کد خبر 940194
تاریخ انتشار: ۷ اسفند ۱۳۹۷ - ۰۷:۳۴

پذیرش تلویحی نظریه کوروش بودن ذی القرنین از سوی حضرت علامه، بر اساس آن اطلاعات و یا ویژگی هایی است که سر سید احمد خان و ابوالکلام آزاد، عمدا و یا سهوا، به دروغ و یا اشتباه، به کوروش نسبت می دهند.

به گزارش مشرق، در قرآن و در سوره مبارکه کهف، آیات ۸۳ تا ۹۸ در مورد فرمانروایی به نام ذی القرنین است که در انطباق او با فرمانروایان دنیا، نظریات گوناگونی از سوی مفسرین و دیگر نظریه پردازان مطرح شده است. شخصیت مثبت ذی القرنین چه بلحاظ فکری و عقیدتی، و چه بلحاظ قدرت سیاسی و نظامی، و چه بلحاظ توانایی های علمی و مهندسی، باعث شده تا هر کسی بنا به علائق شخصی یا ملی، سعی کند ویژگی های او را با یکی از فرمانروایان ملی و یا مورد علاقه خود منطبق نماید. به همین دلیل یکی از موضوعات مهم مفسرین در تفسیر این آیات، بررسی صحت و سقم نظریات ارائه شده در خصوص انطباق ویژگیهای ذی القرنین با شخصیت های مورد نظر تاریخی است.

شاید یکی از مفسرینی که به نحوی تقریباً کامل به موضوع "ذی القرنین در تاریخ" پرداخته، مرحوم علامه طباطبایی در المیزان باشد. ایشان ذیل آیات مذکور در بخش "گفتار پیرامون داستان ذی القرنین" ۱ بعد از ذکر حدود هشت مورد از نظریات مفسرین در این خصوص و تردید معقول در صحت آنها، آخرین نظریه را به کوروش هخامنشی اختصاص داده است. علامه بعد از ذکر استدلالات ابوالکلام آزاد یکی از مدعیان این نظریه، می فرمایند: "هر چند بعضی اطرافش خالی از اعتراضاتی نیست، لکن از هر گفتار دیگری انطباقش با آیات قرآنی روشن تر و قابل قبول تر است." ۲ و بدین ترتیب تلویحاً بر صحت این نظریه و ذی القرنین بودن کوروش مهر تأیید می گذارند. از این به بعد حتی کسانی که مخالف مبانی دینی بوده و هستند، با استناد به همین تأیید تلویحی، با افتخار تمام کوروش را همان ذی القرنین دانسته و در باب آن قلمفرسایی کرده و می کنند.

اما واقعیت این است که نظریه ذی القرنین بودن کوروش دارای اشکالات اساسی است که فارغ ازعلائق و تعصبات ایرانی و ملی گرایانه، باید پاسخهای منطقی برای آن یافت و در غیر این صورت باید منکر صحت چنین فرضیه ای شد. این مقاله در پی آشکار کردن اشکالات و نقدهای جدی بر نظریه کوروش در المیزان به شکل مستند است تا اگر پاسخی از سوی دیگران یافت، در آن تجدید نظر کند. منتهی قبل از نقد نظریه المیزان، اشاره به این نکته لازم است که نقد نظریه کوروش، به معنای نقد المیزان و نظریات علامه نیست. بلکه به معنای نقد تئوری صاحبان و معتقدان به این نظریه است، زیرا هر آنچه در خصوص کوروش و نسبت او با ذی القرنین در المیزان آمده، هیچکدام مربوط به حضرت علامه نیست و تماماً نقل قولهای دیگران و به ویژه سر سید احمد خان و ابوالکلام آزاد است. بنابراین در مورد خصوصیات ذی القرنین به المیزان استناد می شود و تمامی آنها صحیح قلمداد می گردند، اما در مورد کوروش، هر چند آنها نیز از المیزان نقل و نقد می شوند، ولی نقد اصلی متوجه تئوریسین های این نظریه است و نه علامه.

