سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
*********
چرا ماکرون درباره جلیقهزردها به ما گزارش نمیدهد؟!
محمدهادی صحرایی در کیهان نوشت:
امروز ششمین شنبه جنبش اعتراضی جلیقهزردها در فرانسه به صحنه میآید، جنبشی که به قول ریچارد هاس رئیس شورای روابط خارجی آمریکا «دیگر برای ۶ سنت ارزانتر شدن قیمت سوخت و یا اعتراض به افزایش مالیات نیست، آنها حتی از برکناری ماکرون نیز عبور کردهاند و به یک جنبش اعتراضی علیه نظام سلطه تبدیل شدهاند» و یا به قول«ماتئو سالوینی» معاون نخستوزیر و وزیر کشور ایتالیا «اروپا به سمت غرق شدن پیش میرود، به جلیقه زردها در فرانسه نگاه کنید! بحران مالی در آلمان قدرتمند را ببینید با ظهور این بحرانها چگونه میتوان به آینده اروپا امیدوار بود»! و این نوشته روزنامه فرانسوی نیز خواندنی است؛ «آنچه در فرانسه روی داده اتفاقی گذرا نیست، بلکه جنبشی است که از اعماق برمیخیزد و تمام کشور را در مینوردد.».
همزمان با جنبش جلیقهزردها، خبرگزاریها از جنبش «جلیقه آبیها» در فرانسه خبر میدهند. این جنبش از سوی اتحادیه یگانهای پلیس راهاندازی شده است. جنبش اعتراضی «جلیقه آبیها» اشاره به رنگ آبی یونیفرم نظامی پلیس دارد و آنها این را از اعتراضات مردمی جلیقه زردها الهام گرفتهاند.
در اولین ساعات چهارشنبه شب هفته گذشته نیز رئیسجمهور آمریکا اعلام کرد ظرف دو تا سه ماه آینده، تمامی نظامیان مستقر در سوریه را از این کشور خارج میکند. این خبر بلافاصله بعد از اعلام به خبر اول رسانههای مطرح دنیا تبدیل شد. اگرچه درباره تصمیم اخیر ترامپ نظریات متفاوت و بعضا متضادی مطرح شده است ولی بیشترین نظرات از عقبنشینی ترامپ در مقابل مقاومت منطقه از یکسو و آشفتگی درونی آمریکا، از سوی دیگر حکایت میکند.
این رخدادهای بزرگ و سرنوشتساز، فضای ذهنی مردم دنیا را به خود مشغول کرده و مردم را کم و بیش به تعقیب آنها راغب نموده و بیش از پیش سایتها و شبکههای تلویزیونی و ماهوارهای را برایشان دنبال کردنی کرده است. گویی به دنبال واقعیتی هستند که به سؤالاتشان پاسخ دهد.
هرچند امپراتوری رسانهای جهانِ سلطه که عمدتاً در چنگال و سیطره یهودیان و کاخنشینان سفید و باکینگهام و الیزه و پنتاگون اسیرند، برخلاف ادعاها و شعارهای گوشپرکُنشان و تقلای سمپاتها و کارچاقکنهای غربپرست، چندان تمایلی به واقعنمایی ندارند و به عکسِ خواست مردم جهان، ارادهای برای پرداختنِ درخورِ آن اخبار، از خود نشان نمیدهند.
گویی آنها که عدهای را با شعار پرطمطراق «دانستن حق مردم است» سرگرم و عده دیگری را با «عصر انفجار اطلاعات و اخبار» مشغول کردهاند، خود، نه اعتقادی به دانستن دارند و نه حقی برای مردم قائلند و نه در امثال این موضوعات، مردم را میبینند و نه درپی انتقال صحیح اخبارند، انفجارش پیشکش.
واقعیت عریان این است که عمده رسانههای جهان، زیر سیطره امپراتوری رسانهای و اهریمنی نظام سلطهاند و اگرچه از تبادل آزاد اخبار و اطلاعات سخن میگویند ولی در واقع هرچه که به سود و منفعتشان باشد و بخواهند را با آب و تاب و گرمی منتشر میکنند و هرآنچه را که به ضررشان ببینند و نخواهند، ساکت و سرد رها میکنند و با این کار ذائقه مردمان خود را به گونهای بار آوردهاند که طبق میل آنها دوست داشته باشند و طبق خواست آنها دشمن بدارند درست مثل بردهداری. غیر از این را نیز با مشت و لگد و باتوم و گاز اشکآور جواب میدهند.
فرانسه را ببینید. مگر آنها چه میخواهند؟ با این شیوه، خبر مهم آن است که رسانهداران تشخیص دهند و غیر مهم هم آن است که به آن نپردازند و میخواهند مردم جهان را از آن دور نگه دارند، همانگونه که دهها سال همین کار را کردهاند و موفق هم بودهاند، غافل از اینکه امروز هر گوشیِ همراهِ قابلیتدار میتواند اسلحهای علیه دیکتاتوری رسانه صهیونی باشد و هر شهروندِ حقطلبی، میتواند خبرنگاری علیه منافع امپریالیسم باشد که رسالت واقعنمایی را بر عهده میگیرد. مردم کم کم متوجه شدهاند که دوران پشت پرده وپشت دیوار به پایان رسیده است.
شاید روزی که شبکه سلطنتی bbc را بنگاه سخنپراکنی بریتانیا نام نهادند، کسانی سادهلوح - مثل همین بزرگوارانی که هنوز هم در خدمتشان هستیم- بر مترجمان خرده میگرفتند که حتماً قلم برخطا راندهاید و تعصب به خرج دادهاید و از غرب و بریتانیای کبیر کینه ذاتی دارید.
همینها وقتی سخن از نظام سلطه و حاکمیت شیطانی آنان بر رسانهها میشد، میگفتند که «با عینک شک و تردید به جهان نگاه میکنید و در کار علمی رسانههای جهانی شبهه میکنید». وقتی سخن از بیاعتمادی به رسانههای معاند میشد، عدهای خوابزده، با عوض کردن بحث و مغلطهبازی، از ضرورتِ گفتوگو با جهان سخن میگفتند و اینکه نمیشود پنجرهها را بست و با همه قهر کرد و باید به جهان سلامی دوباره کرد... و اگر تاریخِ درسآموز انقلاب اسلامی، که از ایران شروع شد را بخوانیم، پُر است از مظلومیت انقلابیونی که صحت سخنانشان را روزگار ثابت نموده و میکند و آیندگان به روشنی در مورد آنها سخن گفته و خواهند گفت. همانگونه که در مورد امیرکبیر و آقاخان نوری، مدرس و رضاخان، بهشتی و بنیصدر و... سخن گفته شده است.
گویی ابتلای بشر به گروهی کنود و عنود و لجوج و به دردنخور، درد تاریخی و مشترک است. کسانیکه همیشه بار کج و ریگ کفشاند. دور را نزدیک و نزدیک را دور نشان میدهند، مرغ همسایه را غاز میبینند و صدا میزنند و چشم «خودکمبینشان» دائماً در خانه دیگران میچرخد. داشته خود را نمیبینند و حسرت مال مردم میخورند. منتقد و نقاد همیشگی و بیانصافِ خودیها و مُبلغ و مُروج و مسحور غریبههایند.
حرمت آب و خاک خود را نگه نمیدارند و خود را نمکگیر غرب میدانند. ریشه از خاک خود کشیده و به خاک اجنبی امید بستهاند و... و این همان فغان و فریاد اقبال لاهوری و جمالالدین اسدآبادی و جلال آلاحمد و از همه رساتر و پرطنینتر، فریاد خمینی کبیر است از غربزدگان. و چه میشود کرد با غربزدگان خودکمبین و احمقهای مغرور. مدعیان پرحرف و رفوزگان در عمل. و مگر میشود به این زودی از شر این دوزیستان رها شد و از مرارت دیدن تربیتشدگان غرب و غربزدگانِ خودکمبین رهایی یافت؟ کسانیکه در شب تار، پشت به فانوس راه میروند و متحیر سایه بزرگ و بزرگتر شده خویشاند.
