کد خبر 904918
تاریخ انتشار: ۱ آبان ۱۳۹۷ - ۰۸:۳۷

حالا اصلاح‌طلبان ایرانی مانده‌اند و جنازه ناپیدای جمال خاشقجی که روی دست پرچمدار اصلاحات و نظیر و شبیه‌ترین فرد به آنها در عربستان مانده است!

سرویس سیاست مشرق - روزنامه‌ها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاه‌ها و نظریات اصلی و اساسی خود می‌پردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و می‌توان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژه‌ای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقاله‌های روزنامه‌های صبح کشور با گرایش‌های مختلف سیاسی را می‌خوانید:‌

*********

غرب، اصلاحات زیبا و ارّه استخوان‌بُر!

محمد صرفی در کیهان نوشت:
 
  سه‌شنبه سه هفته پیش ساعت 13 و 14 دقیقه مردی وارد یک ساختمان دیپلماتیک شد و کمتر از دو ساعت بعد در حالی که با اره استخوان‌بُر قطعه قطعه شده بود، در چند چمدان مجزا از ساختمان خارج شد. نامزدش چند قدم آن طرف‌تر منتظرش ایستاده بود! بخشی از جسد برای پدرخوانده برده می‌شود. این داستان دو خطی بیش از آنکه هولناک باشد، آدم را یاد فیلم‌های سرگرم‌کننده‌ای مثل سری فیلم‌های «اره» می‌اندازد. یک«بی مووی» سرگرم‌کننده که تا سری هفتم آن نیز ساخته شده است. داستان جمال خاشقجی، روزنامه‌نگار سعودی ساکن آمریکا، بار دراماتیک بالایی برای تبدیل شدن به یک فیلم سینمایی مهیج و جذاب در ژانر جنایی یا وحشت را دارد و اگر هالیوود به سرعت سراغ آن نرود جای سؤال و تامل جدی خواهد بود!


واکنش ریاض به ماجرای ناپدید شدن خاشقجی، لایه طنزآمیز داستان را تکمیل کرد. سرکنسول عربستان در اسلامبول را تصور کنید که 5 روز پس از ماجرا، درب کمدها و کشوها را برای خبرنگاران رویترز باز می‌کرد و می‌گفت ببینید جمال اینجا نیست! پس از 18 روز انکار بالاخره به قتل اعتراف کردند و مدعی شدند قرار بوده با خاشقجی مذاکره شود اما به خشونت کشیده شده و طرف مرده است. دو روز بعد هم روایت مضحک دیگری رو کردند و گفتند طرف سر و صدا راه انداخته برای ساکت کردن جیغ و داد، دست روی دهانش گذاشته‌اند و وقتی برمی‌دارند... همین که سعودی‌ها تا کنون نگفته‌اند خاشقجی اره را برداشت و مثل شخصیت فیلم اره افتاد به جان خودش، جای شکرش باقیست!


سه هفته است که رسانه‌های بزرگ غربی – بخصوص آمریکایی- مشغول پیگیری مداوم و لحظه به لحظه ماجرا هستند و همه چیز را زیرذره بین برده‌اند و مو را از ماست می‌کشند. ظاهر زیبا و افتخارآمیزی دارد. روزنامه‌نگاری ناپدید شده و رسانه‌ها آنقدر سماجت می‌کنند و با پیگیری خود نمی‌گذارند ماجرا از نفس بیافتد که بالاخره عاملان مجبور می‌شوند اعتراف کنند که قربانی را کشته‌اند. اما برای آنان که کمتر مقهور این شعبده‌بازی‌ها می‌شوند، این برخورد نه تنها نشانه مسئولیت‌پذیری نیست بلکه ‌اشک تمساحی است که پس از بلعیدن قربانی خود می‌ریزد.


اینک اغلب رسانه‌ها و سیاستمداران غربی مشغول ریختن ‌اشک تمساح هستند و از لزوم برخورد جدی با عربستان سعودی و بخصوص شخص محمد بن سلمان، ولیعهد جوان و جاهل این کشور می‌گویند. مدعوین حقیقی و حقوقی «داووس صحرا» یکی پس از دیگری کارت دعوت ریاض را پس می‌فرستند و کار به جایی رسیده که حتی ترامپ هم مجبور به تغییر ملایم لحن خود در پذیرش بی‌چون و چرای روایت مضحک سعودی از این جنایت شد. البته در این میان برخی رسانه‌های آمریکایی که در وقاحت صراحت بیشتری دارند، حرف آخر را اول می‌زنند و علناً می‌گویند نباید با عربستان سعودی برخورد کرد چرا که برخورد با این کشور با راهبرد منطقه‌ای آمریکا در تضاد است.


یکی از این رسانه‌ها روزنامه وال استریت ژورنال است. «والتر راسل مید» -عضو اندیشکده هادسون و ستون‌نویس وال استریت ژورنال- چند روز پیش در این روزنامه نوشت عربستان برای این قتل قابل سرزنش است اما فراموش نکنید که هنوز هم منافع ما را در منطقه تامین می‌کند و نباید کاری کرد که موجب سود بردن ایران شود! نمونه دیگر آن روزنامه واشنگتن اگزماینر است که سه روز پیش در تحلیلی نوشت؛ «در این ماجرا هیچ مسئله اخلاقی‌ای وجود ندارد و مسئله منافع آمریکا در خاورمیانه است. آمریکا برای تامین منافع خود نیاز به کنار آمدن با برخی زیاده‌روی‌ها دارد اما ابعاد این زیاده‌روی را باید آمریکا تعیین کند و نه عربستان سعودی.»