     1_ اولین نکته ای که ذی القرنین بودن کوروش را بشدت زیر سوال می برد، همین نام ذی القرنین است. علامه در المیزان در خصوص ویژگی های ذی القرنین می فرمایند: "صاحب این داستان ... حتی در زمان زندگیش ذی القرنین نامیده می شده، و این نکته از سیاق داستان یعنی جملات یسئلونک عن ذی القرنین، و قلنا یا ذی القرنین و قالوا یا ذی القرنین به خوبی استفاده می شود ... و از جمله ی گفتیم ای ذی القرنین، به خوبی معلوم می شود که اسمش همین بوده که با آن خطابش کرده اند". 3 . اکنون باید پرسید که آیا نام کوروش، ذی القرنین بوده؟ مسلما خیر. در هیچیک از کتب تاریخی برای کوروش نام و یا حتی لقب ذی القرنین بیان نشده است. ضمن اینکه کوروش در دو قرن زندگی نمی کرده، هم تولد و هم قتل او در قرن ششم قبل از میلاد بوده است. تنها چیزی که باعث شده احتمال زیادی برای ذی القرنین بودن کوروش قائل شوند، کلاهخود او است که ادعا می شود دارای دو شاخ گاو بوده. ولی چگونه می شود که فردی را در زمان خودش ذی القرنین صدا نکنند و اصلا او را نشناسند و در همه کتیبه ها نیز او خود را ذی القرنین نخواند و کوروش بنامد،  ولی بعد از 2500 سال، به صرف یافتن کلاه خودی با دو شاخ گاو، عده ای کاسه داغتر از آش، او را با نام و یا لقبی بخوانند که خودش هم از آن بی اطلاع بوده است؟!

     2_ المیزان در انطباق دیگر ویژگی کوروش با ذی القرنین می نویسد: "کوروش ... مصر را به تسخیر خود درآورد، آنگاه بسوی یونان حرکت نموده بر مردم آنجا نیز مسلط شد، بطرف مغرب رهسپار گردید".  4 . اینها در حالی است که کوروش ابدا مصر را تسخیر نکرد، بر یونان نیز مسلط نشد، چه رسد به اینکه از یونان به سمت غرب اروپا هم رفته باشد. حداکثر جایی که کوروش به سمت غرب رفت، فینقیه یعنی لبنان امروزی بود. او هیچگاه از تنگه بسفر و داردانل رد نشد و از مسیر قبرس نیز به سمت یونان نرفت، و همچنین از سمت فلسطین به سوی مصر نیز حرکت نکرد. اینها نیز نفی کننده ادعای کوروش بودنِ ذی القرنین

است .۳_ المیزان در بیان یکی از مهمترین خصوصیات ذی القرنین، او را "مردی مومن به خدا و روز جزا و متدین به دین حق" ذکر می کند بطوری که "خداوند اختیار تام به او میدهد که خود شاهد بر مزید کرامت و مقام دینی او می باشد". در واقع ذی القرنین فردی بوده که " به وحی یا الهام و یا پیامبری از پیامبران، تأیید می شده و او را کمک می کرده". ۵. آیا واقعاً کوروش دارای این خصائص و ویژگی های ذی القرنین که المیزان از قرآن بیان می کند، بوده است؟ آنچه از تواریخ بر می آید، کوروش نه تنها موحد نبوده، بلکه مشرک نیز بوده است. کوروش نه یهودی بود، و نه حتی زرتشتی بود، هر چند دین زرتشت قبل از اسلام نیز یک دین چند خدایی بوده است. او طبق آنچه در تواریخ و در کتیبه کوروش آمده، به چند نوع خدا و بت معتقد بوده است. در کتاب تاریخ ده هزار ساله ایران، در خصوص رفتار کوروش بعد از فتح بابل، آمده است: "کوروش دستهای بل مردوک خدای بابلیان را دردست گرفت و با اینکار بدانان فهماند که هر کس و هر گروه در مورد معتقدات و باورهای خویش آزاد است". ۶. آیا یک فرد موحد از بت تجلیل می کند؟ حتی به شکل صوری؟ آنهم در اوج قدرت و استیلا؟ کوروش نه تنها برای خدای بابلیان مشرک احترام قائل است، بلکه بتهای دیگر اقوام را نیز به آنها باز می گرداند. "شاه ایران همه تندیس ها و مظاهر خدایان شهرهای مختلف را که نابونید [پادشاه بابل] با زور به بابل آورده بود، به صاحبان آنها بازگرداند". ۷. در واقع بر خلاف انبیا که با بت پرستی مبارزه می کنند، او به بت پرستی مشروعیت میدهد. نویسنده کتاب تأکید دارد که در منشور کوروش، "نابونید مرد ضعیفی معرفی شده که … قربانیهای روزانه را منسوخ و احترام به مردوک شاه خدایان را نقض نمود… و موجبات خشم و کین کاهنان را فراهم آورد". ۸. در واقع نابونید با کاهنان و مردوک مبارزه می کرده ولی کوروش این بت را مجدداً از انزوا خارج و به مردم عرضه می کند!

