کد خبر 92678
تاریخ انتشار: ۲۷ دی ۱۳۹۰ - ۱۱:۳۴

جام جم آنلاين: دكتر امير محبيان يكي از نظريه‌پردازان جريان اصولگراست، دكتراي فلسفه دارد و علاوه بر تدريس در دانشگاه، فعاليت‌هاي مطبوعاتي نيز انجام مي‌دهد.

تلاش مي‌كند براي همه پاسخ‌هايش استدلال‌هاي منطقي ارائه كند و همين مساله تا حدود زيادي، تمايلات سياسي او را در موضعگيري‌هايش مخفي مي‌كند و باعث مي‌شود حتي اگر كسي برخي از اين پاسخ‌ها را قبول نداشته باشد، براي استدلال‌هاي محبيان، احترام قائل شود. او در سال‌هاي اخير با تاسیس خبرگزاری آریا و مركز مطالعات استراتژیك آریا گام‌هايي را در زمينه سازماندهی توان تئوریك و پیشبرد ایده‌های خود برداشته است. محبيان تاكيد مي‌كند يك تحليلگر است و بر اساس آنچه ملموس است به تحليل مسائل مي‌پردازد و سعي مي‌كند از قضاوت كه «عرصه‌اي خطرناك» است بپرهيزد. به گفته خودش اگر براي انتخابات مجلس، داوطلب شود مطمئن است كه نام او در بسياري از فهرست‌هاي انتخاباتي قرار مي‌گيرد، اما او هرگز تمايلي به اين موضوع نداشته و ندارد. محبيان همچنين مي‌گويد كه از دوستان محمود احمدي‌نژاد است و او را سال‌هاست كه مي‌شناسد، اما با اين‌حال هرگز به فكر تصدي يك مسووليت اجرايي نيفتاده است. دليل همه اينها را نيز اين‌طور ذكر مي‌كند كه من دوست دارم يك تحليلگر باشم و به صورت مستقل به بيان تحليل‌هاي خودم در مورد مسائل مختلف بپردازم.

روزنامه «جام‌جم» در آستانه انتخابات نهمين دوره مجلس شوراي اسلامي در گفت‌و‌گويي با اين تحليلگر سياسي، به بررسي دسته‌بندي‌هاي انتخاباتي در اين انتخابات پرداخته است. مشروح اين گفت‌و‌گو را مي‌خوانيد.

انتخابات نهمین دوره مجلس شورای اسلامی، اسفندماه امسال برگزار می‌شود و شاهد طرح نظرات مختلفی درخصوص ماهیت متفاوت این رویداد سیاسی هستیم. فعالان سیاسی از حساسیت بالای این انتخابات صحبت می‌كنند و رهبر انقلاب اسلامی‌ هم هشدار داده‌اند كه انتخابات نباید به چالش امنیتی برای كشور تبدیل شود. به اعتقاد شما به عنوان یك كارشناس سیاسی، چه وجوه تمایزی میان انتخابات آینده و سایر انتخابات‌های برگزار شده در كشور وجود دارد؟

اولا همیشه انتخاب‌های ما به دلایلی كه اكنون جای مطرح كردن آن نیست حساس بوده است. انتخابات مجلس و بخصوص انتخابات مجلسی كه با دور دوم انتخابات ریاست‌جمهوری مقارن می‌شود از جهتی حساسیت بیشتری دارد، زیرا این انتخابات مجلس یك‌سری از سیگنال‌ها را ارائه می‌كند و می‌تواند تا حدودی وضعیت انتخابات ریاست‌جمهوری بعد را مشخص كند. به هر صورت رئیس‌جمهوری كه سر كار است طبق قانون نمی‌تواند بیشتر از 2 دوره، مسوولیت را به عهده داشته باشد و به همین منظور علاقه‌مند است ببیند در دوره بعدی مجلس چه گرایشی حاكمیت پیدا می‌كند. همه روسای جمهوری ما بعد از دوره دوم خودشان مایل بودند یك دولت موقتی كه بتواند به صورت پلی برای آنها عمل كند سر كار بیاید كه این دولت در راستای دولت آنها باشد و زمینه را برای ظهور دوباره خود آنها فراهم كند. از این جهت انتخابات مجلسی كه مقارن است با دور دوم ریاست‌جمهوری حساسیت پیدا می‌كند، اما اساسا انتخابات مجلس نهم به 8 دلیل موثر و مهم است. یكی این‌كه میزان مشاركت مردم در انتخابات، نشان‌دهنده اثرات كم یا زیاد وقایعی است كه بعد از انتخابات ریاست‌جمهوری 88 رخ داد. دوم این‌كه نشان می‌دهد گرایش غالب سیاسی در كشور ما چیست، چون انتخابات مجلس انتخاباتی است كه در آن آحاد مختلف مردم در نقاط مختلف كشور و بر اساس دغدغه‌های خود شركت می‌كنند و بحثشان هم یك فرد نیست، بلكه به گرایش‌ها رای می‌دهند، بنابراین می‌تواند گرایش غالب در كشور را مشخص كند. سومین مورد این است كه انتخابات مجلس آینده، وزن گروه‌های سیاسی و جریانات مختلف را در كشور نشان می‌دهد. پیش از هر انتخاباتی معمولا گروه‌ها و جریانات سیاسی ما ادعاهایی مطرح می‌كنند و معتقدند دارای وزن سیاسی هستند و مردم به آنها رای خواهند داد و بر اساس همین ادعاها یك‌سری سهم‌هایی را طلب می‌كنند. انتخابات نشان می‌دهد واقعا وزن اجتماعی این جریانات چقدر است. معمولا در جامعه ما توازنی میان وزن ادعایی با وزن اجتماعی وجود ندارد. بسیاری از احزاب و گروه‌های ما فكر می‌كنند چون توانسته‌اند كرسی‌های قدرت را به دست بگیرند این مساله به معنی وزن اجتماعی آنهاست كه این لزوما درست نیست. چهارمین مورد این‌كه نشان می‌دهد مجلس نهم پس از شكل‌گیری همراه دولت يا منتقد دولت فعلی خواهد بود یا اصلا در مقابل آن خواهد ایستاد. پنجم این‌كه انتخابات مجلس آینده، سرنوشت اصلاح‌طلبان و حتی گروه‌هایی از اصولگرایان را نیز رقم خواهد زد. بعضی جریان‌های اصولگرا ظرف این مدت به وجود آمده‌اند و برای خودشان ادعاهایی دارند كه وزن اجتماعی آنها در صحنه انتخابات مشخص خواهد شد. ممكن است آنها برای همیشه از صحنه سیاسی حذف شوند یا این‌كه ببینند وزن اجتماعی خوبی دارند و جایگاه خود را ارتقا دهند. برای اصلاح‌طلبان هم این انتخابات به همین شكل مهم است. ششمین دلیل كه انتخابات مجلس نهم را پراهمیت می‌كند این است كه در صورت پیروزی هر جریان نشان می‌دهد وزن آن جریان در انتخابات ریاست‌جمهوری سال 92 چگونه خواهد بود و عملا نشان می‌دهد آیا آن جریان قادر است در سطح ریاست‌جمهوری نیز برای خودش كاندیدایی داشته باشد. حتی ممكن است مدعی‌تراشی كند و جریان‌هایی كه الان ادعایی برای انتخابات ریاست‌جمهوری ندارند اگر ببینند در انتخابات مجلس دارای وزن اجتماعی خوبی هستند به فكر معرفی كاندیدای ریاست‌جمهوری بعدی هم بیفتند. هفتمین دلیل كه بر اهمیت انتخابات آینده مجلس دلالت می‌كند این است كه در صورت پیروزی خط آقای دكتر احمدی‌نژاد یا هواداران ایشان، دولت آینده در دست آقای دكتر احمدی‌نژاد خواهد بود. یعنی ظرف 2 سال آینده، این مجلس با دولت كاملا همراهی خواهد داشت و از سوی دیگر می‌تواند باعث شود دولت آینده كه در سال 92 روی كار می‌آید نیز همسویی خود را با آقای دكتر احمدی‌نژاد حفظ كند و این خیلی مهم است. یعنی در صورت پیروزی خط آقای احمدی‌نژاد در انتخابات مجلس، دولت آینده در دست هر كسی كه باشد یا باید همراه احمدی‌نژاد باشد یا این‌كه اگر هم در دست احمدی‌نژاد نبود از طریق مجلس، هواداران احمدی‌نژاد سعی خواهند كرد دولت آینده را كنترل كنند كه در ریل‌گذاری تعیین‌شده توسط آقای دكتر احمدی‌نژاد حركت كند. هشتمین دلیل اهمیت انتخابات آينده نیز بحث دلایل خارجی است. به هر صورت فشارهای بیگانه هر روز افزایش بیشتری پیدا می‌كند و در حوزه تحریم‌های اقتصادی، شكل فیزیكی‌تری به خودش می‌گیرد. آنها به دنبال این هستند كه نشان دهند حاكمیت كشور ما دارای وزن اجتماعی نیست و بیگانه با مردم است و این را می‌خواهند از طریق كاهش مشاركت مردم نشان دهند. با وجود این‌كه آنها در كشورهای خودشان بیشتر از 30، 35 یا 40 درصد مشاركت وجود ندارد، ولی مشاركت زیر 55 درصد را برای جامعه ما شكست تلقی خواهند كرد و روی این موضوع، موج تبلیغاتی سوار می‌كنند. بنابراین مشاركت برای كل حاكمیت و كل كشور اهمیت بسیار زیادی در حوزه تعاملات خارجی دارد. 