ربایش و قتل جمال خاشقجی بیش از آنکه شاهدی بر خوی جنایتکارانه سعودی باشد، سند رسوایی و بی‌آبرویی غرب است. ماجرایی که نوری دیرهنگام و ضعیف به رابطه تاریک و سراسر فاسد آمریکا و آل‌سعود افکند. چرایی جنجالی شدن این پرونده دلایل متفاوت و مختلفی دارد اما تا آنجا که به آمریکا مربوط می‌شود اگر جنگ عریان و بی‌پروای ترامپ با برخی رسانه‌های جریان اصلی آمریکا نبود و خاشقجی با بخشی از سیا ارتباط نداشت، همین نور اندک و ضعیف نیز مجال تابش نمی‌یافت.


هیچکس بیش از ترامپ به عمق این فساد سیستماتیک و نهادینه شده واقف نیست. ترامپ در تور تبلیغات انتخاباتی خود در ایالت آیووا گفته بود؛ «من می‌توانم در وسط خیابان پنجم بایستم و به یک نفر شلیک کنم و حمایت هیچ رای‌دهنده‌ای را هم از دست نمی‌دهم.» وقتی رئیس‌جمهور آمریکا می‌تواند چنین کاری کند، چرا مزدور منطقه‌ای آنکه نسبتش با صندوق رای و رای‌دهنده، نسبت جن و بسم‌الله است، در دست زدن به چنین جنایتی باید تردید به خود راه دهد؟!


برخی این پرسش را مطرح کرده‌اند که آیا ولیعهد سعودی آنقدر ابله است که فکر نمی‌کرد این جنایت چه تبعاتی خواهد داشت؟ بله! اما مسئله بیش از آنکه مربوط به بلاهت بن سلمان باشد به ریاکاری و جانی‌پروری غرب ارتباط دارد. سال گذشته ولیعهد سعودی نخست‌وزیر یک کشور را ربود و تا روزها خبری از وضعیت وی نبود. اما هیچ واکنشی برای این رفتار بد وی از سوی رسانه‌ها و سیاستمداران غربی ندید. کشتار روزانه و سیستماتیک مردم بی‌پناه یمن مورد دیگری است که غربی‌ها نه تنها چشم خود را به روی آن بسته‌اند بلکه به طور مستقیم در آن مشارکت فعال دارند. وقتی می‌توان 50 کودک یمنی را در حمله به یک اتوبوس تکه تکه کرد و صدایی از دنیا برنمی‌خیزد، چرا باید درباره قتل یک روزنامه‌نگار که فقط اندکی با سیستم زاویه پیدا کرده، تردید کرد؟


قاتلان واقعی جمال خاشقجی همانهایی هستند که امروز برایش ‌اشک تمساح می‌ریزند؛ سیاستمداران و رسانه‌های غربی. همان سیاستمدارانی که با حکام جنایتکار آل‌سعود رقص شمشیر می‌کنند و چشم خود را به روی جنایات آشکار آن می‌بندند. همان رسانه‌هایی که برای تطهیر دست‌های آلوده بن سلمان، تبدیل به دستمال شدند تا او را اصلاح‌گری جوان و مشتاق تغییر جلوه دهند. تمام افتخار این پروژه پر سر و صدا اما توخالی از آن مردی است که به زنان اجازه رانندگی می‌دهد و سعودی‌ها را با چیزی به نام سالن سینما آشنا می‌کند و در عین حال 15 تن از افراد نزدیک و مورد اعتمادش را با دو جت اختصاصی راهی کشوری دیگر می‌کند تا با اره استخوان‌بُر با منتقدان خود مذاکره کنند!


رابطه آمریکا و آل‌سعود، یادآور رابطه این کشور با حکومت پهلوی است و نمایش‌های مضحکی مانند «داووس صحرا» چیزی شبیه جشن‌های 2500 ساله پهلوی است. نمایش شکوه و قدرت پادشاه ایران در آن جشن کذایی، همانقدر مضحک بود که سیرک سعودی برای ورود به فضا و عرصه تکنولوژی‌های نوین! مهمانانی که می‌خورند و می‌برند و در دل به توهم و حماقت میزبان می‌خندند. حمایت همه‌جانبه آمریکا از پهلوی و چک سفید به شاه خودکامه و جنایتکار ایران، نقشی اساسی در توهم رژیم و تسریع سقوط آن داشت. آمریکایی‌ها از رخداد 40 سال پیش درس نگرفتند و دلارهای نفتی عربستان، چشم آنها را بسته و دست سعودی را برای ارتکاب به هر جنایتی باز گذاشته است. همراهی ترامپ با دربار آل‌سعود برای ختم این پرونده جنایی، نه تنها جای نگرانی و ناامیدی ندارد بلکه ترغیب‌کننده سعودی به حماقت‌های بزرگ‌تر و در نتیجه، سقوط سریع‌تر است.