اما مسئله فقط احترام به مردوک نیست، بلکه کوروش در کتیبه ای که به او منسوب است صریحاً خود را پیرو مردوک و دیگر خدایان می شمارد: "هنگامی که با صلح و آشتی وارد بابل شدم … مردوک بزرگ دلهای نجیب ساکنان بابل را به من متمایل ساخت زیرا من هر روز در اندیشه بزرگداشت وی بودم… مردوک پادشاه بزرگ… مرا که کوروش هستم و او را محترم می دارم و پسرم کمبوجیه را و تمام لشکریان مرا مورد مرحمت و عنایت قرار داد. هنگامی که ما ازته دل و با شادی و خوشی، مقام بلند خدایی او را بزرگ داشتیم… به امر مردوک، خدایان سومر و اکد را که نابونید به رغم خشم و غضب سلطان خدایان، به بابل آورده بود، بی آنکه زیان و آسیبی بدانها رسد (!!)، به جایگاهشان بازگرداندم. همه خدایانی که به شهرهای خویش بازگشته بودند، هر روز در برابر [بتهای] بعل و نبو برای درازی عمر من دعا می کنند و درباره من با مردوک سخن می گویند ".۹. مشاهده می شود که فقط مسئله احترام به ادیان و خدایان نیست، کوروش نه تنها به مردوک، حتی به دیگر بتها از جمله بعل و نبو معتقد بوده است، و فراتر از آن، پادشاهی خود را نیز مدیون این بتها و خدایان است!: "مردوک همه سرزمین ها را بازدید کرد تا کسی را بیابد که می بایستی پادشاهی دادگر شود، او پادشاه خویش را یافت، دستش را گرفت، کوروش آنشانیش خواند و پادشاهی همه جهان به نامش کرد ".۱۰. ملاحظه می شود که اینجا نه حرفی از الله است و نه یهوه است و نه حتی از اهورامزدا. هر چه هست از بتهایی مانند مردوک و بعل و نبو، و گرامی داشت آنها است!

در کتاب تاریخ ایران کمبریج نیز مطالب مشابهی به چشم می خورد: " کوروش سبک شکوهمندانه استفاده تشریفاتی از سلطنت در بابل را پذیرفت … او با این شیوه و تحت رسم تشریفاتی شکوهمند نبوکد نصر، به مردوک خدای بزرگ احترام می گذارد ".۱۱. این نویسنده نیز با اشاره به کتیبه کوروش، تأکید دارد که کوروش نسبت به مردوک با ایمان بوده و دلیل عنایت مردوک به کوروش و کمبوجیه این بوده که شاه و ولیعهد مردوک را می پرستیدند .۱۲. علاوه بر این، در گزارش دیگری که به نبونید شاه بابل منسوب است، کوروش پرستنده مردوک خدای بابل نامیده شده است .۱۳. اصولاً یکی از دلایل تصرف تقریباً آسان بابل توسط کوروش، آن بود که نابونید شاه بابل، شروع به مخالفت با بت مردوک، و تبلیغ خدای دیگری به نام "سین" نموده و همین امر موجب مخالفت کاهنان و مردم و در نتیجه تضعیف او شده بود. کوروش از همین زمینه استفاده کرد و وارد بابل گردید و مردوک را به رسمیت شناخت. علاوه بر مردوک، کوروش به دیگر خدایان و بتهای کوچک نیز معتقد بوده و سلطنت خود را خواست آنها ذکر می کند. او در کتیبه تصریح دارد که: "منم کوروش… شاه بزرگ، از خاندانی که همیشه پادشاهی کرده اند، فرمانروایی آنها را [بتهای] بعل و نبو دوست دارند و آنها را شاه می خواهند تا قلبهایشان شادمان شود ".۱۴. کوروش نه تنها به خدایان بابلی، بلکه به خدایان و بتهای دیگر ملل نیز خدمت می کرد کما اینکه به کاهنان آپولو نیز پاداش می دهد .۱۵.

