به گزارش مشرق، به مناسبت سالروز شهادت «اصغر وصالی تهرانی فرد» فرمانده گروه دستمال سرخها به مرور زندگی این شهید بزرگوار پرداخته ایم که در ادامه میخوانید:
در اسفند سال ۱۳۲۹ کودکی در خانواده مذهبی و نسبتاً فقیر وصالی بهدنیا آمد، که نامش را اصغر نهادند. اصغر بعدها صفحههایی در تاریخ مبارزات رهائیبخش اسلام بهرهبری خمینی کبیر و برای تداوم حکومت الله باز کرد. شاید این جمله جملهای ناآشنا و غلو باشد برای کسانی که او را نمیشناختند لیکن برای همرزمانش آشنا و صحیح است، زیرا که تنها آنان میدانند که اصغر که بود و چه کرد. اصغر دوران ابتدائی را در مدرسه کاظمزاده ایرانشهر پشت سرگذاشت و بعد از گذراندن سال اول دبیرستان به دلیل فقر خانواده و بهخاطر مسئولیتی که در قبال خانواده احساس میکرد روح بزرگش نتوانست ادامه تحصیل را به امرار معاش در راه کمک به خانواده ترجیح دهد.
بیشتر بخوانیم:
روزهای سخت «پاوه» چطور تمام شد؟
کتاب جدید همسر شهید وصالی رونمایی میشود
وی در یک چاپخانه شروع به کار کرد و از آنجا که مردان بزرگ از هر موقعیتی در راه هدف مقدسشان استفاده میکنند از اینطریق در ضمن کار، مخفیانه شروع به چاپ اعلامیههای امام راحل کرد. همچنین شبها در هیاتهای مذهبی سیاسی شرکت میکرد و از بعد فکری تغذیه میشد.
در همین اوان مرتباً نیروهای ساواک به منزلش هجوم میآوردند و خانه را زیر و رو میکردند تا مدرکی بهعنوان جرم بیابند تا فرزند دیگری از این ملت را در سیاهچالهای خود پنهان کنند، ولی زیرکی و هوشیاری این خانواده بالاتر از آن بود که این جانیان بتوانند به مقصد خود برسند. شبی را اصغر بههمراه برادرش امیر در زندان شاه گذراند، اما چون ساواک مدرکی برای متهم ساختشان نیافتند آنها را آزاد کردند. مبارزات اصغر روز بهروز پختهتر میشد چنانچه دیگر بهصورت چریکی مسلمان مخفیانه فعالیت میکرد.
در سال ۵۱، اصغر، چون سازمان مجاهدین را یک گروه مبارز اسلامی میدانست بهعضویت این سازمان درآمد و در گروه تیمی مصطفی خوشدل بهمبارزات خود ادامه داد. حمل اسلحه، تکثیر اعلامیه و شرکت در بمبگذاری اماکن ضد اسلامی از جمله کارهای وی بود. در همان دوران تمام اعضای خانوادهاش از سوی ساواک در خانه حبس شدند و نیروها اطراف خانه را نیز محاصره کردند تا اصغر به خانه بیاید. در طی این ۱۳ روز اسماعیل فرزند کوچک خانواده از طریق رمز خبرها را به اصغر میرساند. زمانی که نیروهای ساواک از بازگشت اصغر ناامید شدند، خانه وی را ترک کردند. در این ایام اصغر مخفیانه به فلسطین رفت و موفق به جنگیدن در کنار برادران فلسطینی شد و مدتی هم در آنجا مبارزه کرده تا اینکه دوباره بهتهران برگشت.
اصغر به مدت هشت ماه فراری بود که در آخر در یک خانه تیمی دستگیر شد. خانواده او بهخصوص مادر صابرش مدتی از این زندان به آن زندان دنبال وی میگشت تا بالاخره اصغر را در کمیته شهربانی پیدا کرد، اصغر سپس به سیاهچال قصر منتقل شد. وی در اولین دادگاه نظامی به حبس ابد و در دومین دادگاه نظامی به ۱۲ سال زندان محکوم شد.
اصغر در طی دوران زندان به ماهیت التقاطی و کثیف سازمان مجاهدین خلق پیبرد و با آنان قطع رابطه کرد. سرکردههای این سازمان بسیار سعی کردند که اصغر چابک و مبارز را دوباره بیابند و بسیاری از ایدئولوژیکهای خود را برای منصرف کردن اصغر فرستادند، ولی اصغر مقاوم در برابر این گونه مغلطهکاریها بود.
وی با شخصیتهایی، چون منتظریها؛ محمد تقی شریعتیها و بسیاری از شخصیتهای بزرگ اسلامی از نزدیک آشنا شد و توانست مقداری از علوم اسلامی از قبیل: فقه، فلسفه و ... را بیاموزد و در طی این دوران ادامه تحصیل داد. تنها هم سلولیهایش میتوانند از فداکاریها و مقاومتهایش در برابر شکنجههای بدتر از قرون وسطایی سخن بگویند. بدن زخمیاش همه آثار افتخارات بهجا مانده از دوران زندانش بود. اصغر پنج سال و شش ماه در زندان گذراند تا اینکه در اواخر سال ۱۳۵۶ آزاد شد.
اصغر چند ماه پس از آزادی دوباره بهکار در چاپخانه که سلاحی بود در راه مبارزاتش ادامه داد. در همین اوقات پیروزی انقلاب پیریزی شد تا اینکه سه شب پس از مبارزات پیدرپی نیروهای اسلامی و مبارزات (که اصغر سهم بهسزایی در این سه شب مبارزه داشت) در ۲۲ بهمن پیروز شد. چندی پس از پیروزی اصغر انتظامات زندان قصر را تشکیل داد و بسیاری از ضد انقلابیان را دستگیر و زندان کرد و از آنها بازجویی میکرد. وی سپس به سپاه پاسداران رفت و از اولین بنیانگذاران بخش اطلاعاتی سپاه شد و به این طریق خدمت میکرد تا اینکه خلقیها خود مختاری خلق کرد را در کردستان علم کرده و شروع به حمله به جمهوری اسلامی ایران کردند. اصغر در این زمان فرماندهی گروهی را به عهده گرفت و به کردستان عزیمت کرد و در آنجا حماسه آفرینیهای بهراستی قهرمانانهاش را تحقق بخشید.
مبارزات این گروه تحت عنوان دستمال سرخها توجه همه ضد انقلابیان ضد خلق را بهخود جلب کرد و همه آنها را واهمه و ترس فرا گرفته بود طوری که برای سر اصغر جایزه گذاشته بودند. اصغر پس از پاکسازی پاوه و دیگر شهرها دوباره به تهران برگشت و ازدواج کرد.
وی در آغاز جنگ تحمیلی عراق به ایران به اتفاق همسرش به عاشورای سرپل ذهاب رفت و آنقدر جنگید و مجاهده کرد تا اینکه ۲۹ آبان ۵۹ مصادف با عاشورای حسینی در تنگه حاجیان از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار گرفت و بر اثر همین جراحت، مصادف با چهلمین روز شهادت برادرش اسماعیل به شهادت رسید.
قسمتی از وصیتنامه شهید اصغر وصالی
بسمالله الرحمن الرحیم
اینجانب اصغر وصالی سرباز الله برای جنگ با کفار عازم غرب میگردم خواهشمندم امام را تنها نگذارید و یک سوم از آنچه را از مال دنیا دارم جهت نماز و روزه من که قضا شده است، خرج کنید.