مثلث بلاتکلیفی دولت

جواد غیاثی در خراسان نوشت:

خبرنگار صدا و سیما به راحتی و با چند تماس، سراغ کارگاه هایی را می گیرد که یک کسب و کار جدید و پررونق به راه انداخته اند؛ ساخت مخزن و تانکر برای سه برابر کردن ظرفیت باک سوخت انواع وسایل نقلیه!! حتی سراغ آن ها هم می رود و جزئیات جالبی را درباره زنجیره کسب و کار شکل گرفته برای تاراج سرمایه های ملی ضبط می کند و ابعاد فاجعه و میزان ضرر و البته راهکارهای پیش رو را روشن می کند،  همین حقایق آشکار و لزوم اصلاح وضعیت عرضه سوخت (از نظر قیمتی و مقداری) باعث شده است که از حدود دو ماه پیش، انبوهی از جلسات و گزارش ها و اظهارنظرها برای رفع این معضل شکل بگیرد.

حتی موضوع به مجلس رسید و طی هفته قبل خبرهای موثقی مبنی بر بازگشت کارت سوخت در آینده نزدیک (فارغ از جزئیات و سناریوهای مختلف مطرح شده) به نقل از منابع دولتی و مجلس به گوش رسید. اما به یک باره اسحاق جهانگیری در مراسم روز ملی صادرات یک جمله بی مقدمه و مؤخره گفت و انبوهی از تردید درباره سیاست های پیش رو ایجاد کرد. او فقط گفت که افزایش قیمت بنزین در شرایط فعلی شدنی نیست! البته جهانگیری درباره کارت سوخت حرف نزد اما این اظهار نظر نشان داد دولت باز هم درگیر اختلاف نظرهای درونی است و انبوهی از تعلل ها و بلاتکلیفی های بی شمار دولت در تصمیم گیری درباره موضوعات مهم در سال ها و به ویژه ماه های اخیر را در ذهن زنده کرد. متاسفانه رویه دولت در سال های گذشته و به ویژه امسال همین گونه بوده است. مضرات و رانت ها و انحرافات سیاست ارز 4200 تومانی هم خیلی زود آشکار شد اما قوه مجریه برای اصلاح آن چهار ماه و نیم وقت تلف کرد؛ در حالی که هر روز میلیون ها دلار منابع ارزی کشور دو دستی تقدیم رانت خواران می شد. موضوع قیمت گذاری کالاهای اساسی در بورس کالا هم حتی بعد از 15 مرداد و اعلام سیاست های جدید ارزی، محل بحث بود و به خاطر قیمت گذاری رانتی و سراسر اشتباه، انبوهی از رانت ها، احتکارها و البته کمبود کالا برای تولید را در پی داشت.

اما دولت همه را  جان به سر کرد تا تصمیم گرفت، تصمیمی که همه می دانستند چیست و نیازی به بررسی و تحقیق و ارزیابی نداشت؛ فقط باید «تنها راهکار موجود»، رسما تایید و اعلام می شد. همین تعلل و بلاتکلیفی ویرانگر درباره انبوهی از موضوعات ضروری اقتصاد کشور نیز وجود دارد؛ موضوع ترمیم تیم اقتصادی هم از اوایل تابستان مطرح است و به جز رئیس کل بانک مرکزی، تغییری حاصل نشد. بعد از ورود مجلس و استیضاح دو وزیر هم معرفی افراد جدید مدت ها زمان برد تا وزارت اقتصاد و کارِ کشوری که در حال جنگ اقتصادی است حدود دو ماه با سرپرست اداره شود.

همچنین اضافه کنید موضوع تصمیم گیری درباره بسته حمایتی از قشرهای مختلف مردم و اصلاح بخشنامه تعهد ارزی صادرکنندگان را که صدای بسیاری را درآورده و از همه مهم تر تعیین تکلیف بازار ارز که به جای تک نرخی پنج نرخی شده است. اما این سطح از تعلل، بی تصمیمی و بی عملی دولت از کجا آب می خورد؟ به نظر می رسد در عمیق ترین سطح باید سراغ این تعلل ها و بلاتکلیفی ها را در خلأ تئوریک جدی در تیم اقتصادی دولت گرفت. متاسفانه نه در سطح کلان و نه در سطح بخشی، تاکنون جهت گیری، اولویت بندی و الگوی مشخصی برای مواجهه با مسائل کشور دیده نشده است. برنامه ششم در نهایت مجموعه ای از مواد پراکنده بود و برنامه های اجرایی برای تحقق سیاست های اقتصاد مقاومتی هم، همگی (از برنامه مفصل سازمان برنامه تا طرح 12 بخشی مشاور ارشد) به حاشیه رفت. خلاصه این که قوه مجریه هرگز نقشه راه اقتصادی نداشته و از آن مهم تر، هرگز مبنایی تئوریک برای رسیدگی به مسائل اتخاذ نکرد. نه تنها این مبنا وجود نداشت بلکه نظریه پردازان اقتصادی هم جایی برای حضور موثر در دولت نیافتند.

