به گزارش مشرق، آمریکا از لحاظ اقتصادی، سیاسی و فرهنگی تجزیه شده است. نابرابری درآمدی به سطحی بیسابقه رسیده است. عدم اتحاد در عرصه سیاسی نیز به حد زیادی رشد کرده اگرچه این شکافهای سیاسی مردم کمتر از نمایندگان است. به نظر میرسد اکنون ما در قبایل مختلفی زندگی میکنیم که جوامع متفاوتی دارند. تعداد والدینی که مخالفند فرزندشان با شخصی از حزب دیگر(تفکر سیاسی مخالف) ازدواج کند از 5 درصد در دهه 1960 به 50 درصد رسیده است.
بیشتر بخوانید:
مرگ پسر ۸ ساله در بازداشتگاه آمریکا در ایام کریسمس
عامل اصلی طلاق در آمریکا چیست؟
البته انتخاب دونالد ترامپ این شکافها را ایجاد نکرده است اما در حال تشدید آنها است. اکنون سؤالی که در ذهن هر کس میگذرد این است ما چهکاری میتوانیم انجام دهیم؟ در تلاش برای پاسخگویی به این سؤال من دو سال گذشته را صرف مطالعه مردمی کردم که نام آنها را "آمریکاییهای فراموش شده" گذاشتهام. این افراد سهمی در اقتصاد رو به رشد ما نداشتهاند و بسیاری از آنها نیز به ترامپ رأی دادهاند. زمانی که برای بررسی این مردم گذاشتم به من نشان داد که چقدر نسبت به این بخش از جامعه آمریکایی بیاطلاع هستیم. من سراسر آمریکا را گشتم و با مردمی که درآمد کمی داشته و مدرک دانشگاهی نیز ندارند صحبت کردم.
وقتی از آنها پرسیدم که طبقه خود را چگونه میبینند از اسمهایی با عنوان پایین طبقه متوسط و طبقه کارگر یاد کردند. برخی از آنها با اندوه میگفتند که در دهکهای بالایی طبقه متوسط رشد کردهاند اما به مرور سطح زندگیشان افت کرده است. اینجا سعی میکنم آنچه را در مورد آنها فهمیدهام به اشتراک بگذارم. شاید این اطلاعات بر تصمیمات رهبران منتخب ما تأثیرگذار باشد.
آمریکاییهای فراموش شده 38 درصد جمعیت کاری کشور را تشکیل میدهند. آنها در دهک پایینی درآمد کشور هستند و مدرک دانشگاهی نیز ندارند.
مردم در دموکراسی نمایندگی به دنبال این هستند که رهبران سیاسی نماینده ارزشهای آنها باشند. وقتیکه ترامپ کاندیدا شد و به آنها قول داد که میتواند وعدههایش را عملی کند، بسیاری او را باور کردند. وعدههای ترامپ مبنی بر ایجاد محدودیت در تجارت و مهاجرت و افزایش تعداد شغلها به نظر آنها قابل قبول رسید.
بسیاری از افرادی که من با آنها ملاقات داشتم به خوداتکایی اعتقاد دارند اما از شرایط کاری نیز ناراضی هستند. برای مثال یکی از آنها که از کار افتاده بود گفت: "من اکنون هیچ توانایی مالی در زندگی خودم ندارم. من سخت کار کردم، مدرسه رفتم و هر کاری را که باید انجام دادم و در کار خودم خوب بودم اما در نهایت ... اینجا نشستهام( وضعیت خوبی ندارم)".
البته من شکایتهایی نیز در مورد مهاجرت و مالیات و... شنیدم اما بسیاری از اینها خود را مسؤول شرایط میدانستند. بسیاری از این افراد به دلیل نداشتن توانایی مالی به پزشک مراجعه نمیکردند و سعی میکردند خودشان، خود را درمان کنند. بااینحال قبول کرده بودند که کسی جز خودشان مسؤول شرایطی که دارند نیست. من عمیقاً شرمنده شدم که کشور ثروتمند ما کوچکترین کاری برای ارتقای زندگی اینها نکرده است.
