کد خبر 907614
تاریخ انتشار: ۱۱ آبان ۱۳۹۷ - ۱۵:۱۰

ما را به مهمانخانۀ خودش که یک اتاق سه در ده دوازده متر است راهنمایی می‌کند. کیپ تا کیپ زائرانی از ایران، عراق و سعودی نشسته‌اند. چای عراقی برایمان می‌آورند.

حسینیه مشرق - در حاشیۀ شهر نجف همچنان رفتیم و کوچه‌پس‌کوچه‌های زیادی را پشت سر گذاشته‌ایم تا این که رفیق همراهمان می‌گوید باید منزلش در همین کوچه باشد. با آنکه سه چهار سال است در ایام اربعین یکی دو شب مهمان «شیخ هسیم» می‌شود، بازهم در پیدا کردن مسیر مشکل دارد. شاید هم موکب‌های مسیر و درهای گشودۀ منازلی که همه را به مهمانی دعوت می‌کنند و یا هم‌همۀ نواهایی که از هر کوی و برزنی به عرش می‌رسد و یا پرچم‌های رنگارنگی که بر دروپیکر منازل در اهتزاز است، سبب شده تا دوستمان مسیر را فراموش کند.

در این قسمت از شهر اکثر منازل با بلوک ساخته‌شده و نهایتاً سیمانی به روی آن کشیده‌اند. منازل کوچک است و در عوض دل‌ها بزرگ.

با کوبیدن در، شیخ هسیم به استقبالمان می‌آید. گرم و صمیمی ما را در بغلش جا می‌دهد. آن‌چنان خوشحال شده و خوشامد می‌گوید که غرق در حیرت می‌شوی. وی قدی بلند، هیکلی ورزیده، صورتی بشاش، دستاری بر سر و دشداشۀ مشکی بر تن دارد.

ما را به مهمانخانۀ خودش که یک اتاق سه در ده دوازده متر است راهنمایی می‌کند. کیپ تا کیپ زائرانی از ایران، عراق و سعودی نشسته‌اند. چای عراقی برایمان می‌آورند. مشتاقانه از آن استفاده می‌کنیم. کمی بعد هم چای لیمو می‌آورند و چنان خوش‌طعم است که لیوانی دیگر تقاضا می‌کنم.

در انتهای این اتاق قفسۀ کتاب‌های شیخ هسیم قرار دارد. دورۀ چند جلدی کتاب‌های فقه، اصول و روایت گویای آن است که شیخ هسیم در حوزۀ علوم دینی نیز فعال است.

پس از خواندن نماز و صرف شام از شیخ هسیم درخواست می‌کنم تا به چند سؤالم پاسخ دهد. با روی باز می‌پذیرد. از برادری روحانی که قبل از ورود ما مهمان شیخ شده بود، نیز درخواست کردم مترجم من و او باشد تا بهتر منظور هم را متوجه شویم. از شیخ هسیم و برادر مترجم درخواست کردم به حیاط برویم و در جوار تک‌درخت نخل آن، بساط مصاحبه را پهن کنیم. مطالب زیر قسمتی از مباحثی است که در آن شب مبارک و در آن منزل بین ما ردوبدل شد:

خودتان را معرفی کنید؟

شیخ هسیم انصاری النجفی الغروی هستم و 45 سال دارم. طلبۀ حوزۀ علمیۀ نجف اشرف هستم و برخی ایام در شهر کوت نماز جمعه می‌خوانم. مسئولیت تشریفات شهدای حشدالشعبی نجف هم با من است.

خانوادۀ شما چند نفر است؟

شش دختر و یک پسر دارم.

نام فرزندانت را به ترتیب بفرمایید؟

زینب، اثنان، هاجر، حسین، نرجس، زهرا، کوثر.

چند سال است که در ایام اربعین مهمان می‌پذیرید و چند نفر؟

9 سال که در این ایام افتخار خدمت به زوار نصیبمان می‌شود. ما برای بیست تا بیست‌وپنج نفر برای هر وعده طعام تدارک می‌بینیم. در این امر برادرانم نیز کمک می‌کنند. همه در تهیۀ مواد خوراکی و هم در پخت‌وپز و پذیرایی.

