کد خبر 953423
تاریخ انتشار: ۴ اردیبهشت ۱۳۹۸ - ۰۹:۲۴

جان‌باز «حسین باقرزاده» معروف به «شاه حسین» که از مراجعان قدیمی آسایش‌گاه بوده و از شور و نشاط عجیبی نیز برخوردار بود در نمازخانه‌ی آن مکان خود را حلق‌آویز می‌کند.

به گزارش مشرق، سهیل کریمی مستندساز که آثاری را نیز در حوزه دفاع مقدس تولید کرده است در صفحه مجازی خود نوشت:

سال ۱۳۷۹/ اخباری از «آسایش‌گاه اعصاب و روان سعادت آباد» به بیرون درز می‌کند مبنی بر بدرفتاری با جان‌بازانی که موج‌گرفته‌گی جنگ آنان را از دید ما شهرنشینان، موجی و دیوانه کرده. قبلاًها از این آسایش‌گاه و آدم‌هاش چیزهایی دیده و شنیده بودم. مرحوم «رسول ملاقلی‌پور» مستندی از این بچه‌ها ساخته بود که هیچ‌وقت منتشرش نکرد ولی می‌گفت بیایید تکمیل‌ش کنید، که نشد. مدتی بعد برادرم «فرامرز مقدم‌نیا» در مستند «موج زنده» نقبی هم به این آسایش‌گاه و همان آدم‌ها زده و دردها را طوری دیگر به تصویر کشیده بود. و حالا سال ۷۹ است. دوربین و قلم و کاغذ را برداشته با یکی از بچه‌های تازه‌کار بدان‌جا می‌رویم. اول راه‌مان نمی‌دهند. اسم روان‌شناسی که به‌م زنگ زده و موارد سوء رفتار را برای‌م فهرست کرده بود را می‌گویم و این‌که برای دیدن او آمده‌ام. می‌رویم داخل. دو سه ساعتی در آن‌جا چرخ می‌زنم و پای درد دل‌ها می‌نشینم و عکس می‌گیرم و می‌نویسم و صدای آن بچه‌ها را که کم‌ترین‌شان حالا حدود ۴۰ سال دارد، با واکمن‌م (وسیله‌ی ضبط صدا روی نوار کاست که دیگر منسوخ شده) ضبط می‌کنم. اوضاع وخیم‌تر از آنی بود که فکر می‌کردم. در مدت نه چندان دوری، سه عضو این آسایش‌گاه به دلیل اهمال‌کاری، کارناشناسی و شاید هم غرض‌ورزی، به بدترین شکل ممکن در داخل آسایش‌گاه به شهادت رسیده بودند. گزارش را نوشتم. پیش از انتشار در نشریه، مشاور ریاست وقت قوه‌ی قضاییه از موضوع با خبر شد. دست‌نوشته‌ام را گرفت و برای مرحوم «هاشمی شاه‌رودی» برد. آقای «هاشمی» هم عین دست‌نوشته‌ها را همان روز بعد از ظهر خدمت حضرت «آقا» بردند. طبق آن‌چه که به بنده گفتند «آقا» دستور پی‌گیری سریع داده بود. مسؤول وقت آسایش‌گاه توبیخ شد و...

بیشتر بخوانیم:

جانباز که رقصید، گریه‌ام گرفت! +عکس

تنها جانباز اعصاب و روان «ارمنی» را می‌شناسید؟

حال و هوای جانبازان اعصاب و روان اهواز

واقعیت بدون سانسور جانبازان اعصاب و روان

سال ۱۳۸۷/ روان‌شناس معهود که مرا از موضوع شهادت آن سه عزیز با خبر کرده بود پس از ۱۳ سال تلاش بی‌چشم‌داشت، به دلیل انتقاد به شکل و روش نگه‌داری آن جان‌بازان به جای درمان، از کاری که در آن استخدام رسمی بود اخراج شد. وی پیش از پایان مأموریت‌ش مستندی دو ساعته از ظلم‌هایی که به جان‌بازان اعصاب و روان روا داشته می‌شود ساخت که در آن می‌بینیم به جز آن جان‌باز پیشین، چند جان‌باز دیگر به اسم درمان در اتاق‌های غیر استاندارد فیکس، شکنجه شده و به شهادت می‌رسند. یکی از جان‌بازان هم به عنوان شرکت در مراسم بزرگ‌داشت شهادت هم‌رزم‌ش که قبلاً در این آسایش‌گاه بستری بود، هم‌راه با دیگر جان‌بازان به جنوب تهران برده می‌شود، ولی یک هفته بعد به خانه‌واده‌ی وی اعلام می‌گردد که پدرشان که به دلیل عوارض جنگ به اختلال حواس دچار بوده، هفته‌ی قبل مفقود شده. و هم‌چنان مفقود می‌ماند! جان‌بازی دیگر به دلیل همین ظلم‌ها از دیوارهای آسایش‌گاه به بیرون فرار کرده و در سرمای استخوان‌سوز زمستان ۸۶، خیابان و کارتن‌خواب شده است و...

مستندِ ساخته شده توسط دوست روان‌شناس‌مان را برای جمعی از فرمان‌دهان جنگ در دفترم نمایش می‌دهم. خون همه به جوش می‌آید. تصمیمات هیجانی می‌گیرند ولی با کمی هم‌فکری نتیجه می‌گیریم ضمن مشورت با کارشناسان حوزه‌ی سلامت روان و هم‌رزمان آن جان‌بازان، به جای هر اقدام دیگری به شکل بلند مدت برنامه‌ریزی دقیق برای درمان‌شان داشته باشیم. علی‌رغم محدودیت‌های اعلام شده در آسایش‌گاه پیش‌گفته، هر جمعه بیش از ۲۰۰ نفر که در جمع‌مان اهالی رسانه هم حضور داشتند، به مقابل آسایش‌گاه جان‌بازان می‌رویم جهت ملاقات. مسؤولان بنیاد شهید و ایثارگران، مجبور می‌شوند درهای آسایش‌گاه را برای ملاقات‌کننده‌گان باز کنند. تا ماه‌ها هر جمعه این شرایط برقرار است. در هر نوبت از بازدید و ملاقات آن بچه‌ها، یکی از هنرمندان طنزپرداز (از حمید ماهی‌صفت گرفته تا آقا نیکی و به‌روز کریمی) نیز به این جمع آورده شده تا شادی آنان را تأمین کنند.

کارشناسان روان‌شناسی اعلام می‌کند این روش که تاکنون به‌ترین روش برای درمان مبتلایان به عوارض اعصاب و روان شناخته شده، باعث به‌بود تصاعدی جان‌بازان شده و ادامه‌ی آن، سلامت آنان را تا حدودی تضمین می‌کند. هنگام اجرای برنامه‌های کمدین‌ها برخی از جان‌بازان به میان جمع آمده و با طرب و شادی می‌رقصند. در پی آن، خیلی از فرمان‌دهان قدیمی جنگ که به ملاقات این بچه‌ها آمده‌اند در حالی که به پهنای صورت اشک می‌ریزند برای آن‌که جان‌بازان در حالت عادی دچار سرافکنده‌گی و خجالت نشوند، هم‌راه آنان با تمام توان می‌رقصند. بعدها در جوامع دانش‌جویی که ادعای عدالت‌طلبی داشتند اعلام می‌گردد: «سهیل کریمی یک عده دیوانه‌تر از خودش را به آسایش‌گاه جان‌بازان برده و آنان را مجبور به رقص می‌کند.» به تدریج این جمع از هم می‌پاشد. تا جایی که به دلیل کم بودن تعداد مراجعه‌کننده‌گان، اجازه‌ی ملاقات لغو شده و شرایط جان‌بازان به حالت پیشین باز می‌گردد.

برخی از جان‌بازان که در هنگامه‌ی جنگ نیز از برجسته‌گان جمع خود بوده و به خیلی از روش‌های پیش‌گفته‌ی آسایش‌گاه اعتراض داشتند هر کدام به آسایش‌گاهی دیگر (عموماً در شهرهایی دور از تهران) تبعید می‌شوند تا بدین طریق اعتراض‌ها فروکش کند.

