته، بنا به ملاحظاتی کار را بیشتر به سنتیها سپردیم.
سه. بهشتی کاریزمایی داشت که روحانیون جوانتر بسیار از او تاثیر میپذیرفتند؛ حتی لباس پوشیدن او تبدیل به یک نحو لباس پوشیدن شد و خیلیها اندازه عمامه خود را با اندازه عمامه بهشتی تنظیم میکردند. همین توفیق بهشتی و دوستانش باعث شده بود تا اعصاب بعضی از سنتیها به هم بریزد. خاطرم هست یکبار در یک مجلسی یکی از علمای سنتی درددل میکرد که ما این درد را کجا بریم که طلبه ما ساعت مچی میبندد، به جای نعلین کفش میپوشد و از زیر عمامه زلف بیرون میگذارد. بهشتی فقط در انتخاب و ترویج پوشش نبود که مخالف داشت. در مدرسه حقانی او زحمت زیادی کشید تا «امتحان» را وارد درس و بحث حوزه کند. ایضا آموزش انگلیسی هم مخالفان بسیاری داشت تا آنجا که بعضیها چوب تکفیر او را بلند کردند. معذلک بهشتی بخش قابل توجهی از طلاب و مدرسین را با خود همراه کرد و در آنچه درست میپنداشت، عقب ننشست. هم دین و دانش را تاسیس کرد، هم در هامبورگ خوش درخشید، هم حوزه را با دنیای مدرن آشتی داد. یکی از کارهای بینظیر او از قبل از انقلاب کادرسازی بود. او با هوشمندی به این نتیجه رسیده بود که با کادر سنتی نمیتواند پروژههای مهم سیاسی/ دینی/ عقیدتیاش را پیش ببرد. نمیدانم او وقوع انقلاب را پیشبینی میکرد یا نه اما میدانم که کادرسازی او فراتر از مدرسه و حوزه و مسجد هامبورگ بود.
تعاملش با دانشجوها هم حکایت از آن دارد که او چیزی را در خشت خام میدید که بسیاری از همقطارانش در آینه نمیدیدند. کادرسازی از نظر او چنان اولویت بالایی داشت که بعد از انقلاب زودتر از هرکس دیگر به فکر تاسیس حزب جمهوری اسلامی افتاد. مگر بیحزب میشود کادرسازی کرد؟ اتفاقا دشمنان بهشتی با همین ایده مشکل داشتند و او را به همین دلیل به تمامیتخواهی متهم میکردند. اول انقلاب خیلیها گمان میبردند که نهضت آزادی یا جبهه ملی در کادرسازی موفق است و به راحتی میتواند دوره انتقال قدرت را مدیریت کند. در عمل معلوم شد که چنین گمانی واقعبینانه نبوده و اتفاقا مشکل اصلی مرحوم بازرگان خالی بودن دستش بوده از مدیران همسو با انقلاب؛ حتی همسو با خودش؛ لذا خیلی طبیعی بود که همه علما و انقلابیها به دست بهشتی نگاه کنند و ببینند چطور میتواند گره مدیریت انقلاب نوپا را باز کند. برای اینکه بفهمید بهشتی چه آیندهنگری حیرتانگیزی داشته خوب است به همین موقعیت کنونی خودمان و مشکلات دولت و دیگر نهادها برای تکمیل سیستم مدیریتی نگاه کنید. همینکه بحث بازنشستگی جدی شده، نگرانیهای جدی به جان خیلی از دستاندرکاران افتاده که این همه مدیرلایق و آشنا به کار و صاحب تجربه را از کجا بیاورند؟ ما کلا چند اتوبوس مدیر داشتهایم که از استانداری به وزارت میرسیدهاند و از وزارت به سفارت و... حالا همه سرنشینان این چند اتوبوس ریش و مو سفید کردهاند و باید که مقام و منزل به دیگری بسپارند. اما این دیگری را نه تربیت کردهایم، نه میشناسیم و نه از ظرفیتهایش باخبریم.
بهشتی از قبل از انقلاب جایی را میدید که ما ندیدیم و نمیبینیم. چیزی که ما از او نیاموختیم اولا کار سیاسی در قالب حزب بود ثانیا کادرسازی. میخواهم اضافه کنم که یک چیز دیگر هم از او نیاموختیم و آن تعامل با هرآنکه جز خود بود. خواهش میکنم یکبار حوصله کنید و برگردید به عقب و سخنرانیها و اظهارنظرهای بهشتی و مباحثات او را با موافقان و مخالفانش باز بخوانید و باز ببینید. در خبرگان یا در حزب یا در دیوان عالی کشور یا در هر جای دیگر او اولا بسیار متین و آرام و مودب بود، ثانیا به معنی واقعی کلمه در پی جذب حداکثری بود؛ حتی وقتی مخالفانش او را درشت میگفتند و برایش دروغ میساختند و مقدمات اذیت و آزارش را فراهم میآوردند او با آنها مودبانه و برادرانه تعامل میکرد و ایشان را به گفتوگو و مدارا فرا میخواند. یکی از کتابهای خوب در این زمینه اولین رییسجمهور است که آقای مظفر منتشر کردهاند. حتی بعد از چهل سال میشود ادب و متانت بهشتی را دید و از او درس گرفت. اما ما ندیدیم و نگرفتیم.
علاوه بر همه اینها از بهشتی درس مظلومیت هم باید بگیریم. بیجهت نبود که مرحوم هاشمی در شدائد این سالهای آخر مدام یاد رفیق دیرینش را زنده میکرد. اصولا موقعیت مدیرانی در حد بهشتی چه بخواهند و چه نخواهد ملازم مظلومیت است. به نظرم کسی مثل آقای روحانی که در زمره تربیتیافتگان بهشتی است این درس را باید مدام با خودش تکرار کند. یادمان باشد که مظلومیت کارساز است و اگر چه سخت است اما در نهایت کار را پیش میبرد. به قول حافظ «آری شود، لیک به خون جگر شود.»
چهار. مجال تنگ است اما حرف من تمام نشده. فقط در حد اشاره بگویم که بهشتی استاد گفتوگو بود و از عمق جان به تریبون آزاد باور داشت. آزادی بیان جزو ضروریات انقلاب بود و هست و باید باشد. هرچیزی که آزادی بیان را تهدید کند به ضرر کشور است و انقلاب را در پیمودن مسیرش با مشکل مواجه میکند. موانع آزادی بیان را باید از سر راه برداشت نه اینکه وجودشان را توجیه کرد و با آنها کنار آمد. بدتر اینکه ما داریم به موانع آزادی بیان عادت میکنیم. بهشتی حتی در آخرین روزهای زندگیاش مدافع جدی و سفت و سخت آزادی بیان بود و تاوان این دفاع را نیز پرداخت... .