کشته شدن ژنرال عبدالرازق، فرمانده پلیس قندهار در جنوب افغانستان، هرچند که با توجه به فضای جنگی افغانستان، بهت آور نیست، اما قطعا تامل برانگیز است.

سرویس سیاست مشرق - روزنامه‌ها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاه‌ها و نظریات اصلی و اساسی خود می‌پردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و می‌توان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژه‌ای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقاله‌های روزنامه‌های صبح کشور با گرایش‌های مختلف سیاسی را می‌خوانید:‌

*********

آل‌سعود چالش در چاه

سعدالله زارعی در کیهان نوشت:

در حالی که علی‌رغم حملات سنگین به مناطق شمالی یمن، ماه‌هاست ماشین جنگی ائتلاف عربی غربی پشت شهر الحدیده متوقف مانده و صحنه کارزار بطور معکوس نیروهای سعودی اماراتی را در معرض تلفات پی‌درپی قرار داده است، جنوب یمن به سمت درگیری شدید با نیروهای متجاوز پیش رفته است. براین اساس اوائل هفته گذشته رئیس شورای عالی سیاسی یمن- مهدی مشاط- طی بیانیه‌ای از رهبران و نیروهای جنوب خواست به طرح آشتی ملی انصارالله بپیوندند. او آمادگی کامل نیروهای شمال برای کمک به مهم‌ترین خواسته‌ «برادران جنوب» که اخراج اشغالگران از این مناطق است را گوشزد کرد.

عملکرد نیروهای اماراتی- سعودی در یمن و بخصوص در مناطق جنوبی از دو عنصر «اشغال سرزمین» و «آزار مردم» تبعیت می‌کند بعنوان نمونه، هفته گذشته یک یگان اماراتی در شهر مرکزی مأرب به یک قبیله یمنی که صدها نفر از اعضای آن در طول این سال‌ها به امارات و عربستان در جنگ علیه شمال کمک کرده بودند، حمله کرده و چند نفر از آنان را کشتند. پس از آن رئیس این قبیله توافق قبلی با امارات را فسخ کرد و از این کشور به‌عنوان کشوری که برای تصرف دائمی جنوب یمن نقشه کشیده و مشغول گسترش نیروهای خود است یاد کرد. یک روز بعد افراد این قبیله در شهر مأرب که از حدود 3 سال پیش در تصرف حزب سعودی- اخوانی «اصلاح» می‌باشد، تظاهراتی بر علیه امارات برپا کردند.

تظاهرات روزانه و درگیری میان مردم و نیروهای متجاوز از عدن تا المهره هر روز گسترش بیشتری پیدا کرده است. اقدامات سعودی در تصرف بنادر استان المهره و اقدامات امارات در تصرف بنادر استان حضرموت و افزایش دائمی شمار نظامیان سعودی و اماراتی در جنوب، مردم و رهبران را به این جمعبندی رسانده است که سعودی مابه‌ازای شکست از نیروهای عبدالملک بدرالدین الحوثی را اشغال جنوب یمن قرار داده است. این در حالی است که به دلیل سابقه سیاسی سال‌های 1350 تا 1370 و حکومت چپ‌گراها بر «یمن جنوبی»، جنوب بیش از شمال نسبت به گسترش عملیاتی سعودی- امارات در جنوب حساسیت دارند. مشکل جنوب طی حدود 10 سال اخیر عدم وحدت و تقسیم شدن به دستکم چهار گروه است که یک گروه قدرتمندتر آن به رهبری «حسن باووم» با یک محاسبه اشتباه به امید کمک عربستان و امارات به استقلال جنوب به کمک نیروهای ائتلاف متجاوز پیوستند که این توافق هم اینک منسوخ گردیده و این نیروها از مهره تا عدن را به صحنه مخالفت با سعودی‌ها و اماراتی‌ها تبدیل کرده‌اند.

اعتراضات رو به گسترش جنوب و بیانیه «مهدی مشاط» نگرانی زیادی را برای سعودی‌ها و اماراتی‌ها در پی داشت. از این رو، آنان با هدف انحراف در موضوع و انتقال آن به موضوعی قابل مدیریت، به اعتراضات جنوب رنگ معیشتی زده و وانمود کردند که مردم فقط از سوء مدیریت اقتصادی به تنگ آمده‌اند. بر این اساس «احمد عبید بن دغر» را از سمت خیالی خود- نخست‌وزیری یمن- عزل کردند و به جای او «معین عبدالملک» را که پیش از این وزیر خیالی «خدمات عمومی» در کابینه خیالی بن دغر بود، منصوب کردند. در این میان منصور هادی بن دغر و کابینه او را متهم کرد که در «توقف اوضاع بد اقتصادی» کارایی نداشته و سبب هدر رفت مالی یمن شده است. این در حالی است که از یک سو در این نزدیک به چهار سال، دولتی در جنوب وجود نداشته و بن دغر اساساً با هدف ایجاد شکاف در ائتلاف موتمر و انصارالله به این سمت خیالی منصوب شده و اعضای کابینه خیالی او، هیچگاه در عدن مستقر نشده و در پایتخت‌های این کشور و آن کشور سرگردان بوده‌اند از سوی دیگر به فرض که مشکل مردم جنوب نه اشغال کشورشان از سوی عربستان و امارات بلکه اوضاع بد اقتصادی است، در این صورت آنان اگر می‌خواستند و یا می‌توانستند کاری ‌کنند از طریق همین بن دغر انجام داده بودند اما واقعیت این است که عربستان و امارات با سیاست اضمحلال جنوب و اشغال قدم به قدم سرزمین جنوبی‌ها، شرایط اقتصادی را به گونه‌ای پیش بردندکه به گفته «حسن باووم» هم‌پیمان پیشین‌شان با فقر، مردم را از علاقه به استقلال سرزمین‌شان دور نمایند.

اما انتصاب «معین عبدالملک» هم مانند انتصاب احمد عبید بن دغر جنبه سیاسی دارد و قرار نیست دولتی یمنی در جنوب شکل بگیرد. این موضوع از چند بعد قابل بررسی می‌باشد زمانی که بن دغر به نخست‌وزیری خیالی یمن منصوب گردید، حزب قدیمی مؤتمر در توافق با انصارالله و نقطه مقابل اشغالگران عربی- غربی قرار داشت. سعودی با هدف ایجاد شکاف در موتمر، بن دغر که در زمان حکومت علی‌عبدالله صالح معاون او بود را عنوان نخست‌وزیری دادند اما این پروژه حتی پس از خیانت و کشته شدن علی‌عبدالله صالح، به جایی نرسید و موتمر کماکان با انصارالله ماند. امروز دیگر ادامه این موضوع معنا ندارد و عربستان باید فکری برای مشکل اصلی جنوب یعنی اعتراضات رو به گسترش مردم نماید از این رو آنان یک جوان اهل شهر جنوبی «تعز» و فردی که به عنوان صاحب  تجربه در حوزه خدمات عمومی شناخته می‌شود را به نخست‌وزیری خیالی انتخاب کرده‌اند تا از یک طرف بگویند دولت جنوب، جنوبی است و از سوی دیگر وانمود کنند با آمدن او مشکلات اقتصادی حل می‌شود.