حدود دو ماه پیش آمریکا «پاییز داغی» را تجربه کرد که در نوع خود بیسابقه بود و آزمونی مهم بود که ادب و اقتدار دولت مرکزی را به طوری جدی، به چالش کشید. جنگلهای وسیع کالیفرنیا طعمه حریق مهیب و غمباری شد که تلفات جانی و مالی آن قابل ملاحظه است و دهها کشته و دهها هزار آواره از خانه و کاشانه و میلیاردها دلار ضرر مالی و سوختن و از بین رفتن هزاران هزار هکتار از جنگلهای گستردهای که سرمایه زمین است، جزئی از خسارتهای آن است.
آتشسوزی گستردهای که برخی مناطق گردشگری نظیر پارادایز را از صفحه زمین زدود و چیزی برای سوختن از آن به جا نگذاشت و به تمام معنا از کنترل و مهار خارج شد و ترامپ را مجبور کرد بعد از ده روز برای سرکشی به آنجا برود تا از نزدیک در جریان کار قرار گیرد و کمی از زیر بار طعنه مردم جهان، شانه سبک کند. کمی در میان خاکسترها قدم زد و لب و لوچه جنباند و برگشت.
و مردم جهان هم آتشسوزی را دیدند و هم خسارتها و هم ترامپ را. و در میان «سکوت» خود آنچه را که باید قضاوت میکردند را قضاوت کردند که دلیل این بیاهمیتی، ضعف مدیریتی است یا تبختر ترامپ یا غیر همحزبی بودن مسئولین کالیفرنیا با دولت یا...؟
بیش از یک ماه است پاریسِ فرانسه هم «پاییز داغ» خود را تجربه میکند و در آتش میسوزد. پاییز داغی که ممکن است زمستان اروپا را هم سوزان کند و درخت کریسمس را بسوزاند. اگر «پاییز داغ» آمریکا را طبیعتی! بنامیم، باید «پاییز داغ» فرانسه را طبیعی بنامیم. آتشسوزی جنگل، ناگوار و سخت است همانگونه که کشتار مردم معترض فرانسه توسط پلیسش سخت است.
طبیعی است مردمی که ثروت حاکمان و کاخنشینان را میبینند، برنتابند و در اعتراض به نظام سرمایهداری به خیابانها بریزند و جنبش جلیقهزردها را به راه اندازند. جنبشی که علیه سیستم اقتصادی غرب به راه افتاده است.
امروزه مردم جهان میبینند که پلیس فرانسه در یک سنگربندی حرفهای و خیابانی، مردم خود را بیرحمانه سرکوب میکند. حضور 70 هزار پلیس و دهها هزار نیروی ارتش اگرچه در شهرهای آشوبزده فرانسه ممکن است کمتر از واقع باشد ولی باز هم زیاد و گسترده است و حکایت از عمق بحران دارد.
گلولههای کشنده و بیمحابای پلیس که سر و سینه شهروندان فرانسوی را میشکافد قابل تأمل است. باتومهایی که با نفرت و شدت، سر مردم را میشکافد و بینیهایشان را میترکاند، حیرتآور است. زنان و مردانی که به دام چندین پلیس میافتند و روی آسفالت کشیده میشوند، تأسفبار و رقتانگیز است.
مردم جهان در همان«سکوتی» که آتش کالیفرنیا را قضاوت کردند، آتش پاریس را هم قضاوت میکنند. سکوتی که از حیرت و خجلتِ رسانههای حراف و حقهباز مدعی ناشی شده است. «پاییز داغ» کالیفرنیا و پاریس و این روزهای اروپا، اغتشاش آشوبگران ایران نیست که رسانههای دهن به مزد غربی و غربزده داخلی، بنزین روی آتشش بریزند و یک کلاغ را چهل بنمایند.
ناآرامی در شهرهای ایران که نیست تا سلبریتیهای بیسواد و تازه به دوران رسیده در موردش اطوار روشنفکری بیایند و غربزدهها برایش تند و تند «text» ترجمه کنند. جمهوری اسلامی نیست که از سلطنتطلب و منافق و قاچاقچی و رقاص، عقدهگشایی کنند و بیربط ببافند.
آنجا اروپا و آنجاتر، آمریکاست. قبله غربزدگان و وطن دوتابعیتیها و سفرهخانه فراریها و بیهنران وطنفروش. و شهری که امروز نماد اعتراض علیه امپریالیسم سرمایهداری شده، پاریس است. و خیابانی که با خون معترضین مظلوم فرانسویها با خون و خاکستر فرش شده، شانزهلیزه است. همان خیابانی که گروهی نونوار، برای رفتن به آنجا و عکس در آنجا سرودست میشکستند و ناجوانمردانه، یک عمر، راست و دروغ و طعنهاش را به مردم خود میزدند.
بیلیاقتی دولت آمریکا در مهار سیل و طوفانها و آتشسوزیها و بحرانهای اقتصادی و فضاحتهای اخلاقی سردمداران و اخیرا، آشفته بازار داخلی و خارجی آمریکا پیگیری شود یا نه؛ اعتراض مردم فرانسه و اروپا به ثمر برسد یا نه؛ صدای خرد شدن استخوان نظام لیبرالی و سرمایهداری غرب شنیده شود یا نه، برای خودشان داستانهایی است و داستان ما با غربزدگان هم داستانی است.
از رسانههای صهیونی که «أُسس علی الاسکناس و استکبار»اند و جیرهخواران و وطنفروشان... توقعی نیست ولی کسی نمیپرسد چرا از مدعیان حقوق بشر، سلبریتیهای شهرتطلب، عاشقان غرب و خیابانهای اروپا و... صدایی در نمیآید؟ چرا رئیسجمهور سبکسر فرانسه در تماس تلفنی، گزارش اقدامات وحشیانه پلیس خود با جلیقهزردها را به رئیسجمهور ما نمیدهد؟ چرا دولت ما نه در حد مقابله به مثلِ با دخالتهای فرانسه در اغتشاشات88 و 96، بلکه به همان رقیقی محکوم کردن کشتار بیگناهان افغان و یمن ، از اقدام وحشیانه فرانسه علیه مردم این کشور اظهار تأسف نمیکند؟
چرا هنوز برخی برای خوشامد این مردمکُشان، و به جای برگرداندن عزتی که مدعیاش بودند، میخواهند به غیر از ذلت برجام، خفت FATF را هم به نام خود بزنند و هنوز به آمریکای در حال افول و اروپای در حال غرق دخیل میبندند؟ چرا برای صیانت از حقوق شهروندی مردم فرانسه و اروپا، فضای شبکههای اجتماعی پر از کمپین نمیشود؟ چرا جماعتی شمع به دست، در مقابل سفارت فرانسه یا دفتر سازمان ملل به سوگ کشتهشدگان فرانسه نمینشینند؟
چرا و چراهای فراوان دیگر!
به گیرندهها گیر ندهیم!
عباس عبدی در ایران نوشت:
یکی از آقایان محترم شورای نگهبان در اعتراض به حضور تعداد زیادی از مسئولان کشوری در شبکههایی که به ظاهر ممنوع هستند، اظهار داشته است که: «معنایی ندارد که استفاده از فلان شبکه ممنوع باشد، اما همه ما در آن فعالیت داشته باشیم. چهطور در این شرایط انتظار دارید که مردم به مصوبات ما عمل کنند، در حالی که شب نشده خودمان مصوبات را نقض میکنیم.
اگر قانون خوب است برای همه خوب بوده و اگر بد است برای همه بد است.» شاید اغراق نگفته باشم که اگر فقط به ریشهیابی و حل همین معضل و بیمعنایی مذکور بپردازیم، بخش مهمی از مشکلات کشور حل خواهد شد. بنده سعی میکنم که حالات گوناگون این وضعیت را تشریح کنم.