8 مورد كه شما اشاره كردید همگی دال بر حساسیت انتخابات آینده بود، اما سرچشمه مسائلی كه برخی معتقدند ممكن است به امنیتی شدن فضای انتخابات آینده، منجر شود كجاست؟ آیا این مسائل تنها ریشه خارجی دارند یا این‌كه برخی اختلافات داخلی نیز این ظرفیت را دارند كه بتوانند به چنین وضعیتی ختم شوند؟

یك‌سری از خطوط امنیتی را می‌توان در جریان انتخابات ریاست‌جمهوری گذشته و همچنین انتخابات آينده شناسایی كرد. به هر صورت برخی تزها و معادلات را در انتخابات سال 88 پیاده كردند و تلاش كردند از طریق آشوب در پایتخت، كشور را به یك سمت خاص ببرند و یك تعویض خط را در كشور به شكل بنیادی داشته باشند، اما این تجربه موفق نشد. تجربیات حاصل از آشوب‌های خیابانی سال 88 در كشور ما الان به كشور روسیه رفته و آنجا در حال چك‌شدن است و كاملا دارند در وقایع روسیه، این تجربیات و آموزه‌ها را به كار می‌گیرند و البته با یك تغییر. آن‌ هم این است كه سعی می‌كنند به جای این‌كه از مركز به شهرستان‌ها بروند، از شهرستان‌ها به سمت مركز بیایند و اگر این تجربه در آنجا موفق باشد، تلاش می‌كنند دوباره این موضوع را به نحوی در كشور ما اجرا كنند. اینها موج تبلیغاتی را بر این موضوع سوار خواهند كرد و از همین الان در حال ایجاد توقعاتی هستند یكی از دلایل حركت‌هایشان به سمت تحریم در همین زمینه قابل ارزیابی است. آنها پیشاپیش در حال جمع‌آوری كد هستند البته نه از اصلاح‌طلبان، بلكه از داخل خود اصولگرایان. یعنی برخی اصولگرایان كه از دولت انتقاد می‌كنند مبنی بر این‌كه ممكن است دولت در انتخابات دخالت كند و تقلبی صورت بگیرد، متاسفانه كدهایی در اختیار بیگانگان قرار می‌دهند و آنها این كدها را جمع‌آوری می‌كنند و در آن زمان مورد استفاده قرار خواهند داد. یعنی می‌گویند كسانی كه درون حكومت و از اصولگرایان نیز هستند نسبت به سلامت انتخابات مطمئن نیستند و این به منزله تشكیك در بحث انتخابات است و پتانسیلی است كه آنها می‌توانند روی آن كار كنند. این دغدغه‌ها و تذكراتی كه داده می‌شود تا انتخابات امنیتی نشود به همین مسائل اشاره دارد.

یكی از حساسیت‌هایی كه در مورد انتخابات آینده مجلس به آن اشاره كردید، مقارن بودن این انتخابات با دور دوم ریاست‌جمهوری بود و این‌كه معمولا دولت‌ها تلاش می‌كنند برای ریل‌گذاری مورد نظر خود، مجلس را در راستای خود شكل دهند. با توجه به این‌كه این مساله در هر انتخابات مجلسی كه مقارن با دور دوم ریاست‌جمهوری هر یك از رئیسان جمهوری سابق كشورمان بوده، وجود داشته است آیا در این دوره، موضوع نامتعارفی را ملاحظه كرده‌اید كه از آن به عنوان یكی از حساسیت‌های انتخابات آینده نام بردید؟

در دوره‌های قبل هم به هر صورت روسای جمهوری تمایل داشته‌اند بتوانند بر انتخابات مجلس تاثیر بگذارند ولي معمولا این تمایل خودشان را از طریق دسته‌ها و گروه‌ها و احزاب متعلق به خودشان و بدون ارتباط سیستماتیك به خودشان به نحوی اعمال می‌كردند. آقای ‌هاشمی ‌از طریق حزب كارگزاران و آقای خاتمی‌ از طریق حزب مشاركت و امثالهم، اما با توجه به این‌كه دولت فعلی، حزب رسمی‌ ندارد و بعضی از احزاب و جریاناتی هم كه خودشان را مطرح كردند برای خودشان زاویه‌هایی به نسبت دولت تعیین كرده‌اند، بعضی‌ها این دغدغه را مطرح می‌كنند كه ممكن است دولت از ساختار تشكیلاتی و اداری خودش به مثابه یك حزب در عرصه انتخابات استفاده كند. بعضی كدها را نیز در این زمینه می‌آورند، اما این‌كه كدها چقدر صحیح هستند لازمه آن قضاوت مبتنی بر شواهد است كه من شواهدی در این زمینه ندارم. منتها این موارد باعث شده است بعضی‌ها احساس كنند در این دوره ممكن است بدنه دولت، حكم آن احزاب را داشته باشد و به همین دلیل احساس خطر بیشتری می‌كنند، اما این‌كه واقعا چنین چیزی هست یا نیست به نظر من نهادهای نظارتی كشور در این زمینه تسلط دارند و می‌توانند بررسی كنند و ما هم نباید كدی بر كدهایی كه بیگانگان می‌خواهند از آنها استفاده كنند بیفزاییم.

به نظر شما به خاطر این‌كه بیگانگان ممكن است از برخی انتقادات سوءاستفاده كنند باید از طرح این انتقادات خودداری كرد؟

اگر موضوعی، واقعیت داشته باشد طبیعتا انسان باید تذكر دهد و انتقادش را در این زمینه انجام دهد، اما در این موضوع، بحث بر سر چیز دیگری است. وقتی خود «امكان تقلب» و نه «تقلب»، به یك حربه سیاسی تبدیل شود و همه آن را تكرار كنند، این مساله تصویر منفی از هر انتخاباتی با هر نتیجه‌ای ایجاد می‌كند كه این بسیار خطرناك است. اگر پیشاپیش قبل از این‌كه انتخابات برگزار شود یا نهادهای نظارتی كار خود را انجام دهند همه تكرار كنند كه ممكن است تقلب شود و روی آن تبلیغ سیاسی كنند این موضوع یك واقعیت عینی می‌شود و هر اتفاقی بیفتد می‌گویند تقلب شده است. در این صورت ما عملا از انتخاباتی كه برگزار خواهد شد مشروعیت‌زدایی كرده و پیشاپیش زمینه را برای هر اعتراض و آشوبی آماده كرده‌ایم. این كار درستی نیست و اشتباهی است كه در زمان انتخابات 88 نیز رخ داد. یعنی پیشاپیش دائما تذكر تقلب را دادند به نحوی كه پس از برگزاری انتخابات، كسانی كه باید اعتراض می‌كردند به جای اعتراض، ابطال انتخابات را مطالبه كردند، در حالی كه كاندیدا نمی‌تواند ابطال انتخابات را اعلام كند. یعنی آنها به جای نهادهای قضایی نشستند و از آن بستر آماده ذهنی استفاده كردند و آن آشوب‌ها را به وجود آوردند. این هم از لحاظ حقوقی و هم از لحاظ مردمسالاری كار غلطی است كه ما پیشاپیش حكم صادر كنیم. تذكر دادن و هشدار دادن با این‌كه ما حكم بدهیم با همدیگر تفاوت دارند. بله نهادها باید هوشیار باشند و نظارت دقیقی داشته باشند كه امكان خطا به حداقل خودش برسد و این مربوط به این دوره و این دولت و مجلس هم نمی‌شود و یك امر كلی است، ولی این‌كه ما پیشاپیش در شیپور هر امكانی آنچنان بدمیم كه آن امكان به یك واقعیت ذهنی تبدیل شود، فردا هر واقعیت عینی كه رخ دهد با آن واقعیت ذهنی یك اختلاف دارد و مردم معمولا واقعیت ذهنی خودشان را غلبه می‌دهند و در نهایت ما مشروعیت‌زدایی كرده‌ایم و این مساله از نظر من كار صحیحی نیست.

یكی از وجوه تمایز انتخابات آتی با انتخابات دوره قبل مجلس، صف‌بندی است كه داخل جریان اصولگرایی ایجاد شده و با وجود تلاش چهره‌های شاخصی چون آیت‌الله مهدوی كنی، اصولگرایان هنوز نتوانسته‌اند به وحدت برسند. علت ایجاد چنین وضعیتی را در چه می‌بینید؟

