به گزارش مشرق، مگر در کشور خودمان کم مشکل داریم که جوانان ما را میفرستند برای سوریه بجنگند؟! چرا جوانهایمان را به کشتن میدهند؟ برای چه؟ برای که؟ اصلاً سوریه به ما چه ربطی دارد؟ خودشان مشکلاتشان را برطرف کنند، اصلاً شاید هم برای پول میروند! خب اینجا کار ندارند میروند و پولی هم میگیرند، حالا چقدری میگیرند؟!… اینها حرفهایی است که بارها به گوشمان رسیده، حرفهایی که هیچ پشتوانه عقلی پشت آن نیست، و شاید هم تبلیغات رسانهای همانهایی باشد که این گروهک شوم را ساختند و به جان مسلمان و اسلام انداختند؛ اما این سخنان نمکی میشود بر زخم فراق خانوادههای شهدا و آه را از نهاد آنها برمیآورد؛ اما نجابت آنها فراتر از این است که بخواهند اندک اهانتی به زبان بیاورند و تنها آهی جانسوز پاسخ این کلامهای ناسنجیده از نهادشان برمیخیزد؛ و صد البته که خواست خدا این بود که حق و حقیقت بر همگان آشکار شود و در این میان خون چندین انسان بیگناه و پاک بر زمین ریخته شد...
روز ۱۷ خرداد است و مطابق معمول نمایندگان وارد صحن مجلس شدهاند، کار روزانه آغاز میشود؛ اما امروز با روزهای دیگر متفاوت است… حدود ساعت ۱۰:۳۰ صدای شلیک گلوله شنیده میشود و در عرض چند دقیقه خونهای زیادی بر زمین ریخته میشود؛ اما با همت و ایثار نیروهای امنیتی، سپاه و ناجا آسیبی به نمایندگان مجلس نمیرسد، خبرها حاکی از این است که داعش عامل این جنایت است! داعش؟! اینجا؟! تهران؟! بله، داعش... و این حادثه میشود سند مظلومیت شهدای مدافع حرم و خانوادههای داغدار آنها، که اگر نبود فداکاری و از خودگذشتگی این عزیزان، اگر جوانان مدافع حرم از جان و مال و آسایش خود نمیگذشتند، داعش و داعشیان روزگار خود را به مرزهای کشور و صدالبته به داخل مرزها میرساندند و...
شهید احسان آقاجانی، جوانی که خود آرزوی دفاع از حرم را در دل داشت، به دلایلی توفیق حضور در این جهاد را پیدا نکرد؛ اما با جان و دل قدم در مسیر اسلام و قرآن گذاشت و پاکدستی و سادگی را شیوه خود قرار داد؛ پای منبر اهل وعظ صفحه دل را صیقل داد و در نهایت در حین انجام وظیفه به دست شقیترین انسانها در روز ۱۲ رمضان سال ۹۶ به شهادت رسید تا شقاوت استکبار و ایادی آنها و برحق بودن مدافعانحرم بر همه جهانیان ثابت شود.
مصطفی آقاجانی معمار، پدر شهید احسان آقاجانی معمار شهید در گفتوگو با ما با بیانی شیوا و رسا به بیان قطرهای از دریای بیکران حسنات اخلاقی فرزندش پرداخت که در ادامه شرح این گفتوگو را میخوانید:
احسان قدم مبارکی داشت
بنده سه پسر به نامهای سبحان، احسان و حسین دارم که حسین فرزند بزرگ من است و احسان فرزند دومم و در ۲۸ آذر سال ۶۴ به دنیا آمد. سبحان هم متولد ۷۰ است.
احسان از بدو تولد خیلی قدم مبارکی داشت؛ او بچه خوبی بود، در دوران طفولیت هیچ آزار و اذیتی نداشت و خیلی راحت بزرگ شد. در تمام دوران تحصیل شاگرد ممتاز بود، بدون اینکه خرج خاصی برایش کنیم. او بسیار نجیب و باغیرت و با تعصب دینی صحیح و مذهبی، مومن، متدین و ولایی و عاشق اهل بیت بود.
همیشه شاگرد ممتاز بود
نخستین مدرسههایی که در آن درس خواند دانش و اثنیعشری در خیابان آب منگل بود، بعد رفت مدرسه چمران در خیابان خراسان، بعد از راهنمایی هم رفت دبیرستان میرداماد نرسیده به میدان قیام که در همه اینها شاگرد ممتاز بود، برای پیش دانشگاهی هم رفت میلاد طه، بعد از دوران مدرسه در دانشگاه شهید بهشتی رشته ریاضیات قبول شد و هم زمان در دانشگاه امام صادق (ع) هم شرکت کرد، آنها برایش دعوتنامه فرستادند و به همین دانشگاه رفت و در آنجا اقتصاد اسلامیرا خواند، کارشناسی ارشد را هم خواند و بعد در رشته اقتصاد وارد دکترا شد و اواخر دوره بود که شهید شد.