کوروش همواره مراسم مربوط به خدایان را اجرا می کرده و مردم را نیز به انجام این امور تشویق می نموده: "به نظر میرسد که شاه طبق معمول پیشکش های خاصی در مکانهای مقدسِ این خدایان به آنها تقدیم کرده باشد… گفته می شود که او در راه خدایان به تدخین و بخور پرداخت و به فرمان او نذورات افزایش یافتند .۱۶. از دیگر اقدامات کوروش، تعمیر و بازسازی معابد مشرکان و بت ها در کشورهای مختلف بوده است به نحوی که حتی شخصاً دست بکار بازسازی یکی از بتکده ها می شود: "نمونه های فراوان دیگری از کمک کوروش به بازسازی و مرمت مرقدها و زیارتگاهای بابلی و خارجی می توان ذکر کرد زیرا این بخشی از سیاست اندیشمندانه و نیک خواهانه او بود. مثلاً در اور و خالدیا که مرکز بزرگ پرستش نانا ایزد ماه بود، کوروش دروازه جدیدی در دیوار بزرگ تمنوس احداث کرد که برای اولین بار توسط نبوکدنصر… بنا شده بود. در درون دیواره حفره های دروازه، کوروش… خود به بازسازی یکی از معابد می پردازد ".۱۷. این اقدامات در واقع جبران مافات لطف خدایان در حق کوروش بوده که او را به پادشاهی برگزیده و کشورها را مسخر او کرده بودند. در کتیبه کوروش که در معبد خدای سین پیدا شده، می گوید: "وقتی خدا [مردوک] عنایت فرمود و مرا برگزید تا به بابل و مردم آن حکومت کنم، سین، ماه آسمان و جهان زیرین، با نشانه عنایت خود، چهار گوشه جهان را به من عنایت فرمود و من خدایان را به مکانهای مقدس آنها بازگردانیدم ".۱۸.

البته طبیعی است برخی از سیاستهای دینی کوروش، از جمله همین بازگرداندن بتها به معابدشان در شهر های مختلف، مبتنی بر مسائل سیاسی نیز بوده باشد. زیرا برای "تسلط بر جمعیت کشور تازه فتح شده و پریشان بابل" به آن نیاز داشت. با این حال مولف کتاب تصریح دارد که "دعای نهایی برای شفاعت و وساطت که معمولاً در رآس کتیبه می آید، خطاب به همین خدایان به وطن برگشته است. ممکن است اینها ادعیه ای در پیشگاه بعل و نبو باشد و حتی دعایی برای شفاعت از کوروش و کمبوجیه ".۱۹.

اما مسئله مهمتر در مورد دین مشرکانه کوروش، بی اعتنایی او به رفتارهای شنیع اخلاقی مردم بابل بود که بر اساس دین مشرکانه آنها صورت می گرفت. بر مبنای یکی از این رفتارها که ویل دورانت نام "فحشای مقدس" بر آن می گذارد، "بر هر زن بابلی واجب است که در مدت عمرش یک بار در معبد زهره (ونوس) بنشیند و با یک مرد بیگانه ارتباط جنسی پیدا کند ".۲۰. عجیب است که کوروش علیرغم غلبه بر بابل این رسم را ملغی نمی نماید. حتی اسکندر هم که برخی او را ذی القرنین می دانند، بعد از تصرف بابل آنرا تغییر نداد. تا اینکه در حوالی سال ۳۲۵ میلادی، قسطنطین، امپراتور تازه مسیحی شده روم آن را ممنوع ساخت. نتیجه اینکه هیچیک از رفتارهای کوروش نشانی از اینکه او "مردی مومن به خدا و روز جزا و متدین به دین حق باشد، بطوری که خداوند اختیار تام به او دهد که خود شاهد بر مزید کرامت و مقام دینی او باشد و به وحی یا الهام و یا پیامبری از پیامبران، تأیید می شده" نیست. بلکه بر عکس، او یک مشرک واقعی است که شرک و بت پرستی را ترویج و به تداوم آن مساعدت می کرده است. در این زمینه حتی ویل دورانت نیز تصریح دارد که "ساعتی که کوروش به بابل درآمد… به خدایان آن سر اطاعت فرود آورد ".۲۱.