اینها عموماً علاقهای به صحبت در مورد سیاست نداشتند و وقتیکه صحبتی در این مورد بیان میشد از بیاعتمادی نسبت به دولت و بیتأثیری اقدامات حکومت (مخصوصاً در سطح فدرال) سخن میگفتند. آنها خواهان سیاستهای بهتری بودند اما اعتقاد داشتند که حکومت نمیتواند بهتر شود. این بخش از جامعه نسبت به نمایندگان انتخاب شده در حکومت عمیقاً بدبین بودند. برخی نیز اعتقاد داشتند که حکومت هر چقدر کمتر دخالت کند اوضاع بهتر خواهد بود. یکی از آنها میگفت:" هرگاه دولت در امری دخالت میکند، همهچیز را خراب میکند".
مجموعه دیگری از نظرات تکرار شونده نیز در مورد این بود که رابطه دولت با مردم عادی قطع شده است. یک تکنیسین اورژانس 26 ساله گفت که:" آنها نمیدانند در زندگی روزمره مردم چه خبر است". شخص 27 ساله دیگری گفت:" بسیاری از آنها رابطه خود را از مردم عادی قطع کردهاند". کارگر 59 ساله دیگری نیز گفت که :" آنها(دولتمردان) هیچ تصوری ندارند که زندگی کردن با پرداخت اقساط چگونه خواهد بود". وقتی از وی پرسیدم که دولت چهکاری میتواند برای آنها انجام دهد وی پاسخ داد که :" میتوانند خفه شوند و گورشان را گم کنند".
برای حل این مشکلات من پیشنهادهایی را با توجه به بازخوردی که از این افراد داشتم، ذکر میکنم:
1. خدمت ملی (نظامی یا شهروندی): هر کس در ازای خدماتی که از دولت دریافت میکند مانند آموزش رایگان در دبیرستان، یک سال به خدمت ملی مشغول شود تا هم هزینههای دولت جبران شود و هم راه برای آینده این طبقه هموارتر شود.
2. آموزش ارتقای شغلی و یا تحصیلی: بسیاری از کسانی که مشکل کاری داشتند، مشکلشان این بود که نمیتوانستند خود را با تغییراتی که در مشاغل ایجاد شده است وفق دهند. آمارها نشان میدهد که آموزش هنگام شغل (چه پولی و چه رایگان) کاهش یافته است:
3. کم کردن مالیات کارگران و یا افزایش حداقل دستمزد: مشکل بسیاری این بود که کار زیاد هست اما درآمدها مناسب نیست. نسبت درآمد کسانی که مدرک تحصیلی دارند نسبت به آنهایی که مدرک دبیرستانی دارند در چهل سال گذشته بهشدت کاهش یافته است:
4. ایجاد مشوقهای مالیاتی برای بخش خصوصی در ازای آموزش کارگران
5. بیمه سلامت، بیمه فرزندان و بیمه بیکاری: از عمده شکایتهای این بخش از جامعه مربوط به این سه بیمه بود. عموم آنها میگفتند که درآمد آنها بهاندازهای نیست که بتوانند از پس هزینههای سلامتی یا فرزندان بر بیایند.
6. مالیات بیشتر برای ثروتمندان در جهت کاهش بار مالیاتی از طبقات پایینتر (ساخت دوباره اعتماد)
مردم به دلایل مختلفی به ترامپ رأی دادهاند: وفاداری به جمهوریخواهان، تنفر از هیلاری کلینتون، خشم از مهاجرت، دستکاریهای انتخابات توسط روسیه و ... اما مسأله من این است که بخش قابلتوجهی از جامعه ما از دولت منزجر هستند و خواهان هرگونه تغییری میباشند. اگر دولت کاری برای مردم نکند، بدبینی بیشتر خواهد شد. این آمریکاییهای فراموش شده حق بیشتری از کشور ما دارند. البته قطعاً آنها بدون تغییر هم زنده خواهند ماند اما اکنون زمان آن رسیده است که از خود بپرسیم چه مدت دموکراسی ما میتواند بقا داشته باشد درصورتیکه بسیاری از مردمش اعتمادی به دولت خود ندارند.
ایزابل ساهیل در بروکینگز: بروکینگز از قدیمی ترین و معتبرترین اندیشکدههای ایالات متحده آمریکا است که در سال 1916 در واشنگتن تاسیس شده و سهم عمدهای در سیاستسازی برای حکومت این کشور ایفا میکند.
منیع: دیده بان