ورود به مجلس شورای اسلامی
پدر شهید ادامه میدهد: زمانی که در دانشگاه امام صادق (ع) درس میخواند برای پارهای از کارهای مشاورهای و اقتصادی به مرکز پژوهشها میرفت و با آقایی به نام دکتر چشمیکار میکرد، بعدها این آقای دکتر رفتند شدند جزء هیئتمدیره دانشگاه فردوسی مشهد و احسان را در مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامینگه داشتند، هر چه بیشتر در آنجا ماند بیشتر او را خواستند و دولت و مجلس هم از او استفاده میکردند، به این ترتیب او در مجلس ماندگار شد و هفتهای چند بار به کمیسیونهای اقتصادی مجلس مشاوره میداد و در همین رفت و آمدها به شهادت رسید.
دوست داشت مدافع حرم شود
پسرم احسان بسیار ولایی بود و خیلی دلش میخواست که در دفاع از حرم شرکت کند؛ اما چند مشکل داشت؛ یکی اینکه قدش کوتاه بود؛ البته من حدود ۱۰ سال قبل ناراحتی قلبی پیدا کردم و به نوعی او کفیل مخارج خانواده بود که به علت علاقهای که داشت خیلی مراقب من بود و خانواده را هم بطور کلی اداره میکرد؛ یعنی بین دو برادر و پدر و مادر و بستگان نقطه ثقلی بود، او مصداق واقعی «و بالوالدین احسانا» بود؛ نامش احسان بود و روشش هم همین بود.
پس از شهادتش وقتی از دولت و مجلس و دانشگاه برای تقدیم تسلیت آمدند و به ما سر زدند از پاکدستی و ساده زیستی او سخن میگفتند؛ هیچ گاه دنبال مد و ماشین آن چنانی نبود و از وسایل نقلیه عمومیاستفاده میکرد. در کنار ساده زیستی بسیار گشاده دست بود و اگر کسی مشکل مالی داشت همه جوره دستگیری و کمک میکرد.
روز شهادت
وی با اشاره به روز شهادت فرزندش بیان کرد: روز شهادتش من در خانه نشسته و در حال خواندن قرآن بودم. احسان هم نشسته بود و با گوشی کار میکرد. بعد هم آماده رفتن شد، رفت و برگشت، گفت کتم را بر نداشته ام، گفتم هوا گرم است، گفت میخواهم بروم مجلس...
او طبق معمول هفتهای دو سه بار از مرکز پژوهشها میرفت مجلس و وارد سایت و حیاط میشد، آن روز هم وقتی از سایت عبور میکند، داعشیها وارد مجلس میشوند، اول به قسمت مراجعین میروند و چند نفر را به شهادت میرسانند، بعد وارد حیاط مجلس شورای اسلامی میشوند، چند نفری که آنجا بودند میدوند، احسان برمیگردد که اینها را ببیند که در همان آن تیری به سرش میزنند و گویا همان زمان به شهادت میرسد.
تروریستهای مظلوم؟!
پدر شهید آقاجانی خاطرنشان کرد: در عکسهای احسان نوشته شده این سند مظلومیت شهدای مدافع حرم است. در واقع اگر انسان کمیبینش و بصیرت داشته باشد میفهمد که این شهدای مدافع حرم چقدر عزیز هستند و اگر این شهدای مدافع حرم نبودند چه مشکلاتی برای کشور ما به وجود میآمد، چون یک نمونه از آن را در حمله به مجلس دیدیم، و واقعاً خدا خواست که به نمایندگان و رئیس مجلس آسیبی نرسید، من فکر میکنم افرادی که در جریان حمله به مجلس به شهادت رسیدند سند مظلومیت ملت ایران در عرصه بینالملل
هستند.
اینها تلاش میکنند که ملت ایران را به تروریست بودن متهم کنند، آقای ترامپ ملت ایران را تروریست نامیده است، بنده میخواهم ببینم ما چه ملت تروریستی هستیم که همیشه مظلوم واقع شده ایم؛ در صورتی که باید جنایاتی که تکفیریها و همچنین داعش کافر به کارگردانی آمریکا و آلسعود و اسرائیل در منطقه انجام دادند را ببینند؛ داعش میآید و چنین جنایتی را در تهران انجام میدهد و ۱۷ نفر از عزیزان ما را به شهادت میرساند که هر کدام از اینها برای ما احسان هستند و خیلی عزیز؛ اما خدا را شاکریم که به نتایج دلخواه خود نرسیدند.