۴_ نکته مهم دیگری که تأثیر به سزایی در ذی القرنین خواندن کوروش دارد، مسئله آزاد سازی و مساعدت او به یهودیان در بابل برای عزیمت به فلسطین و بازسازی معابد آنان است. در این خصوص نیز باید گفت که اولاً بازسازی معابد یهودیان، نه به عنوان یک قوم موحد که واجب الاحترام هستند، بلکه به عنوان قومی مانند دیگر اقوام، که دارای دین خاص خودشان هستند، صورت گرفت، چنانچه در مورد اقوام دیگر نیز چنین اقداماتی انجام شد: "بعد از فتح بابل… شاه ایران همه تندیس ها و مظاهر خدایان شهرهای مختلف را به صاحبان آنها بازگرداند. همچنین ظروف زر و سیم در خزانه بابل را که از معبد اورشلیم به آنجا فرستاده شده بود، به یهودیان مسترد داشت ".۲۲. ثانیاً آزاد سازی یهودیان و اجازه بازگشتشان به اورشلیم، بیشتر دلایل سیاسی داشت تا اخلاقی و دینی؛ "برخی با اشاره به تدبیر و سیاست کوروش برآنند که هدف وی از فرستادن یهودیان به اورشلیم، آن بود که گروهی از هواخواهان خود را در نزدیکی مرزهای مصر گردآورد و بدینوسیله راه لشکر کشی به ان کشور را هموار سازد… تحقق این امر توسط جانشین وی را می توان دلیل این مدعا دانست ".۲۳. مولفان تاریخ کمبریج با صراحت بیشتری به این مطلب اذعان می نمایند و مدارک باستان شناسی را نیز پشتوانه استدلالشان می سازند: "تساهل و مدارا و کمک آزادمنشانه ای که در مورد بازگشت یهودیان به صهیون انجام گرفت، شالوده سیاستی شد که در اختیار گرفتن بقایای امپراتوری بابل در فنیقیه و فلسطین بر آن بنا گردید. مدارک باستان شناسی زیادی وجود دارد که بازسازی معبد اورشلیم، با مرمت و تأسیس یک رشته مناطق استحکاماتی پیگیری شد که از خلیج ایسوس تا حدود عرض جغرافیایی بندر اسکندرون فعلی و تا گذرگاههای فلسطین را در بر می گرفت که در آنجاها بی گمان از یهودیان انتظار می رفت که در ایجاد یک حصار دفاعی علیه مصر به همکاری بپردازند .۲۴.

نکته جالب و عجیب ماجرا اینجا است که یهودیان به هیچ وجه از مجوز کوروش برای بازگشت به اورشلیم استقبال نکردند و بلکه آنرا مکروه شمردند! زیرا برخلاف آنچه بسیاری می پندارند، با یهودیان در بابل به عنوان اسیر برخورد نمی شد، بلکه آنان مانند یک شهروند معمولی زندگی می کردند و اتفاقاً بسیاری از آنها ثروتمند بودند و از زندگی در کشور حاصلخیز بابل کاملاً راضی بودند. و عجیب تر اینکه به گفته ویل دورانت تازه بعد از گذشت دو سال از مجوز کوروش، تعداد اندکی از آنها رضایت دادند که به اورشلیم بازگردند! "یهودیان جوان چندان از این آزادی خوشحال نشدند، چه بسیاری از آنها با سرزمین بابل خو گرفته و در آن پرورده شده بودند و از اینکه جایگاه حاصلخیز و بازرگانی پُرسود خود را بگذارند و به خرابه های غم انگیز شهر مقدس خود بازگردند، دو دل و نگران بودند. دو سال از تسخیر بابل بدست کوروش می گذشت که نخستین دسته یهودیان غیرتمند (!) و مشتاق وطن مسافرت دراز سه ماهه خود را آغاز کردند ".۲۵. در خصوص تعداد یهودیانی که به اورشلیم بازگشتند روایات گوناگون است اما بیشترین تعداد گفته شده، رقم ۴۲ هزار است از صدها هزار یهودی!! "استقرار یهودیان در بابل و اشتغال آنان به بازرگانی و داد و ستد… درآمدهای سرشاری نصیب یهودیان می کرد، بنابراین قوم مزبور به آسانی راضی نمی شدند چشم از این امتیارات بپوشند و بابل آباد و پُرنعمت را ترک گفته به صحراهای شنزار فلسطین بازگردند. بر پایه همین مسئله بود که با صدور اجازه و فرمان کوروش، تنها ۴۲۳۶۰ نفر از یهودیان مقیم بابل به زادگاه و میهن اصلی خود بازگشتند "!.۲۶.