1ـ آیا اصولاً حضور در این شبکهها و استفاده از آنها به لحاظ قانونی ممنوع است؟ اگر واقعاً به لحاظ قانونی ممنوع نیست، پس چگونه عدهای به خود اجازه میدهند که چنین ممنوعیتی را برای عموم مردم اعمال کنند؟ در حالی که افراد شاخص و مرتبط با قدرت به سادگی میتوانند آن ممنوعیت سلیقهای را نادیده بگیرند! در حقیقت مشکل استفاده از این شبکهها نیست، مشکل اصلی در اعمال قدرت رسمی در یک اقدام و منع کردن غیر قانونی است. نمونه روشن آن نقدهایی است که به حکم ممنوعیت تلگرام وارد شده و همچنان بیپاسخ مانده است.
2ـ حالت دوم این است که استفاده از این شبکهها واقعاً و قانوناً ممنوع است. در این صورت چرا هر کسی که بخواهد میتواند از آن استفاده کند، بدون اینکه مطلقاً مواجه با تبعات نقض ممنوعیت شود؟ هنگامی که قانونگذار عملی را ممنوع میکند، ضمانت اجرایی کافی برای نقض آن در نظر میگیرد و این شرط لازم است. اگر عبور از چراغ قرمز ممنوع است، برای آن جریمه مناسب در نظر گرفته شده و از سوی پلیس اعمال میشود.
بدون اعمال جریمه و مجازات، ممنوعیت معنا ندارد. حال گوینده محترم بفرمایند که مجازات استفاده از این شبکهها چیست و در کدام قانون تعیین شده و مرجع رسیدگیکننده به آن کیست؟ اگر چنین چیزهایی هست باید نسبت به این مرجع اعتراض کرد که قانون را اجرا نمیکند. اگر افرادی از چراغ قرمز رد میشوند ولی مواجه با جریمه نمیشوند، باید به پلیس راهنمایی و رانندگی اعتراض کرد که قانون را بیاعتبار کرده است.
3ـ فرض کنیم قانون هست، مجازات هم هست، مرجع آن نیز معلوم است. مثل قانون منع استفاده از ماهواره، پس چرا اجرا نمیشود؟ برای اینکه در توان پلیس نیست که این قانون را اجرا کند. اگر بخواهد اجرا کند جلوی مردم قرار میگیرد، درگیری به وجود میآید، قدرت بازدارندگی پلیس مستهلک میشود. تازه برخورد هم که میکردند به دستگاه قضایی ارجاع نمیشد و این نیز خلاف قانون بود.
چرا؟ برای اینکه مردم این قانون را قبول ندارند. چون هیچ منطقی برای ممنوعیت آن نمیبینند. قطعاً ماهواره عوارضی دارد ولی حتماً منافعی هم دارد. این مردم هستند که باید تشخیص نوع استفاده را دهند. نتیجه این نوع قانوننویسی بیاعتبار کردن قانون است.
در این مورد شورای نگهبان نباید اجازه میداد که این قانون تصویب شود. اجرایی بودن یک قانون و مورد پذیرش عموم بودن آن نیز ویژگی ضروری برای هر قانون است. ضمن آنکه منع استفاده از ماهواره با اصل آزادی مردمی که رشید هستند در تعارض است.
بنابراین هرکدام از حالات فوق را که در نظر بگیریم ریشه مشکلات روشن میشود. البته به نظر میرسد که همه حالات فوق را در جامعه داریم. قوانینی داریم که کاملاً هم قابل قبول برای عموم هستند و قوانین مزبور خوب هم هستند، ولی در عمل چنانچه که باید و شاید اجرا نمیشوند. دلایل عدم اجرای آنها نیز گوناگون است. آخرین نمونه آن قضیه بازنشستگان بود که همه دیدیم به کجا ختم شد؟ همچنین ممنوعیتهایی داریم که، ریشه حقوقی مستدلی ندارد.
برای نمونه فیلتر تلگرام یا حتی حضور بانوان در ورزشگاهها و از این نمونهها فراوان است. در نتیجه خیلی از اوقات این ممنوعیتها بهصورت موردی یا مقطعی بدون هیچ توجیه قانونی اجرا نمیشوند. مثل حضور بانوان در ورزشگاهی که بعضاً رخ داده یا زنان غیر ایرانی برای حضور در ورزشگاه آزاد بودهاند یا استفاده از توئیتر و فیسبوک و تلگرام که رواج دارد. مواردی هم هست که ممنوعیت هست ولی مطابق خواست و پذیرش مردم نیست.
این موارد بعضاً اجرایی نمیشوند، مثل قانون ماهواره و مواردی هم هست که بشدت اجرا میشوند ولی تبعات اجرای آنها بهصورت دیگری بروز پیدا میکند. مثل حذف نیروها از حضور در مسئولیتهای گوناگون. تبعات این ممنوعیت مفصل است که باید جداگانه به آنها پرداخت.
بنابراین دو مشکل مهم ما اول در فلسفه حقوق و دوم در ضعف حاکمیت قانون است. تا این دو مسأله حل نشوند بعید است که مشکلات دیگر نیز حل شوند. مشکل از فرستنده است به گیرندهها گیر ندهیم.
خروج آمریکا از سوریه نه تاکتیکی نه استراتژیک
مصطفی غنی زاده در خراسان نوشت:
خبر دستور خروج همه نظامیان آمریکایی از سوریه موجی از تعجب و حیرت را در تحلیل گران جهان بهوجود آورد. آمریکایی ها که بیش از 15 پایگاه بزرگ و کوچک در سوریه برای خود ساخته بودند، بدون هیچ بحث و پیشینهای از خاک سوریه خارج میشوند.
برای پاسخ به چرایی این تصمیم ناگهانی ترامپ چند فرضیه مطرح شده است. معامله با ترکیه بر سر موضوعاتی مانند خاشقچی و بنسلمان و همچنین کشیش بازداشتی یکی از این فرضیه هاست. به ویژه آن که ترکیه عملیاتی را در شرق فرات و در تقابل با کردهای اسدیاف (گروه مورد حمایت آمریکا) آغاز کرده است.
اما این فرضیه نمیتواند منطقی باشد. اولا از آن لحاظ که ترامپ، به بن سلمان برای تقابل با ایران نیاز دارد، موضوعی که در دوماه گذشته بارها به زبان آورده، حالا آیا می توان تصور کرد برای حفظ او هدیهای اینچنین ارزشمند به ایران و متحدان مقاومت در منطقه بدهد و نیروهایش را خارج کند؟ ثانیا پس از گزارش سیا طرف های سیاسی در آمریکا به نقش بنسلمان در ماجرای خاشقچی پیبردهاند و آن را قطعی می شمارند بنابراین تیغ اردوغان در این زمینه کاملا کند شدهاست.
ثالثا برخلاف تصور برخی تحلیلگران حضور نظامی آمریکا صرفا مربوط به شمال سوریه نیست، بلکه بزرگ ترین پایگاه نیروهای آمریکایی -التنف- در جنوب شرق سوریه است. پایگاهی که دارای باندهای طویل برای هواپیماهای سنگین باربری بوده است. پس اگر قرار بر معامله با ترکیه بود، صرفا نیروهای شمالی از سوریه خارج می شدند نه تمامی نیروها.
فرضیه دوم بیان می کند که آمریکا در مقابل ائتلاف محور مقاومت و روسیه شکست خورده و به این علت است که نیروهای خود را از خاک سوریه خارج می کند. گرچه این خروج یک هدیه ارزشمند برای محور مقاومت است، اما تبیین آن نمی تواند به تقابل های این دو برگردد.
آمریکا از آغاز بحران در سوریه برنامه هایی داشت که تقریبا هیچ کدام شان به نتیجه نرسید، حال این کشور از صحنه تصمیمگیری خارج شده و عنان موضوع را به اجبار به سه کشور ایران، روسیه و ترکیه داده است. گرچه این شکستها آن ها را از صحنه سیاسی دور کرده اما حضور نظامی مستقیمشان ضامنی برای حفظ حداقلهای دخالت در آینده سوریه بود.