معمولا دو علت عمده را می‌توان برای وحدت برشمرد؛ اولی عامل درونی است و دومی عامل بیرونی. عامل درونی معمولا دینامیسم درونی است یعنی علایق و پیوندهای مشترك، جریانات مختلف را به سمت وحدت می‌برد. و عامل مكانیكی بیرونی كه برای وحدت وجود دارد همان وجود دشمن مشترك است. ما به مرور شاهد این هستیم كه اصولگرایان از طرف دینامیسم به طرف مكانیسم رفته‌اند یعنی به عبارتی انگیزه‌های درونی كه باعث وحدت می‌شد جای خود را به انگیزه‌های بیرونی داده‌اند. ما دیگر در میان اصولگرایان بحث‌های تئوریك نمی‌بینیم كه مثلا اصول یعنی چه و به همین دلیل صرفا به خاطر این‌كه یك فرد خود را رقیب اصلاح‌طلبان یا مثلا رقیب جریان انحراف می‌داند فكر می‌كنند كه لزوما او اصولگراست. یعنی این‌كه افراد به جای این‌كه خودشان را ایجابی تعریف كنند، سلبی تعریف می‌كنند و وقتی سلبی تعریف می‌كنند عامل وحدت، بیرونی می‌شود. وقتی كه عامل وحدت، بیرونی می‌شود ما از بیرون كنترل می‌شویم و به عبارتی اگر در بیرون، یك دشمن یا یك رقیب وجود داشته باشد ما وحدت می‌كنیم و اگر این عامل بیرونی كمرنگ شود اختلافات درونی ما پررنگ می‌شود. در چنین حالتی ما دیگر نمی‌توانیم با بیانیه و منشور صادركردن، به وحدت برسیم، بلكه همه چشم‌ها به بیرون است كه اگر رقیبی آمد وحدت كنند، اگر در آمدن رقیب شك داشتند، بحث‌هایشان كم‌كم شروع می‌شود و اگر نسبت به نیامدن رقیب مطمئن شدند دچار اختلاف می‌شوند. الان هم همین موضوع اتفاق افتاده و جریان اصولگرا كه با عامل بیرونی، وحدت خودش را شكل می‌داده، با نیامدن اصلاح‌طلبان به صورت جدی و نیامدن چهره‌های شاخص اصلاح‌طلبان، دچار نوعی تفرق شده است. ضمن این‌كه بذرهای اختلافی كه قبلا در میان اصولگرایان وجود داشت كم‌كم در حال یافتن زمینه‌های مناسبی برای بروز خود است. پیش از این اصلاح‌طلبان همیشه این تصور را داشتند كه اصولگرایان همچون بلوك‌های سیمانی به یكدیگر پیوند خورده‌اند و هیچ اختلافی میان آنها وجود ندارد. این به خاطر این بود كه می‌خواستند القا كنند كه اصولگرایان اساسا اهل فكر نيستند و همچون آجری هستند كه كنار یكدیگر چیده شده‌اند. این تفكر، غلط و برای آنها و اصولگرایان بسیار خطرناك بود. زیرا اگر ما چنین تصوری داشته باشیم كه با یكسری دستورات و اشارات، وحدت ایجاد می‌شود این درست نیست چراكه بسیاری از اصولگرایان براساس ایده‌ها و عقاید و منافع خودشان به یكدیگر نزدیك شدند. خطرناك بودن چنین ایده‌ای برای اصلاح‌طلبان هم به این خاطر بود كه براساس این دیدگاه نمی‌توانستند براساس واقعیت‌ها برنامه‌ریزی كنند. اگر اصلاح‌طلبان احساس می‌كردند كه نوعی دینامیسم وحدت در میان اصولگرایان وجود دارد و با بازی با این محورهای دینامیسم می‌توانند درون اصولگرایان اختلاف ایجاد كنند نوع رفتارشان متفاوت می‌شد. یعنی اصلاح‌طلبان از همان اول از هرگونه ایجاد اختلاف در میان اصولگرایان دل بریدند و یك فرصت بسیار چشمگیری را از دست دادند. بنابراین نكته‌ای كه در حال حاضر وجود دارد این‌كه بذرهای اختلافی كه از ابتدا وجود داشت در كنار نبود تعریف واحدی از اصولگرایی، الان كم‌كم خودش را نشان می‌دهد. بخصوص اتفاقی كه در انتخابات ریاست‌جمهوری و ظهور آقای دكتر احمدی‌نژاد افتاد و من معتقدم آقای دكتر احمدی‌نژاد، یك فرد نبود بلكه یك ایده اعتراضی بود كه صورت تحقق به خودش پیدا كرد و درون جریان اصولگرایی قرائت دیگری را مطرح كرد كه ما قصد نداریم در اینجا قضاوت كنیم این قرائت درست بود یا غلط. بنابراین یكی از آن بذرهای اعتراضی، آقای دكتر احمدی‌نژاد بود كه توانست قدرت را به دست بگیرد. نوع استراتژی‌هایی كه جریان اصولگرا معمولا در حوزه انتخابات طراحی می‌كرد معمولا به جای این‌كه دقیق و براساس واقعیات باشد، بر‌اساس نوعی آرمانگرایی و ذهن‌گرایی بود، برای همین است كه نتایج استراتژی‌هایی را كه انتخاب می‌كردند، معمولا رصد نمی‌كردند و حتی در نظر هم نمی‌گرفتند و فكر می‌كردند این قدرت را دارند كه می‌توانند همیشه وضعیت را كنترل كنند یا به اصطلاح خودشان می‌گفتند كه ما یك سوت بزنیم، همه جمع می‌شوند. در صورتی كه وقعا این‌طور نیست و باید این را بپذیرند. ما در انتخابات دو دور قبل آمدیم و تز را از انتخاب اصلح به انتخاب صالح تغییر دادیم و فكر كردیم این یك تغییر لفظ است. در حالی كه این فقط یك تغییر لفظ نبود و تبعات داشت. انتخاب اصلح یعنی این‌كه شما نهایتا یك كاندیدا خواهید داشت اما با ملاك قرار دادن انتخاب صالح، بسیاری از افراد، خودشان را صالح می‌دانند و شما شاخصی برای ترجیح این افراد بر یكدیگر ندارید. دكتر احمدی‌نژاد چه ترجیحی بر آقای محسن رضایی دارد یا محسن رضایی چه ترجیحی بر احمدی‌نژاد دارد و اینها بر آقای لاریجانی یا آقای توكلی چه ترجیحی دارند؟ بنابراین ما آمدیم همه را در یك سطح قرار دادیم و لذا مدعیان را زیاد كردیم، رقبا زیاد شدند و حالا دیگر نمی‌توانیم قضیه را جمع كنیم. بنابراین اینها مواردی بود كه اهمیت داشت و الان هم با توجه  به این‌كه رقیب ما به صورت عینی و فعال از میدان خارج شده و خود را به نحوی كنار كشیده است. این بذرهای درونی به اضافه بعضی از شك‌هایی كه برخی داشتند و به اضافه برخی تمایلات قدرت‌طلبانه افراد باعث می‌شود كه جمع كردن اینها با یكدیگر با سختی انجام شود.

براساس برخی اخبار كه منتشر شده است حدود 700 نفر از داوطلبان كه برای انتخابات آينده ثبت‌نام كرده‌اند گرایشات اصلاح‌طلبانه دارند. با توجه به این‌كه چهره‌های شاخص جریان اصلاحات در میان این افراد وجود ندارند، فهرست انتخاباتی كه پس از تایید صلاحیت‌ها، از میان همین افراد تهیه می‌شود چه وزنی را در رقابت انتخاباتی آینده خواهد داشت؟

از لحاظ تبلیغاتی برای ما خیلی خوب است و باید هم این كار را بكنیم و بگوییم كه حدود 20 درصد از اصلاح‌طلبان آمده‌اند و این جریان سیاسی، تریبون را در اختیار دارد، ولی در عرف عام، براساس شاخص‌ها تعیین می‌كنند كه چه كسی اصلاح‌طلب است و چه كسی عضو این جریان نیست، یعنی احزاب و افراد شاخص، ملاك این تقسیم‌بندی هستند كه تقریبا احزاب و افراد شاخص در میان ثبت‌نام‌كنندگان وجود ندارند. بله می‌توانیم برای توده مردم این‌گونه بگوییم كه افرادی كه آمده‌اند، اصلاح‌طلب هستند و در واقع این‌ها گرایش اصلاح‌طلبی دارند، ولی منفردین هستند و نخبگان اصولگرایی كه در رقابت انتخاباتی حضور دارند تشكلی را در مقابل خودشان نمی‌بینند و وقتی كه تشكلی را مقابل خود نمی‌بینند صاحب ادعا می‌شوند و مشكل ایجاد می‌كنند.

شما معتقدید كه همواره به خاطر این‌كه اصولگرایان براساس وجود یك رقیب، با یكدیگر وحدت كرده‌اند در این دوره نمی‌توانند وحدت كنند...

من نمی‌گویم نمی‌توانند به وحدت برسند و قضاوت قطعی نمی‌كنم. امیدوار هستم به وحدت برسند منتها اولین سوالی كه برای وحدت، مطرح می‌شود این‌كه وحدت در مقابل چه كسی و برای چه؟ شما مثلا جبهه پایداری را با جبهه اصولگرایان مقایسه كنید. اینها ممكن است حرف‌های قشنگ مشابهی بزنند، ولی وقتی به آنها می‌گوییم كه قدرت را برای چه می‌خواهید و چه اهدافی را می‌خواهید دنبال كنید، تعاریفشان متفاوت می‌شود، وقتی می‌پرسیم دشمن شما كیست، تعاریفشان متفاوت می‌شود و ناگهان می‌بینیم جبهه پایداری، آقای لاریجانی و آقای باهنر را میان ساكتین فتنه قرار می‌دهند در حالی كه جبهه متحد اصولگرایان این را قبول ندارد. این نشان می‌دهد كه تعاریف از فتنه و ساكت، كاملا با یكدیگر تفاوت دارد. اینها اهمیت دارد و مجموع این تفاوت‌ها، در كنار هم بودن را دشوار می‌كند و معمولا در این شرایط افراد با یك رقیب جدی نزدیك، اختلافات دور خود را كنار می‌گذارند، اما موقعی كه رقیب جدی نزدیك وجود نداشته باشد اختلافات دور، نزدیك می‌شوند و اینها در مقابل یكدیگر صاحب ادعا می‌شوند.

كارهایی چون تعریف منشور اصولگرایی كه از سوی جامعه روحانیت مبارز و جامعه مدرسین حوزه علمیه قم انجام شد تا چه حد می‌تواند در وحدت اصولگرایان تاثیر بگذارد؟

تعریف این منشور كار خیلی خوبی بود كه البته با یك تاخیر 10 ساله انجام شد. ضمن این‌كه ما باید این را بدانیم كه فضا كاملا تغییر كرده و الان اینطوری نیست كه ما بتوانیم چیزی را بنویسیم و انتظار داشته باشیم دیگران این را قبول داشته باشند. باید منشور اصولگرایی ناشی از تعامل فكری درون جریانات اصولگرا باشد، یعنی نقطه پایانی كار باشد نه نقطه شروع كار. وقتی شما این منشور را نقطه شروع كار قرار می‌دهید، محل بحث می‌شود. البته به خاطر احترامی‌ كه به جریانات موجود گذاشتند خیلی وارد بحث روی آن نشدند، اما معمولا منشورها حاصل تعاملات و طرح اختلافات هستند و وحدت نهایی را نشان می‌دهند و نقطه آغاز نیستند. یعنی برداشت ما این بود كه این منشور مهر خاتمه‌ای است و وقتی زده شود همه آن را می‌پذیرند كه این اتفاق نیفتاد. هر چند به نظر من این منشور، بسیار ارزشمند بود و با دید روشن و باز طراحی شده بود ولی حاصل یك فرآیند نبود.