بدتر این که هرچه گذشت، معدود افراد صاحب نظر و صاحب ایده – فارغ از درستی یا نادرستی ایده هایشان- در دولت کمتر شدند. طیب نیا و نیلی جای خود را به کسانی دادند که نگارنده به عنوان یک فعال رسانه ای و درس خوانده اقتصادی، هرگز نفهمید چه منش و گرایشی دارند. متاسفانه در تیم اقتصادی، نه تنها مبنا و جهت گیری مشخصی ملاحظه نشد، بلکه انبوهی از اختلافات هم وجود داشت؛ از حوزه مسکن تا نحوه تعامل دولت و بازار و به ویژه سیاست های مدیریت بازار ارز.  شاید بگویید در مواردی چون حل معضل قاچاق بنزین- و بسیاری دیگر از موضوعاتی که امسال با تعلل بسیاردرباره آن ها تصمیم گیری شد یا هنوز نشده است- مسئله و راهکار آن قدر واضح بوده و است که نه نیازی به مبنای تئوریک است و نه جایی برای اختلاف جدی. این نکته با شدت و ضعف درباره موضوعات مختلف وارد است. واقعیت این است که باید یک ضلع دیگر را هم در تحلیل مسئله، یعنی زمینه های بلاتکلیفی و بی عملی اقتصادی دولت، بازشناخت. به نظر نگارنده ضلع سوم «خلأ شجاعت» است.

توضیح این که، نه تنها در شرایط سخت کنونی، بلکه در شرایط معمولی نیز، هر تصمیم و سیاستی، به ضرر منافع عده ای –گروه های رانت جو یا قشرهای مردم- خواهد بود. وظیفه یک سیاست ورز خیرخواه و شجاع این است که بدون ترس، آن کاری را انجام دهد که در مجموع به نفع عموم مردم است. یا به بیان دیگر کمترین مضرات را در برابر بیشترین منفعت ها دارد، ولو این که هزینه هایی هم دارد. اما محافظه کاری به مدیر توصیه می کند به جای اتخاذ این تصمیمات بهینه که مهم و اثرگذار هستند، صندلی خود را محکم تر بچسبد! متاسفانه به نظر می رسد چنین مدیرانی در دولت در سطوح مختلف کم نیستند. علاوه بر آن در شرایط فعلی، دو موضوع دیگر یعنی ترس افراطی  از برخورد های قضایی و همچنین پرهیز مسئولان از ایجاد خدشه به اعتبار و جایگاه سیاسی خود   این محافظه کاری را تشدید کرده است ! خوشبختانه یا متاسفانه، تعداد زیادی از بلاتکلیفی های امروز اقتصاد کشور، که روزانه میلیاردها تومان به کشور ضرر می زند، از نوع سوم اند و برای رفع آن ها فقط نیاز به اندکی شجاعت دارند.

اصلاح‌طلبان نخوانند!

سیدعلی هدایتی در وطن امروز نوشت:

1- بازی تخت و تاج در خاندان سعودی آنقدر بدوی و غیرمتمدنانه و ادبار بوده و هست که حقیقتا دون‌شأن جریان‌های فکری اصیل و بانزاکت است که بخواهند در دل آن به دنبال پیدا کردن خود یا نظیری شبیه به خود بوده باشند اما متاسفانه اصلاح‌طلبان در ایران این کار را کردند و وارد این بازی شدند و شریک و نظیر گرفتند. دوستان ایرانی ملک عبدالله بن‌عبدالعزیز آل‌سعود (اگر مرحوم هاشمی‌رفسنجانی و دنباله‌های ایشان در سیاست ایران را دوستان خاندان سعودی تلقی کنیم) ناگهان شجره‌نامه خاندان سعودی و اصول این خانواده و خاطرات آن شب‌های جنادریه را فراموش کردند و دل در گرو پسر اول از زن سوم سلمان بن‌عبدالعزیز آل‌سعود بستند. جریان موسوم به اصلاح‌طلب در ایران نه برای فرزندان به بند کشیده عبدالله دل سوزاند و نه روی نفوذ محمد بن‌نایف در آمریکا و اروپا حساب باز کرد. اصلاح‌طلبان خود را در محمد بن‌سلمان یافتند. اگر ترامپ حمایت از شاهی بن‌سلمان را 500 میلیارد دلار قیمت‌گذاری کرد و با این پول تا حدودی ریاست‌جمهوری 8 ساله‌اش را تضمین کرد اما حامیان دولت در ایران- حالا اگر بحث دریافتی‌ها را ارفاق بدهیم- با دیدن سعودی جوان آرزوهای خود را مرور کردند. چقدر برایش هورا کشیدند و او را پرچمدار اصلاحات در عربستان نامیدند. نوشتند اگر دنیا همانند عربستان، بن‌سلمانی اداره می‌شد، زودتر به نقطه مطلوب می‌رسید! پسر سلمان فرزندان عبدالعزیز و فرزندان فرزندان عبدالعزیز را به بند کشید تا رقبای خود را از صحنه حذف کند؛ اصلاح‌طلبان در ایران اما برایش هورا کشیدند و نوشتند او در حال مبارزه با فساد است.