حتما می‌دانید که سازمان ملل دستکم 8/5 میلیون نفر از شهروندان یمنی را در معرض بیماری و قحطی شدید معرفی کرده است که بخش اعظم این جمعیت در منطقه جنوب به رغم آنکه در تصرف سعودی- اماراتی‌هاست، قرار دارد. این ترفند طبعا به نتیجه نمی‌رسد چرا که با این انتصاب در سیاست اصلی سعودی- اماراتی در مورد یمن و به خصوص یمن جنوبی تغییری پدید نمی‌آید. سعودی‌ها نمی‌خواهند مشکل اقتصادی جنوب حل شود چرا که از نظر آنان فقر مفرط مردم، مهمترین ابزار جذب آنان در روندهای تحت کنترل سعودی است. آنان در این شرایط با یک «مرهم» سعی کرده‌اند از فریادهای مردم بکاهند کما اینکه پیش از این وقتی که مردم مهره و حضرموت علیه سیاست توسعه حضور نظامی نیروهای سعودی- اماراتی در مناطق کلیدی این دو استان - بنادر و گذرگاه‌ها- دست به تظاهرات زدند، عربستان سعودی برای مدتی کوتاه نیروهای خود را محدود و آنان را از چشم‌ها پنهان کرد ولی این سیاست چند هفته‌ای بیشتر ادامه نداشت و از یک سال پیش دوباره روند افزایش نیروهای سعودی استمرار پیدا کرد.

 از آن طرف، همزمان با اعتراضات مردم جنوب علیه سیاست اشغال سرزمین‌شان، حملات انصارالله به مراکز تحت سیطره سعودی و امارات گسترش یافته است. بر این اساس نیروهای سعودی اماراتی بارها در بیضاء، مأرب، جوف، تعز و لحج طی هفته‌های اخیر، توسط نیروهای کمیته‌های مردمی یمن و حملات موشکی انصارالله، هدف قرار گرفته‌اند و سرجمع گفته می‌شود طی دو هفته اخیر دستکم 100 نفر از نیروهای سعودی- اماراتی در این مناطق کشته شده‌اند. به‌هم پیوستن اعتراضات جنوب و افزایش حملات انصارالله به این مناطق شرایط را برای آل‌سعود و آل نهیان دشوار کرده است. جنایات جنگی سعودی‌ها طی این دوره و از جمله حمله به اتوبوس حامل آوارگان که دستکم به کشته و زخمی شدن 50 نفر انجامید و نیز حمله دو هفته پیش هواپیماهای سعودی به بیمارستانی در شمال یمن نشان می‌دهد جنگ پس از بن‌بست از صحنه نظامی، هم‌اینک به میدانی برای جنایت بی‌هدف تبدیل شده است.

این موضوع برخلاف آنچه سعودی‌ها تصور می‌کنند سبب به‌هم پیوستن نیروهای شمال و جنوب به یکدیگر می‌شود و شرایط ادامه حضور متجاوزین را دشوارتر می‌گرداند اما این تنها بدبیاری سعودی‌ها نیست. آنان درست در زمانی نیازمند نشان دادن اقتدار داخلی خود هستند که درگیر پرونده سنگین «جمال خاشقجی» شده‌اند. خاشقجی و پدرش در طول حدود 40 سال گذشته مسئول حساس‌ترین پرونده‌های امنیتی سعودی بوده و از جمله مدیریت ارتباط با القاعده، ارتباط با رژیم صهیونیستی و انتقال سلاح به گروه‌های تروریستی در طول این سال‌ها و تا پایان حیات ملک عبدالله را در دست داشته‌اند. تغییر در شرایط داخلی سعودی، خاشقجی را تبدیل به مخالف کرد و این مخالف‌خوانی می‌توانست به افشای بسیاری از نکات پرونده‌های حساس امنیتی آمریکا و رژیم سعودی و اسرائیل غاصب منجر شود. در این میان بن‌سلمان با پشت‌گرمی آمریکا و اسرائیل درصدد برآمد برای همیشه به «خطر درز» اطلاعات بسیار حساس پایان دهد و از این رو بدون ملاحظات خاص وارد عمل شد و بدترین راه را برای رسیدن به هدف برگزید.

حالا همه‌چیز علیه سعودی در داخل و خارج از روال عادی خارج شده و شدت گرفته است و این نگرانی شدید آمریکا را نیز در پی داشت. اعلام اطمینان ترامپ به آل‌سعود و سفر وزیر امور خارجه آمریکا به عربستان برای مهار این وضعیت خطرناک صورت گرفت اما آیا آمریکا از آنچنان اعتباری برخوردار است تا بتواند این روند را مهار کند؟ پاسخ این سؤال چندان دشوار نیست. وقتی همزمان با اعلام اعتماد آمریکا به سعودی و به خصوص بن‌سلمان که متهم اصلی بد شدن اوضاع عربستان سعودی در محیط داخلی و خارجی است، سخن از جابجایی ولیعهد به‌میان می‌آید، نشان‌دهنده وخامت اوضاع و تردید آمریکا در توانایی حل مسئله می‌باشد. ممکن است حتی بن‌سلمان هم در همین سمت حفظ شود اما حالا دیگر همه حتی آمریکایی‌ها پذیرفته‌اند، اوضاع عربستان هر آن ممکن است طوفانی شود.
 

معمای ترور ژنرال قندهار

سیداحمدموسوی مبلغ در خراسان نوشت:

کشته شدن ژنرال عبدالرازق، فرمانده پلیس قندهار در جنوب افغانستان، هرچند که با توجه به فضای جنگی افغانستان، بهت آور نیست، اما قطعا تامل برانگیز است. ژنرال عبدالرازق، چهره شاخص ضد طالبان بود که به رغم وجود اتهام هایی علیه او مبنی بر دست داشتن در قاچاق مواد مخدر و رهبری گروه های مافیایی، چهره ای محبوب در تمام افغانستان به شمار می آمد.او، محبوبیت کم نظیر خود را مرهون قاطعیت منحصر به فرد خود در برخورد با گروه های تروریستی بود. این فرمانده چهل ساله که از سال 1390 عهده دار سمت فرماندهی پلیس شهر مهم و استراتژیک قندهار بود، بارها در مصاحبه با رسانه ها گفته بود که به نیروهایش دستور داده در مواجهه با اعضای گروه های تروریستی و از جمله طالبان، هیچ مماشاتی نداشته و هیچ یک از افراد مخالف را زنده نگذارند.او گفته بود که حکومت مرکزی در کابل، اسرای گروه های تروریستی را پس از مدتی، از زندان آزاد می کند و به همین دلیل به نیروهای تحت امر خود دستور داده تا هیچ یک از اعضای گروه های تروریستی را به اسارت نگیرند  و به محض مواجهه در هر شرایطی به قتل برسانند.همین روش او در برخورد با مخالفان، باعث شده بود که به رغم همه اتهاماتی که به او وارد می شد، از سوی مردم به عنوان یک قهرمان تروریست ستیز شناخته شود.از سوی دیگر، طالبان نیز به همین دلیل، دشمنی ویژه ای با او داشتند و به گفته خود ژنرال عبدالرازق، بیش از 35 بار هدف حملات انتحاری و تروریستی گروه طالبان قرار گرفته بود که از همه آن ها جان سالم به در برد.آخرین حمله انتحاری  علیه وی در اسفند ماه (حوت) 1396 در منزل استاندار (والی) قندهار صورت گرفت که در آن، خود والی به شدت زخمی شد و سفیر کشور امارات متحده عربی نیز پس از برداشتن جراحت شدید در همین عملیات، جان باخت.ویژگی خاص این فرمانده 40 ساله ضد طالبان این بود که اولا خود او از قوم پشتو (اصلی ترین قوم تشکیل دهنده طالبان) بود و ثانیا، زادگاه او شهر قندهار بود که خاستگاه اصلی گروه طالبان به شمار می رود.بنابراین او اولا به دلیل هم نژاد بودن با بخش عمده طالبان، در برخورد خشن با این گروه، متهم به قوم گرایی نبود و ثانیا او موفق شده بود ریشه تروریسم و افراطی گری را در خانه اصلی آن (شهر قندهار) تضعیف کند.اینک، ژنرال عبدالرازق اچکزی به طور مشکوکی در داخل ساختمان ولایت (استانداری) قندهار و در حضور عالی ترین مقام نظامی آمریکا و ناتو (ژنرال میلر) به قتل رسیده است.هرچند که حکومت افغانستان، سرباز جوانی به نام گلبدین را که از محافظان والی قندهار بود و خود نیز در صحنه قتل ژنرال عبدالرازق کشته شده، به عنوان عامل نفوذی طالبان و متهم اصلی این واقعه معرفی کرده اند و از سوی دیگر، طالبان نیز مسئولیت این رویداد را به عهده گرفته اند، اما این واقعه دارای زوایای پنهانی است که به نظر می رسد واقعیت، غیر از آن چیزی است که تا کنون به صورت رسمی اعلام شده است.نکات مهم زیر در این باره  حائز اهمیت هستند:

