به گزارش مشرق، اول اردیبهشت سال ۶۰ است و با همکاری سپاه پاسداران و ارتش، عملیات مشترکی در بازیدراز شروع شد که مثل بسیاری از عملیاتهای ۸ سال دفاع مقدس، یادگاری و حماسهآفرین است. البته قبل از آن باید گفت که جنگ در غرب و شمال غرب، با جنگ در جنوب تفاوتهایی دارد که به فهمیدن معنی واقعی جنگ کمک میکند. جنگیدن در قلههای سرد و به آسمان رسیده غرب با جنگ در دشتهای تفتیده جنوب تفاوت دارد. تفاوت دارد که در ارتفاعی بجنگی یا نگهبانی بدهی که ارتفاع برفش به ۴ متر و ۵ متر میرسد و برخی مناطق بهغیر از قاطر، ماشینهای مقاوم هم کم میآورند. ارتفاعاتی که از ۱۲ ماه سال ۹ ماه را غرق در برفند و سرما و سرما و سرما. اگر شبهنگام، حواست را به سکوت یا سوت باد روی برف بسپاری، شک نکن که پوست دستت را بر قبضه و لوله تفنگت جا میگذاری. شبهای غرب و شمالغرب، نگهبانی و پست دادنش عجیب است. هر نسیمی که روی برف میخزد و گردی از برف بلند میکند، جدای از سوزی که دارد، در تاریک و روشنی هوا، تو را به گمان هجوم مزدوری کمین گرفته میاندازد که قصد سر تو را دارد. شب است و سکوت است و سوز است و تو.
بیشتر بخوانیم:
فیلم / صعود راهیان نور به ارتفاعات بازی دراز
عکس / صعود به ارتفاعات بازی دراز
برخی حقایق دفاع مقدس را سانسور کردهاند
نه اینکه جبهه غرب دشت تفتیده و کوه آفتاب سوخته ندارد، نه، دارد آن هم مخلوطی از گرمای سوزان روز و سرمای سوزان شب. بهعلاوه ارتفاعات. گرمای طاقتفرسایی که بادش پوست دست و صورت را میسوزاند و برشته میکند و سرمایی که مغز استخوان را میسوزاند و میلرزاند. باور نداری، شبی را در یادمانهای راهیان نور و در این آرامش و جادههای خوب و بناهای مستحکم آن به سر ببر، و این را هم بدان که در دوران جنگ، از این راههای آسفالته و امنیت و ساختمانها خبری نبود. راهی بود سنگلاخ و بعضاً مالرو با کمینهای گاه و بیگاه دشمن و پناهگاههای یکطرفهای از جنس تختهسنگ یا سنگری که با بیل و کلنگ یا سرنیزه و سرپنجه باید در دل کوه میکندی. سری به مطلعالفجر، شهید بهشتی، سومار، سیران بند، حاج عمران، بُلفَت، دوپازا و… و بازیدراز بزن رفیق خوبم. در اینجاها اگرچه به آسمان نزدیک میشوی و زمزمه بهجا مانده شهدا در کوه و بیابان را میشنوی ولی خواهی دانست مردان رزمنده این سرزمین، برای آنکه ایران خانه خوبان بشود و بماند، چه خون دلها خوردهاند و چه رنج دورانی کشیدهاند.
هنوز صدای شهید صفر خوشروان از ارتفاعات مطلعالفجر میآید. شبی دست بر قلب نگهبان گذاشت و گفت از چه میترسی؟ - از آن سنگر نگهبانی عراقیها. صفر گفت آنها باید بترسند که در خانه تو هستند. سحر برایت میآورمش. و سحر سرباز بعثی را اسیر کرد و پیش پای بسیجی انداخت. صفر اگرچه نیست ولی عطر و صدایش هنوز در بادهایی که بر آوزین، چغالوند، چرمیان، برآفتاب، تنگ حاجیان، بانسیران، انارک، گورسفید، شکمیان و تنگ کودک میوزد میآید. او شیر بیشه «زله زرد» است و هنوز شیطان از نامش میترسد. هزاران مین از پیش پای لشکر خدا جمع و خنثی کرده است. مترجم انگلیسی بود و به عربی هم بدون هیچ افادهای مسلط بود. بارها به دل دشمن نفوذ کرده بود. اگر میخواهی از آن پهلوان واقعی دل و جرأت بگیری کافی است چشم ببندی و رو به آسمان کنی و فاتحهای به او هدیه کنی. مطمئن باش شهدا بهتر پاسخت را میدهند.