به نظر مي‌رسد در اين انتخابات، دغدغه اصولگرايان براي ايجاد وحدت بيشتر از انتخاب‌هاي ديگر است و علت اين حساسيت را نيز اين مساله عنوان مي‌كنند كه در صورت ارائه فهرست‌هاي مختلف انتخاباتي از سوي اصولگرايان، آراي كانديداهاي اين جريان شكسته شده و همين مساله باعث پيروزي رقيب مي‌شود. اگر واقعا چنين حساسيت‌هايي با اين شدت وجود دارد چرا اين حساسيت‌ها از سوي برخي اصولگرايان از جمله جبهه پايداري كه آنها نيز فعالان سياسي باسابقه‌اي هستند، درك نمي‌شود و اگر هم، چنين حساسيت‌هايي وجود ندارد، پس چرا بخشي از اصولگرايان سعي مي‌كنند وجود اين حساسيت‌ها را به ديگران القا كنند؟

من اصلا به جبهه پايداري يا گروه‌هاي ديگر كاري ندارم و مي‌خواهم فرآيند طبيعي وحدت را تبيين كنم. وقتي به شما گفته مي‌شود بيا با من وحدت كن اولين حرفي كه ممكن است بزني اين‌كه چرا من بيايم و با تو وحدت كنم، چرا تو نمي‌آيي با من وحدت كني؟ در اينجا بايد نقطه برتري را جستجو كنيم و بفهميم كه چه كسي بايد متن واصل باشد و چه كسي حاشيه و فرع؟ حالا بايد ببينيم كه بايد با چه معياري اين مسائل را بسنجيم. در انتخابات يكي از معيارها اين است كه ببينيم چه كسي ميان مردم نفوذ بيشتري دارد. جبهه پايداري به ساير اصولگرايان مي‌گويد كه شما نفوذ نداريد و ضربه‌اي را كه آقاي احمدي‌نژاد به نفوذ جريان سنتي اصولگرايان زد اينها از آن به عنوان سرمايه استفاده مي‌كنند. حرف جبهه پايداري به اصولگرايان سنتي اين است كه اگر شما نفوذ داشتيد، آقاي ناطق نوري در مقابل آقاي خاتمي پيروز مي‌شد كه نشد، اگر شما نفوذ داشتيد كانديداي اصلي شما كه آقاي لاريجاني بود در انتخابات سال 84 پيروز مي‌شد كه نشد، پس شما نفوذ نداريد و ما داريم از سرمايه آقاي احمدي‌نژاد كه شما را در دو دوره شكست داده است استفاده مي‌كنيم پس نفوذ بيشتري از شما داريم. اين‌كه حالا اين مسائل چقدر واقعيت دارد امر ديگري است. آيا واقعا راي آقاي دكتر احمدي‌نژاد در اين دوران با 8 سال قبل يكي است يا نه اين يك حرف است؟ آيا اگر يكي است، جبهه پايداري مي‌تواند از اين راي استفاده كند يا نه؟ سوال ديگر اين‌كه اصلا آقاي دكتر احمدي‌نژاد، جبهه پايداري را به عنوان نماينده خودش قبول دارد يا نه؟ اعضاي جبهه پايداري، يك آقاي دكتر احمدي‌نژاد وهمي را به عنوان ليدر خودشان حساب كرده‌اند يا يك آقاي دكتر احمدي‌نژاد واقعي را؟ اينها مي‌گويند كه آقاي دكتر احمدي‌نژاد خيلي خوب است و جريان انحرافي سعي مي‌كند در دولت نفوذ كند، اما اگر واقعيت غير از اين باشد و آقاي احمدي‌نژاد كه جبهه پايداري سعي مي‌كند از راي او استفاده كند، بيايد بگويد من اين جبهه را قبول ندارم و جريان ديگري را قبول دارم، ناگهان همه چيزهايي كه جبهه پايداري براي خودش ادعا كرده بود از بين مي‌رود.
جبهه پايداري به نظر من روي يكسري از مفاهيم و يك سري از اوهام سرمايه‌گذاري كرده است. وهم آنها اين است كه مي‌گويند آقاي دكتر احمدي‌نژاد ما را قبول دارد و ما مي‌توانيم احمدي‌نژادي جدا از آن جريانات ديگر داشته باشيم كه معلوم نيست. اين حرف چقدر درست است؟ خود آقاي دكتر احمدي‌نژاد اين تفسير را قبول ندارد و نمونه آن نوع برخوردي است كه با اينها انجام مي‌دهد. دوم اين‌كه اعضاي جبهه پايداري آمده‌اند دو مفهوم منفي را تعريف كرده‌اند و به وسيله اين مفاهيم، كنتراستي را ميان خود و ديگران ايجاد كرده‌اند.  اين مفاهيم را براي اين تعريف كرده‌اند كه بعضي‌ها را از صحنه بيرون كنند؛ يكي از اين مفاهيم جريان انحرافي است و به وسيله آن قصد دارند يك طيف داخل دولت را از صحنه بيرون كنند و راي هواداران احمدي‌نژاد را كه مخالف جريان انحرافي هستند احيا كنند، يكي ديگر از مفاهيم نيز جريان فتنه است كه قصد دارند به وسيله آن عده‌اي از اصولگرايان را به عنوان ساكت فتنه از صحنه بيرون بيندازند. يعني در واقع مي‌خواهند با طرح پررنگ اين دو مبحث، از اين دو گروه تبري بجويند و در ضمن دامن بعضي‌ها را آلوده به اين جريانات نشان دهند. ضمن اين‌كه ملاك جديدي براي جريان اصولگرايي تعريف كنند و عملا خودشان را به محور تعريف تبديل كنند. اينها مي‌گويند اصولگرا كسي است كه با جريان فتنه و جريان انحراف صف‌بندي داشته باشد، يعني ما. اعضاي جبهه متحد هم مي‌گويند كه ما با جريان انحراف و فتنه، صف‌بندي داريم اما اعضاي جبهه پايداري مي‌گويند نه، اگر شما صف‌بندي داريد پس چرا اين افراد را راه داده‌ايد؟

بنابراين وقتي شما صحبت از وحدت مي‌كنيد ابتدا بايد اصل، فرع و شاخص‌ها را تعيين كنيد در حالي كه اينها اصلا تعريف مشتركي از شرايط خودشان ندارند. بله جبهه متحد، هم پشتوانه تشكيلاتي قدرتمندتري دارد، هم سابقه سنتي بالاتري دارد و هم چهره‌هاي روحاني بسيار قوي‌تري دارد و از اين لحاظ بالاتر است. جبهه پايداري تلاش مي‌كند معيارهاي برتري آنها را يكي يكي تنزل دهد، نمونه آن اين است كه مثلا در مقابل آقاي مهدوي كني، آقاي مصباح را مطرح مي‌كنند، يعني يك نيروي معادل قرار مي‌دهند تا بگويند در اين موضوع با هم برابريم. از لحاظ تشكيلاتي هم مي‌گويند كه شما نفوذ نداريد زيرا تحت تاثير كساني هستيد كه بعضي از آنها ساكت فتنه بودند و بعضي نيز اصلا راي ندارند و ديديم كه احمدي‌نژاد راي آورد ولي آنها راي نياوردند. از لحاظ مفهومي هم كه اعضاي جبهه پايداري، تعاريف خودشان را دارند و تعاريف آنها را قبول ندارند. بنابراين وقتي اينها با خودشان اينطوري فكر مي‌كنند مي‌گويند كه چه لزومي دارد ما كوتاه بياييم، ما كه از آنها اصولگراتر هستيم و وضعيت راي‌مان هم بهتر از اينهاست و مي‌توانيم از اين ظرفيت استفاده كنيم. البته اين را نيز بايد گفت كه بعضي‌ها اصلا نسبت به اصل قضيه شك و شبهه‌هايي دارند، يعني در مورد جبهه پايداري دو ديدگاه وجود دارد، يكي اين‌كه اينها انسان‌هاي صادقي هستند كه در دولت بوده و ديده‌اند كه يك جرياني از مسير انقلاب و ولايت، انحراف پيدا كرده و با آن صف‌بندي كرده‌اند. كنار اين نگاه خوشبينانه و صادق‌پندارانه، نگاه ديگري هم وجود دارد و بعضي‌ها معتقدند اين يك بازي است كه اتفاقا دكتر احمدي‌نژاد با هوشمندي آن را طراحي كرده است تا بتواند با دو دست بازي كند. با يك دست در درون اصولگرايان يا وحدت آنها را مختل كند يا اين‌كه بخش زيادي از راي آنها را بگيرد. او از اين حركت دو نتيجه مي‌گيرد: يا مانع حركت آنها مي‌شود يا در نتيجه آنها شريك مي‌شود. با دست ديگر هم با دادن سيگنال‌هايي به طيف اصلاح‌طلب مايوس مبني بر اين‌كه از طريق جريان موسوم به انحرافي، ما توان ايستادگي داريم گروهي از آنها را نيز جمع كند و مجموع دو دست به يكديگر بپيوندند و نتيجه بگيرند. حالا بعضي‌ها مي‌گويند جريان سومي نيز ممكن است در اين وسط شكل بگيرد، يعني بعد از اعلام نتيجه تاييد صلاحيت‌ها، مهره‌هاي سفيد ناگهان به عنوان يك جريان قدرتمند خودشان را معرفي مي‌كنند و اعلام مي‌كنند كه مثلا ما حدود 300 كانديدا داريم، آقاي دكتر احمدي‌نژاد هم حمايت مي‌كند و تمام پتانسيل پشت قضيه قرار مي‌گيرد و اينها وارد مجلس مي‌شوند و 80 نفر به اين شكل وارد مجلس مي‌شوند. 20 ، 30 نفر هم توسط جبهه پايداري وارد مي‌شوند و مثلا 20 نفر هم توسط جريان موسوم به انحراف وارد مي‌شوند و اينها كنار هم مي‌توانند يك اكثريت بسيار كاملي از مجلس را در اختيار بگيرند؛ اين هم يك نگاه است.