وقتی نخست‌وزیر لبنان را در ریاض کتک زدند و بستند و آداب میهمان‌نوازی عرب که هیچ، حق نوکری رفیق‌شان حریری را نادیده گرفتند و وجهی از بی‌فرهنگی و بی‌توجهی به بدیهی‌ترین آداب حقوق‌بشر و حقوق بین‌الملل و حقوق اسلامی را یکجا نشان دادند، اصلاح‌طلبان در ایران هرگز شعارهایی مثل جامعه مدنی و حقوق‌بشر و جهان‌وطنی و گلوبالیزیشن و... را در ذهن‌شان مرور نکردند. در عوض اما روی سفر بن‌سلمان به آمریکا و دیدارهایش با مدیرعامل فیسبوک و گوگل و افزایش پهنای باند در عربستان خیمه زدند و به صورت جمهوری اسلامی چنگ کشیدند که چرا از پسرک اصلاح‌طلب سعودی عقب افتاده است!
با دستور مستقیم بن‌سلمان، یمن به بزرگ‌ترین کارگاه جنایات جنگی در عصر حاضر تبدیل شد و سعودی در کودک‌کشی، از صهیونیست‌ها سبقت گرفت؛ اصلاح‌طلبان اما چشم از زنان سعودی برنداشتند و پلک نزدند و حقوق بدیهی مانند حق رای و حق رانندگی زنان در سعودی را نمودی از تمدن مطلوب سلمانی در حجاز خواندند و کف زدند!


موارد دیگری هم بوده که طرح آن زمان دیگری می‌خواهد اما حالا اصلاح‌طلبان ایرانی مانده‌اند و جنازه ناپیدای جمال خاشقجی که روی دست پرچمدار اصلاحات و نظیر و شبیه‌ترین فرد به آنها در عربستان مانده است!


هیتلر و موسیلینی و استالین و پینوشه و صدام و قذافی از نظرها محو شدند با کاری که پسر سلمان با جمال خاشقجی کرد. جنایتی کرد که روی جنایتکاران قبلی را اصطلاحا سفید کرد. سوپرمن اصلاحات در عربستان حالا به جنایتکار شماره یک دنیا تبدیل شده است. دوستان و مجیزگویان ایرانی بن‌سلمان اما روی‌شان سفید نیست.


یک جایی نوشته بود: «عمر جمال خاشقجی با ورود به کنسولگری عربستان در استانبول به پایان رسید. حالا باید بن‌سلمان تلاش کند جان سالم به در ببرد». خب! اصلاح‌طلبان ایرانی چه می‌کنند با این فاجعه دوست و همفکر سعودی‌شان؟ هیچ. برخی منابع، پسران و نوادگان عبدالعزیز را تا 1000 نفر هم ذکر کرده‌اند؛ حالا بالاخره یکی از اینها یا نواده‌های‌شان باز هم مطلوب اصلاح‌طلبان هموطن خواهد افتاد.


2- تعاریفی که اصلاح‌طلبان به بهانه دفاع از بن‌سلمان از اصلاحات و مبانی آن ارائه کردند، جزو بدیهی‌ترین مبانی و اصول انسانی است. حق به‌رسمیت شناخته شدن زنان در عربستان، اگر هم یک اقدام مناسب و متفاوت نسبت به حاکمان قبلی این پادشاهی تلقی شود اما اینکه این کشور به عنوان نماد اصلاح‌طلبی در منطقه و مدل حکومتی عربستان به‌عنوان مطلوب‌ترین مدل حکمرانی در دنیا جا انداخته شود؛ از آن اقدامات سبکی است که اصلاح‌طلبان مرتکب شدند و حالا مانده‌اند با خروارها سوال و شائبه‌ای که با حمایت‌های شلخته و بی‌قاعده از بن‌سلمان، در ذهن طرفداران‌شان نسبت به استانداردهای اصلاح‌طلبی به‌وجود آورده‌اند. اگر اصلاحات آن چیزی است که اصلاح‌طلبان درباره اقدامات بن‌سلمان گفته‌اند؛ خب! بخش عمده‌ای از اینها از همان ابتدای شروع نظام اسلامی در ایران به‌رسمیت شناخته شده و سال‌هاست زنان در ایران به عنوان نیمی از جامعه‌ ایرانی دارای اصلی‌ترین و محوری‌ترین حقوق هستند. با این تعاریف و تفاسیر، اساسا دیگر کارکرد و کاربرد اصلاح‌طلبان در جمهوری اسلامی چیست؟


چگونه محمد بن‌سلمان بن‌عبدالعزیز بن‌عبدالرحمن بن‌فیصل بن‌ترکی بن‌عبدالله بن‌محمد بن‌سعود را که هم خودش و هم جایگاهش طعنه به دنیای مدرن است، به عنوان پرچمدار اصلاحات جا زدن و نظام سعودی را مطلوب‌ترین شیوه حکمرانی در دنیا دانستن، از آن سوالاتی است که اصلاح‌طلبان باید تا مدت‌ها درباره آن به جامعه ایرانی جواب بدهند.


