به گزارش مشرق، قاسم صادقی از جمله افرادی که از روزهای اول جنگ خودش را همراه با گروهی از داوطلبان مردمی به جبهه رساند. آن زمان مجرد و تنها دغدغهاش دفاع از کشور بود. حضور او به مناطق عملیاتی در هشت سال خلاصه نشد و تا به امروز هم ادامه دارد. وی به خاطر عهد و پیمان با شهدا سالهاست همراه با خانوادهاش در یادمان شهدای دشت ذوالفقاری فعالیت دارد تا یاد و خاطره شهدای فداییان اسلام را زنده نگه دارد. علاوه بر این بخشی از منزلش را به خانه موزهای از یادگاری شهدا تبدیل کرده است.
بیشتر بخوانیم:
خرید گوسفند با ارز مسافرتی! + عکس
مادرِ خرمشهر را میشناسید + عکس
شهیدی که تنها نامی از او بر روی مترو مانده است! + عکس
صوت/ پاسخ «قاسم صادقی» به ابهامات همرزمان آبادانیاش
سردار صادقی به مدت یک سال با حاج حسن زواره محمدی در جبهه حضور داشت. او به مرخصی آمده بود که خبر مجروحیت و سپس شهادت شهید محمدی را میشنود. وی در مراسم چهلم این شهید بزرگوار شرکت کرده و دعای ندبه مراسم را قرائت میکند. مدتی بعد، همرزم سردار صادقی که داماد خانواده شهید زواره محمدی نیز بوده است از وی سوال میکند «چرا ازدواج نکردهای؟» او پاسخ میدهد که شرایطش پیش نیامده است. داماد خانواده محمدی پیشنهاد میدهد که با خواهرهمسرش ازدواج کند. چندی بعد، خانواده سردار صادقی به خواستگاری رفته و پس از گفتوگوهای اولیه، مراسم عقدکنان این دو جوان برگزار میشود. سردار قاسم صادقی که علاوه بر داماد شهید زواره محمدی، همرزم وی نیز بود، خاطراتی از این شهید بزرگوار دارد که در ادامه میخوانید:
سالها قبل از پیروزی انقلاب، حاج حسن در یک چاپخانه مشغول به کار بود. وی در آنجا هنگام اذان با صدای بلند، اذان گفته و حاضران را به اقامه نماز دعوت میکند. برخی از این رفتار وی ناراحت میشوند و شکایتش را به رئیس چاپخانه میکنند. این عمل باعث اخراج او شد. حاج حسن مدتی دستفروشی میکرد. او در کنار خانه استیجاریش، با چوب و نایلون هیات کوچکی میسازد و نوجوانان را برای شرکت در امور فرهنگی جمع میکند. سپس با پساندازی که جمع کرده بود خانهای در انتهای خیابان اتابک فعلی میخرد. آن زمان این منطقه مخروبه بود. دیوار خانه را تخریب میکند و برای خودش یک دکه کوچک میسازد. از آنجایی که این خانه دو طبقه بود، طبقه اول آن به هیات اختصاص مییابد. حاج حسن کم کم نوجوانان و جوانان منطقه را جذب هیات کرد. او کلاسهای قرائت قرآن را به طوری چرخشی در منزل هر یک از همسایگان برگزار میکرد و در قالب این کلاسها فعالیتهای انقلابی نیز انجام میداد. مردم محل وقتی میبینند که حاج حسن در کارش موفق بوده است، آنها نیز در فعالیتهای حسینیه شرکت میشوند. سرانجام اوایل دهه ۵۰ حسینیه چهارده معصوم به صورت رسمی کارش را آغاز میکند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، از سوی چاپخانه مجدد دعوت به کار میشود، وی این پیشنهاد را میپذیرد. همچنین با کمیته نیز فعالیت داشت. او فعالیتهای فرهنگی و مذهبی در حسینیه را گسترش میدهد، تا آنجایی که هر هفته روزهای چهارشنبه همراه با هیات به جمکران میرفت. با جمع شدن کمکهای مردمی، وی در جمکران آبگوشت درست و منتشر میکرد. آن زمان آبگوشتهای حاجی بسیار مشهور شده بود.
جنگ که آغاز شد. با وجود چهار فرزند کار را رها کرد و به جبهه رفت. سه ماه از رفتنش گذشته بود که با همسرش تماس میگیرد و از او میخواهد تا به چاپخانه برود و حقوقش را بگیرد. فردای آن روز مجدد تماس میگیرد که همسرش میگوید یک سوم حقوقت را پرداخت کردند، زیرا در محل کار حضور نداشتید.
من و حاج حسن با هم به جبهه اعزام شده بود و من او را از همان ایام میشناختم. حاج حسن مسئول انبار بود و برای ورود و خروج و پخش مواد غذایی زمان گذاشته بود. من هم به حاجی میگفتم، جنگ که ساعت ندارد. ولی حاج حسن قبول نمیکرد و کارهایش نظم داشت. یکی از دوستان ما کمپوت آلبالو خیلی دوست داشت. هر روز به حاجی مراجعه میکرد و کمپوت میخواست. حاجی هم میگفت نمیتوانم هر روز به شما کمپوت آلبالو بدهم. یک روز که حاجی برای کاری از انبار بیرون رفت. من و آن دوستم به داخل انبار رفتیم و برچسب کمپوت سیب و آلبالو را تعویض کردیم. از روز بعد آن رزمنده از حاجی کمپوت سیب میخواست. بعد از مدتی که حاجی از این اتفاق تعجب کرده بود، به سراغش رفتیم و با خنده و شوخی ماجرا را برایش تعریف کردیم.
حاج حسن در جبهه نمازهای جماعت را برپا میکرد و من مسئول قرائت دعاها بودم. حاجی در گرمای ۵۵ درجه خوزستان روزه میگرفت. وی در ایام محرم، به عزاداران حسینی در جبهه چای پخش میکرد.
حاج حسن در عملیات الی بیت المقدس از ناحیه پا مجروح شد و در بیمارستان نمازی شیراز پس از شنیدن خبر آزادی خرمشهر، از جایش برخاست و پس از سلام دادن بر امام حسین (ع)، به شهادت رسید.
حدود ۳۶ سال از شهادت حاج حسن زواره محمدی میگذرد و هیات او از سوی فرزندش اداره میشود و حسینیه همچنان مملو از جمعیت است.