کد خبر 951722
تاریخ انتشار: ۲۸ فروردین ۱۳۹۸ - ۱۱:۳۵

این همه سال فکر می‌کردم اگر زمان جنگ بودم حتما یک خبرنگار جنگی شده بودم. یا اینکه چقدر جای من توی جنگ بوسنی خالی بوده! اما جنگ سوریه آمد و تمام شد من حتی رنگ دمشق را ندیدم.

به گزارش مشرق، آنچه در ادامه می خوانید، یادداشتی است از محمدمهدی شیخ صراف که به عنوان خبرنگار به خوزستان رفته بود.

می‌گفت این همه رفتی خوزستان و برگشتی چه کار کردی؟ لااقل یک بیل می‌گرفتی دستت چهارتا گونی پر می‌کردی که به یک دردی بخوری! رفتی عکست را گرفتی برگشتی؟ آخر بدبختی مردم تماشاکردن دارد؟ … حرفهایش را با لحنی خاص به مزاح می‌گفت و می‌خندیدیم.

اما یادم می‌آید همیشه دلم می‌خواست خبرنگار بحران باشم. محمدحسین جعفریان هنوز برایم الگویی والاست. رضا برجی را ستایش می‌کرده‌ام و همیشه دوست داشتم عکس‌هایی مثل جیمز نچوی بگیرم. توی تمام مصاحبه‌هایی که با عکاس‌ها و مستندسازها می‌گرفتم درباره بحران هم می‌پرسیدم. قلم روایتگر آوینی و جلال آل احمد را از این زاویه می‌دیدم. اصلاً برای همین رفتم پیش محمود عبدالحسینی عکاسی یاد گرفتم. کتابهای اوریانا فالاچی را با همین ذهنیت می‌خواندم. فکر می کردم هرگوشه ایران و دنیا خبری باشد دوربینم را بر می‌دارم و می‌روم آنجا. دوره امداد هلال احمر و دوره خبرنگاری صلیب سرخ را برای همین رفتم. اما در گذر روزگار شدم خبرنگار فرهنگی و یک زلزله بم و سرپل‌ذهاب را بیشتر ندیدم.

بیشتر بخوانیم:

گفتگوی مشرق با مدیر روابط عمومی مجمع ناشران انقلاب اسلامی؛

مجمع ناشران موازی معاونت فرهنگی ارشاد نیست / برخی ناشران اصلاح‌طلب، عضو مجمع هستند / «عصرانه» بالاترین رکورد را در شبکه افق دارد

این همه سال فکر می‌کردم اگر زمان جنگ بودم حتماً یک خبرنگار جنگی شده بودم. یا اینکه چقدر جای من توی جنگ بوسنی خالی بوده! اما جنگ سوریه آمد و تمام شد من حتی رنگ دمشق را ندیدم. همین نوروز هم که آق قلا و بعد پلدختر سیل آمد داشتم حسرت می‌خوردم که ما افتاده ایم توی زندگی و نمی‌توانیم کاری کنیم. با خودم گفتم: تمام شد مهدی! دیگر نمی‌شود. بی خیال شو. ذهنت را درگیر نکن. ولی باز فکر می‌کردم: کاش لااقل می‌شد برویم مثل دیگران یک بیل دست بگیرم و کمک بقیه کنم یا گوشه‌ای از آشپزخانه یک موکب برنج پاک کنم و پیاز پوست بکنم. کاش بعد این همه سال به یک دردی بخورم. آن هم حالا که ناراحتی و سختی مردم اینقدر زیاد شده.

عکس را عبدالمجید قوامی با لنز تله گرفته بود، بدون اینکه بدانم. دم پلیس راه قدیم اهواز، اول جاده اهواز به اندیمشک که به خاطر سیل بسته شده بود

بی خیال شدم تا اینکه چند روز بعد بحث خوزستان پیش آمد و ناگهان یک تلفن همه چیز را عوض کرد. تلفن کسی که اعتماد او در این دو سه سال نقاط عطف را برایم رقم زده است. من خودم نمی‌دانم توی خوزستان به چه دردی خوردم‌. سعی کردم کاری را انجام بدهم که حرفه اصلی‌ام یعنی خبرنگاری است. همه شما هم اینجا خیلی لطف کردید و روحیه دادید.

شاید خدا می‌خواست به من بفهماند که تمام شدن در کار نیست. بعضی وقتها باید سالها خودت را آماده نگهداری تا وقتش برسد. شاید اگر موقعیتش پیش نیامد حسرت بخوری، اما اگر وقتش رسید و آماده نبودی و نتوانستی و نشد، حسرت بزرگتری تا همیشه همراهت خواهد بود...