هم‌زمان با این اتفاقات، گزارش‌ها و مستند دوست روان‌شناس‌مان به مسؤولان ریاست جمهوری وقت تحویل می‌گردد. بازرسی ویژه‌ی ریاست جمهوری، نگارنده را فرا می‌خواند. به تبع آن بنده حدود یک ساعت با مسؤول آسایش‌گاهی که این اتفاقات از سال ۸۱ در آن شروع شده بود جلسه‌ی مجادله‌گون می‌گذارم. وی که پیش از این به دلیل اتفاقات پیشین توبیخ شده بود، در آن جلسه همه‌ی موارد پیش‌گفته را تأیید کرده و همه‌ی تقصیرها را به گردن ریاست وقت بنیاد شهید و جان‌بازان می‌اندازد. بنا می‌شود جلسه‌ای با حضور بنده، دوست روان‌شناس‌مان، مسؤولان ریاست جمهوری و بنیاد شهید برگزار شود. در دقیقه‌ی ۹۰ عذر بنده به عنوان این‌که روزنامه‌نگار بی‌ارتباط با مو ضوع هستم خواسته شده و محترمانه از جلسه اخراج می‌شوم. جلسه‌ی مورد نظر به شیوه‌ی استیضاح دوست روان‌شناس‌مان برگزار شده و وی تهدید می‌شود اگر به روش‌های خود برای افشای آن‌چه در آسایش‌گاه‌ها می‌گذرد ادامه دهد، دادگاهی خواهد شد...

سال ۱۳۹۸/ بیش از ۳۰ سال از پایان جنگ گذشته. خیلی از بچه‌های آن سال‌ها که پشت دیوارهای بی‌کسی، روزگار خود را می‌گذرانند، یا پیر شده یا با درد و آلام عدیده، دست و پنجه نرم می‌کنند و یا در کنج عزلت، می‌میرند. شرایط آسایش‌گاه‌های اعصاب و روان جان‌بازان به زندان‌های مخوف دوره‌ی استالین شبیه شده. و در این میان از همه بدتر، آسایش‌گاه سعادت آباد است. طبق گزارش‌های واصله، حتا روان‌شناسان و کارمندان خود آسایش‌گاه هم در ساعات غیر شیفت‌شان حق ورود به محوطه‌ی حضور جان‌بازان و حیاط آن‌جا را ندارند. جان‌بازان به طور کامل ارتباط‌شان با بیرون قطع شده و کسی حق اعتراض هم ندارد. در این کش و قوس اولین اتفاق می‌افتد. جان‌باز «حسین باقرزاده» معروف به «شاه حسین» که از مراجعان قدیمی آسایش‌گاه بوده و از شور و نشاط عجیبی نیز برخوردار بود و گرما بخش همه‌ی آن برنامه‌های شاد در آسایش‌گاه به شما می‌رفت، در نمازخانه‌ی آن مکان خود را حلق‌آویز می‌کند. اقدامی که به گفته‌ی خیلی از کارشناسان خبره، ممکن است بعد از این شاهد اپیدمی شدن آن در جمع جان‌بازانی که به دلیل این محدودیت‌ها دچار افسرده‌گی‌های مزمن شدند باشیم.

جان‌باز «حسین باقرزاده» معروف به «شاه حسین»

«شاه حسین» شروع تازه‌ی یک قصه است. قصه‌ای که فصل‌های پیشین آن به همین ترتیب به پایان رسیده بود. هنوز پشت دیوارهای مخوف این آسایش‌گاه‌ها «شاه حسین‌» هایی هستند که نقش‌های اصلی این قصه را بازی می‌کنند. نقش‌هایی که کاراکتر شکست خورده‌ی آن ماییم که خفقان مرگ گرفته‌ایم و پیروز شهید شده‌اش، «شاه حسین» ها. جان‌بازانی که یک عمر را به بازی گرفتند. دنیا و بازی. عمر و بازی. جان و بازی...