اول این که طالبان پس از وقوع رویداد، ابتدا با انتشار بیانیه ای، مسئولیت حمله به این ژنرال و نیز فرمانده امنیتی شهر قندهار را به عهده گرفته و هدف اصلی عملیات خود را شخص عبدالرازق معرفی کردند. اما پس از چند دقیقه، این بیانیه را از صفحات رسمی خود در شبکه های اجتماعی حذف کرده و در بیانیه جدید، نام ژنرال میلر را به عنوان دیگر هدف مد نظر طالبان به بیانیه افزودند.سراسیمگی طالبان در صدور بیانیه و تعویض متن آن، به اعتقاد برخی از صاحب نظران به این معناست که اساسا طالبان اطلاع درستی از ماوقع و افراد حاضر در ساختمان استانداری قندهار نداشته اند. این مسئله این گمانه را مطرح می کند که احتمالا طالبان، نقشی در کشتن فرمانده پلیس قندهار نداشته و تنها خواسته اند با به عهده گرفتن مسئولیت آن، قدرت نمایی کنند.

نکته دوم این است که ژنرال عبدالرازق و دیگر مقام های مهم امنیتی و اداری قندهار، در جلسه ای مشترک با عالی رتبه ترین مقام نظامی آمریکا و ناتو در افغانستان کشته شدند. روش معمول نیروهای آمریکایی در تامین امنیت مقامات نظامی خود این است که در محل جلسات آن ها، به هیچ سرباز افغانستانی اجازه آمد و شد نمی دهند چه رسد به این که سرباز افغانستانی، مسلح بوده و امکان تیر اندازی نیز داشته باشد. حال این مقام آمریکایی اگر ژنرال میلر باشد، به صورت طبیعی، محافظت های امنیتی بسیار بیشتر شده و اساسا امکان این که یک سرباز افغانستانی، امکان تیراندازی به سوی مقامات را داشته باشد موجود نبوده است. در این فرض، اتهام کشتن ژنرال عبدالرازق و دیگر مقامات امنیتی قندهار، متوجه خود آمریکایی ها و مشخصا شخص ژنرال میلر می شود. کسانی که این گمانه را مطرح می کنند، کشته و زخمی شدن تمام مقام های افغانستانی حاضر در جلسه و جان سالم به در بردن تمام مقام های آمریکایی را شاهدی بر مدعای خود ذکر می کنند.

سومین نکته حائز اهمیت این است که برخی از اخبار، بر وقوع نزاع لفظی میان ژنرال عبدالرازق و ژنرال میلر در جلسه فوق الذکر دلالت دارد که البته شاهد و سندی بر این مدعا وجود ندارد. اما اختلاف میان فرمانده پلیس قندهار و مقامات آمریکایی در نحوه برخورد با گروه های تروریستی و طالبان و تخطی ژنرال عبدالرازق از دستورات حکومت مرکزی در مماشات با طالبان را هرگز نمی توان کتمان کرد. مضاف بر این ها، این فرمانده به داشتن سیاست های ضد پاکستانی نیز معروف بود. با این وصف، کشته شدن او می توانست رضایت نیروهای آمریکایی، دولت مرکزی افغانستان، نیروهای طالبان و سازمان استخباراتی پاکستان را توام فراهم کند و هیچ یک از این مجموعه ها، از کشته شدن ژنرال عبدالرازق، ناراحت نیستند.این مطلب در کنار پیشرفت مذاکرات مستقیم میان آمریکا و طالبان و تقویت شایعاتی در خصوص توافق اجمالی میان دو طرف، می تواند این تصور را تقویت کند که آمریکایی ها، ژنرال عبدالرازق را وجه المصالحه خود با طالبان قرار داده و با از بین بردن او، هم امتیازی به طالبان داده اند، هم دولت مرکزی را از شر یک فرمانده قدرتمند متمرد رهانده اند و هم اپوزیسیون قوی کشور را که با محوریت ژنرال عطا محمد نور، محمد محقق و ژنرال دوستم شکل گرفته و از حمایت کامل کسانی همچون ژنرال عبدالرازق در قندهار و حاج ظاهر قدیر در ننگرهار برخوردار  بودند، دچار اضمحلال و شکست کرده اند.مقامات آمریکایی مطابق یکی از مفاد پیمان امنیتی آمریکا و افغانستان از مصونیت برخوردار هستند (کاپیتولاسیون) و هیچ محکمه ای نمی تواند ژنرال میلر را حتی به عنوان شاهد برای دادن اطلاعات درباره این واقعه دعوت کند. پس به راحتی می توان واقعیت نحوه کشته شدن ژنرال را پنهان کرد و به گردن یک نفوذی فرضی طالبان انداخت.اگر این احتمال، نزدیک به واقعیت باشد، نباید از نقش زلمای خلیل زاد که هم اکنون با سمت نماینده ویژه آمریکا در صلح با طالبان ماموریت پیدا کرده، در این ترور غافل شد و نیز نباید تداوم رویداد هایی از این دست را برای مهندسی انتخابات ریاست جمهوری سال آینده و ملحق شدن بخش زیادی از طالبان همسو با آمریکا به بدنه دولت دور از ذهن دانست.

آب سرد بر سر تابستان داغ

مهدی محمدی در وطن امروز نوشت:

دولت آمریکا روزی که از برجام خارج شد، 3هدف اصلی در مقابل ایران تعریف کرده بود که در هر 3 شکست خورده است. هدف نخست، ایجاد دوقطبی میان برنامه موشکی و منطقه‌ای و اقتصاد کشور و به دنبال آن درگیر کردن مردم و نظام و همچنین ایجاد درگیری درون نظام بر سر این موضوع بود. نظرسنجی‌هایی که در 5 ماه گذشته انجام شده، نشان می‌دهد سیر حمایت مردم از برنامه موشکی در ایران صعودی است و فقط در یک پژوهش عدد 70 درصد را نشان می‌دهد. حتی وقتی از پرسش‌شوندگان سوال شده: آیا می‌پذیرند به خاطر جلوگیری از تحریم‌ها برنامه موشکی ایران تعطیل شود، همان حدود قاطعانه گفته‌اند با این اقدام مخالفند. علت این است که در یک سال گذشته مردم ایران دیده‌اند اولا برنامه موشکی بخشی ضروری، کارآمد و جایگزین‌ناپذیر از ابزارهای تامین امنیت مردم ایران است و ثانیا پاسخ‌های موشکی به تروریست‌ها، برنامه موشکی را به بخشی از پرستیژ و عزت ملی تبدیل کرده و تهدیدهای پی‌در پی دشمنان بویژه کشورهای بشدت منفور عربی علیه ایران، سخن گفتن از محدودسازی توان دفاعی را به نوعی خیانت مبدل کرده است. درباره برنامه منطقه‌ای ایران هم وضعیت همین‌گونه است. حاج‌قاسم سلیمانی در صدر چهره‌های محبوب مردم ایران – با فاصله معنادار از دیگران - قرار دارد و در حالی که تقریبا همه سیاسیون دیگر دچار افت محبوبیت شده‌اند، او جایگاه خود را حفظ کرده است. علاوه بر این، موفقیت‌های منطقه‌ای ایران تداوم یافته و در آخرین مورد حتی آمریکایی‌ها هم دیدند که در صحنه عراق توان پنجه ‌افکندن در پنجه ایران را ندارند. مهم‌تر از اینها، با مدیریتی که اعمال شده، می‌بینیم برخلاف سال‌های

