کد خبر 924637
تاریخ انتشار: ۱۱ دی ۱۳۹۷ - ۰۹:۲۷

او فقط دستفروش نیست، درکنار کسب و کارش آنقدر کارهای عجیب و غریب و جالب انجام داده که این روزها خیلی‌ها او را می‌شناسند.

به گزارش مشرق، بعدازظهر یک روز زمستانی است، سرما تا مغز استخوان آدم نفوذ می‌کند، انگار سرما تمام عزمش را جزم کرده تا در سردترین روز سال مصاحبه‌ام را بگیرم. قرارمان زیر درخت توت کمی بالاتر از ضلع شمال شرقی چهارراه، ولی عصر (ع) است.

بیشتر بخوانید

دست‌فروشان روزانه چقدر درآمد دارند؟+ عکس

پشت میز کوچکی ایستاده و مشغول حرف زدن با یک مشتری است. نزدیک که می‌شوم و مرا می‌بیند کار مشتری‌اش را راه می‌اندازد وبه استقبالم می‌آید. هم قد و قواره‌ایم، ریش و سیبل گذاشته و کلاه مشکی رنگی را تا ابروهایش پایین کشیده. دعوت می‌کند به آنطرف میز بروم، جایی که دو صندلی کوچک ورنگی قرار دارد.

درهمین حوالی

اسمش علی است، البته درچهارراه، ولی عصر او را به نام کاوه می‌شناسند و در فضای مجازی اسم خودش را گذاشته دستفروش بی‌سواد. برای اینکه سرصحبت را باز کنم می‌پرسم چرا دستفروش بی‌سواد، یعنی، چون دستفروش هستی بی‌سوادی. خنده‌ای می‌کند می‌گوید: درهمین چهارراه، ولی عصر در همین راسته چند نفر از همکارانم تحصیلات خوب دانشگاهی دارند، درحد کارشناسی ارشد، اما کار کردن را عار نمی‌دانند وسخت مشغول کار هستند. از طرفی به نظرم وقتی یک نفر می‌گوید من تحصیلکرده هستم مسئولیت زیادی به گردن دارد. باید از این تحصیلات برای خدمت به مردم و حل مشکلات آن‌ها استفاده کند.

با همین یک سؤال به صورت رسمی مصاحبه‌ام با علی را آغاز کردم، شاید برای شما هم زندگی شخصی دستفروشبی سواد چهار راه ولی عصر (عج) جالب باشد. از او درباره گذشته‌اش می‌پرسم چه اتفاقی افتاد که تصمیم گرفت دستفروش شود. او می‌گوید: از کودکی به کسب و کار علاقه داشتم، بلال فروختم، شانسی فروختم، شید عید بساط کردم، کارگری کردم و خیلی کارهای دیگر. اما همیشه این حس در من وجود داشت که دوست داشتم برای خودم باشم، رئیس نداشته باشم یا برای کسی کار نکنم. این هم یک نوع سبک زندگی است، سبکی که در آن ساعت کاری، نوع پوشش و خیلی چیزهای دیگر دست خودت است.

کاری برای خودم

علی که انگار سرما اجازه ورود به بدنش را ندارد با انرژی هرچه تمام‌تر می‌گوید: بچه خیابان هاشمی تهران هستم و با افتخار می‌گویم که از سال ۹۲ کار دستفروشی را آغاز کردم. اول کار را هم با خرید ۲۰ هزار تومان عود از بازار تهران آغازکردم. این هم ماجرایی برای خودش دارد.مغازه‌ای بود که هروقت به آنجا می‌رفتم می‌دیدم مردم به عود علاقه دارند و خیلی خوب فروش می‌رود .۲۰ هزار تومان پس اندازم را برداشتم و از بازار عود خریدم. چهاراره، ولی عصر (عج) هم که یکی از بیشترین محل‌های تردد بود و تصمیم گرفتم درآنجا مستقر شوم.

علی ادامه می‌دهد: شش ماه تمام ایستاده عود فروختم، جدای از مشکلاتی مثل سروکله زدن با بقیه دستفروش‌ها و کنار آمدن با مأموران شهرداری کارم هر روز رونق گرفت تا اینکه به درخت توت رسیدم.