3- اصلاح‌طلبان خودشان هم مدت‌هاست فهمیده‌اند نه در فضای اندیشه و گفتمان و نه در ساخت سیاست، جایگاهی در آینده ایران ندارند. آنها ناگزیرند از پذیرش 2 راه؛ ادغام در محافظه‌کاری و راندن کالسکه نومحافظه‌کاران یا خروج رسمی از حاکمیت و پوشیدن خرقه اپوزیسیون. هر کدام را که انتخاب کنند قطعا دیگر در بالای مجلس نخواهند نشست. دلیل این موضوع هم مشخص است؛ نداشتن منظومه فکری منسجم در حوزه اعتقادی و همین‌طور نداشتن حسن‌نیت و اعتبار در حوزه حاکمیتی. هم بی‌اعتقاد شده‌اند و هم بی‌اعتبار.  

اتمام حجت برای شفافیت

رحمت‌الله حافظی در ایران نوشت:


موضوع شفافیت اطلاعاتی، سازمانی و عمومی به عنوان یک زیربنای ضروری و بنیادین جهت بهینه ‌سازی فرآیند تصمیم‌گیری در مراجع دولتی  است. دولت- به معنای عام آن اعم از قوای مقننه، مجریه و قضائیه-  در اصل امین و نماینده مردم است. در چنین ساختاری که مردم اختیار خود را تقسیم می‌کنند، طرح چند نکته پیرامون موضوع شفاف‌سازی عملکرد نهادها ضروری به نظر می‌رسد؛


- مردم بر پایه اختیاراتی که به قوای سه گانه جهت اداره کشور واگذار کرده‌اند، انتظار دارند گزارش عملکرد این نهادها نه صوری و آماری بلکه واقعی و مبتنی بر روشن کردن جزئیات پشت پرده باشد. به عنوان مثال اگر در مجلس راجع به یک موضوع تصمیم‌گیری صورت گرفت، مردم از رأی مثبت و منفی نمایندگان خود مطلع شوند و دلایل و مستندات آنها را بشنوند. در صورت شفاف شدن آرای نمایندگان، جزئیات لابی‌ها و تحرکات پشت پرده‌ای که ممکن است در سطوح مختلف  صورت گرفته باشد، عیان می‌شود. باید عملکرد قوه قضائیه حسب وظایف سازمانی‌اش شفاف و مشخص باشد. اگر برای فردی رأی صادر شد یا بازداشت شد، به وضوح و با ذکر مستندات دلایل تصمیم‌گیری پیرامون آن فرد اعلام شود. یعنی انتظار می‌رود دادستان به عنوان نماینده واقعی مردم و نه نماینده جناح سیاسی وارد موضوعاتی شود که به مردم مربوط است و مطالبات آنها را پیگیری کند.


- در یک سیستم شفاف باید دسترسی مردم به تمام نمایندگان خود و کسانی که کشور را اداره می‌کنند آسان باشد. از سوی دیگر سازمان صدا و سیما بایستی منعکس کننده نظرات مردم باشد و مطالبات مردم را مطرح کند و متقابلاً هم دستگاه‌های اجرایی و تقنینی پاسخگو باشند. یعنی هر یک از افراد جامعه بتوانند براحتی دغدغه خود را در رسانه مطرح کرده و رسانه ملی هم آن را منعکس کند. اگر موضوع مطرح شده صحت داشته باشد، یک مطالبه عمومی صورت می‌گیرد و دستگاه‌ها باید پاسخگو باشند اگر صحت نداشته باشد باید مجازات انتشار اخبار کذب به قدری سنگین باشد که فرد به خودش اجازه ندهد اتهامی را که غیر واقعی است به زبان بیاورد.


 - کشور برای طراحی یک سیستم شفاف‌سازی جامع، باید به سمت دولت هوشمند حرکت کند. اگر ساز و کاری که در قالب دولت هوشمند در دستور کار دولت دوازدهم قرار گرفته است، دقیق، جامع و فراگیر باشد می‌تواند تا سطح زیادی از عملکرد بخش‌های عمومی و خصوصی را روشن کند. در این چارچوب طراحی زیرساخت‌های نرم‌افزاری و سخت افزاری ضروری به نظر می‌رسد. سامانه‌ای که مشخصات همه مردم ایران در آن تعریف شده باشد و هر فردی دارای یک کد و کارت الکترونیک باشد. به این ترتیب تمام عملیات مالی خدماتی که هر یک از افراد می‌گیرند یا ارائه می‌دهند، در این سامانه ثبت شده و مالیات بر پایه این عملکرد محاسبه گردد. در چنین سامانه‌ای اسکناس  از چرخه پولی کشور خارج می‌شود و همه اقشار متناسب با سطح درآمد خود مالیات می‌دهند. اگر دولت در لایحه‌ای که درباره این موضوع به مجلس ارائه کرده، چنین زیرساختی را محاسبه کرده باشد، امید می‌رود به نقطه مقصود در بحث شفافیت برسد.


قطعاً مقام معظم رهبری در بیاناتی که روز گذشته درباره لزوم شفافیت مطرح کردند، پیگیر یک مطالبه مردمی بودند که در سه دهه گذشته محقق نشده است اما دیروز از سوی ایشان مطرح شد تا جدی‌تر از گذشته از سوی همه نهادهای کشور مورد پیگیری و اجرا قرار گیرد.