92-90 که دوقطبی هسته‌ای- اقتصاد، روز به روز پررنگ‌تر می‌شد، اکنون هیچ بخش مشروعی از جامعه سیاسی کشور انگیزه‌ای برای ساخت دوقطبی‌های موشک - اقتصاد یا منطقه - اقتصاد ندارد. سازش موشکی و منطقه‌ای و حتی مذاکره با آمریکا، فاقد پشتوانه سیاسی علنی نزد گروه‌ها و جناح‌های سیاسی است و حتی اگر کسانی در دل عقیده داشته باشند که باید در این باره کوتاه آمد، بیان این عقیده را به سود خویش نمی‌بینند.

بنابراین آمریکا قادر نبوده جامعه و نظام ایران را درباره مشروعیت برنامه موشکی و منطقه‌ای دچار شکاف کند و به همین دلیل، کارایی راهبردی تحریم‌ها زیر سوال رفته و از همین رو، آمریکا قادر به ایجاد اجماع در اجرای تحریم‌های یکجانبه خود نیست.

هدف دوم آمریکا، تشدید فشار اقتصادی تحریمی علیه ایران، تلفیق تحریم با مشکلات و ناکارآمدی‌های داخلی و در نهایت ایجاد آشوب سراسری در ایران بوده است. این هدف هم با وجود اینکه ترامپ، پمپئو و بولتون شخصا سعی کردند نقش سردسته آشوب را در ایران ایفا کنند و بیخ گوش ایران در چند کشور همسایه اتاق کنترل و فرمان آشوب هم راه انداختند، آشکارا ناکام مانده است. ناآرامی‌ها و اعتراض‌هایی وجود دارد اما اولا بسیار محدود و پراکنده است و ثانیا تقریبا می‌توان گفت به طور مطلق غیرسیاسی است و هدف از آن حل مشکلات اقتصادی و اجرایی است که حتی معترضان هم باور ندارند به تحریم یا هیچ مساله جدی دیگری در سیاست خارجی مرتبط باشد. علت اصلی شکست پروژه آشوب‌های سراسری در ایران ـ آنگونه که برخی پژوهش‌های جدید افکار عمومی نشان می‌دهد ـ این است که در وهله اول، مردم ایران باور ندارند شورش یا ناآرامی خیابانی وضع اقتصادی آنها را بهتر خواهد کرد، برعکس، تقریبا این اطمینان وجود دارد که آشوب ممکن است همین وضعیت فعلی را ـ که از بسیاری جهات با آنچه در کشورهای همسایه یا حتی برخی کشورهای ظاهرا برخوردار جهان می‌بینند قابل مقایسه هم نیست - به هم بریزد و اوضاع را از کنترل خارج کند و دوم، مداخله مستقیم طرف خارجی، آن هم فرد بشدت نامحبوب و شبه‌دیوانه‌ای مانند ترامپ و اعضای دولت او که یکسره به دشمنی با مردم ایران مشهورند و تلاش آنها برای راه‌اندازی آشوب در ایران، به نوعی مقاومت ملی در مقابل اراده دشمن خارجی منجر شده است.

در واقع وقتی مردم می‌بینند کسی مانند ترامپ پی در پی آنها را به آشوب فرا می‌خواند و مشاور امنیت ملی‌اش که تا دیروز سخنران دست چندم جلسه منافقین بوده، ابراز ناراحتی می‌کند که «زمان در حال از دست رفتن است، چرا به خیابان نمی‌ریزید»، حس می‌کنند اینجا جایی است که باید ایستاد و طرف مقابل را سنگ روی یخ کرد. در واقع دولت ترامپ، به دلیل فقر حاد تفکر استراتژیک، اساسا درک نمی‌کند که حتی اگر اعتراض اقتصادی و اجتماعی در ایران وجود داشته باشد ـ که دارد ـ این موجب نمی‌شود مردم ایران دشمن خود را که در این مدت هیچ از دشمنی با آنها کم نگذاشته دوست حساب کنند یا فراموش کنند کسی که آنها را به ناآرامی فرامی‌خواند همان است که در حوادثی مانند حمله به رژه در اهواز نشان داده دستش اگر برسد از کل ملت ایران با گلوله پذیرایی خواهد کرد. نگاه مکانیکی به تحولات داخلی ایران است که موجب شده مثلا صهیونیست‌ها فکر کنند می‌توانند از یک‌سو بگویند باید به ملت ایران گرسنگی داد و از سوی دیگر نتانیاهو را جلوی دوربین بنشانند تا برای مردم نمایش دوستی و مهربانی بازی کند. پروژه آشوب سراسری البته هنوز از دستور کار خارج نشده اما به میزانی که آمریکا، اسرائیل و سعودی در به خیابان کشاندن مردم ناکام باشند، بر حجم اقدامات تروریستی خود برای زخم زدن به ملت ایران خواهند افزود و این دقیقا جایی است که بازی براندازی و فروپاشی معکوس می‌شود و به رشد وحدت و انسجام داخلی در ایران می‌افزاید.

هدف سوم نیز نشاندن ایران پای میز مذاکرات مستقیم، جامع و سطح بالا با آمریکا بوده است. شاید بزرگ‌ترین ناکامی تیم ترامپ این است که با کودنی تمام به جای اینکه گزینه مذاکره را تقویت کنند، آن را بالکل از روی میز برداشتند. بر خلاف آنچه اغلب گفته می‌شود، علت منتفی شدن گزینه مذاکره یک تصمیم صرفا سیاسی در ایران نیست. علت این است که رفتار دولت ترامپ - و حتی دولت اوباما - ظرف بیش از 3 سال نشان داد مذاکره و توافق، ابزاری برای امتیازگیری یکسویه و خالی کردن دست ایران از ابزارهای راهبردی محافظ امنیت ملی و در ازای آن، نه‌تنها سبک‌تر نکردن تحریم‌ها و فشارها، بلکه افزودن بر آن با هدف امتیازگیری بیشتر است. در واقع آنچه گزینه مذاکره را از روی میز برداشته، اثبات بی‌فایدگی آن است و بالاتر از آن، روشن شدن این نکته که نشستن پای میز مذاکره با کسی مانند ترامپ حتی به تشدید بی‌سابقه فشارها هم خواهد انجامید، چرا که این ذهنیت را نزد دشمن ایجاد می‌کند که فشارها موثر بوده و ایران با وجود اینکه از مذاکرات و توافق پیشین هیچ به دست نیاورده، باز هم پای میز آمده است. حتی اگر بنا باشد روزی مذاکره‌ای شود، این مذاکره زمانی انجام خواهد شد که دشمن هیچ‌گونه توهم ضعف و نیاز از سوی ایران نداشته باشد و در ازای چیزی که می‌خواهد، چیزی درخور روی میز بگذارد.