با حضور نظامی آن ها در شمالشرق سوریه هرگونه هماهنگی موثر بین دولت سوریه و اسدیاف به میانجی گری روسیه برای حفظ تمامیت ارضی سوریه و پایان اختلافات عقیم می ماند. حضور آن ها در جنوب سوریه نیز ضامن حفظ اهرمهایی برای آموزش نیروهای شبهنظامی مخالف دولت و بستن راه زمینی مقاومت از تهران تا جولان بود. این یعنی حضور نظامیان آمریکایی در سوریه هر گونه چشم انداز بلند مدت برای پایان کامل بحران را منوط به تایید و همراهی آمریکا
می کرد. حضور نظامی آمریکا به جز هزینه های اقتصادی که بخشی از آن را سعودی به صورت غیر مستقیم پرداخت می کرد، هزینه دیگری نداشت، چراکه هیچ کدام از طرف های دیگر اعم از ارتش سوریه، روسیه، ایران و ترکیه علاقه ای و دلیلی برای درگیر شدن با آمریکایی ها نداشتند. در ضمن این که گفته شود آمریکایی ها از سوریه خارج می شوند تا ضربه بزرگ تری به محور مقاومت بزنند نیز کاملا با واقعیت موجود در تضاد است.
اولا نیروهای تعلیم دیده آمریکا برای جنگ و درگیری (که هنوز آموزش های شان کامل نشده) حداکثر چهار هزار نفر هستند، عددی که نمی تواند مشکل خاصی برای ارتش سوریه ایجاد کند. ثانیا در طرف دیگر، نیروهای کرد با این خروج عملا در مقابل نیروهای ترکیه بیدفاع می شوند و بین جنگ با ترکیه و از دست دادن مناطق بیشتر یا مصالحه با دولت اسد گزینه دیگری نخواهند داشت. ثالثا استعفای متیس و ناخرسندی پنتاگون نشان می دهد چنین نقشه ای اساسا نمی تواند وجود داشته باشد.
فرضیه سوم مبتنی بر توافقی پنهان بین آمریکا و روسیه (و شاید همراهی ترکیه) است که در مقابل خروج نیروهای آمریکایی از سوریه امتیاز خروج نیروهای ایران را در پی خواهد داشت. این احتمال هم با شواهد متعدد رد می شود.
اولا چنین توافق مهم و اساسی بین مسئولان روسیه و آمریکا باید در بالاترین سطح دیپلماتیک و سیاسی رخ داده باشد (در حدی بالا که نماینده ویژه آمریکا در سوریه نیز از آن بی خبر است) در حالی که در یک سال گذشته هیچ دیداری بین ترامپ و پوتین رخ نداده، حتی وزیران خارجه دو کشور نیز هیچ دیدار و گفت وگویی در سه ماه اخیر نداشتهاند، پس چطور می توان انتظار داشت که یک توافق با این وزن اتفاق افتاده باشد؟
ثانیا خبرهای میدانی نشان می دهد در دو روز اخیر بخش بزرگی از دوهزار نیروی نظامی آمریکا با تجهیزاتشان از سوریه خارج شده اند، یعنی خروج روی زمین در حال رخ دادن است، حال این که اگر خبری از این توافق می بود قطعا آمریکاییها تا زمان خروج آخرین نفر نیروهای ایرانی در سوریه میماندند و البته ممکن بود آخرش هم از خروج سر باز زنند.
ثالثا واکنش نتانیاهو به این خروج نشان می دهد نزدیک ترین متحد شخصی به ترامپ از چنین توافق احتمالی ناآگاه است، وی در واکنش به این موضوع گفته بود اسرائیل به درگیری با نیروهای ایران در سوریه ادامه می دهد. اخبار متعدد از مخالفت پنتاگون و وزارت خارجه و حتی مشاوران کاخ سفید نیز نشان می دهد چنین توافقی اساسا ممکن نبوده است.
این موارد نشان می دهد تصمیم خروج نظامیان آمریکایی از سوریه به هیچ وجه تصمیم جمعی، استراتژیکی یا تاکتیکی نیست. اما سوال اصلی هنوز باقی است. چرا ترامپ چنین دستوری داده است؟ واقعیت این است که برای تبیین آن نباید به واقعیت های روی زمین یا دنیای سیاست مراجعه کرد بلکه باید دلیل آن را در شخصیت ترامپ جست وجو کرد.
ترامپ عمیقا معتقد است این گونه خرج ها و هزینه ها برای آمریکا غیرضروری است. شعار "اول آمریکا" ی او نیز بیان کننده همین موضوع است. رئیس جمهور کنونی آمریکا در این دوسالونیم نشان داده عمیقا از راهبردها اطلاع عمیق و درستی ندارد و تصوراتش محدود به یک سری اصول بازاری می شود. با چنین اندیشه ای است که وی توانسته بخشی از جامعه آمریکا را جذب خود کند و بگوید که می خواهد پول های آمریکایی ها را خرج خودشان کند.
علاوه بر این ترامپ عاشق برگزار کردن شوی تبلیغاتی و پیروزی سازی برای خودش است. پیروزی بر داعشی که او قبل از انتخابات آن را ایجاد شده توسط اوباما معرفی کرده، برایش جذابیت بسیار زیادی دارد. او چند ماه پس از به قدرت رسیدن خواستار خروج نیروهای آمریکایی از سوریه شده بود که با مخالفت تمامی نهادهای داخلی آمریکا مواجه شد و درمقابل ترامپ نیز از سعودی خواست تا هزینههای این حضور توسط آنان پرداخت شود. سعودی ها نیز با انجام معامله سنگین تسلیحاتی این هزینه را تامین کردند.
پس از آن دوباره ترامپ خواستار شکلگیری ناتوی عربی برای مبارزه با داعش شد. کاری که پس از کشوقوسهای فراوان و شرایط بد سعودی در یمن و فضای جهانی به نتیجه نرسید. این فرایند حوصله ترامپ را سربرده و او را به چنین تصمیم عجولانه ای وادار ساخته است. بنابراین به نظر می رسد موضوع یک پافشاری بچه گانه توسط رئیس جمهور 72 ساله آمریکا در مقابل تمامی مسئولان ارشد نظامی، سیاسی و ژئوپولیتیکی است. این ها را میتوان در توئیتهای پنج شنبه او درباره لزوم ساخت آمریکا به جای جنگیدن با دشمنان دیگران دید و نشان می دهد مسئله می تواند شخصی باشد نه استراتژیکی یا تاکتیکی.
حالا و پس از بیرون افتادن از هرگونه تصمیم سیاسی درباره سوریه، پس از جدایی از ترکیه در امور سیاسی،پس از پاشیده شدن ائتلاف عربی در جنوب خلیج فارس طی درگیری با قطر، پس ازمجبور شدن به گفت وگوی سیاسی در یمن و برداشتن حمایت از سعودی،پس از بیرون رفتن عنان سیاسی در لبنان به واسطه رای آوردن نامزدهای حزب ا...، پس از ماجرای خاشقچی و به انزوا رفتن مهم ترین مهره ترامپ در جهان عرب، پس ازنخست وزیر نشدن گزینه مورد حمایت آمریکا در عراق،پس از برگشتن دولت های عربی به سمت دولت سوریه، پس ازشکست در پروژه نابودی اقتصاد ایران، پس ازشعله ور شدن درگیری ها در اراضی اشغالی و مرزهای غزه با صهیونیست ها و... این تصمیم شخصی ترامپ یکی دیگر از فجایع سیاسی برای سیاست خارجی آمریکا در منطقه ماست، تصمیمی که چشم انداز سیاسی سوریه را بسیار روشن تر از قبل کرده است.البته با همه این ها باز هم باید صبر کرد و دید آیا واقعا همه نیروهای آمریکایی از سوریه خارج می شوند یا داستان تغییر می کند.
سوختن در آتش بیکفایتی و تبعیض
محمدعلی وکیلی در ابتکار نوشت:
همه از اخبار حادثه آتشسوزی مدرسهای در زاهدان مطلعیم. شوربختانه چهار دانشآموزِ معصوم در اثر این حادثه آسمانی شدند. حقیقتا قلب آدمی از این مصیبت به درد میآید. چند سال پیش، در شینآباد همینگونه مدرسهای در آتش سوخت و همه ما را عزادار کرد. هنوز داغ شینآباد فراموش نشده بود که به مصیبت زاهدان دچار شدیم.