قطعاً طراحی سیستم فراگیر شفاف‌سازی امور در کشور راه یکطرفه‌ای است که گام برداشتن در آن ضروری به نظر می‌رسد و زمان رسیدن به آن، از یک سو به اهتمام دولت در رسیدن به آن نقطه و از سوی دیگر مقاومت کسانی بستگی دارد که در این مسیر متضرر می‌شوند. هر اندازه مقاومت بیشتر باشد، زمان بیشتری برای دستیابی به برقراری سیستم شفافیت طول خواهد کشید.  سیستمی که بی‌تردید جلوی انحرافات، خطاها و حیف و میل اموال عمومی را خواهد گرفت اما نکته این است که هیچ راه گریزی برای پرهیز از گام برداشتن در این مسیر قابل تصور نیست.

رفتار شناسی جبهه معاندین در تخریب یاران انقلاب

محسن پیر هادی در رسالت نوشت:


مدتی است شبکه های اجتماعی معاندین تخریب چهره های انقلابی و مخصوصا اصولگرایان را در دستور کار خود قرار داده اند. این تخریب به طور مشخص بعد از فروکش کردن نسبی تب و تاب ارزی در بازار شدت بیشتری گرفته است. اطلاعات موثقی وجود دارد که جبهه دشمن امید زیادی به ایجاد بی ثباتی سیاسی از طریق بی ثباتی اقتصادی در بازار ارز بسته بود و اقدامات تروریستی از جمله در اهواز و سیستان را مکمل این بحران ارزی می دانست و قرار بود همه این ها دست به دست هم داده همزمان با آغاز تحریم های پسا برجامی در اواسط آبان ماه ۱۳۹۷، سناریوی فروپاشی را محقق کنند.

اما تدبیر نظام آن هم علی‌رغم بی میلی برخی مسئولان اقتصادی برای مداخله دولت در بازار باعث شد تا تصور فروپاشی که توسط شبکه های معاند پمپاژ می شد دچار سکته شود. انتشار سند الگوی تمدن ایرانی، اسلامی در ٥۰ سال آینده آخرین ضربه بر پیکره این سناریوی جنایی بود. معاندین سرخورده از این وضعیت به چند اقدام روی آورده اند تا ناتوانی خود در پیش بینی فروپاشی را برای مخاطبان توجیه کنند. یکی از این اقدامات تلاش برای فاسد جلوه دادن بسیاری از مقامات است. آن ها، دنبال همگانی کردن این گزاره اند که مقامات فاسدند مگر خلاف آن ثابت شود. برخی بی تدبیرهای داخلی در امر مبارزه با فساد هم، ناخواسته به تقویت این گزاره کمک کرده اند. اقدام دوم، طرح فرار برخی یاران کلیدی نظام است تا به این ترتیب بگویند که یاران صدیق نظام در حال فرارند چون می دانند فروپاشی نزدیک است.


طرح فرار همواره یکی از استراتژی های گروه های اپوزیسیون برای ایجاد شکاف در نظام حاکم بوده است. در این سناریو لازم است روی افراد خاص و ویژه ای تمرکز شود که فرار آن ها می تواند به مثابه لرزه ای در ستون های نظام تلقی شود. افرادی که مظهر و مثال کارآمدی بوده، می توانند در شرایط حساس نقش کلیدی ایفا کنند. سناریوی فرار، مکمل و ادامه سناریوی فساد است. می خواهند القا کنند شرایط در حدی بحرانی است که افراد کلیدی نظام اموال عمومی را برمی دارند و فرار می کنند. 


تشدید تخریب قالیباف، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام و شهردار سابق تهران در پی طرح نواصولگرایی از سوی وی و انجام چند سفر استانی و ارائه راهکاری برای خروج از بحران اقتصادی و مدیریتی کنونی را باید در این چارچوب درک و تحلیل کرد. قالیباف به زعم اپوزیسیون خارج نشین و برخی رقبای داخلی کسی است که در عقیم گذاشتن سناریوی فروپاشی نقش کلیدی و اساسی می تواند داشته باشد و با کارآمدی و پشتکار خود، شرایط را با کمترین هزینه بهبود بخشد. از این منظر هدف گیری او یعنی حمله به کارآمدی.


البته رقبای داخلی هم اگر از این وضعیت خوشحال نباشند ناراضی هم نیستند. گمان می کنند به دست معاندین یک رقیب جدی سیاسی را می توانند از صحنه خارج کرده و نو اصول گرایی را ناکام کنند. این رویکرد ناجوانمردانه به رقابت سیاسی حتی اگر در کوتاه مدت به نفع رقبای اصلاح طلب باشد، در بلند مدت به ضرر آن هاست. زیرا واضح است که اپوزیسیون جز به استفاده ابزاری موقت از اصلاح طلبان تند فکر نمی کند.


هر چه به اواسط آبان ماه نزدیک شویم جبهه معاند برای سرپوش گذاشتن بر ناکامی خود در بحرانی‌کردن اوضاع اقتصادی و سیاسی بیشتر بر طبل تخریب یاران جبهه انقلاب خواهد کوبید.