آمریکا ظرف کمتر از 6 ماه در هر سه هدف راهبردی خود علیه ایران شکست خورده است. در منازعاتی با این درجه از شدت و جدیت، البته طرفی که بازی را باخته بسادگی به شکست خود اذعان نکرده و میدان را خالی نمی‌کند. بویژه درباره تیم ترامپ، به دلیل وابستگی بیش از حد به اپوزیسیون مفلوک فارسی‌زبان خارج از کشور و فشار از سوی موجودات نیمه یا تمام‌دیوانه‌ای مانند نتانیاهو و بن‌سلمان، این مساله زمان بیشتری هم خواهد برد. منتها نکته این است که این فاز از رویارویی ایران و آمریکا اولا آن مقدار که آنها تصور می‌کنند اساسا طول نخواهد کشید و ثانیا نه فقط نتیجه‌ای را که در پی آن هستند به بار نمی‌آورد، بلکه دستاوردهای راهبردی برای ایران خواهد داشت که حقیقتا حصول آن در شرایطی دیگر تقریبا غیرممکن بود: زوال غربگرایی در ایران، شکسته شدن هیمنه آمریکا، سوق پیدا کردن ایران و بخش‌های بزرگی از جهان به سمت ایجاد اتحادهایی که آمریکا در آن کاره‌ای نیست، تشدید برنامه موشکی و منطقه‌ای ایران، اصلاح ناکارآمدی‌های اجرایی در ایران و گرفته شدن تصمیم‌های ضروری اما سخت که شاید در شرایط عادی کسی ریسک رفتن به سمت آنها را نمی‌پذیرفت و در نهایت ایجاد توجیه برای ایران تا بخش‌هایی از قدرت ملی و منطقه‌ای خود را مستقیما برای ضربه زدن به آمریکا مورد استفاده قرار بدهد؛ کاری که باز شاید در شرایط عادی جزو اولویت‌های ایران نبود. 

ترامپ یا محمد بن‌سلمان؟

عباس عبدی در ایران نوشت:

قضیه عجیب قتل روزنامه‌نگار عربستانی، در کنسولگری این کشور در استانبول، جهان را در شوک فرو برد. نه به‌دلیل اینکه یک نفر کشته شده است و نه حتی به این دلیل که یک مخالف رژیم کشته شده است؛ چرا که از این نوع قتل‌ها زیاد رخ داده است. رژیم‌ها به عللی مخالفان خود را در داخل یا خارج سر به نیست می‌کردند، پس از این هم کمابیش انجام خواهند داد. پس چرا این قتل این اندازه بازتاب داشت و حتی کشورهای غربی را وادار به تغییر رفتار کرد و حتی احتمال می‌رود که موجب تغییرات مهمی هم در داخل عربستان شود؟ پاسخ این است که این قتل به کلی غیرمنتظره بود. زیرا هیچ کشوری حاضر نمی‌شود به‌صورت احمقانه یک شهروند خود را برای انجام یک کار اداری از یک کشور دیگر به یک کشور دیگری دعوت کند و روز قبلش یک تیم مأمور ویژه با هواپیما به مقصد بفرستد و نیز در همان روز تمامی کارمندان محلی را به مرخصی بفرستد و سپس برخلاف بدیهی‌ترین سنت‌های رایج اخلاقی و عربی، او را به محلی که ظاهراً باید امن باشد بیاورد و سپس بدون چون و چرا او را بکشد و قطعه‌قطعه کند و مأموران اعزامی بلافاصله پس از اجرای مأموریت به عربستان برگردند. انجام این کار در قرن 21 به مغز هیچ بشری خطور نمی‌کرد ولی انجام شده است. چرا؟

اجازه دهید به یکی از قتل‌های مهم مشابه اشاره شود. در سال 1940 و در اوج جنگ جهانی دوم که 99 درصد اخبار جهان را به خود اختصاص می‌داد، یک جوان اسپانیایی، تروتسکی را در مکزیک و در خانه خودش با چاقو یا تبر کشت. آن فرد به‌صورت عادی وارد خانه تروتسکی شد و در هنگام گفت‌وگو او را کشت. خبر ترور تروتسکی در آن تاریخ در برابر اتفاقاتی که در جبهه جنگ رخ می‌داد اهمیت چندانی نداشت. حتی اگر استالین هم می‌گفت من دستور به کشتن او داده‌ام هیچ اتفاقی رخ نمی‌داد. چون غربی‌ها برای شکست دادن آلمان هیتلری حاضر به همکاری با هر شیطانی بودند، چه رسد به استالین. ولی قاتل هیچ‌گاه و هیچ‌گاه حاضر نشد که بگوید از کجا دستور قتل را گرفته است. 20 سال بعد که آزاد شد، رفت روسیه و به او مدال لنین را دادند. حالا این قتل را با آن قتل مقایسه کنیم متوجه ماجرا می‌شویم. در حالی که دنیا به دلایلی باید به سمت قانونمداری و اخلاقیات بیشتری برود، چنین پسرفت وحشتناکی را تجربه می‌کند.

چرا؟ آیا محمد بن‌سلمان یک احمق است؟ به نظر من شاید بگوییم او احمق است ولی همه ماجرا این نیست.

زمانی که سعید مرتضوی فاجعه کهریزک را در دامن نظام گذاشت، گفتم که او پیش از این کارهایی انجام داده که باید مانعش می‌شدند که نشدند. آنان که برای کارهای پیشین او کف می‌زدند و هورا می‌کشیدند، در بروز جنایت کهریزک نقش مؤثرتری از مرتضوی دارند. در واقع آنان سبب بودند و در اینجا سبب اقوا از مباشر است. بنابراین مسببین نباید منتقد این رفتار او باشند. قضیه محمد بن‌سلمان نیز همین طور است. روزی که او توانست با خرید سیاست‌های دولت‌های غربی، در یمن فاجعه بیافریند، نخست‌وزیر لبنان را بازداشت کند و برای هر کار دیگری کمابیش چک سفید امضا به او دادند و ترامپ با او رقص شمشیر نمود؛ باید منتظر چنین اقدامی هم می‌بودند!

ولی این اقدام محمد بن‌سلمان چند اشکال اساسی داشت که آنها نیز ریشه در همین سیاست‌های غربی‌ها داشت. اول اینکه به لحاظ عملیاتی بسیار احمقانه طراحی شده بود. در واقع اگر می‌خواستند به همه دنیا بگویند که ما خاشقجی را کشتیم، بهتر از این نمی‌توانستند برنامه‌ریزی کنند. چرا عملیات احمقانه بود، چون نیازی به اندیشه و فکر و برنامه‌ریزی ندارند و حوصله آن را هم ندارند. با کمک پول همه اینها را می‌خواهند جبران کنند. حتی برنامه توسعه 50 ساله را می‌خواهند طی 10 سال پیش ببرند. چرا؟ چون پول دارند. لذا خیلی به فکر و برنامه نیاز ندارند.

اشکال دوم دست‌کم گرفتن یا بی‌توجهی به امکانات فناوری جدید است. احتمالاً ترک‌ها در آنجا دوربین یا شنود داشته‌اند، دوربین جلوی در هم که وجود دارد. ساعت خاشقجی و موبایل همسرش نیز همه چیز را ضبط می‌کرده است. بنابراین متوجه نبودند که اگر به خدا اعتقاد ندارند، که به کارشان نظارت کند، باید متوجه باشند که دوربین و ضبط همه جا هست.