الان ما شاهديم كه جبهه پايداري، مرتبا در مقام پرسشگري است و پرسش مي‌كند و مهم‌ترين دليل آن اين است كه مي‌خواهد از او پرسش نشود. در حالي كه خيلي از پرسش‌ها را بايد پاسخ دهد. جبهه پايداري حق دارد كه پرسش كند، اما اين حق براي ديگران نيز محفوظ است كه از آنها سوال كنند. اين‌كه جبهه پايداري چرا به اين شكل برخورد مي‌كند بايد گفت كه جبهه پايداري از نظر خودش، رفتار معقولي انجام مي‌دهد، جبهه متحد نيز رفتار معقولي انجام مي‌دهد، يعني هيچ كدام از اينها، رفتار خود را نامعقول نمي‌دانند. مهم اين است كه ما در اين موازنه‌ها بدانيم كدام يك از اينها قادر هستند بازي خود را براساس اذهان پيش ببرند. سياست، جدا از بازي در عرصه عيني، بازي با اذهان است، اذهان نخبگان و اذهان توده‌ها.

شما به كدام يك از نگاه‌ها درخصوص جبهه پايداري معتقديد؟

من نمي‌خواهم قضاوت كنم، چون عرصه قضاوت، عرصه بسيار خطرناكي است و من نمي‌خواهم وارد آن شوم. من انتقادات بسيار زيادي نسبت به جبهه پايداري دارم و معتقدم آنها بايد به پرسش‌هاي زيادي پاسخ دهند. البته ممكن است بتوانند به اين پرسش‌ها پاسخ دهند زيرا بسياري از آنها هنوز مطرح نشده است. در مورد جبهه متحد اصولگرايان نيز برخي از سوال‌هاي جبهه پايداري، قابل طرح است و معتقدم از هر دو طرف بايد صحنه شفاف شود. من معتقدم تا حالا بين بازيگراني كه مي‌بينيم، بهترين بازيگر احمدي‌نژاد بوده است. يعني اگر برداشتمان اين باشد كه احمدي‌نژاد مشغول چيدن بازي است، او تا حالا بهتر از بقيه توانسته است كار كند. يعني اگر ما جبهه پايداري را جرياني بدانيم كه بنا بر ادعاي خودشان به نحوي با بخشي از جريان دولت همسو هستند، احمدي‌نژاد توانسته نقطه اصطكاك بالايي را براي جبهه متحد اصولگرايان ايجاد كند و عملا اينها را تا حد بالايي كنترل كند و در جايگاهي قرار بگيرند كه سهم خواهي كنند و سهم نيز بگيرند. يعني در انتخاباتي كه برگزار مي‌شود آنها يك سهمي معادل با جبهه متحد اصولگرايان براي خودشان قائلند و اين خيلي مهم است. هر چند هنوز حالت نامتعادلي دارند. از طرف ديگر هم توانستند تقريبا افرادي را كه به عنوان جريان انحرافي، رويشان حساسيت وجود داشت از منظر عموم خارج كنند و حساسيت‌هاي حكومتي را تا مقدار زيادي كاهش دهند كه خيلي كار عاقلانه‌اي كردند و توانستند هوشمندانه اين كار را انجام بدهند. از طرف ديگر، سازماندهي آنها در حد بسيار گسترده‌اي در حال انجام است.

با تمام اين اوصاف، پيش‌بيني شما از صف‌بندي نهايي جريان‌هاي سياسي در انتخابات و تركيب مجلس آينده چيست؟

عرصه سياست ما عرصه سياست قطعيات نيست و ناگهان فاكتوري وارد معادلات مي‌شود كه شما اصلا آن را به حساب نياورده بوديد و كل بازي را تغيير مي‌دهد. انتخاب‌هاي ما يا حداقل انتخابات آينده، انتخابات قابل پيش‌بيني دقيقي نيست و علت آن اين است كه يك سري عوامل نامتعين وجود دارد كه ما آنها را شناسايي نكرده‌ايم. عوامل متعين در انتخابات آينده به اعتقاد من 3 عامل است: يكي از آنها وحدت يا عدم وحدت اصولگرايان است كه نتيجه آن مشخص است و بالاخره جايگاه اصولگرايان را يا افت مي‌دهد يا ارتقا مي‌بخشد. يكي ديگر از عوامل، ميزان موافقت نظام با حضور اصلاح‌طلبان است كه هر چه امكان بيشتري فراهم مي‌شد بالاخره تاثيرات خاص خودش را داشت و صحنه تغيير مي‌كرد كه اين عامل نيز زياد ايجاد نشد. سومين عامل نيز ميزان مشاركت مردم در انتخابات است كه در كنار ساير موارد، عوامل متعين را تشكيل مي‌دهند و بالا و پايين رفتن آنها مي‌تواند تحليل‌ها را تغيير دهد، اما يك سري از عوامل، نامتعين هستند كه هنوز پاسخي در مورد آنها داده نشده است و ما هيچ ارزيابي از آنها نداريم و اتفاقا بعضي از آنها بعد از انتخابات، خودشان را نشان مي‌دهند.

يكي از اين عوامل، تاثير اعطاي يارانه نقدي در افزايش راي به خط و جريان آقاي دكتر احمدي‌نژاد است. ما نمي‌دانيم اين يارانه نقدي تا چه حدودي توانسته راي مردم را جلب كند و آمار دقيقي در اين زمينه نداريم.

دومين عامل، تاثير حملات انجام شده به دولت در موضوع جريان انحرافي است. ما نمي‌دانيم اين حملاتي كه انجام شد و موج تبليغاتي كه صورت گرفت چقدر از راي آقاي دكتر احمدي‌نژاد را ريخته است. سوم، تاثير افشاي فساد اقتصادي در بانك‌هاست. ما هنوز نفهميديم كه دقيقا كدام جريان، قرباني اين مساله شد. يعني نمي‌دانيم كه آيا دولت در اين زمينه ضربه خورده است يا اين كه دولت توانسته مثلا بگويد كه بعضي از چهره‌هاي اصولگرا در اين ماجرا نقش داشته‌اند و موضوع را به گردن آنها بيندازند. ما پاسخ درستي به اين سوالات نداريم.

يك مورد ديگر، ميزان ريزش آراي دكتر احمدي‌نژاد بعد از 11 روز خانه‌نشيني است. ما مي‌دانيم كه به دنبال اين اتفاق به آراي او ضربه خورده است، اما نمي‌دانيم كه اين ضربه چه وزني داشته است. موضوع بعد، ميزان گرايش طيف‌هاي خاكستري به دولت در پي سيگنال‌هايي است كه آقاي مشايي فرستاده است. به هر حال از طرف آقاي مشايي سيگنال‌هايي داده شد و حالا اين كه اين سيگنال‌ها خوب بود يا بد بود من قصد ندارم قضاوت كنم، ولي ما نمي‌دانيم چه مقدار از اين سيگنال‌ها دريافت شده و به آنها اعتماد شده است. ششمين مورد، ميزان حجم پولي است كه در رقابت انتخاباتي وارد مي‌شود. ما نمي‌دانيم ميزان اين پول چقدر است و شايد در هيچ انتخاباتي مثل انتخابات آينده، پول نقش نداشته باشد. وقتي كه اين رقم‌هاي 3000 ميليارد و امثالهم مطرح مي‌شود، يك وحشتي رخ مي‌دهد. به هر حال هر انتخاباتي يك نرخي داشت و شما وقتي مي‌رفتيد از يك كانديداي مجلس مي‌پرسيديد كه چقدر سرمايه‌گذاري كرده‌اي مثلا مي‌گفت 20 ميليون يا 50 ميليون يا 100 ميليون، اما الان رقم‌ها رفته است روي ميليارد. حالا نمي‌گويم كه ميلياردي خرج مي‌كنند ولي ممكن است چند هزار ميليارد وارد صحنه شود كه اميدواريم هيچ وقت وارد نشود. يعني نرخ‌ها در اين انتخابات بالا رفته است و اين مساله بسيار تاثيرگذار است. پول حتما تاثير دارد و كسي كه مي‌گويد پول تاثير ندارد حتما خيالبافي مي‌كند. پول ممكن است از يك حدي كه بالاتر رود تاثير منفي بگذارد، اما مسلما كسي كه پول هنگفتي دارد مي‌تواند از مشاوران بهتري استفاده كند، پوستر بهتري طراحي كند، سايت بهتري بزند، براي تشكيلات خود خرج بيشتري كند و همه اينها در انتخابات تاثيرگذار است. هفتمين مورد، كارت‌هاي رو نشده آقاي دكتر احمدي‌نژاد است. او نشان داده است كه هميشه يك كارت‌هاي رو نشده‌اي را تا آخرين لحظه در آستينش نگه مي‌دارد و چون افكار عمومي را نيز نسبتا خوب مي‌شناسد، ناگهان چيزهايي را رو مي‌كند كه كسي آنها را به حساب نياورده بود. ما نمي‌دانيم اين كارت‌ها چيست. آقاي دكتر احمدي‌نژاد قدرت بالايي براي پوشاندن برنامه‌هايش دارد و مي‌تواند برنامه‌هاي خود را تا آخرين لحظه پنهان كند، طوري كه نزديك‌ترين افراد به او از آن اطلاع نداشته باشند، چيزي كه در بسياري از اصولگرايان وجود ندارد و هنوز برنامه‌اي نهايي نشده است همه از آن اطلاع دارند. بنابراين اينها عواملي هستند كه نامتعين هستند و كسي از آنها اطلاع ندارد و اگر فردي بخواهد در مورد انتخابات آينده و تركيب مجلس آينده، به صورت قطعي اظهارنظر كند اين پيشگويي و غيب‌گويي است و من از اين كارها بلد نيستم. من براساس عوامل عيني و ملموسي مي‌توانم تحليل كنم و در مجموع مي‌توانم بگويم كه آقاي دكتر احمدي‌نژاد هنوز بازي را از دست نداده است و با وجود فشارهاي سنگيني كه بر او رفت هنوز در حال بازيگرداني است و نقش خودش را دارد و خبرهايي كه مي‌رسد حاكي از اين است كه او بر بازي سوار است و بازي را هم روي خودش مي‌بندد. اصولگرايان در خيلي از موارد، به جاي اين كه بازي را روي برنامه‌ريزي‌هاي خودشان ببندند بازي را روي امدادهاي ديگر مي‌بندند و به همين دليل كمتر به برنامه‌ريزي‌هايشان اهميت مي‌دهند ولي احمدي‌نژاد روي برنامه‌ريزي‌هاي خودش محاسبه مي‌كند و در حال پيش بردن بازي است و حالا بايد ديد كه نتيجه چه مي‌شود.