من نمیدانم که آیا در محضر پروردگار میتوانیم پاسخی برای این نارساییها داشته باشیم یا نه؟
حادثه البته همهجا پیش میآید. گاهی خارج از اراده آدمی، فاجعه هم رخ میدهد اما سوز مصیبت این فجایع، در شرایط تبعیض صدچندان میشود. وقتی بدانیم بسیاری از این حوادث در نتیجه توزین نامتوازن امکانات در کشور رخ میدهد، درد آن بیشتر میشود.
عدم رعایت عدالت در توزیع امکانات، یک مسئله جدی است. پارهای از مناطق واقعا مهجور ماندهاند؛ انگار همیشه در اتاقهای مسئولان کشور این مناطق زیر پونز میافتد! حس تبعیض، دردهای اینگونه حوادث را مضاعف میکند. در این کشور هر اندازه که از مراکز تصمیمگیرِ قدرت فاصله میگیریم، کمتر از ثروت کشور سهم میگیریم. توزین قدرت و ثروت در این کشور در سایه سنترالیزم و مرکزگرایی، توسعه کشور را نامتعادل و ناعادلانه کرده است.
وقتی پارهای از مدارسی vip غیرانتفاعی پهلو به هتلهای چند ستاره میزند اما در مناطقی از کشور مدارس از امکانات اولیه مانند وسایل ایمن گرمایشی محروم است، حس بزرگ تبعیض آزاردهنده میشود. گوش بسیاری در این کشور را سوز تبعیض برده است.
اشاره کردم که اتفاق ممکن است در هر جای دنیا بیفتد، اما وقتی علت آن تبعیض باشد قصه فرق میکند. زمینه تبعیضآسای این حوادث، آن را غیرقابل دفاع میسازد. وقتی در مناطق دیگر با غنای امکانات روبهرو هستیم، نمیتوانیم پاسخگوی کمبود امکانات در دیگر مناطق باشیم. پای عدالت در کشور حسابی میلنگد. در شرایط عادلانه، نارساییها تمام نمیشود اما تحمل میشود.
باری؛ فرشتههای مدرسه زاهدان هم قربانی تبعیض شدند؛ باید فکری به حال دیگرانی کرد که زیر کپرِ تبعیض، فاجعه را به انتظار نشستهاند. داغهای طاقتسوز بیشتری در این وضعِ تبعیضآسا در انتظار ما است.
قشونکشی ترامپ به واشنگتن
مهدی محمدی در وطنامروز نوشت:
یکم- برخلاف عموم تحلیلهایی که در 24 ساعت گذشته منتشر شده، تصمیم آمریکا به خروج نیروهایش از سوریه دارای منطق راهبردی قابل درکی است. آمریکا پس از گذشت حدود 7 سال، همچنان قادر به تدوین یک راهبرد منسجم در سوریه نبود و اساسا نمیتوانست به این پرسش پاسخ بدهد که در سوریه چه میکند.
در آغاز، آمریکا راهبرد خود را کنار گذاشتن بشار اسد اعلام کرد و پس از حدود 3 سال اعتراف کرد در این کار شکست خورده است. درست است که آمریکا هرگز به حمایت از تروریستها پایان نداد ولی این یک حقیقت غیرقابل انکار است که از مقطعی به بعد آمریکا هم به این نتیجه رسید که اسد تنها کسی است که میتواند حداقلی از ثبات را در سوریه ایجاد کند.
در این مدت، آمریکا انبوهی از گروههای تروریستی را در سوریه ایجاد کرد که حتی نمیدانست از کدام یک از آنها، تا چه حد و برای انجام کدام ماموریت باید حمایت کند. به همین دلیل، گروههایی که فیالمثل از سوی سیا حمایت میشدند همزمان از جانب پنتاگون در معرض حمله بودند! روی زمین هم آمریکا هرگز متحدی نیافت که بتواند به آن تکیه کند.
از یک سو از طیفی از نیروهای کرد حمایت کرد تا شاید بتواند یک نیروی رزمی قابل اتکا روی زمین برای خود ایجاد کند و از سوی دیگر، در همان جغرافیا، همزمان از سنیهایی حمایت میکرد که قرار بود از موصل تا دیرالزور کشور مستقل سنی ایجاد کنند و کریدور زمینی عراق به سوریه را ببندند. این تناقضهای عملیاتی هرگز پایان نیافت. آمریکا در انزوای دیپلماتیک سوریه هم شکست خورد.
همه کشورهایی که زمانی به تحریک و تشویق آمریکا، با هدف براندازی اسد وارد خاک سوریه شدند اکنون آشکارا و نهان روابط خود را با دمشق از سر گرفتهاند و حتی در اندیشهاند سوریه را مجددا به جلسه اتحادیه عرب دعوت کنند اما آمریکا به دلیل نوعی فلج راهبردی که گرفتار آن است، همچنان به تکرار جمله احمقانه «اسد باید برود» مشغول است؛ جملهای که خود نیز به آن کمترین اعتقادی ندارد.
روسیه و ایران عملا موفق شدهاند یک فرآیند سیاسی خارج از اراده آمریکا در باب سوریه کلید بزنند که نتیجه آن حذف کامل آمریکا از رایزنیهای سیاسی درباره آینده دمشق بوده است. این فرآیند در حال پیشرفت است و آمریکا نه میتواند بر آن اثر بگذارد و نه میتواند آن را مختل کند.
از همه مهمتر، آمریکا در هدف اصلی خود یعنی جلوگیری از الحاق کامل و عملیاتی سوریه پساداعش، به محور مقاومت و بیرون راندن ایران و حزبالله از سوریه و ایجاد اطمینان خاطر برای اسرائیل مبنی بر اینکه سوریه یک جبهه جدید ضداسرائیلی نخواهد بود هم سخت ناکام مانده است. آمریکا احتمالا فهمیده بیمعناست که اسد در سوریه بماند و مقاومت از سوریه برود، و در نتیجه تسلیم واقعیتی شده که حداقل از 4 سال پیش به این طرف، بدیهی مینمود.
دوم- ما هنوز نمیدانیم در عمل چه روی خواهد داد. آمریکاییها در 8 مقر در سوریه مستقر هستند که هنوز هیچ اطلاعات موثقی از خروج واقعی آنها از این مقرها در دست نیست. حتی اگر همه این مقرها تخلیه شود، نمیتوان گفت پایان حضور نظامیان آمریکایی در سوریه به معنای پایان عملیات آمریکا در این کشور هم خواهد بود.
اگر خروج آمریکا از سوریه به معنای کاهش حمایت از نیروهای کردی در مقابل ترکیه باشد، این یعنی آمریکا اراده کرده گروههای تروریستی سنی مورد حمایت ترکیه از جمله داعش و جبهه النصره را دوباره احیا کند. این با دیگر اطلاعاتی که نشان میدهد آمریکا درصدد احیای داعش در سوریه است تطبیق دارد.
در عین حال، کردها هنوز به میزانی توانمند نیستند که بتوانند بدون حضور و کمک مستقیم آمریکا بر مناطق شرق فرات سیطره پیدا کنند. بنابراین ممکن است آمریکا تصمیم گرفته باشد نیروهای کرد را تنها بگذارد و مجددا به گروههای تروریستی تکیه کند یا اینکه به راهبرد متناقض حمایت همزمان از دو طرف متخاصم ادامه بدهد که در این صورت هم معلوم نیست فایده این راهبرد برای واشنگتن چیست. صهیونیستها هم دچار سردرگمی جدی خواهند شد.
اسرائیل در یک سال گذشته دچار این توهم بوده که میتواند ایران و حزبالله را به یک هدف نظامی در سوریه تبدیل کند و در این کار از حمایت آمریکا هم برخوردار باشد. اکنون با خروج آمریکا از سوریه، اسرائیل در محاصره رها شده و مجبور خواهد بود با واقعیت ظهور یک محور جدید مقاومت در سوریه که دارای کریدور زمینی به لبنان و فلسطین و توان موشکی برای هدف قرار دادن سراسر خاک سرزمینهای اشغالی است کنار بیاید. اگرچه صهیونیستها میدانند حتی اگر آمریکا در سوریه میماند و حتی اگر بر حضور خود میافزود هم توانی برای تغییر این معادله نداشت.