اشکال سوم، عمل بشدت غیراخلاقی آنان است که بی‌گفت‌وگو و برخلاف حداقل قواعد اخلاقی او را به جایی دعوت کرده و می‌کشند و تکه‌تکه می‌کنند. این فاجعه‌بار است. آنان می‌توانستند کار کنسولی وی را انجام دهند و پول بدهند یک نفر در خیابان او را ترور کند. حتی حاضر به این حد از برنامه‌ریزی حداقلی هم نبودند. گروه‌های زیادی از تروریست‌ها در آنجا هستند که این کارها را به‌صورت کنتراتی انجام دهند!! و بالاخره ایراد دیگرشان این بود که ترکیه را دست‌کم گرفتند. آنان در امریکا یا کشورهای غربی او را به کنسولگری خود نبردند که بکشند. چون برای غربی‌ها حریم قائل بودند و می‌ترسیدند که هزینه دهند. لذا ترکیه را دست‌کم گرفتند که می‌توان اردوغان را خرید و سر و ته قضیه را هم آورد. آنان به‌دلیل نادانی ناشی از حمایت‌های غرب خود را در موقعیت برتر نسبت به همه کشورهای منطقه می‌دیدند. غافل از اینکه دزد ناشی به کاهدان می‌زند. اگر اردوغان کوتاه می‌آمد، شاید خودش هم نابود می‌شد.

در هر حال این حد از حماقت رفتاری و ضعف در برنامه‌ریزی فقط یک علت دارد و آن همراهی‌های غرب با عربستان و سکوت در برابر جنایات آن و فروش سیاست در برابر پول است. اگر این جنایت محصول حماقت است، این حماقت نیز محصول آن حمایت است و این حماقت‌ها سبب این جنایت است و محمد بن‌سلمان فقط مباشر است ولی در اینجا سبب یا حمایت‌های ترامپ اقوا از مباشر است. کوشش ترامپ برای مبرا کردن محمد بن‌سلمان از این جنایت و خودسرانه دانستن آن نوعی از حلقه‌های همین حمایت است. بهترین حالت این است که این اقدام با دستور و نظارت لحظه‌ای و مستقیم محمد بن‌سلمان انجام شده باشد. زیرا در این صورت معلوم است که ماجرا چیست. ولی اگر خودسرانه باشد معلوم نمی‌شود که باید گریبان چه کسی را گرفت؟

جایگاه نظرات هیئت عالی نظارت بر حسن اجرای سیاست های کلی نظام

ابوالفضل درویشوند در رسالت نوشت:

دولت در راستای انجام تعهدات برنامه اقدام «Action Plan» مورد نظر گروه ویژه اقدام مالی «اف ای تی اف» لوایح «الحاق دولت جمهوری اسلامی ایران به کنوانسیون سازمان ملل متحد برای مبارزه با جرائم سازمان‌یافته فراملی (کنوانسیون پالرمو)» و «اصلاح قانون مبارزه با پولشویی» را به مجلس شورای اسلامی تقدیم کرد که این لوایح با اصلاحاتی به تصویب مجلس رسید و برای شورای نگهبان ارسال شد. شورای نگهبان نسبت به این لوایح ایراداتی را مطرح کرد و «هیئت عالی نظارت بر حسن اجرای سیاست های کلی نظام» نیز نظر خود در خصوص مغایرت این دو مصوبه مجلس شورای اسلامی با سیاست‌های کلی نظام را به شورای نگهبان اعلام نموده است. شورای نگهبان اصلاحات صورت گرفته توسط مجلس شورای اسلامی را رافع ایرادات خود دانسته و بر عدم رفع ایرادات «هیئت عالی نظارت بر حسن اجرای سیاست های کلی نظام» و ضرورت رفع آنها تأکید کرده است. 

در خصوص ایرادات اعلامی «هیئت عالی نظارت بر حسن اجرای سیاست های کلی نظام» در رابطه با مغایرت مصوبه مجلس با سیاست‌های کلی نظام و جایگاه قانونی این اظهار نظر چند نکته قابل توجه است:

1- مطابق اصل، (110) قانون اساسی، یکی از صلاحیت‌های مقام رهبری تعیین سیاست‌های کلی نظام (بند 1) و نظارت بر حسن اجرای این سیاست‌ها (بند 2) است.

2- به موجب ذیل اصل(110) قانون اساسی، «رهبر می‌تواند بعضی از وظایف و اختیارات خود را به شخص دیگری تفویض کند. مقام معظم رهبری نظارت بر حسن اجرای سیاست‌های کلی نظام را طی نامه مورخ 17/1/1377 به مجمع تشخیص مصلحت نظام واگذار کرده‌اند. 

همچنین مقام معظم رهبری به‌موجب جزء «1-4» پیوست حکم دوره هشتم مجمع تشخیص مصلحت نظام (ابلاغی 30/5/1396)، ابلاغ نمودند که «وظایف صحن مجمع در امر نظارت به‌ جمع برگزیده‌ای از اعضای مجمع انتقال یابد و انتخاب این جمع برعهده اعضای مجمع است.»بر اساس تفویض صورت گرفته، وظیفه نظارت بر حسن اجرای سیاست‌های کلی نظام توسط «هیئت عالی نظارت بر حسن اجرای سیاست‌های کلی نظام» انجام می‌ شود.

3- سازوکار نظارت بر حسن اجرای سیاست‌های کلی نظام نیز در «مقررات نظارت بر حسن اجرای سیاست‌های کلی نظام» تعیین شده است. این مقررات اولین بار در سال 1384 و سپس در سال 1394 به تصویب مقام معظم رهبری رسیده است.مطابق ماده (7) این مقررات، مجلس موظف است در طول مراحل تصویب یک مصوبه، مواردی را که از سوی مجمع تشخیص مصلحت نظام به عنوان «مغایرت» و «عدم انطباق» مصوبه با سیاست‌های کلی نظام اعلام می‌گردد، اصلاح نماید و «نهایتاً اگر در مصوبه نهائی مجلس مغایرت و عدم انطباق باقی ماند، شورای نگهبان مطابق اختیارات و وظایف خویش بر اساس نظر مجمع تشخیص مصلحت اعمال نظر می‌کند.»

4- دبیر شورای نگهبان در تاریخ 24/11/1392 نامه‌ای به مقام رهبری نوشته و بیان داشتند، در مواردی که مجمع تشخیص مصلحت نظام، مغایرت مصوبه مجلس را با سیاست‌های کلی به این نهاد اعلام ننماید و مجلس نیز نسبت به رفع مغایرت اصلاحی انجام ندهد، آنگاه تکلیف شورای نگهبان در این ارتباط چیست. مقام رهبری در پاسخ به ایشان مرقوم فرمودند، در مواردی که مجمع تشخیص مصلحت نظام، مغایرت یا عدم انطباق مصوبات مجلس را - بالاخص در قانون 
برنامه های پنج ساله یا قانون برنامه و بودجه - با سیاست های 

کلی به شورای نگهبان اعلام کند، شورای محترم موظف است بر اساس نظر مجمع، اقدام و مخالفت آن مصوبات را به مجلس اعلام نماید، لکن در مواردی که مجمع در این خصوص اعلام نظر ننماید، شورای نگهبان برطبق وظیفه ذاتی خود درباره ی مغایرت و عدم انطباق مصوبه با سیاست ها عمل خواهد نمود.

5- با توجه به مستندات فوق، وظیفه نظارت بر حسن اجرای سیاست‌های کلی نظام و نظارت بر انطباق و عدم مغایرت مصوبات مجلس با آنها، به استناد بند 2 و ذیل اصل 110 قانون اساسی توسط مقام رهبری به «هیئت عالی نظارت بر حسن اجرای سیاست‌های کلی نظام» تفویض شده و ترتیب اعمال نظر هیئت عالی نظارت نیز بر اساس حکم مقام معظم رهبری و «مقررات نظارت بر حسن اجرای سیاست‌های کلی نظام» تعیین شده است. 

6- اعلام نظر «هیئت عالی نظارت بر حسن اجرای سیاست‌های کلی نظام»، برای شورای نگهبان جنبه مشورتی نداشته بلکه شورای نگهبان موظف به اعلام و اعمال نظر «هیئت عالی نظارت بر حسن اجرای سیاست‌های کلی نظام» است.