همان طور كه در بخش ديگري از مصاحبه اشاره شد در اين انتخابات، چهره‌هاي شاخص اصلا‌ح‌طلبي در عرصه حضور پيدا نكرده‌اند. مهم‌ترين دليل اين مساله را مي‌توان برآورده نشدن شروطي دانست كه مدتي پيش اعلام كرده بودند و شما نيز چندي قبل در يادداشتي كه منتشر كرديد برخي از دلايل پذيرفته نشدن اين شروط را برشمرديد. به اعتقاد شما اين اقدام اصلاح‌طلبان و حضور نيافتنشان، چه مقدار آنها را به خواسته‌هايشان نزديك مي‌كند و آيا ضرر اين كار براي آنها بيشتر است يا نفع آن؟

از لحاظ سياسي، برداشت من اين است كه هر كسي ميدان را ترك كند بازنده است و حتي اگر يك سياستمدار را با لگد هم زدند نبايد از ميدان خارج شود. مي‌گويند وقتي كه چرچيل به يك دبيرستاني رفته بود از او خواسته بودند كه به عنوان يك سياستمدار توصيه‌اي بكند. او هم گفته بود: Never Never Never Give up. يعني هيچ وقت، هيچ وقت، هيچ وقت تسليم نشو. سياستمداري كه تسليم شود كه سياستمدار نيست و با احساسات و عاطفه جلو رفته است در حالي كه سياستمدار بايد با محاسبه جلو برود. فرقي بين سياستمدار و شاعر وجود دارد، شاعر دو قلب دارد يكي در سينه و يكي در سرش، اما سياستمدار دو مغز دارد يكي در سينه و يكي در سرش. متاسفانه سياستمداران ما عمدتا شاعرانه عمل مي‌كنند و شايد حتي بتوانيم بگوييم كه عاشقانه عمل مي‌كنند. سياستمدار در هيچ حالتي ميدان را ترك نمي‌كند زيرا مي‌داند شرايط، متحول است و وقتي شرايط، تحول پيدا كرد آنها كه در صحنه حضور دارند ذي‌نفع هستند. هر كسي سعي مي‌كند ديگري را از ميدان بيرون كند و كسي كه خودش به دست خودش بيرون برود ديگر نمي‌توان بر او نام سياستمدار گذاشت. اصلاح‌طلبان هم نمي‌خواستند از صحنه بيرون بروند، اما به دليل اشتباهات خودشان از صحنه به بيرون پرتاب شدند. من معتقدم اشتباهاتي كه خودشان مرتكب شدند در بيرون پرتاب شدن آنها نقش بيشتري نسبت به اقداماتي كه رقيب انجام داد داشت.
در انتخابات اخير اصلاح‌طلبان را به 3 دسته مي‌شد تقسيم كرد. يكي اصلاح‌طلبان و مجموعه طيف اپوزيسيون بودند كه گروهي از اينها به دنبال تحريم بودند. يعني بخش لايه بيروني اصلاح‌طلبان كه در وقايع سال 88 يا از كشور خارج شدند يا فرار كردند و به هر نحوي از بازي بيرون رفتند. اينها به عنوان لايه بيروني اصلاح‌طلبان تلقي شدند كه نزديك به خط اپوزيسيون و بعضا اصلاح‌طلبان شدند و بعضي‌ها نيز حتي از جنبه دين خارج شدند. اين طيف از اصلاح‌طلبان معمولا به دنبال تحريم هستند كه تحريم هميشه شكست ‌خورده است بخصوص در حوزه مجلس. علتش هم اين است كه افرادي در حوزه مجلس ورود مي‌كنند بيشتر براساس دغدغه‌هاي منطقه‌اي خود وارد مي‌شوند. در انتخابات مجلس، بحث كل‌گرايي وجود ندارد كه شما بخواهي نسخه بپيچي و بگويي كه شركت نكن. طرف مي‌گويد كه اگر من راي ندهم، به جاي اين آقا، آن يكي وارد مي‌شود و مثلا نمي‌تواند امكانات منطقه را مديريت كند و ضربه را من مي‌خورم، پس چرا شركت نكنم. لذا معمولا هر نوع تحريمي در انتخابات مجلس شكست مي‌خورد. ضمن اين‌كه انتخابات ما نشان داده است كه يك روند طبيعي دارد. شما اگر 8 دوره انتخابات برگزار شده را بررسي كنيد مي‌بينيد كه كمترين ميزان مشاركت در انتخابات هفتم بود و 51 درصد در آن انتخابات شركت كردند. بالاترين ميزان مشاركت هم در انتخابات پنجم بود كه 71 درصد در آن شركت داشتند. يعني ما اصلا انتخاباتي با مشاركت كمتر از 51 درصد و بيشتر از 71 درصد نداشته‌ايم. ما وقتي به بقيه انتخاب‌ها نگاه مي‌كنيم مي‌بينيم كه حد متوسط آنها حدود 60 درصد است. حالا بايد ببينيم كه اين 10 درصدي كه مي‌تواند يك انتخابات را كم مراجعه يا بيش‌مراجعه كند چيست. بخشي از آن رقابت‌هاي انتخاباتي است، بخش ديگر حساسيت‌هاي محيطي است و بالاترين مساله نيز تبليغات انتخاباتي است كه توسط سيستم انجام مي‌شود. يعني يك تبليغات گسترده كه توسط صداوسيما و... است مي‌تواند مردم را به صحنه بكشد و ملاحظه مي‌كنيم كه بخش عمده‌اي از اين فاكتورها دست اصلاح‌طلبان نيست بلكه دست حكومت است. لذا حكومت با يك سرمايه‌گذاري سنگين در بحث تبليغات مي‌تواند آن 10 درصد را به ميدان بكشد، 50 درصد نيز كه متوسط حضور در هر انتخابات است و بنابر اين جمع آن مي‌شود 60 درصد كه نتيجه خيلي خوبي است و جاي مانور دارد كه ما انتخابات خوبي داشته‌ايم. بنابراين تحريم يك سياست از پيش شكست‌خورده است و ما در بدترين شرايط 51 درصد مشاركت داشته‌ايم. مگر اين‌كه واقعا يك شرايط ذهني براي جامع ايجاد شود كه جامعه واقعا بخوابد و از لحاظ ذهني خودش را كنار بكشد كه احتمال اين اتفاق، براساس شواهدي كه هست بسيار بسيار كم است و حداقل آمار به ما خلاف اين موضوع را نشان مي‌دهد.

بنابراين آنها كه به دنبال تحريم مي‌روند از قبل شكست خورده‌اند. اينها به دنبال تحريم مي‌روند كه بعدا بحث تقلب را مطرح كنند كه البته طبيعتا وقتي كسي در انتخابات نيست، ادعاي تقلب از سوي او هم حرف بي‌ربطي است.

گروه دوم از اصلاح‌طلبان، مشاركت‌طلبان مشروط بودند، يعني كساني كه يك سري از شروطي را مطرح كرده بودند كه سرسلسله اينها جناب آقاي خاتمي بود. آقاي خاتمي را اگر بخواهيم تحليل كنيم، يك شخصيت فردي دارد و يك شخصيت جمعي. شخصيت فردي آقاي خاتمي، فرد بسيار محترم و آرام است كه تلاش مي‌كند بسيار منعطف باشد و درون سيستم باقي بماند. شخصيت جمعي آقاي خاتمي اين گونه است كه او نگاه مي‌كند مي‌بيند در انتخابات پيشين، آقاي ميرحسين موسوي خود را به عنوان رهبر جديد جريان اصلاحات، خودش را مطرح كرد. البته دو كار، صورت گرفته است. آقاي ميرحسين موسوي خودش را به عنوان چهره‌اي معرفي كرد كه بر سر عقايدش مي‌ايستد، حتي اگر در شرايط سخت قرار بگيرد. از سوي ديگر، هزينه‌هاي بسيار كلاني را براي جريان اصلاحات ايجاد كرد. آقاي خاتمي زماني كه مي‌خواست دوباره رهبري جريان اصلاحات را به خودش بازگرداند، مي‌توانست دو كار انجام دهد. يكي اين‌كه بيايد روي هزينه‌هايي كه آقاي ميرحسين موسوي ايجاد كرده بود، مانور دهد و به اين وسيله به نظام نزديك شود و بگويد اصلاح‌طلبان 8 سال رياست جمهوري كردند ولي حداقل من چنين هزينه‌هايي براي هوادارانم ايجاد نكردم، ولي آقاي ميرحسين با يك حركت، كل اصلاح‌طلبان را به سمت اپوزيسيون پرتاب كرد. آقاي خاتمي به اين وسيله مي‌توانست وارد صحنه شود و رهبري اصلاحات را به دست بگيرد و به عنوان رهبر معقول جريان اصلاحات و جريان منتقد داخل سيستم عمل كند، اما فضاسازي‌اي كه براي آقاي خاتمي كردند، گفتند كه چهره نرم شما، نقطه ضعف شماست و بايد بتواني سخت‌تر از ميرحسين روي شروط خود بايستي، شروطي كه پيشاپيش معلوم بود حكومت نمي‌تواند آنها را بپذيرد. بر همين اساس، آقاي خاتمي كه مي‌توانست از نقطه ضعف آقاي ميرحسين موسوي، سكوي پرشي براي هدايت جريان اصلاحات به درون سيستم داشته باشد، متاسفانه به خاطر يك حركت غلط كه به خاطر بحث‌هاي خصلتي انجام شد، به جايي انداخته شد كه بخواهد سفت‌تر از ميرحسين بايستد و جز هزينه چيز ديگري نپردازد.