سوم- شکی نیست ترامپ به این مساله آنگونه نمینگرد که استراتژیستهای سیاسی و نظامی داخل و خارج آمریکا به آن نگاه میکنند. از دید ترامپ هیچ مسالهای به اندازه منازعه سیاست داخلی که با دموکراتها درگیر آن است و حفظ نظر مثبت آن دسته از رایدهندگان آمریکایی که هنوز هوادار او هستند- اگرچه تعداد آنها به طور فزایندهای رو به کاهش است- اهمیت ندارد.
از این منظر، تصمیم ترامپ کاملا منطقی است. او میگوید نمیخواهد برای کسانی بجنگد که خود نمیخواهند برای خود بجنگند. این جمله یعنی ترامپ هر چه بیشتر اعراب سنی را تحت فشار قرار خواهد داد تا پروژه ناتوی عربی را پیش ببرند و نیرویی ایجاد کنند که به جای آمریکا در محیطهای عملیاتی خاورمیانه رویاروی ایران و مقاومت بایستد.
اگرچه همین هم بیشتر یک ژست است تا واقعیت میدانی، چرا که خود او قبلا گفته سعودی بدون آمریکا یک هفته هم دوام نمیآورد و بهتر از او لیندسی گراهام است که خبر داده بدون آمریکا سعودیها باید فارسی حرف بزنند.
ترامپ میداند دموکراتها او را رها نخواهند کرد، میداند روز به روز در واشنگتن در حال تنهاتر شدن است، میداند نتیجه انتخابات میاندورهای کنگره در واقع هشداری است مبنی بر اینکه کاملا محتمل است او انتخابات ریاستجمهوری 2020 را ببازد. بنابراین، ترامپ سوریه را رها کرده شاید بتواند در واشنگتن پیروز شود و این برای رایدهندگان آمریکایی که دورنمای یک رکود اقتصادی جدید در میانه 2019 را میبینند، شاید کمی تسکیندهنده باشد.
چهارم- ضعفهای آمریکا بر ترامپ غلبه کرده است. ترامپ میداند آمریکا دیگر آن ابرقدرتی نیست که بخواهد بار همه جهان را به دوش بکشد. مقاومت بر خاورمیانه سیطره پیدا کرده و چین هم در حال بلعیدن فضاهای جهانی است. خیانت به متحدان یا تنها گذاشتن آنها در محاصره و فرار شبانه از میدان نبرد، از آمریکا هیچ بعید نیست بویژه در زمانی که ماندن و جنگیدن به تمامی فایده خود را از دست داده باشد.
این وضعیت به سوریه محدود نخواهد ماند. آمریکا مجبور است افغانستان و یمن را هم ترک کند و از منظر سیاست داخلی که نگاه کنیم این بهترین تصمیم برای ترامپ است. ترامپ در واقع در حال گفتن این سخن است که شاید آمریکا جنگها را در خاورمیانه باخته اما او قصد ندارد منازعه سیاست داخلی را به دموکراتها ببازد. حداقل این است که او در حال نشان دادن دورنمای آشوب داخلی به دموکراتهایی است که آشکارا برای برکناری او دسیسه میکنند.
در چند ماه گذشته کسانی در ایران گفتهاند ایران باید برنامه منطقهای خود را محدود کند و به استراتژی خارپشت روی بیاورد. هدف آمریکا از فشارهای 9 ماه گذشته هم همین بود که چنین صداهایی در ایران بلند شود. اکنون جالب خواهد بود که بدانیم صاحبان آن دیدگاهها درباره در پیش گرفته شدن استراتژی خارپشت از سوی آمریکا چه دیدگاهی دارند؟! ایران بازی ژئوپلیتیک را در منطقه برده است.
ترامپ اتفاقا عاقل است که زودتر از دیگران تصمیم گرفته به مقاومت بیحاصل در مقابل این واقعیت پایان بدهد. دیگران هم تسلیم خواهند شد.
خروج نیروهای آمریکایی از سوریه
سیدعلی خرم در آرمان نوشت:
بار دیگر دونالد ترامپ با اعلام توئیتری خود مبنی بر خروج نیروهای آمریکایی از سوریه جهان را غافلگیر کرد. برخی از اعلام این تصمیم خوشحال شده، استقبال کردند، برخی دیگر ناراحت و عصبانی شدند و آن را خیانت به کردها یا خیانت به اهداف ملی آمریکا نامیدند. کردهای ی.پ.گ سوریه نیز این تصمیم را سپردن کردها به دست ارتش ترکیه و کشتار آنها دانستند.
واکنشها در داخل آمریکا شدید و این تصمیم را راهگشایی به تروریسم داعش معرفی نمودند. نمایندگان مجلس و سنا در صدد تصویب قطعنامهای برآمده اند که دونالد ترامپ را وادار به عقب نشینی از تصمیم خود مبنی بر خروج از سوریه بنمایند.
این اقدام دونالد ترامپ با واکنش تند همپیمانان آمریکا هم مواجه شد زیرا آنها احساس کردند زیر پایشان خالی شده است و اصولا چرا از اول به درخواست آمریکا به سوریه آمده اند؟ فرانسه ابتدا اعلام کرد این تصمیم حساب نشده دونالد ترامپ همپیمانان اروپایی را وادار میسازد خود به امنیت ملیشان بیندیشند.
و سپس اعلام نمود فرانسه رهبری نیروهای ائتلاف ضدداعش در سوریه را به عهده میگیرد. تحلیلهای گوناگونی را برای علت و چرایی چنین تصمیمی میتوان ارائه کرد. برخی معتقدند کدام یک از تصمیمات دونالد ترامپ دارای پیشینه عقل و منطق بوده که این یکی باشد؟ برخی دیگر میگویند دونالد ترامپ مشاهده کرد قافیه را باخته، لذا صحنه را به روسیه واگذار کرد. بعضی استدلال میکنند که بعد از فروکش کردن جنگ داخلی در سوریه و برگشتن اوضاع به حالت عادی، دیگر نیازی به تقابل ائتلاف آمریکا، فرانسه، بریتانیا، عربستان در برابر ائتلاف روسیه، ایران، سوریه، ترکیه و حزبا... لبنان نیست.
دونالد ترامپ از اول اعتقاد داشت بر مبنای نگاه تجاری، هرکس در خاورمیانه برای اهدافش میجنگد، خودش هم باید هزینههای آن را بپردازد. اکنون ترامپ دلیل خروجش را همین ذکر کرد که از این به بعد داعش مسأله روسیه، ایران، ترکیه و سوریه بوده و خودشان هم باید برای این مسأله راهی پیدا کنند و هزینه آن را بپردازند.
بعضی این تصمیم را نتیجه واگذاری امتیاز از سوی ترامپ به پوتین میدانند. بعضی دیگر این را نتیجه توافق و امتیازدهی ترامپ به اردوغان میدانند. زیرا اردوغان، رئیسجمهور ترکیه روی قضیه مرحوم خاشقچی خیلی زیاد موی دماغ آمریکا و عربستان شده بود و...
ترامپ با دادن امتیاز فروش ضدموشکهای پاتریوت به قیمت سه و نیم میلیارد دلار به اردوغان و ترک نیروهای آمریکایی از صحنه سوریه، او را راضی کرده که مزاحم همکاری آمریکا و عربستان نشود. به عبارت دیگر ترامپ راه را باز نمود تا در دخالت نظامی ترکیه در شمال شرقی سوریه، اولا تقابلی بین نیروهای آمریکایی و ترک پیش نیاید زیرا آمریکا عمدتا در منطقه کردی سوریه حضور داشت.
ثانیا، کردها گزینه درگیری و جنگ طلبی را کنار بگذارند. ثالثا، کردها جذب حکومت مرکزی سوریه شده و وادار شوند در چارچوب سوریه واحد زندگی کنند. اگر این گزینه واقعی ترامپ باشد، در کنار صدها کار غیرمنطقی که دونالد ترامپ انجام داده، این یکی میتواند از جنگ و برادرکشی، مردم سوریه را نجات دهد و اوضاع سوریه زودتر به سامان برسد، در غیر اینصورت منطقه شاهد دور جدیدی از درگیری بین ترکیه و کردها در صحنه سوریه خواهد بود که معلوم نیست کِی به پایان برسد.