7- نکته دیگری که باید مورد توجه قرار بگیرد این است که این وظیفه ارتباطی به اصل (112) قانون اساسی ندارد که در خصوص موضوعاتی است که مجلس شورای اسلامی با در نظر گرفتن مصلحت نظام نظر شورای نگهبان را تأمین نمی‌ کند و بر مصوبه خود اصرار می ‌نماید بلکه اظهار نظر «هیئت عالی نظارت بر حسن اجرای سیاست‌های کلی نظام» به همراه نظر شورای نگهبان به مجلس شورای اسلامی اعلام می‌ شود. بر این اساس موضوع ایراد اعلامی توسط «هیئت عالی نظارت بر حسن اجرای سیاست های کلی نظام» متفاوت از موضوع اصل (112) قانون اساسی بوده و مجلس شورای اسلامی مکلف به رفع این ایرادات است و عدم رفع این ایرادات 
نمی تواند موضوع اصرار مجلس شورای اسلامی و ارجاع موضوع به مجمع تشخیص مصلحت نظام صورت گیرد. 

8- لازم به ذکر است که موضوع اعلام نظر «هیئت عالی نظارت بر حسن اجرای سیاست‌های کلی نظام» توسط شورای نگهبان به مجلس شورای اسلامی امری جدید نبوده بلکه در دوره های متفاوتی انجام شده است. در ادامه برخی از مصوباتی که شورای نگهبان نظر مجمع تشخیص مصلحت نظام در خصوص مغایرت مصوبه مجلس با سیاست‌های کلی  نظام را به مجلس شورای اسلامی در دوره های قبل بیان می ‌شود:

- نامه شماره 25143/30/86 مورخ 30/11/1386 شورای نگهبان در رابطه با «لایحه بودجه  سال 1387 کل کشور» : 
لایحه بودجه سال 1387 کل کشور مصوب جلسه مورخ بیست و هشتم بهمن ماه یکهزار و سیصد و هشتاد و شش مجلس شورای اسلامی در جلسه مورخ 30/11/1386 شورای نگهبان مورد بحث و بررسی قرار گرفت، نظر به این‌که مجمع محترم تشخیص مصلحت نظام پیرو ابلاغیه مورخ 15/6/1384 مقام معظم رهبری (مدظله‌العالی)، برحسب نظارت تفویض شده از طرف معظم له، طی نامه شماره 0101/53764 مورخ 29/11/1386 اعلام داشته، به لایحه مذکور رسیدگی کرده و مواردی را خلاف اصول سیاست‌های کلی نظام تشخیص داده که قهراً مغایر بند 1 اصل 110 قانون اساسی است، علی‌هذا نظریه مذکور جهت اقدام لازم به پیوست ارسال می‌گردد. نظر نهایی شورای نگهبان متعاقباً اعلام خواهد شد.»

- نظر شماره: 23107/30/86 مورخ 16/8/86 در خصوص «لایحه اصلاح موادی از قانون برنامه چهارم توسعه اقتصادی‌، اجتماعی و فرهنگی جمهوری اسلامی ایران و اجرای سیاست‌های کلی اصل چهل و چهارم قانون اساسی»:  .... ـ ضمناً‌ً در تاریخ 28/7/ 1386 مجمع تشخیص مصلحت نظام در خصوص انطباق لایحه اجرای سیاست‌های کلی اصل 44 قانون اساسی با سیاست‌های کلی ابلاغی، ‌مغایرت و ابهاماتی را طی  نامه شماره 0101/521840 مورخ 1/8/1386 به شورای نگهبان ارسال کرده که عیناً اعلام می‌گردد....»

- نظر شماره: 40968/ 30/ 89 مورخ 6/10/1389 در خصوص «لایحه برنامه پنج‌ساله پنجم توسعه جمهوری اسلامی ایران (1394ـ1390)»: ... «ضمناً در تاریخ 20/9/1389 رئیس محترم مجمع تشخیص مصلحت نظام در خصوص انطباق لایحه برنامه پنج‌ساله پنجم توسعه جمهوری اسلامی ایران (1394ـ1390) با سیاستهای کلی ابلاغی، اهم مغایرت‌ها را طی نامه شمارة 4501/م مورخ 22/9/1389 به این شورا ارسال کرده که عیناً بشرح زیر منعکس می‌گردد:  اهم مواد و بندهای سیاست‌های کلی برنامه پنجم که در لایحه برای تحقق آنها برنامه ارائه نشده یا برنامه در مغایرت با آنها قرار دارد عبارتند از: ...»
با توجه به مطالبی که بیان شد و مستندات قانونی مربوطه مشخص می ‌شود اعلام مغایرت مصوبه مجلس با سیاست‌های کلی نظام و ابلاغ آنها توسط شورای نگهبان امری جدید نبوده و در دوره های مختلف و بر اساس موازین قانونی صورت گرفته است و مجلس هم مکلف به رفع ایرادات اعلامی است.

تصویرسازی‌های غلط دشمن و واقعیت‌های ایران

عباس حاجی نجاری در جوان نوشت:

ترامپ در روزهای اخیر با تصویرسازی غلط و منفی و ناامیدکننده از اوضاع ایران و القای قرار گرفتن نظام اسلامی در آستانه فروپاشی، به زعم خود تلاش دارد با مدیریت افکار عمومی مردم ایران و تبدیل آن به یک اهرم فشار علیه نظام اسلامی، ایران را وادار به تسلیم کند.

در آستانه چهارم نوامبر (۱۳ آبان) و اعلام و اعمال مرحله دوم ون‌هایی تحریم‌ها، جنگ رسانه‌ای کاخ سفید علیه مردم ایران به اوج خود رسیده است. ترامپ در روزهای اخیر با تصویرسازی غلط و منفی و ناامیدکننده از اوضاع ایران و القای قرار گرفتن نظام اسلامی در آستانه فروپاشی، به زعم خود تلاش دارد با مدیریت افکار عمومی مردم ایران و تبدیل آن به یک اهرم فشار علیه نظام اسلامی، ایران را وادار به تسلیم کند.

رئیس‌جمهور امریکا هفته گذشته در جمع هوادارانش در ایالت کنتاکی همچون گذشته ایران را به تلاش برای تصرف خاورمیانه متهم کرد و مدعی شد بعد از روی کار آمدن او، ایران دیگر به این موضوع فکر نمی‌کند. وی در این سخنرانی مدعی شد: «من ایالات متحده را از توافق هسته‌ای یکجانبه و وحشتناک ایران (برجام) خارج کردم. می‌دانید وقتی که روی کار آمدم، ایران یک معضل تمام‌عیار بود و این سؤال مطرح بود که آن‌ها کی کل خاورمیانه را می‌گیرند!» ترامپ متکی بر اطلاعات و جریان سازی‌های دروغ مثلث صهیونیست‌ها، منافقین وآل سعود ومستند سازی بعضی از معاندین داخلی که تصویری سیاه ودر حال فروپاشی از ایران برایش ساخته‌اند روز جمعه در ایالت اوهایو با تکرار همین ادعاها می‌گوید: «ببینید چه اتفاقی برای ایران در حال وقوع است. در همه خیابان‌ها و شهرهای آن‌ها شورش وجود دارد (!) و شرایط کاملاً متفاوتی در آنجا حاکم شده است. ایران اکنون کشور کاملاً متفاوتی است و این واقعاً خوب است.»