هر گوشه جبهههای غرب همینگونه است. شهدای غرب کشور، مظلومتر از شهدای جنوباند. ناشناختهاند و گمنام. باید مثل غواصی که در دل دریا به دنبال صدف و مروارید است، در دل کوه و کمر بگردی و گنجینه بیابی و بدانی که آنقدر گنج سر به مهر اینجاست که میتوانند تا قیامت نسلهای بشر را کفایت کنند. باید بگردی بهدنبال گوهر، بگرد. بگرد تا ردی از شهید تقی خسروبیگی را در قلههای سر به فلک کشیده بازیدراز بیابی و ببینی. همانجا که به گفته شهید بهشتیان، بهشتی مظلوم «خانقاه عرفان واقعی است». شهید خسروبیگی را بیاب و پای حرفش بنشین. از او بپرس که چگونه دو روز به تنهایی از یکی از هفت قله بازیدراز دفاع کرد و در دوم اردیبهشت ۶۰، با لبی تشنه زخمی شد و به شهادت رسید. از او بپرس در آن ۳۶ سالی که در بازیدراز تنها بود و همنشین آسمان، چه دید و چه شنید، او کنار کوه نبود، کوه کنار او آرام گرفته بود.
بازیدراز مجموعه ارتفاعات استراتژیک و صعبالعبوری است که در سرپل ذهاب کرمانشاه واقع است و یکی از جبهههای سخت سالهای دفاع مقدس است که در ابتدای انقلاب به دست عراق افتاد و با رشادت رزمندگان ارتشی و سپاهی دوباره به خاکمان برگشت. مسیر چند کیلومتری کوهستانی که در سال ۶۰ خاطرات عجیبی از دلاوران سپاه و ارتش را در سینه خود نهفته است. خاطراتی که هرکدام میتواند داستان دهها فیلم و سریالی باشد که از سر انصاف و جوانمردی ساخته شده باشد. داستان بازیدراز، سر درازی دارد که باید رفت و دید و شنید. با شروع ماه اردیبهشت سال ۶۰ و بعد از چندین ماه شناسایی سخت نیروهای اطلاعات و عملیات، عملیات بازیدراز آغاز و ۸ روز به طول کشید. برخلاف نیروهای تا دندان مسلح و پشتیبانی شونده عراق، رزمندگان اسلام بهسختی توانستند برخی قلل را فتح کنند و بعد از مدتی تثبیت نمایند. یاد شیرودی قهرمان بخیر که تا ابد یادش در سینه بازیدراز و خاطره رزمندگان مانده است. او که هنوز رکورددار پرواز با بالگرد در جهان است و جسارت و شجاعتش پناه رزمندگان و ملت که در ۸ اردیبهشت سال ۶۰ در بازیدراز آسمانی شد.
چند سالی است که به رسم جوانمردی، مردم گوشه و کنار ایران هفته اول یا دوم اردیبهشت را به بازیدراز میروند و با پیادهروی چندکیلومتری و خانوادگی، پا جای پای شهدا میگذارند. غوغایی است و دیدنی، اگر بیایید و ببینید خواهید دید که مردم ایران قدر پیشگامان جهاد و شهادت را میدانند و مثل آنان آمادگی ایثار دارند. تجربه پیادهروی معنوی بازیدراز، یادگاری این ارتفاعات است به هرکس که میخواهد تاریخ خونبار جبهه غرب را بداند. خانقاهی به تمام معنا معنوی که عارفان و سالکان را به آسمان میرساند و خدا را نشان میدهد. تنها ارادهای میخواهد و بسماللهی که دستمان را بگیرند و ببرند. بسمالله بگو رفیق خوبم، بسمالله.