اما چرا وزیر دفاع آمریکا بالاخره تن به استعفا داد؟ جیمز ماتیس آخرین نفر در کابینه دونالد ترامپ به شمار میرود که نقش ترمزکننده افراطی کاریهای رئیسجمهور را به عهده داشت و بیش ازهمه همکارانش تحمل کرد و دوام آورد.
افکار او و رکس تیلرسون، وزیر خارجه سابق ایالات متحده آمریکا در یک راستا قرار داشت و هر دو اعتقاد به ادامه همکاری با متحدین اروپایی و تعهد به توافقات بینالمللی آمریکا از جمله برجام داشتند. جیمز ماتیس سال گذشته نیز از دستور رئیسجمهور مبنی بر حمله نظامی به سوریه به منظور ساقط کردن بشار اسد سرپیچی نمود و به همکارانش در وزارت دفاع آمریکا گفت این دستور را نشنیده بگیرید.
جیمز ماتیس این بار هم مخالف خروج بیموقع نیروهای آمریکایی از سوریه بود و همانند اروپاییها اعتقاد داشت این اقدام باعث تقویت تروریسم داعش میشود. شاید جیمز ماتیس متوجه آثار دیگری از این تصمیم رئیسجمهور آمریکا قرار گرفته که نمیخواسته با دونالد ترامپ همراهی نماید.
اما خروج جیمز ماتیس از هیات دولت آمریکا و آنهم پُست بسیار مهم وزات دفاع، میتواند آثار ناگواری بر کل حوادث جهان و از همه مهمتر بر ایران داشته باشد. دونالد ترامپ فردی با تصمیمات لحظهای است و اگر جانشین ماتیس هم قاعدتا تندروی دیگری نظیر مایک پمپئو و جان بولتون باشد، جهان به مراتب شرایط سختتری خواهد داشت.
از لیبرالیزم اقتصادی تا حلقه تجریش
سیدعبدالله متولیان در جوان نوشت:
انقلاب ۵۷ ملت ایران، یک انقلاب دینی (اسلامی) تمام عیار بود که تصمیم به ۱ - محو دیکتاتوری و طاغوت حاکمان وابسته، ۲ - ریشهکنی ظلم و استبداد، ۳ - کوتاه کردن دست نظام سلطه از منابع و منافع ملی، ٤ - استقلال سرزمین و فرهنگ و قطع هر نوع وابستگی، ۵ - استقرار امنیت پایدار، ۶ - استقرار عدالت و رفع و نفی تبعیض، ۷ - پیشرفت مادی و گسترش رفاه، ۸ - حاکمیت اسلام بر جامعه و رواج ارزشهای دینی در کشور، ۹ - احیای عزت و کرامت انسانی مردم، ۱۰ - تعیین سرنوشت مردم و کشور به دست خود مردم، ۱۱ - احیای آزادیهای فردی و اجتماعی، ۱۲ - تولید علم و بازگشت به جایگاه رفیع علمی گذشته و... داشته و دارد و در این راه متحمل هزینههای زیاد شده است.
تحقق اهداف فوقالذکر مبتنی بر اصول بنیادین نظام دینی و اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی مشتمل بر: ۱ - تفکیکناپذیری دین از سیاست، ۲ - وجوب تلاش برای تشکیل حکومت اسلامی و ۳ - اصل ولایت فقیه به عنوان تنها وجه مشروعیت حکومت در عصر غیبت (به دلیل ارائه یک الگوی کامل، موفق و جدید در تعارض و تضاد آشکار با منافع مستکبران و قدرتهای سلطهگر بوده و به همین دلیل تمام توان خود را (در سه جبهه سخت، نیمه سخت و نرم، در حوزههای نظامی، امنیتی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، علمی و...) برای محو و نابودی این الگو به کار گرفتهاند، اما آنچیزی که طی ۳۰ سال پس از جنگ تحمیلی بیشترین ضربه را به کشور، مردم و نظام اسلامی وارد کرده منشأ داخلی داشته و از ناحیه تسلیم شدگان و هضم شدگان در مکتب لیبرال سرمایهداری غربی است.
لیبرال سرمایهداری غربی پس از جنگ سخت هشت ساله طی ۳۰ سال گذشته با نفوذ، آلودهسازی، یارگیری، حلقهسازی و سازماندهی اصحاب و یاران انقلاب در چهار مرحله به انقلاب و نظام اسلامی ضربات سنگین وارد ساخته و هر بار کام مردم بر اثر اختلاف طبقاتی ناشی از آلودگی و اشرافیگری یاران و اصحاب انقلاب به شدت تلخ و به باورها و ایمان مردم خدشه وارد شده است.
۱ - پس از جنگ، به اقتضای شرایط خاص و ضرورت بازسازی کشور و در دولت سازندگی، دولتمردان با تابلوی حزب دولت ساخته کارگزاران سازندگی (به رغم مخالفت صریح رهبر معظم انقلاب اسلامی) علم لیبرالیزم اقتصادی را به اهتزاز درآورده و سنگ زیربنای تمامی مفاسد اقتصادی، اخلاقی و اجتماعی از یکسو و جابهجایی ارزشها به زمین زده شد تا جایی که حتی در خطبه نماز جمعه به بهانه امنیت شغلی مدیران از چپاولگری و فساد اقتصادی مدیران حمایت و به بهانه ضرورت بازسازی کشور، صدای هر مخالفی هم در گلو خفه شد.
۲ - پس از اتمام دوره سازندگی و در شرایطی که زیرساخت لازم برای اعمال تغییرات در عرصه فرهنگ در دوره قبل آماده شده بود، در دولت موسوم به اصلاحات (که بیتردید مولود لیبرالیزم اقتصادی و مهندسی کارگزاران سازندگی بود) کشور میدان رسمی تاخت و تاز و شبیخون و ناتوی فرهنگی شده و دولت با برافراشتن علم لیبرالیزم فرهنگی و الگو قرار دادن سبک زندگی امریکایی بیشترین آسیب و صدمه را به فرهنگ غنی و مستحکم دینی و ملی و سبک زندگی ایرانی اسلامی وارد ساخته و شجره خبیثه جاسوسی، فتنهگری و وطن فروشی در جمهوری اسلامی غرس شد که تا امروز هم کشور از آثار آن در امان نبوده است.
۳ - با عبور از دوران تلخ و خروج از باتلاق لیبرالیزم اقتصادی و فرهنگی و پیدایی جریانی که مدعی عدالتورزی و خدمت بود، چراغ امید در دل مردم روشن شد، اما دیری نپایید که جریان عدالتورز نیز اسیر موضوعات و مسائل حاشیهای و مشخصاً در دام جریان انحراف درونی (که رسماً مدعی ظهور اصغر امام زمان شده و به صورت غیررسمی منکر ولایت فقیه بود) گرفتار شده و مسیر انحطاط فکری را در پیش گرفته و کشور را به پرتگاه لیبرالیزم فکری و سکولاریزم حکومتی کشانده و درخت آرزوهای مردم نروییده به زردی گرایید.
٤ - عواملی نظیر «کودتای امریکایی و فتنه سبز اموی در سال ۸۸»، «لجامگسیختگی اقتصادی در دوره دوم دولت پیشین» و «فرصتطلبی جریانات سیاسی و لیبرالیستهای طرد شده از حاکمیت در دولت پیشین برای انتقام گیری» سبب بازگشت مجدد تفکر لیبرالیستی به حاکمیت شد. در یک جمله میتوان گفت: بازگشت مجدد لیبرالیزم به حاکمیت، عمدتاً مولود کجاندیشی و رفتارهای غلط دولت قبل و ظهور و استیلای جریان انحرافی بر آن دولت است.