درخت توت رفیق ۵ ساله علی آقا

حرف از درخت توت که می‌شود، علی دستی به روی آن می‌کشد و می‌گوید: زمانی که بساطم را اینجا آوردم خیلی کوچک بود، مراقبش بودم، کود پایش ریختم، آب دادم تا الان برای خودش رعنا شده. رفیق روزهای گرم و سردم هست. حالا ۵ سال از آن روزها می‌گذرد و من همچنان درکنار درخت توت عود می‌فروشم.

برای مغازه دارها ضرر نیستیم

قبل از اینکه بخواهم به سراغ کارهای جالبی که علی انجام داده بروم این سؤال را از او پرسیدم. دستفروشی باعث نمی‌شود کسب و کار مغازه‌دارها از بین برود و از طرفی کارتان چهره شهر را به هم بریزد و حتی برای مردم مشکل در تردد ایجاد کند. او که از قبل انتظار روبه رو شدن با این سؤال را داشت پاسخی را که در آستین داشت داد. کار ما ضرری به مغازه دارها نمی‌زند. باور کنید ما جنس‌هایی را می‌آوریم که مردم برای خرید آن‌ها دسترسی به مغازه ندارند. دستفروشی یعنی جنس ارزان و در دسترس برای مردم شهری مثل تهران که وقت زیادی ندارند و حتی وقت کم می‌آورند.

در این میان هر چند دقیقه یک بار یا مشتری‌ها و یا آدم‌هایی که علی را می‌شناسند و با او سلام واحوالپرسی می‌کنند باعث قطع شدن حرف‌هایمان می‌شوند. آیا تا به حال به این موضوع فکر کرده‌اید که در روز با چند نفر سلام واحوالپرسی می‌کنید. وقتی این سؤال را از علی پرسیدم لبخندی روی صورت نشت گفت: سلام و احوالپرسی از متعلقات کار ماست. یک دیگری از متعلقات کارمان دادن آدرس به مردم است. امروز باد می‌آید، اما بیشتر اوقات کاغذی را به درخت توت وصل می‌کنم که رویش نوشته شده اینجا پرسیدن هرگونه آدرس رایگان است. من ساخته شده‌ام برای کمک کردن به مردم.

از کمک به کودکان کار تا فروش محصولات کارآفرینان

حرف از کمک کردن به آدم‌های شهرمان که می‌شود نباید اسم علی را از قلم انداخت. دستفروش جوان که به قول خودش سرش درد می‌کند برای فعالیت‌های اجتماعی. شاید یکی از جدیدترین کارهای او در کنار بساط دستفروشی‌اش گذاشتن مداد رنگی و کاغذ سفید است تا کودکان کار نقاشی بکشند.

علی می‌گوید: می‌خواهم این نقاشی‌ها را تابلو کنم و به فروش برسانم و با پولی که از این طریق به دست می‌آید صرف آموزش همین کودکان شود.

اما این تنها فعالیت این دستفروش جوان نیست، او برایمان از ماجرای یک قسمت از میزکارش می‌گوید که اسمش را گذاشته محلی برای یک لحظه تعامل و تأمل. وقتی از علی می‌خواهم درباره این ماجرا بیشتر توضیح بدهد می‌گوید: من معتقد هستم در فضای شهری باید محل‌هایی وجود داشته باشد تا آدم‌ها بتوانند برای چند لحظه بایستند، استراحت کنند و در همین زمان اندک مطالعه‌ای داشته باشند. به همین خاطر در یک قسمت از میزکارم که عودها را رویش چیده‌ام تابلوی کوچکی می‌گذارم و درآن به فراخور زمان زندگی نامه یکی از مشاهیر و نویسندگان، بازیگران و آدم‌های معروف را می‌نویسیم. خیلی از عابران پیاده با دیدن این متن وعکس چند لحظه‌ای صبر می‌کنند، متن را می‌خوانند و با هم حتی چند دقیقه‌ای گفت وگو می‌کنیم.

