کد خبر 920314
تاریخ انتشار: ۲۶ آذر ۱۳۹۷ - ۰۹:۱۶

امسال بیش از سال‌های قبل دلتنگ پدر است. دلش می‌خواهد در کنار کیک تولدش یک عکس یادگاری با پدر داشته باشد تا به دوستانش بگوید پدرش از سفر برگشته است.

به گزارش مشرق، رفاقت کار دست پدر داد. او که سال‌ها با سیلی صورتش را سرخ کرده بود و زندگی مادر و خواهر معلولش را تامین می‌کرد حالا به خاطر یک اعتماد نابجا راهی زندان شده است.

بیشتر بخوانید

تعداد زندانیان کشور چند نفر است؟


از وقتی دوباره مدرسه‌ها باز شده، مادر دو سه هفته یک بار دو بچه اش را با خود همراه می‌کند تا پدر را ببینند. دخترک کلاس دوم و پسر کلاس ششم. اما پدر هر روز عصر هم تلفنی حالشان را می‌پرسد و قول می‌دهد که زود به خانه برمی گردد.

یک برادر بزرگتر و چهار خواهر کوچکتر سهم پدر از خانواده است. یکی از خواهرانش معلولیت مادرزادی و برادرش بیماری نارسایی کلیه دارد.

پدر امیر را همه می‌شناختند. مغازه‌ای محقر، ولی دلی بزرگ داشت. به اسمش قسم می‌خوردند. هر نیازمندی برای دریافت کمک به در خانه یا مغازه اش می‌رفت، دست خالی برنمی گشت. کم و زیاد همیشه دستش باز و دلش گشاده بود. آخرین لحظات عمرش، بچه‌ها و مخصوصاً دخترهایش را به امیر سپرد. امیر با ارث پدری دو خواهرش را راهی خانه بخت کرد و خودش شغل خرید و فروش ماشین را انتخاب کرد و طبق قول به پدرش، مخارج زندگی مادر پیر و خواهر معلولش را هم بر عهده گرفت.

امیر تمام تلاشش را به کار گرفته بود تا زندگی خوبی برای همسر، دو فرزند کوچک و مادر و خواهرش بسازد. درآمدش کفاف یک زندگی متوسط و آبرومند را می‌داد. از پدر یاد گرفته بود به نان و لقمه حلال راضی باشد، ولی ته دلش زندگی بهتری می‌خواست، مثل خیلی از آدمها!

مدتی بود محمد دوست قدیمی اش را می‌شناخت. همیشه از درآمد و پول یک شبه در ساخت و ساز حرف می‌زد و می‌گفت: حیف است به خاطر یک سود کم، وقت و سرمایه ات را با خرید و فروش ماشین به هدر دهی. بالاخره آن قدر زیر گوشش خواند تا علیرغم مخالفت خانواده، همه سرمایه و پس اندازش را جمع کرد و به محمد داد تا به خیال خودش از صبح تا شب دنبال پول نرود.

چند ماه اول خوب بود، محمد وانمود می‌کرد سود هنگفتی در انتظارشان است. فقط وقت می‌خواست تا واحدهای در دست ساخت را تکمیل و بفروشد، اما زمانی به خود آمد که فروشندگان لوازم ساختمانی یا پیمانکار و کارگر بابت بدهی شان به سراغش آمدند، اما خبری از دوست قدیمی نبود. شاکی‌ها امیر را می‌شناختند، چون چک‌ها به نام امیر بود و محمد فراری.

امیر چند ماهی به این در و آن در زد و بالاخره فهمیدند او در همان شهری که مخفی شده از دنیا رفته است. او با فریب، سرمایه امیر را بالا کشیده بود و بعد از مرگ هم چیزی به نامش نبود تا امیر حقش را بگیرد و به طلبکاران بدهد.

با کمک فامیل، دوست و آشنا مقداری از بدهی امیر تأمین شد و تعدادی از شاکی‌ها رضایت دادند، ولی بیشترین طلب ۱۳۰ میلیون تومان بود که او را سه سال پیش راهی زندان کرده بود. دخترک عادت کرده بود پدرش را هر بار در زندان ببیند. تولدش نزدیک است دلش هیچ چیزی نمی‌خواهد حتی عروسک؛ فقط پدرش را می‌خواهد که در کنار کیک تولد، با او عکس بگیرد و روز بعد به دوستانش نشان دهد و بگوید بابای من از مسافرت برگشته است. حالا هر روز می‌تواند صبح مرا به مدرسه برساند یا ظهر به دنبالش بیاید.

مدت‌ها بود که پرونده بدهی امیر روی میز کارشناس ستاد دیه استان تهران بررسی می‌شد. تقریباً هفته‌ای سه بار با شاکی این پرونده صحبت می‌کردند تا بخشی از بدهی را ببخشد. شاکی حق داشت این مبلغ را نبخشد. او هم سرمایه اش را از دست داده بود، ولی در نهایت قبول کرد تا فقط ۶۰ میلیون تومان بگیرد و رضایت دهد. بخشیدن ۷۰ میلیون بعد از سه سال انتظار و مراحل دادرسی، آسان نیست دل بزرگ طلبکار با شنیدن انتظار دختر کوچولو برای شب تولدش لرزید و یک ماه پیش پای برگه توافق را امضاء کرد.

نیکوکارانی که با نمایندگی ستاد دیه استان تهران همکاری می‌کنند، تصمیم گرفتند آزادی پدر را به عسل هدیه دهند. ۶۰ میلیون تومان کمک، حتی کمک‌های کمتر از یک میلیون تومان هم به برای کمک به امیر واریز شد تا بالاخره این مبلغ تأمین شد و قرار است امیر به زودی آزاد شود. حتی دادگاه هم تلاش کرد تا نامه آزادی زودتر به زندان اوین برسد و بالاخره تلاش‌ها به ثمر نشست و امیر در روز تولد دخترش آزاد شد و حالا دخترک آزادی پدرش را قشنگترین هدیه تولد دنیا می‌داند.

منبع: میزان