اینک در شرایطی که غرب بهعنوان زادگاه لیبرالیزم، به بنبست رسیده و مرگ تدریجی این مکتب فریبکار و اغواگر را به نظاره نشسته است، متأسفانه در ایران پیروان نئولیبرالیزم و حلقه تجریش، به بازسازی و احیای تصویری غلط و پرفساد از نئولیبرالیزم پرداختهاند. آنچه امروز از تحرکات نئولیبرالیستها در کشور شاهد هستیم در واقع بدترین نوع کلپتوکراسی (دزدسالاری) و اشرافیگری، رفاهطلبی و ترویج اسلام اموی است.
این نوع از کلپتوکراسی (به تعبیر نهجالبلاغه قاسطین یا همان سرمایهداران و مروجان اشرافیت حکومتی) علاوه بر اینکه رانتخواری، آقازادگی، کاخنشینی، اشرافیگری، دست دراز کردن و چپاول ثروت ملی را حق قانونی خود از سفره انقلاب میداند، با زدن لعاب دینی به لیبرالیزم، آشکارا به چپاول و غارت باورها و اعتقادات فرهنگی مردم نیز میپردازد و با فراهم کردن زمینه فروپاشی ادراکی، مسیر سکولاریزه کردن و غربگرایی کشور و نظام را هموار میکند.
نئولیبرالیستهای حلقه تجریش و غربگدایان اشرافی، با تخریب باورها و ایمان مردم و انجام عملیات سنگین روانی، کشور را در برابر بازی شیطانی و برجامی نظام سلطه غرب بازنده و مجبور به عقبنشینی نشان میدهند، در حالی که حقیقت نظام مقدس جمهوری اسلامی با تصویر مخدوش ارائه شده فرسنگها فاصله داشته و به رغم همه موانع، کارشکنیها، محرومیتها، تهدیدها، تحریمها و... نظام موفق به تحقق بسیاری از اهداف پیش گفته شده است.
امروز لیبرالهای داخلی، خواسته یا ناخواسته بهعنوان سربازان و عمله نظام سلطه در کشور عمل و شجره خبیثه لیبرالیزم را در کشور آبیاری میکنند.
لیبرالیستها در کشور، بقای خود را در انجام عملیات روانی و غبارآلود کردن فضای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کشور دیده و دائماً با برجسته کردن موضوعات و مسائل حاشیهای و فرعی و پهلو دادن به دشمن، سعی میکنند با القای ضرورت پذیرش و تمکین از قواعد و مقررات ظالمانه نظام سلطه غرب، بهعنوان تنها راه خروج از بنبستهای ساختگی، میل و اراده مردم را تسخیر کرده و نظام مقتدر اسلامی را به زانو درآورند.
حقیقت این است که نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران بیش از آنکه از تهدیدها و تحریمهای دشمن غربی آسیب دیده باشد، از اردوگاه لیبرالیستهای وطنی آسیب دیده است. امروز لیبرالیستها در کشور و در بین مردم از کمترین جایگاه و محبوبیت برخوردار بوده و از همین رو است که تأمین امنیت مالی و جانی خود را در جلای وطن و انتقال ثروت چپاول شده به همراه خانواده به کشورهای زادگاه لیبرالیزم در غرب میبینند و همین نکته مهم از فروپاشی قریبالوقوع این اردوگاه در کشور خبر میدهد. قابل پیشبینی است که به فضل الهی، با همت و اراده مردم و تبعیت از فرامین کشتیبان انقلاب اسلامی حضرت امام خامنهای، از این گردنه صعبالعبور نیز عبور کرده و پوزه شیاطین غربی و سربازان داخلیاش را به خاک خواهیم مالید.
شکستن استخوانهای شیطان در شام
حنیف غفاری در رسالت نوشت:
انتشار اخبار مربوط به خروج نیروهای آمریکایی از سوریه، شوک سنگینی به تروریستهای تکفیری مورد حمایت غرب و بازیگرانی مانند عربستان سعودی وارد کرده است. از سوی دیگر، چنانچه روزنامه گاردین و دیگر منابع غربی گزارش دادهاند، ترامپ دستور خروج هفت هزار نیروی آمریکایی از افغانستان را نیز صادر کرده است.
مجموع این موارد منجر به استعفای جیمز متیس وزیر دفاع آمریکا شده است. از سوی دیگر، چند مقام ارشد پنتاگون نیز طی روزهای آتی از سمت خود کناره گیری خواهند کرد.
واقعیت امر این است که ایالات متحده آمریکا دیگر توان پرداخت هزینه های تصاعدی شکست در سوریه و به طور کلی منطقه را ندارد."دمشق" ،"صنعا" و حتی "کابل" هر یک به نقطه آشکار ساز شکست سیاستهای منطقه ای آمریکا تبدیل شده است. در حال حاضر، ترامپ تنها در صدد آن است که هزینه های بالا بردن پرچم سفید شکست در این مناطق را کاهش دهد زیرا او و همراهانش راه چاره دیگری را در این خصوص نمی بینند.
بازی خونین و خطرناکی که اوباما در سال 2011 میلادی در سوریه کلید زده بود دارد به پایان می رسد! هر چند توطئه های واشنگتن در منطقه شامات ادامه خواهد داشت، اما خروج نیروهای آمریکایی به معنای برهم ریختن پازلی است که دموکراتها و جمهوریخواهان آمریکایی از حدود 7 سال قبل و به صورت مشترک علیه دولت و ملت سوریه و متعاقبا ملتهای منطقه چیده بودند.
صورت مسئله در سوریه کاملا مشخص است! رسانه های غربی صراحتا از شکست غرب و ارتجاع عرب در سوریه خبر می دهند. گروههای تکفیری و تروریستی در سوریه هر روزه خود را در موقعیتی سخت تر و تنگنایی بیشتر می بینند. روندی که تا نابودی مطلق گروههای تکفیری ادامه خواهد یافت.
با خروج نیروهای آمریکایی،ستون فقرات تروریسم تکفیری در سوریه در هم شکسته خواهد شد. موضوعی که به شدت مهره های متوحش آمریکا مانند محمد بن سلمان ولیعهد سعودی را نگران ساخته است.اگر سوریه تا دیروز تنها نماد پایداری در برابر دشمنان قسم خورده جبهه مقاومت بود ، امروز به صورت همزمان به نماد "پایداری و پیروزی" تبدیل شده است.
تصمیم اخیر ترامپ نه یک تصمیم احساسی ، بلکه محصول و خروجی 7 سال ناتوانی و سرانجام شکست آمریکا در سوریه بوده است.
این دقیقا همان مسیری است که ایالات متحده آمریکا باید در یمن نیز طی کند!در کشور یمن، تجاوز آل سعود و متحدانش علیه ملت مظلوم و بی دفاعی که تنها سلاحشان "ایمان" و "اعتقاد به عدم مداخله اجانب" است حدودا سه سال و نیمه شده است. عربستان سعودی تصور می کرد در عرض 10 روز خواهد توانست صنعا و عدن را به کنترل کامل خود در آورده و نظام مردمی شکل گرفته در یمن را سرنگون کند. اما نتیجه یکسال تجاوز سعودیها، چیزی جز شکست سنگین ریاض و هلاکت تعداد زیادی از نیروهای متجاوز و از همه مهم تر، بقای انقلاب یمن نبوده است.
صنعا و عدن و مارب امروزه به نمادهای شکست واشنگتن و آل سعود در یمن تبدیل شده اند. حتی کاخ سفید و ریاض با بهره گیری از کمکهای القاعده نیز نتوانسته اند اقدامی در خصوص مصادره انقلاب ملت یمن و نابودی این حرکت عظیم مردمی صورت دهند. واشنگتن در فاز بعدی ناچار خواهد شد با کوله باری از هزینه های مالی، نظامی و استراتژیک و با شکستی سخت، پایان جنگ یمن را اعلام کند.
عقب نشینی دشمنان مقاومت یمن در جریان مذاکرات اخیر استکهلم بیانگر حقایقی است که نه تنها امثال دونالد ترامپ، بلکه رسانه های وابسته به جریان سلطه نیز قدرت کتمان و تحریف آن را ندارند. حقایقی از جمله شکست مطلق آمریکا و متحدانش در منطقه که آثار و عواقب آن در آینده ای بسیار نزدیک نمایان خواهد شد....