۵_ در المیزان آمده که "نقوش و نوشته های با خط میخی که از عهد داریوش کبیر بدست آمده، و هشت سال بعد از او نوشته شده، گویای این حقیقت است که او مردی موحد بوده و نه مشرک، و معقول نیست در این مدت کوتاه وضع کوروش دگرگونه ضبط شود ".۲۷. البته در المیزان ذکر نشده که این نقوش و نوشته ها دقیقاً چه هستند و چه نوشته اند. اما یک چیز مسلم است، آنچه در کتیبه کوروش و سایر مدارک باستان شناسی و تاریخی وجود دارد همگی حکایت از غیر موحد بودن کوروش دارد. ضمن اینکه مدارک تاریخی نشان می دهند که دین زرتشتی از زمان داریوش و بخصوص خشایارشا در ایران حاکمیت تدریجی پیدا کرده و بعد از آن معابد مشرکان مورد هجوم و تخریب حکومت قرار گرفته است. در تاریخ کمبریج نیز آمده است: "خشایارشا و شاید جانشینان او معبد بزرگ بعل را در بابل ویران کرده و سیاست تساهل و مدارای مرسومی را که کوروش بنیاد گذاشته بود، رها کرده بودند و هیچیک از جانشینان کوروش نیز تلاشی برای حفظ وفاداری کاهنان و مردم انجام نداده بودند ".۲۸. رابعاً یکی از صفاتی که هم غربی ها و دنباله های آنها در داخل به کتیبه کوروش نسبت می دهند، "منشور حقوق بشر" است. اما محتوای کتیبه نکته خاصی در این خصوص ندارد جز همین احترام کوروش به خدایان و بتها و معابد مشرکان، که در حقوق بشر لیبرالیستی هم به آن اذعان شده و شهید مطهری نیز اشاراتی به آن دارد .۲۹.

۶_ در مورد ایمان دینی و موحد بودن و نیز برخی خصوصیات مثبت اخلاقی کوروش، استناد اصلی المیزان، تورات است. در این بخش المیزان می نویسد: "اگر هم از وحی بودن این نوشته ها [در مورد کوروش] صرف نظر کنیم، باری یهود با آن تعصبی که به مذهب خود دارد هرگز یک مرد مشرک مجوسی و یا وثنی را، مسیح پروردگار و هدایت شده شده او و مؤید به تأیید او و راعی رب نمی خواند ".۳۰. در این خصوص نیز باید گفت اولاً تورات وحی نیست بلکه یک کتاب جعلی است بطوریکه خود یهود نیز به وحی بودن آن اذعان ندارد. ثانیاً مهمترین دلیل بر جعلی بودن تورات، همین آوردن داستان کوروش در آن است! زیرا بین حضرت موسی علیه السلام و کوروش، حداقل یک فاصله زمانی ۹۰۰ ساله وجود دارد! اگر تورات فعلی همان کتابی است که خداوند به حضرت موسی علیه السلام وحی نموده، داستان کوروش در آنچه می کند؟! مثل اینکه داستان شاه اسماعیل صفوی در قرآن آمده باشد وعلیرغم فاصله ۹۰۰ ساله بین این دو ما آنرا وحی تلقی نماییم! ثالثاً یکی دیگر از مهمترین دلایل جعلی بودن تورات و انجیل، همین است که نود درصد مطالب آنها مربوط به سالهای بعد از موسی و عیسی علیهم السلام است! مثل همین داستان کوروش و یا خشایارشا و استر و… رابعاً تمجید تورات از کوروش نکته منفی ماجرا است و نه مثبت آن، به این دلیل که در تورات بر علیه تمام پیامبران و صالحان و حتی خداوند بدگویی شده، و بر عکس از تمام طواغیت مانند نمرود و فرعون، و حتی شیطان تمجید شده است! در واقع آمدن نام کوروش از موضع مثبت در تورات، بیش از آنکه یک نقطه قوت و مثبت برای او باشد، نقطه ضعف و نکته منفی او بشمار میرود. این مسئله شک و تردیدها را در مورد ذی القرنین بودن کوروش، بیشتر افزایش می دهد تا آنکه آنرا ثابت کند.

۷_ آخرین نکته ای که نظریه کوروش را بشدت زیر سوال می برد، اینکه المیزان، مبدع این نظریه را سید احمد خان هندی نام می برد. اما سید احمد خان کیست؟ او یک مسلمان هندی است که به دلیل خدماتش به دولت انگلیس، به دریافت لقب اشرافی "سِر" و "مقرری مادام العمر" مفتخر می گردد! او از نخستین کسانی است که اسلام التقاطی با اومانیسم و مبانی غربی را ابداع کرد. مرحوم بازرگان در کتاب "آزادی هند" علیرغم ارادتی که به سید احمد خان و مبانی التقاطی او اظهار می دارد، معهذا به نقل از کتاب زندگی نهرو می نویسد:

"ناسیونالیسم هندوان … مورد خوش آیند دولت بریتانیا نبود به همین جهت بریتانیا تصمیم گرفت که برای رقابت با هندوها، بیشتر به مسلمانان بپردازد و سعی کند حتی المقدور آنها را از تمایلات ملی که در هند رشد می یافت، دور نگاه دارد. در آن موقع فقدان معلومات انگلیسی در میان مسلمانان مانع بزرگی برای جلو آمدن ایشان بود… انگلیسی ها با حوصله زیاد به پرورش مسلمانان کمک کردند تا در آینده بتوانند از نیروی آنها استفاده کنند و آنها را به نفع مقاصد استعماری خود بکار برند. در این جریان فعالیت های "سر سید احمد خان" که شخصیت ممتاز مسلمانان بود، به ایشان کمک بسیار کرد ".۳۱.

"سر سید احمد خان… در دوران انقلاب ملی هند در سال ۱۸۵۷ و قیام بر ضد انگلیسی ها، با عناصر ملی همراهی نداشت و به انگلیس خدماتی هم انجام داد و به این جهت نشانهای متعدد افتخار و یک مقرری مادام العمر به او هدیه دادند. لقب "سِر" نیز که به اسم او افزوده شده است، لقبی اشرافی انگلیسی است که به پاس خدماتش از طرف پادشاه انگلستان به او اعطا شده است ".۳۲.

" سید احمد خان… در سال ۱۸۶۹ که از انگلستان دیدن کرد، نامه هایی به هند می فرستاد. در یکی از این نامه های خود می نویسد: "نتیجه تمام مشاهدات من آن است که هرچند از وضع انگلیسی ها در هند و از اینکه نسبت به هندیان با بی تربیتی و خشونت رفتار می کنند و آنها را به صورت حیوانات و موجودات پست می نگرند خوشم نمی آید… [اما] باید اعتراف کنم که آنها در عقاید خودشان نسبت به ما زیاد هم اشتباه نمی کنند! بدون آنکه بخواهم انگلیسی ها را ستایش کرده باشم، با "کمال صداقت"! می توانم بگویم که اگر مردم هند را از بالا تا پایین چه بازرگان و چه دکاندار کوچک، چه درس خوانده و با سواد و چه بی سواد، با انگلیسی ها مقایسه کنیم، از نظر تربیت و طرز زندگی و "درستی و صداقت"!! چنان تضادی با هم دارند که انگار حیوان کثیفی در مقابل انسانی شایسته و زیبا قرار گرفته باشد! انگلیسی ها حق دارند که ما را در هند موجودات ابله و وحشی می شمارند!!… خداوند قادر مطلق تمام شایستگی های روحی و دنیایی را که باید در یک انسان وجود داشته باشد، به اروپا و مخصوصاً به انگلستان اعطا فرموده است "!!.۳۳.

اما فارغ از سوابق مشعشع و نظریات تهوع آور سید احمد خان در مورد استعمارگران و هموطنانش، دیدگاه های التقاطی او در مورد اسلام نیز نه تنها از سوی هوادارنش کتمان نمی گردد، بلکه اتفاقاً و در کمال شگفتی آنرا "اسلام ناب" نیز ذکر می کنند!:

"سید احمد خان دریافته بود که عقب ماندگی بطور مستقیم از عقاید خرافی، طرد عقل، و در نتیجه پیروی کورکورانه از سنت ناشی شده است. از این رو به تلاش افتاد تفسیر جدیدی از کلام اسلامی ارائه دهد که با ایده های "اومانیستی" (!) و علمی غرب بعد از رنسانس، سازگار باشد و "اسلام ناب" را از اصول جزمی و متحجر بیرون بکشد "(!).۳۴.

"دفاع پرشور سید احمد خان و سید امیر علی از علم و فلسفه با آزاد اندیشی عمومی در مسائل مهم اجتماعی همراه بود؛ آنان چند زنی و حساسیت به ازاله بکارت را ناسازگار با عصر مدرن می دانستند و جهاد را جنگ فکری تعبیر می کردند… قطع دست سارق یا سنگسار کردن به خاطر زنا، فقط برای جوامع قبیله ای فاقد زندان مناسب بوده است و بر این باور بودند که قرآن به زبانی که قابل فهم برای توده های بادیه نشین باشد، به نگارش درآمده است. از این جهت مثلاً حوری های بهشتی را خلائقی با خاستگاه زرتشتی می دانستند (!) و در مقابل برای جهنم و عذاب شدید آن اصالت تلمودی قائل بودند ".۳۵.