در تمام فرازهایی که کاخ سفید در چند ماهه اخیر برای اعلام واعمال زمانبندی تحریم‌ها انتخاب کرده است، بخشی از برنامه‌های آنان معطوف به تحریک وجریان سازی داخلی است تا به زعم خود محیط داخل را برای ایجاد التهاب فراهم وبه نوعی وجود زمینه‌های داخلی فروپاشی را القا کنند. مثلاً پس از ناکامی در دامن زدن به اعتراض بازاریان وکامیون‌داران، در روزهای اخیر روی تحریک معلمان به اعتصاب متمرکز شدند، نوع خبر رسانی شبکه‌های معاند در این سناریو به گونه‌ای بود که گویا اعتصاب سراسر مدارس ایران را فراگرفته است. به طور مثال سایت رادیو فردا روز دوشنبه ۲۳ مهرماه در مطلبی تحت عنوان اینکه وزارت خارجه امریکا از حق مردم ایران در ابراز مطالبات بر حقشان حمایت می‌کند به نقل ازهدر ناوئرت، سخنگوی وزارت امور خارجه امریکا، با ادعای اینکه گزارش‌ها در خصوص اعتصابات سراسری در ایران رسیده است می‌گوید: «ما گزارش‌های اعتصابات سراسری در ایران را دنبال می‌کنیم. ما از حق مردم ایران در ابراز مسالمت‌آمیز مطالبات بر حقشان حمایت می‌کنیم.» رادیو فردا در تکمیل این دروغ پراکنی مدعی می‌شود تحصن سراسری معلمان در شهرهای مختلف ایران در اعتراض به وضعیت معیشتی و بازداشت فعالان صنفی معلمان از روز یک‌شنبه آغاز شده است و براساس گزارش‌ها روز دوشنبه نیز ادامه داشت. وجالب آنکه استناد این رادیو در مطالبات اعتصابیونی که وجود خارجی ندارند توئیت محمود صادقی نماینده اصلاح‌طلب مجلس است.

رئیس جمهور امریکا برای جامعه‌پذیر کردن این تصویرسازی غلط در ماه‌های اخیر، ضمن افزایش فعالیت‌های دیپلماتیک، تشکیل گروه اقدام علیه ایران و تشکیل ناتوی عربی، برنامه‌های همه جانبه‌ای را برای سه سطح تسلیم، تغییر رفتار و در نهایت تغییر نظام در پیش گرفته است که بعضی از آن‌ها به شرح زیر است:

۱. تشدید تحریم‌های اقتصادی وبرهم زدن قراردادها ومعاملات ایران با کشورهای دوست و تلاش برای بزرگنمایی نتایج آن با ادعای به صفر رسانیدن امکان صدور نفت ایران

۲. تولید وبه کار گیری کلیدواژه‌هایی مانند قحطی، قفسه خالی فروشگاه‌ها و جیره‌بندی در جنگ رسانه‌ای با هدف تشویق و ترغیب مردم به خرید و احتکار اجناس

۳. فعال سازی عوامل وابسته ونفوذی برای ایجاد اخلال در روند تولید، توزیع کالاها و ارز

۴. القای انزوای منطقه‌ای وبین المللی ایران از طریق برهم زدن روابط ایران با کشورهای دیگر

۵. تحرک فوق‌العاده برای ساماندهی و هدایت گروهک‌های ضدانقلاب ومعاند و مخالف وایجادیک اپوزیسیون قدرتمند که بتواند جایگزین نظام اسلامی باشد

۶. بهره گیری از ظرفیت‌های مذهبی، قومی ومنطقه‌ای برای بحران سازی و اقدامات ضد امنیتی نظیر حادثه ۳۱ شهریور اهواز و میرجاوه

۷. تمرکز بر ایجاد و توسعه اعتراضات صنفی که نمونه آن در قضیه اعتصاب کامیونداران، بازاریان ومعلمان می‌توان دید؛

۸. القای ناتوانی وشکست ایران در حمایت از نیروهای مقاومت در منطقه

۹. سرمایه‌گذاری روی نخبگان داخل کشور و تلاش برای بی‌تفاوت‌سازی وتغییر باور آن‌ها نسبت به نظام اسلامی

۱۰. ایجاد و تقویت ساختارهای کمی و کیفی در تیم‌های مختلف عملیات روانی با بهره‌گیری از ایستگاه‌های استقراری منافقین ومعاندین وده‌ها شبکه ماهواره‌ای وفضای مجازی.

بر این فهرست موارد بسیار دیگری را می‌توان افزود، اما به رغم تلاش دشمن، روند تحولات برخلاف تصور وبرنامه ریزی کاخ سفید شکل گرفته، به گونه‌ای که فضای داخلی کشور وتحولات منطقه‌ای و بین‌المللی نشان از ناکامی زودرس امریکا در پیشبرد اهدافش دارد و این اقدامات به رغم وارد آوردن برخی آسیب‌ها ومشکلات اقتصادی ومعیشتی برای طبقه محروم، اما ظرفیت‌های ملی برای مقابله با این تحریم‌ها را افزایش داده است. برخی از نشانه‌های آن عبارت است از:


۱. تقویت وحدت وانسجام ملی و ناکامی دشمن در شکل دهی به اجتماعات اعتراضی با توجه به اهمیت حفظ تمامیت ارضی وامنیت اجتماعی برای مردم

۲. شناخته شدن ماهیت امریکایی‌ها و کینه‌ورزی آن‌ها علیه مردم ایران برای آحاد جامعه و به‌ویژه جوانان و نخبگان وفعال شدن آن‌ها در صحنه واعلام آمادگی برای کمک به دولت

۳. درک ارزش استقلال وعظمت ایران توسط آحاد مردم وبه ویژه نسل جدید با توجه به پیامدهای حقارت آمیز وابستگی کشورهای منطقه به امریکا ودریافت نشان گاو شیرده

۴. روند رو به بهبود عملکرد قوای سه‌گانه در مقابله با تحریم‌ها وحل مشکلات مردم ومقابله با مفاسد اقتصادی واطلاع رسانی‌ها و تنویر افکار عمومی

۵. وجود ظرفیت‌های ناب منابع انسانی، اقتصادی، سیاسی و نظامی در عرصه‌های دفاعی وهسته‌ای ونانوتکنولوژی و...

۶. دست برتر نظام در ایجاد امنیت و پاسخگویی به تهدیدات نظامی و امنیتی دشمن

۷. نقش رهبری و روشنگری‌های ایشان درتقویت باور و اعتماد ملی وایجاد امید در مردم ومسئولان وتدابیر راهگشای رهبری در گشودن گره‌ها ورفع معضلات کشور

۸. شکاف روزافزون در جبهه مقابل ایران و رسوایی اخیر سعودی‌ها که ظرفیت اثرگذاری کاخ سفید را در روند تحولات منطقه به شدت کاهش داده است

۹. روند رو به گسترش همکاری‌های دوجانبه وچند جانبه میان ایران، روسیه، ترکیه، پاکستان، چین و...

۱۰. نقش تعیین کننده ایران در تحولات منطقه و نفوذ وعقبه راهبردی در نقاط حساس منطقه

۱۱. ضعف گروه‌های ضد انقلاب برای تبدیل شدن به یک اپوزیسیون قدرتمند و رقابت درونی آنان باهم.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای صبح روز چهارشنبه ۲۵ مهر در دیدار بیش از ۲ هزار نفر از نخبگان جوان و استعدادهای برتر علمی، تلاش و فعالیت ده‌ها هزار نخبه در سراسر ایران را ترسیم‌کننده تصویری امیدبخش و واقعی از کشور دانسته و تأکید کردند: تصویرسازی غلط و منفی و ناامیدکننده از اوضاع ایران، مهم‌ترین دستور کار امروز دشمن است، اما به فضل الهی تصویر واقعی کشور در مجموع، نقطه مقابل تصویرسازی نظام سلطه است.