همسر و فرزندانت از چندین روز مهمانداری خسته و ناراحت نمی‌شوند؟

آن‌ها نیز افتخار می‌کنند که خادم زوار باشند. در این راه هیچ خسته نمی‌شوند و می‌دانند که هزینه‌هایش را خداوند جبران می‌کند. حتی دو سه سال که تا چند روز به اربعین آهی در بساط نداشتیم، خداوند یک‌باره مشکل را برطرف کرد.

زوار ایرانی را چگونه یافته‌اید؟

تمیز و مرتب، امانت‌دار و صادق و اهل برپایی نماز جماعت.

تاکنون به ایران آمده‌اید؟

دو بار در سمیناری یکی‌دوروزه در قم دعوت بودم که در هر نوبت برای زیارت به مشهدالرضا(ع) نیز مشرف شدم.

شما در زمان صدام مجاهد بودید؟

بله. در پانزدهم شعبان سال ۱۴۱۱ق ( ۱۳۶۹ش) انتفاضۀ شعبانیه از شهر بصره آغاز شد. مردم به ساختمان حزب بعث و سپس به زندان شهر حمله کرده، آنجا را تصرف کردند. شعبان ۱۵ روز طول کشید. نیروهای رژیم صدام برای مقابله با این قیام، دست به سرکوب گسترده زدند. چند صد هزار نفر شهید شدند و تعداد کثیری آواره شدند. در این سرکوب سازمان مجاهدین خلق ایران هم به یاری صدام شتافت. آن‌ها در سرکوب مردم بصره نقش داشتند.

روز شانزدهم شعبان، تحرکات مردمی در نجف و در نزدیکی حرم امام علی(ع) آغاز شد. از هر دو طرف تعدادی کشته و مجروح شدند. این درگیری‌ها تا ظهر ۱۷ شعبان ادامه داشت. در این زمان، گروه‌های مردمی پیروز شده و بر مراکز شهر پرچم‌های سبز برافراشتند. شهرها یکی پس از دیگری سقوط می‌کرد و در نهایت بیشتر استان‌ها به دست مردم افتاد.

پس از سرکوب مردم، نیروهای حزب بعث پیوسته به منازل مردم یورش برده و آن‌ها را به اتهام مشارکت در انتفاضه دستگیر می‌کردند. برای همین نیروهای بعثی چندبار به منزل ما ریختند. به آن‌ها خبر داده بودند که عضو گروهی جهادی هستم، ولی اطلاعات دقیق نداشتند. برای همین دو ماه در بصره و یک ماه و نیم در بغداد زندانی بودم.

شیخ هسیم پس از مصاحبه برای خواب ما را به منزل همسایه‌اش راهنمایی کرد. زیرا دیگر در منزل خودش جای خوابی باقی نمانده بود. وقتی در بستر قرار گرفتم، به ایثار، جوانمردی و ولایتمداری شیخ هسیم غبطه خوردم. وی با آن زندگی‌ ساده درراه ولایت چنین هزینه می‌کند. اسباب و اثاثیه منزل وی ساده‌تر و مختصرتر از چیز بود که به ذهنم می‌توانست بگذرد.

دیده بودم که با کشیدن یک سیم در حیاط شیخ باز می‌شود و حمام هم در حیاط وجود دارد. ساعت 2 نیمه‌شب برای غسل زیارت به منزل شیخ هسیم رفتم. به‌محض باز شدن در مثل برق‌گرفته‌ها شدم؛ شیخ هسیم، پسر و برادرش در فضای باز در زیر درخت نخل خوابیده بودند!

صبح پس از بازگشت از زیارت حرم حضرت علی(ع) و صبحانه با شیخ هسیم باز هم گفت‌وگو کردیم. در معرفی بیشتر همراهان با زبان عربی و اشاره به شیخ گفتم، که روحانی همراه ما در زمان شاه پنج سال در زندان طاغوت بوده و برای همین جانباز شده و باید از ویلچر استفاده کند. این سخن آن‌چنان وی را به وجد و احترام آورد که بلافاصله انگشتر درّ یمانی خویش را از دستش خارج کرد و به دوست همراه ما هدیه داد.

* گزارش و مصاحبه از: محمد مهدی عبدالله زاده