ولایت فقیه مانند فانوس است
امام میفرمودند: «پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت آسیبی نرسد» و «هر چه فریاد دارید بر سر آمریکا بکشید» و ما این سفارشات را فراموش نمیکنیم، شهید شدن فرزندانمان در همه دورانها جنایاتی است که به دست آمریکا و اسرائیل انجام شده است.
ما خط ولایت فقیه را فراموش نمیکنیم و از همه ملت هم تقاضا داریم که ولایت فقیه را فراموش نکنند، ولایت فقیه چراغ هدایت است، در دریا چراغی است که به آن فانوس دریایی میگویند، آنها را روشن میکنند که کشتیها راه خود را گم نکنند؛ ولایت فقیه هم حکم همین چراغها را دارند، ما باید چشممان را از ولایت فقیه برنداریم تا راه را گم
نکنیم.
آرزوی شهادت پدر
پدر شهید آقاجانی گفت: من خباثت استکبار جهانی را میدانم و وظیفه ما حالا هم همان است که از ابتدا بود؛ همه زندگی ما فدای اسلام است و عقیده من این است که اصل اسلام است، چه بهتر که در راه خدا شهید شویم، ما میگوییم بابی انت و امییا اباعبدالله، من خودم از جوانی آماده بودم و الان هم با اینکه سنم بالاست و مریض احوال هم هستم از خداوند میخواهم شرایطی فراهم شود که بتوانم در جهاد شرکت کنم و جان خودم را دراین راه فدا کنم، اما احسان از ما سبقت گرفت. ما خدا را شاکریم که خدا چنین پسری را به امانت به ما داد و آبرومند از دنیا رفت و وقتی به شهادت رسید فهمیدم که خدا به او جزای عالی داد.
احسان به ماتَرَک پیامبر (ص) عمل میکرد
سبحان، برادر کوچکتر شهید نیز در رابطه با شهید آقاجانی اظهار داشت: با برادرم ارتباط نزدیکی داشتم، احسان به ماتَرَک پیامبر (ص)؛ یعنی قرآن و اهل بیت واقعاً عمل میکرد، قرآن خواندنش ترک نمیشد، به من هم همیشه توصیه میکرد قرآن بخوانم.
خیلی اهل روضه و هیئت بود، ما در جلسات حاج آقا جاودان شرکت میکردیم، مدتی هم بود که هر شب بعد از ماه رمضان پیاده میرفتیم خیابان ایران، پای درس اخلاق حاج آقا مجتبی تهرانی و پیاده برمیگشتیم.
دغدغه مستضعفین را داشت
از ویژگیهای شخصی برادرم ساده زیستی او بود، مثلاً اگر جورابش پاره میشد دوباره آن را میدوخت و میپوشید، با اینکه وضع مالی خوبی داشت، میگفت چهاشکالی دارد. اهل حرف زدن نبود؛ برای مناسبتی رفته بودند مشهد و قرار بود با نمایندگان به هتلی بروند؛ ولی برادرم به هتل نرفته بود.
کتابهای خوبی را به من معرفی میکرد، مثلاً کتاب «چگونه یک نماز خوب بخوانیم» حاج آقا پناهیان یا کتاب «دختر شینا»، خودش این کتابها را میخواند و به آنها عمل میکرد، خمس مالش را میداد و نمیشد که کسی از او تقاضای پول بکند و دستش را رد کند.
خیلی دغدغه مستضعفین را داشت و میگفت باید انقلاب به دست مستضعفین بیفتد. در پروفایلش هم این عبارت را از شهید آوینی نوشته است: «هر کس میخواهد ما را بشناسد برود و قصه کربلا را بخواند گرچه خواندن داستان را سودی نباشد اگر دل کربلایی نیست.»