اکنون این پرسش مطرح می شود که تئوری فردی با این سابقه وابستگی به دشمنان اسلام و ایران، و معتقد به اسلام التقاطی و لیبرالیستی، و مخالفت صریح نظریاتش در مورد کوروش بودن ذی القرنین، حتی با اطلاعات تاریخی خود این انگلیسی ها، چگونه می تواند بدون حب و بغض و ناشی از یک مأموریت علمی بیان نشده باشد؟ الله اعلم. با این وجود المیزان در پایان این بخش مینویسد: "این بود خلاصه ای از کلام ابوالکلام که هر چند بعضی اطرافش خالی از اعتراضاتی نیست، لکن از هر گفتار دیگری انطباقش با آیات قرآنی روشن تر و قابل قبول تر است ".۳۶.

اما حقیقت این است که پذیرش تلویحی نظریه کوروش بودن ذی القرنین از سوی حضرت علامه، بر اساس آن اطلاعات و یا ویژگی هایی است که سر سید احمد خان و ابوالکلام آزاد، عمداً و یا سهواً، به دروغ و یا اشتباه، به کوروش نسبت می دهند نه بر مبنای اطلاعات خود ایشان. در واقع علامه در خصوص خود کوروش، شخصاً تحقیق مستقلی ندارند تا به نظریه مذکور منتج شده باشد، بلکه صرفاً گزارش این دو نفر را نقل می نمایند و بر اساس و با فرض صحت آن، که البته فرض بی موردی بوده، می فرمایند انطباقش با قرآن روشن تر است. در حالی که ملاحظه شد که فارغ از وابستگی سید احمد خان، اصولاً اطلاعات تاریخی آنها کاملاً اشتباه است و کوروش نمی تواند ذی القرنین بوده باشد.

=======================================

  1. ترجمه تفسیر المیزان. جلد ۲۶. چاپ سوم. کانون انتشارات محمدی. تهران. ۱۳۶۳. ص ۲۸۵.
  2. همان. ص ۳۱۱.
  3. همان. ص ۲۸۶.
  4. همان. ص ۳۰۴.
  5. همان. ص ۲۸۶.
  6. تاریخ ده هزار ساله ایران. عبدالعظیم رضایی. جلد اول. انتشارات اقبال. تهران. ۱۳۸۱. ص ۲۳۱.
  7. همان. ص ۲۳۱.
  8. همان. ص ۲۳۸.
  9. همان. ص ۲۳۹.
  10. همان. ص ۲۴۴.
  11. مجموعه تاریخ کمبریج. تاریخ ایران دوره هخامنشیان. دفتر دوم از جلد دوم. ایلیا گرشویج. ترجمه مرتضی ثاقب فر. انتشارات جامی. چاپ دوم. تهران. ۱۳۸۷. ص ۲۷۰.
  12. همان. ص ۴۳۰.
  13. همان. ص ۴۲۷.
  14. همان. ص ۲۶۷.
  15. همان. ص ۲۷۳.
  16. همان. ص ۴۳۲.
  17. همان. ص ۲۶۹.
  18. همان. ص ۴۳۳.
  19. همان. ص ۴۳۱.
  20. تاریخ تمدن. ویل دورانت. جلد اول. انتشارات علمی و فرهنگی. چاپ ۱۲. تهران ۱۳۸۵. ص ۲۸۸.
  21. همان. ص ۳۸۰.
  22. تاریخ ده هزار ساله. ص ۲۳۱.
  23. همان. ص ۲۳۲.
  24. مجموعه تاریخ کمبریج. ص ۲۶۵.
  25. تاریخ تمدن. ص ۳۸۱.
  26. تاریخ ده هزار ساله. ص ۲۳۲.
  27. جلد ۲۶ المیزان. ص ۳۰۶.
  28. مجموعه تاریخ کمبریج. ص ۲۹۹.
  29. پیرامون انقلاب اسلامی. مرتضی مطهری. چاپ دوم. انتشارات صدرا. تهران ۱۳۶۷. ص ۱۰۳.
  30. جلد ۲۶ المیزان. ص ۳۰۶.
  31. آزادی هند. مهندس مهدی بازرگان. نشر امید. تهران. اوائل دهه پنجاه. ص ۵۶.
  32. همان. ص ۵۶.
  33. همان. ص ۵۸.
  34. اسلام و علم. پرویز هودبوی. موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی. تهران .۱۳۸۴. ص ۱۳۵.
  35. همان. ص ۱۴۰.
  36. جلد ۲۶ المیزان. ص ۳۱۱.