اسیر فضای مجازی شدیم

پسرجوان در فضای مجازی فعال است، اما معتقد است این روزها آدم‌ها اسیرفضای مجازی شده‌اند و به همین خاطر مخالف این هستم که به جای اینکه در فضای واقعی به دنبال لایک باشیم آن را در فضای مجازی بطلیم. کاش به جای اینکه این همه وقتمان رادر فضای مجازی صرف می‌کنیم همان زمان را برای کتاب خواندن بگذاریم. یکی از برنامه‌های آینده‌ام این است که یک کافه کتاب داشته باشم، جایی که مردم بتوانند بیایند چای و قهوه‌ای بنوشند، کتاب بخوانند و در قسمتی دیگر از وسایلی که برای فروش گذاشته ام خرید کنند، همین وسایلی که مربوط به دستفروش هاست.

اما کارهای علی به اینجا ختم نمی‌شود، جمع کردن پول برای هم وطنان کرمانشاهی که زلزله سرپل ذهاب داروندارشان را زیر آوار برده بود یا فراخوان زدن در صفحه‌ی شخصی‌اش برای پاکسازی چهارراه، ولی عصر (عج).

جوان دستفروش می‌گوید: چند بار فراخوان زدم و حدوداً ۴۰ نفری جمع شدیم. با هم کودکان کار را که می‌شناختم به پارک لاله بردیم و چندساعتی بازی کردیم. بازی کردیم تا شاید کمی از خستگی‌های روزمرگی را از تنشان خارج شود.

کمک کردن بدون سود

خودتان را به جای یک دستفروش بگذارید که در گرما و سرما کار می‌کنید تا چرخ زندگی‌اتان بچرخد، حالا در این میان حاضر هستید به بقیه هم کمک کنید تا وارد حرفه شما بشوند و یا حتی درکنار بساط شما کاری شبیه کار شما آغاز کنند. اما علی این کار را انجام داده، او می‌گوید: می‌دانم وضع اقتصادی مردم خیلی خوب نیست و همه گیر و گرفتاری مالی خودشان را دارند به همین خاطر هرازگاهی فراخوان می‌زنم و از آدم‌هایی که محصولاتی مثل صنایع دستی درست می‌کنند و مجالی برای فروش ندارند دعوت می‌کنم اجناسشان را سربساطم بیاورند تا برایشان بفروشم. حتی یک درصد هم سود برنمی دارم و تا به امروز شاید برای بیش از ۱۵ نفر این کار را انجام داده باشم. هرچند خیلی از آن‌ها وقتی کارشان تمام شد و اجناسشان فروش رفت رفتند و دیگر پشت سرشان را هم نگاه نکردند، اما برای من مهم این است که با این کارم جامعه را خوشحال کردم.

صفر تاصد دستفروشی

تا به حال به این فکر کرده‌اید که دستفروشی هم برای خودش قانون دارد و اگر آگاهانه و بدون فکر وارد این کار شوید به ورشکستگی می‌رسید. اول باید تکلیف خودتان را روشن کنید و پیه همه سختی‌های این کار را به جان بخرید. این‌ها را علی می‌گوید و ادامه می‌دهد: وقتی در یک کار عشق و علاقه باشد شما همه سختی‌های ان را به جان می‌خرید.

او ادامه می‌دهد: می‌توانیم برای دستفروشی انواع مختلف قائل شویم، یک اینکه شما محصولات و صنایعی که خودتان درست کرده‌اید را بفروشید و یا اینکه به بازار بروید، جنسی را بخرید و آن را بفروشید؛ که دومی کار بهتری است و سود بیشتری نصیب شما می‌کند.

از علی درباره‌ی سود روزانه‌اش هم می‌پرسم و او درپاسخ می‌گوید: درآمد روزانه‌ام را که نمی‌توانم بگویم یعنی چیز ثابتی نیست، اما در صورت کلی باید روزانه بین ۵۰ تا ۷۰ تومان سود داشته باشم آن هم به خاطر اینکه شما پول غذا، رفت و آمد و کرایه گاراژی که شب‌ها بساطم را در آنجا می‌گذارم حساب کن با این همه مخارج باید سودی هم داشته باشید.

آرزویم

آرزویش این است که یک روز دستفروشی به عنوان یک شغل رسمی شناخته شود، شاید آن روز اگر فرا برسد علی خنده‌ای از عمق وجودش بکند.

منبع: میزان