خبر شهادت
برادر شهید آقاجانی بیان کرد: ما اصلاً خبر نداشتیم که به مجلس حمله شده و از رادیو و تلویزیون شنیدیم، به احسان زنگ میزدیم و او جواب نمیداد، با مرکز تماس گرفتیم که گفتند رفته مجلس؛ اما سالم است، اینها را بردهاند داخل و درها را بستهاند و تا ساعت ۱۲ شب به ما نگفتند، ساعت ۱۲ بود که با منزل تماس گرفتند و گفتند که مجروح شده و در بیمارستان بقیهًْالله بستری است و اگر برادرهایش بیایند و پدر و مادرش نباشند بهتر است؛ برای همین هم من و برادر بزرگتر و عمویم رفتیم، به من گفتند بیایید در مرکز پژوهشها تا با هم برویم و وقتی که وارد شدیم من گفتم گویا خبری است؛ چون در را بستند و ما را بردند بالا و نشاندند و مقدمه چینی کردند، من هم بلند میشدم و میگفتم که شهید شده است؟ برادر بزرگم که حالش بد شد و افتاد و من هم مدام راه میرفتم و عمویم من را آرام میکرد.
بعد هم ما برگشتیم خانه و عمویم گفت من موضوع را به خانواده میگویم، خلاصه رفتیم بالا و به پدرم گفتیم که مجروح شده است، پدرم گفت بچه ام را کشتند؟ گفتیم نه، تا اینکه عمویم کمکم گفت که چه اتفاقی افتاده است.
خدا همه خوبیها را در وجود احسان قرار داده بود
مادر شهید آقاجانی در رابطه با فرزند شهیدش اظهار داشت: بنده همیشه میگفتم خدا همه خوبیها را در وجود احسان قرار داده است، آنقدر که او جوان خوبی بود، از تقوا، مهربانی، گشاده دستی و ولایتمداری، پسرم خیلی متواضع بود و من بعد از شهادتش تقدیرنامههای زیادی را لابه لای کتابهایش دیدم که هیچگاه آنها را به ما نشان نداده بود. وقتی کسی او را میدید متوجه نمیشد که سطح تحصیلات او چقدر بالاست.
احسان دغدغههای حضرت آقا را داشت
احسان خیلی دغدغههای حضرت آقا را داشت و چون رشته او اقتصاد بود در زمینه اقتصاد مقاومتی خیلی تلاش میکرد و سخنان حضرت آقا را میشنید و عمل میکرد. ما هم خیلی برایش دعا میکردیم و من هم همیشه میگفتم خدایا آنچه خیر دنیا و آخرت است را برایش مقدر کن.
کلام آخر
قصه این هفته ما با شهادت احسان آقاجانی معمار عزیز به پایان رسید؛ باز هم باور کردیم که شهادت بیحساب و کتاب نیست. احسان قصه این صفحه لیاقت شهادت را داشت. واقعاً اعتقاد، ایمان، اخلاق، اخلاص عمل او را در زندگیاش در تراز یک شهید کرده بود.
حتماً میپرسید چرا؟ چون شنیدم زمانی که مسجد طوس میدان خراسان تهران مدتی خادم نداشت احسان در کنار پدرش امور نظافت و تمیزی مسجد را عهدهدار بود؛ اینقدر متواضع بود که کسی گمان نمیکرد دانشجوی دکتراست! هرکس نمیدانست و او را نمیشناخت، گمان میکرد یک فرد دیپلمه بیکار است و از سر ناچاری به پدرش کمک میکند! درحالیکه او در مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی مشغول به کارشده بود. که این خیلی معناها دارد.
آری شهدا به یک معنا چون جانشان را تقدیم کردهاند، چنیناند اما احسان در دوران زندگیاش نیز واقعاً مصداق این فضیلت بود. فردی که سالیان سال خود به دنبال مدافع حرم شدن بود که از حریم آل الله و عمهاش زینب (س) دفاع کند لیکن راه چرا باز نمیشود داستان خودش را دارد، اما در این زمان بایستی عاشق پرواز باشی و در نهایت پرواز میکنی، زمان و مکانش خیلی مهم نیست. در سوریه یا در قلب تهران و در میدان بهارستان آن هم خانه ملت و به دست همان دست پروردگان آل سعود یعنی داعشیان و چه سعادتی بالاتر از اینکه در ماه مبارک رمضان هم چون شهدای کربلا با لب عطشان به شهادت برسد، چقدر این ستارهها برای ما زمینیها عزیزند و ما همیشه محتاج راه آنها هستیم، تو برای خیلیها نه یک دوست نه بلکه یک آموزگار بودی.
از تو آموختیم که با خدای خویش چگونه معامله کردی و جانت را که برایت عزیز است برای باقی ماندن دین اسلام فدا کردی این کار در زبان راحت است اما در عمل بسیار سخت، که تو به همه نشان دادی در راهت عزمی راسخ داری و کار برای رضای خدا باید دغدغه مند باشد وگرنه بی نتیجه است.
بی شک بار این فراق برای پدر و مادر عزیز و برادرانت خیلی دشوار است، خدا توفیق دهد ادامهدهنده راهت باشیم.