آقاي خاتمي بدرستي نگران اين بود كه انتخابات، امنيتي شود و جريان اصلاحات و جريان آقاي خاتمي به خاطر عامل اين امنيتي شدن، هزينه‌پرداز شوند. يعني به يك مفهوم، مرغ عزا و عروسي شوند. به خاطر همين نگراني، اعلام كردند كه ما انتخابات را تحريم نمي‌كنيم، ولي عدم مشاركت فعال خواهيم داشت، اما عدم مشاركت فعال، بازي با الفاظ است و وقتي شما در انتخابات شركت نكني، اين مساله به معني تحريم است. معني عدم مشاركت فعال اين است كه ما مي‌خواهيم هزينه‌پرداز نباشيم، ولي اگر افرادي كه خودشان رفته‌اند ثبت‌نام كرده‌اند در انتخابات راي آوردند، بگوييم ما بوده‌ايم و اگر نياوردند بگوييم ما كه در انتخابات نيامده بوديم. اين به نظر من، بر اساس يك تحليل غلط انتخاباتي است. اينها برداشتشان اين است كه مي‌توان در سياست، عدم فعل داشت ولي عدم فعل در سياست به منزله يك فعل است. لذا من احساس مي‌كنم اين دسته از اصلاح‌طلبان در جايگاهي قرار گرفته‌اند كه اگر با احتمالي، مشاركت در انتخابات كاهش پيدا كند، اينها باز هم هزينه‌پرداز خواهند بود و روي آنها فشار مي‌آورند و مي‌‌گويند كه شما چرا اين كار را كرديد، شما با اين كارتان با اوباما هم‌موضع شديد، شما با اين كارتان با ضدانقلاب هم موضع شديد و هم‌موضع بودن با آنها همچون با آنها بودن است. چنين اتفاقي براي جريان اصلاحات، خطرناك است و آقاي خاتمي بايد اين هنر را مي‌داشت و به نظر من، اين توانايي را داشت كه جريان اصلاحات را كه رفته بود و روي حاشيه بيروني نظام قرار گرفته بود، دوباره به حاشيه دروني نظام برگرداند. ولي عملا در يك فضاي رواني كه ايجاد كردند، معادلات را به سمتي بردند كه نه آن شروط، برآورده شد و نه در فضاي معلومي وارد صحنه شدند. آنها مي‌توانستند وارد صحنه شوند و بايد اين نكته را در نظر مي‌گرفتند در هر شرايطي، چيزي حدود حداقل 20 نفر اصلاح‌طلب وارد مجلس خواهد شد. آنها در صورت حضور در صحنه مي‌توانستند فعاليت كنند و مديريت اصلاح‌طلبان را مجددا در دست بگيرند و به عنوان جريان داخل انتخابات فعاليت كنند و به خودشان مشروعيت بدهند، اما اين كار را نكردند و عملا شرايط بدي را براي خودشان ايجاد كردند.

يك گروه از اصلاح‌طلبان هم، اصلا‌ح‌طلباني هستند كه بدون شرط وارد صحنه شدند كه آنها را مي‌توان به 2گروه تفكيك كرد. يك گروه كساني هستند كه مي‌خواهند از ظرفيت‌هاي خالي اصلاح‌طلبان در انتخابات استفاده كنند و خودشان را به داخل مجلس بكشند. يك گروه هم احزاب و جريانات رده پايين‌تر بودند كه الان در نبود چهره‌هاي شاخص‌تر مي‌خواهند حكم رهبري را داشته باشند كه از جمله آنها مي‌توان به حزب مردمسالاري اشاره كرد كه به هر صورت به نظر من اينها شجاعت بيشتري داشتند كه در صحنه حضور يافتند و از اين لحاظ، صلاحيت بيشتري نسبت به كساني كه خودشان را كنار كشيدند، براي مديريت اصلاحات دارند.

در يك نگاه كلي مي‌توان گفت كه اصلاح‌طلبان با اين حضور نيافتنشان در انتخابات تنها در حالتي مي‌توانند بگويند ما پيروز شديم كه انتخابات با يك مشاركت خيلي پايين مثلا با 30 درصد يا پايين‌تر برگزار شود، اما در چنين حالتي هم قبل از اين‌كه ميوه اين پيروزي به دست آنها برسد، آمريكا و اپوزيسيون، آن را خواهند چيد و نمي‌گذارند اين ميوه به دست آنها برسد، از آن طرف اينها نيز به خاطر اين‌كه دم‌دست نظام هستند، سيلي اين اتفاق را خواهند خورد. آمريكا و اپوزيسيون كه دور ايستاده‌اند، سود اين ماجرا را مي‌برند و اينها كه نزديك هستند، سيلي آن را خواهند خورد كه طبيعتا اشتباه بزرگي است. 

بعضي‌ها كه افكار تندتري دارند، معتقدند كه آقاي خاتمي نيز به عنوان يكي از عوامل حوادث پس از انتخابات 88، از چارچوب نظام خارج شده و بايد او را نيز كنار گذاشت، اما شما بر اساس صحبت‌هايتان، ظاهرا چنين تقسيم‌بندي را قبول نداريد. نظرتان را در خصوص آقاي خاتمي به طور مشخص بيان مي‌كنيد؟

‌‌بله، من آقاي ميرحسين موسوي و آقاي كروبي را با ضدانقلاب خارج از كشور يكي نمي‌دانم و آقاي خاتمي را با ميرحسين موسوي و كروبي يكي نمي‌دانم و همچنين آقاي‌هاشمي را با آقاي خاتمي يكي نمي‌دانم و معتقدم همه افراد جاي خودشان را دارند. ما بايد مديريت كنيم و نيروهايي را كه در اين كشور منشأ اثر بوده‌اند، در بازي نگه داريم. البته تا جايي مي‌توان هزينه داد و از جايي به بعد ممكن است خود فرد نخواهد بماند و در مورد او نمي‌توان خود را كشت. ولي به هر صورت من اصلا معتقد نيستم كه ما بايد آقاي خاتمي را به چارچوب ضدانقلاب برانيم و اصلا اين را قبول ندارم و اگر كسي اين كار را بكند، من آن را جاهلانه مي‌دانم. ما چطور مي‌توانيم برگرديم و به تاريخ بگوييم فردي كه 8 سال رئيس‌جمهور ما بود، نفوذي ضد انقلاب بوده است، فردي كه چند سال نخست وزير بوده است هم ضدانقلاب بوده است. در اين صورت آيا جوانان از ما نمي‌پرسند كه چطور اين انقلاب را ضدانقلاب‌ها مديريت كرد‌ه‌اند؟ اين چه حرفي است و ما اصلا نبايد چنين تصويري ايجاد كنيم و من معتقدم اگر كسي دلش براي اين انقلاب بسوزد، هرگز به دنبال اين نيست كه افراد را از انقلاب بيرون كند. شما ببينيد كاري كه رهبري انجام داد چگونه بود. ايشان تا آخرين لحظه فقط اتمام حجت مي‌‌كردند و فضا را براي افراد باز گذاشتند كه بر اساس حجت عمل كنند. البته متاسفانه بعضي از آنها خودشان اشتباه كردند ولي به هر حال ما وظيفه نداريم هر كسي را به ضدانقلاب وصل كنيم و يك سرباز به جبهه طرف مقابل بيفزاييم.

اگر امير محبيان، رهبر اصلاح‌طلبان بود و اعتراضاتي از آن جنس كه آنها دارند، داشت، چگونه عمل مي‌كرد؟

جريانات سياسي يا بدنه اجتماعي دارند يا ندارند. اگر بدنه اجتماعي ندارند كه فريبكاران سياسي هستند، اما اگر بدنه اجتماعي دارند بايد آنها را مورد توجه قرار داد. جريان اصلاحات، بدنه اجتماعي دارد و اين مساله را نمي‌شود پنهان كرد و نمي‌توان آنها را ناديده گرفت. وقتي شما بدنه اجتماعي داريد، بايد 2 كار انجام دهيد. يكي اين‌كه بدنه اجتماعي‌ خود را مرتبط با خودت در صحنه نگه داري. دوم اين‌كه طوري عمل كني كه سودي كه هوادارانت از هواداري تو مي‌برند، بيشتر از ضرري باشد كه برايشان داري كه اگر اين‌طور نباشد تو را كنار خواهند گذاشت. اينها بايد در وهله اول در صحنه مي‌‌ماندند. در صحنه ماندن يعني حفظ اميد، يعني بدنه اجتماعي احساس مي‌كند كه طرد نشده است. بدنه اجتماعي اگر اميدش را از دست بدهد، بي‌انگيزه مي‌شود يا به دنبال اميد ديگري مي‌رود يا كلا دچار ياس مي‌شود و خود را از صحنه كنار مي‌كشد كه هر دو مورد كار غلطي است. شما نبايد هوادارانت را به يك جريان نامعلومي كه مشخص نيست، منتقل كني.