می‌کُشم و تسلیت می‌گویم

علیرضا صدقی در ابتکار نوشت:

پس از دو هفته جنجال و فشار رسانه‌ای، سرآخر حکومت سعودی قتل جمال خاشقجی، روزنامه‌نگار منتقد عربستانی در کنسولگری این کشور در استانبول ترکیه را پذیرفت. سعودی‌ها اعلام کردند پس از بروز مشاجره و درگیری در کنسولگری، این روزنامه‌نگار به قتل رسیده است.


نکته جالب اما اینجاست که سعودی‌ها به خانواده خاشقجی تسلیت هم گفتند.


از اینجای ماجرا به بعد، تقریبا برای همه واضح و آشکار است. سعودی‌ها ـ از ملک سلمان تا عادل الجبیر و محمد بن سلمان ـ مانند تمام حکومت‌های خودکامه و استبدادی روندی تکراری را دنبال خواهند کرد. گروهی عوامل خودسر، با حداقل ارتباط با نهاد قدرت در عربستان و تندرو به عنوان عوامل بروز حادثه معرفی خواهند شد. هر نوع نسبتی میان این عده و نهادهای بالادستی قدرت در عربستان سعودی هم با انکار آن‌ها روبه‌رو شده و هرگز آمران، طراحان و استفاده‌کنندگان از این ترور وحشتناک شناسایی و معرفی نخواهند شد.


گویا این رسمِ مرسوم همه حکومت‌هایی از این دست است. روندهای طی‌شده نیز نشان می‌دهد که این حکومت‌ها سعی می‌کنند در ابتدای ماجرا، موضوع را تا حد ممکن مخفی کنند، بعد دست به تکذیب آن می‌زنند و زمانی که با فشار افکار عمومی و رسانه‌های جمعی مواجه می‌شوند، اطلاعاتی قطره‌چکانی را عرضه کرده، با فرافکنی، تئوری‌های «عوام‌فریبانه» را دنبال می‌کنند.


در این میان اما نباید از نقش رسانه‌های عمومی در پذیرش موضوع از سوی سعودی‌ها هم غافل ماند. شبکه‌های اجتماعی، فضای مجازی، حلقه‌های ارتباطات تلفنی و ... ثابت کردند که تا چه حد می‌توانند در آگاه‌سازی جامعه ـ و حتی جامعه جهانی ـ از تاریکخانه‌های نهادهای قدرت موثر باشند. در حقیقت این شبکه‌های غیررسمی هستند که با بهره‌مندی از آزادی عمل و اختیار فراوان، فضای رسانه‌ای را به سمت و سوی آگاه‌سازی عمومی کشانده و چون مبارزان پارتیزانی در برابر قدرت‌های خاکستری و سایه‌نشین عمل کنند.


پس از ماجرای جمال خاشقجی بیش از هر زمان دیگری می‌توان به خاستگاه، علل و دلایل و زمینه‌های مخالفت با شبکه‌های اجتماعی و گردش آزادانه اطلاعات در نظام‌های استبدادی و توتالیتر پی برد. چه این‌که این شبکه‌ها بیش از هر سازمان و نهاد اطلاع‌رسانی رسمی و ساختارمندی می‌توانند به عنوان «رهبران افکار عمومی» مطرح شوند و در برابر زیاده‌خواهی‌ها و اقدامات شرم‌آور صاحبان قدرت به مبارزه‌ای همه‌جانبه و مهم‌تر از آن اثربخش دست زنند.


این شبکه‌ها در ماجراهایی از این جنس به عنوان موتور محرک و عامل حرکت رسانه‌های جمعی دیگر عمل می‌کنند و چون خط‌شکنان مبارزه با فساد و انحصار، زمینه را برای تغییر زمین بازی به سود جامعه فراهم می‌آورند. حال باید منتظر ماند و دید که واکنش این شبکه‌ها نسبت به رفتار «عوام‌فریبانه» عوامل حکومت سعودی در آینده چه خواهد بود. آیا خواهند توانست چون ماجرای افشای قتل عمل کرده و در برابر این سناریوی ـ البته نخ‌نما شده ـ هم موفق شوند؟


اما نتیجه هر چه که باشد و این شبکه‌ها و ساختار اطلاع‌رسانی به هر میزانی که موفق شود، باز هم دیگر نمی‌توان نقش آن‌ها را در ایجاد چرخه اطلاع‌رسانی و اطلاعات آزاد منکر شد. در حقیقت این تجربه نشان داد که مخالفت با این شبکه‌ها، مخالفت با آزادی بیان و مفهوم عمیق و اصلی اطلاع‌رسانی است.


شاید لازم باشد تا حکومت‌هایی از جنس نظام سعودی ترفندی دیگر برای پنهان کردن اعمال و رفتارشان بیابند و مسیر دیگری را تجربه کنند یا آن‌که با تعدیل و توزیع قدرت به سمت نظام‌های مردم‌سالار حرکت کنند و بپذیرند که دوران سایه‌نشینی و بهره‌مندی از منابع قدرت و ثروت عمومی کشورهای‌شان گذشته و حالا باید نسبت به آنچه در اختیار دارند، پاسخگو باشند. گرچه به نظر نمی‌رسد «حماقت ذاتی دیکتاتوری» اجازه چنین انتخابی را به صاحبان و ارباب قدرت در کشورهایی اینچنین بدهد. اما آن‌ها راه دیگری ندارند و باید این تغییر را تمکین کنند.