به جز در صحنه ماندن، كار ديگري هم بايد از سوي اصلاح‌طلبان صورت مي‌گرفت و آن مديريت عاقلانه است. مديريت عاقلانه اين است كه هوادار شما احساس كند مي‌تواند با هزينه كمتر، نفع بيشتري ببرد. مي‌تواند در مجلس حضور پيدا كند و ايده‌هاي خود را پيش ببرد، بدون اين‌كه كتك بخورد يا هزينه اضافه‌اي بپردازد. يعني شما به عنوان يك مدير عاقل، با كمترين هزينه، هوادارت را پيش مي‌بري. طرف هم از هواداري تو سود مي‌برد، چه سود معنوي و چه سود مادي. شما اگر بخواهي هوادارانت فقط بر اساس اوهام، هزينه بپردازند مسلم است كه بعد از مدتي، تو را رها مي‌كنند. اينها بايد در صحنه مي‌‌ماندند، به صورت تشكيلاتي هم بايد مي‌ماندند و حتي اگر لگد هم مي‌زدند كه اينها را بيرون بيندازند، بايد خودشان را نگه مي‌داشتند. الان اينها در يك مسيري رفته‌اند كه متاسفانه بعضي منافع ضدانقلاب و افرادي كه خارج از نظام هستند، همخوان شده است. يعني آنها الان بايد منتظر باشند كه مشاركت در انتخابات، مثلا بشود 20 درصد تا اين‌كه بتوانند بگويند كه ديديد ما گفتيم. حالا كه چي؟ اين وسط چه چيزي به شما مي‌رسد. اگر برويد و در صف ضدانقلاب بايستد كه بايد برويد در يك صف طولاني و پشت سر كساني قرار بگيريد كه از 30 سال قبل، صف بسته‌اند. آيا فكر مي‌كنيد كه در چنين صورتي شما را مي‌برند و جلو قرار مي‌دهند، الان نمونه‌اش اين است كه رضا پهلوي مي‌آيد و مي‌گويد برويد پشت سر من قرار بگيريد. آيا اين افراد در جايگاهي هستند كه بروند پشت سر رضا پهلوي يا منافقان يا چريك‌هاي فدايي و كمونيست‌ها بايستند.

واقعا اين چه عقلي است كه شما از جايگاهي كه موقعيت داري، اعتبار اجتماعي داري خارج بشوي. تمام كساني كه در خارج از كشور هستند، يك اصل دارند و مي‌گويند كساني كه در داخل كشور هستند، بر كساني كه خارج از كشور هستند، اولويت دارند و حداقل در داخل مي‌توانند منشأ اثر باشد. فردي كه رفته و در آمريكا نشسته چه منشا اثري مي‌تواند باشد، جز يك سري جلسات و صحبت‌هاي بي‌ربط. بنابراين اگر هم قرار است كسي روي شما سرمايه‌گذاري كند، بايد داخل مي‌مانديد. رفتيد در يك صفي كه بيهوده است و من نمي‌دانم چه عقلي به اين كار حكم مي‌كند. دوم اين‌كه واقعا اصلا‌ح‌طلباني كه در اين انتخابات وارد نشده‌اند، مشابهي با آن اصلاح‌طلباني كه رفته‌اند، جنسيت مشابهي ندارند. برخي افرادي كه رفته‌اند بعد از مدتي تغيير هويت داده‌اند، مثلا فردي روزنامه‌نگار اصلاح‌طلب بوده است، اما بعد از رفتن، آنقدر دچار ياس شده كه از اسلام خارج شده و رفته بهايي يا مسيحي شده است. اين بحران هويت تا اعماق وجود فرد را فرا گرفته است. اين چطور مديريت هواداران است كه هوادار را به اينجا مي‌رساند. اين چطور مديريتي است كه وقتي بعد از چند سال مي‌خواهي نيروهايي را كه با تو كار مي‌كرده‌اند، نشان بدهي بايد همه آنها را در راديو فردا و راديو آزادي و امثال آن دنبالشان بگردي. اين چطور مديريتي است. شما بايد نيروهاي خود را در داخل بدنه و به صورت فعال و زنده نگه‌داري ولي همه آنها به خارج از كشور رفته‌اند و به صورت اجساد سياسي در آمده‌اند. اين عقل نيست. لذا من معتقدم بايد اين دو اصل را نگه مي‌داشتند. يك نظام سياسي كه شما با آن كار مي‌كنيد، نهايتا شما را به عنوان اصلاح‌طلب مي‌پذيرد نه برانداز. اصلاح‌طلب بودن به اين معني است كه شما بگوييد من اصل نظام را قبول دارم ولي به برخي كاركردها ايراد دارم. ولي وقتي بگويي كه من نظام را قبول ندارم بعد بگويي من اصلاح‌طلبم، آن وقت به شما مي‌خندند. به چنين چيزي اصلاح‌طلب نمي‌گويند. اصلاح‌طلب يعني پذيرش چارچوب و اصلاح درون آن. به كسي كه ساختارشكن است مي‌گويند برانداز نه اصلاح‌طلب. لذا اصلا تعريف اينها غلط بود، رفتارشان غلط بود و نوع حركتشان غلط بود و حتي با تعاريف سياسي عادي كه غربي‌ها نيز آنها را رعايت مي‌كنند همخواني ندارد، حالا ما اصلا كاري به اعتقادات ديني نداريم. اينها از درون به بيرون پرت شدند، از قدرت به پايين افتادند، از آزادي به سمت زندان رفته‌اند از سلامت به سمت كتك رفته‌اند؛ از هوادار داشتن به سمت بي‌هواداري رفته‌اند، آخر چنين اقداماتي را بر اساس چه محاسباتي انجام داده‌اند، اين چه عقلي است.

البته اصلاح‌طلباني چون آقاي خاتمي گر چه شروطي را مطرح كردند، ولي همواره اعلام مي‌كنند چارچوب‌هاي نظام را قبول دارند؟

‌‌وقتي كه شما آمده‌ايد حركت‌هاي تند ساختارشكنانه انجام داده‌ايد، اصل نظام آمده به شما گفته آرام باشيد و بياييد در چارچوب فعاليت كنيد، شما نپذيرفته‌ايد، قانون آمده به شما گفته اگر اعتراض داريد، اعتراض كنيد شما اين را هم نپذيرفته‌ايد و گفته‌ايد انتخابات بايد ابطال شود و قانون را قبول نكرده‌ايد و... البته خاتمي را نمي‌گويم، ولي در مورد ايشان هم خيلي خب، سوابق مثبتي دارد و انتقاداتي هم كه در درگيري‌ها به او شده است طبيعي بوده، ولي او بايد تكليف خودش را با اين قضايا مشخص كند. اين خيلي روشن است. دودلي در سياست مساوي با شكست است. پيام‌هايي كه شما به هوادارانت مي‌دهي بايد روشن باشد. شما خيلي راحت مي‌توانستي بگويي مردم! جريان اصلاحات اين است، من 8 سال دولت را در اختيار داشته‌ام و توانسته‌ام در اين 8 سال كه در مدتي از آن مجلس را هم در اختيار داشتيم بعضي از قوانين را اصلاح كنيم و برخي ايده‌ها را هم ايجاد كنيم، موفقيت‌هايي داشته‌ايم، ضعف‌هايي هم داشته‌ايم، خيلي هم عليه ما مخالفت شده است، ولي توانسته‌ايم با اين حال بقاي خودمان را حفظ كنيم. خاتمي مي‌توانست خيلي راحت بگويد كه اين همه هزينه پرداختن را قبول ندارد و تعريفي را كه بعضي‌ها تلاش مي‌كنند از اصلاحات ارائه كنند قبول ندارد. خاتمي مي‌توانست تعريف خودش را ارائه كند و بگويد تعريف من اين است و من مي‌خواهم در صحنه بمانم و هر كسي كه اين تعريف را قبول دارد بيايد نه اين‌كه در تعارف و رودربايستي بماند كه اگر چنين حرفي بزند، آن آقايي كه بر اثر اشتباهاتش در حصر قرار گرفته است ممكن است حرفي بزند يا اين‌كه او را آدم بي‌عرضه‌اي تلقي كنند. سياست، جاي تعارف نيست. در سياست بايد صريح و روشن تكليف خودت را مشخص كني. آقاي خاتمي ظرفيت‌هاي بسيار بالايي براي حضور دوباره داشت. او بايد به سيستم سيگنال مي‌داد. در مقطعي، عده‌اي تحت عنوان اصلاحات آمدند و تلاش كردند كل سيستم را كنار بزنند، ولي زورشان نرسيد. آقاي خاتمي بايد تكليف خودش را با اين افراد مشخص مي‌كرد، اما به جاي اين كار آمد و چهار شرط هم به شروط آنها اضافه كرد و بعد هم مي‌گويد مي‌خواهم درون سيستم باشم. طبيعي است كه چنين حرفي از او پذيرفته نمي‌شود و اعتماد سيستم جلب نمي‌شود.

واقعا من معتقدم آقاي خاتمي آدم منعطفي است كه علاقه‌مند است درون نظام كار كند، ولي مشورت‌هاي خوبي به او داده نشد. سياستمدار نبايد نقش خودش را براي تاريخ بنويسد. سياستمداري كه نقش خودش را براي تاريخ مي‌نويسد سياستمدار نيست. چنين كسي مرده است و مي‌خواهد از خودش ميراث بگذارد. سياستمدار بايد كار خودش را انجام دهد، تاريخ را ديگران براي او مي‌نويسند. شما آيا در تاريخ فردي را آرام‌تر از سلطان حسين صفوي داشته‌ايد حالا ببينيد تاريخ چگونه در مورد او قضاوت مي‌كند. تاريخ، افراد قدرتمندي را مي‌خواهد كه در جهت منافع مردم نيز حركت كنند. بازي قدرت، قدرت شخصيت مي‌خواهد و تزلزل باعث مي‌شود كه مردم علاقه‌ خود را از دست بدهند.