کد خبر 970337
تاریخ انتشار: ۶ تیر ۱۳۹۸ - ۱۱:۴۶

ما هیچ‌وقت در آن ساعات ظهر، پزشک جراح در بیمارستان نداشتیم. اما خواست خدا بود که آن روز دکتر «محجوبی» در بیمارستان بود. او بلافاصله خود را به اتاق عمل رساند و با ۲، ۳ ساعت تلاش توانست خونریزی شدید آقا را کنترل کند. آن روز در اتاق عمل واقعاً معجزه شد...

به گزارش مشرق، تاریخ ۸۰ ساله بیمارستان قدیمی «بهارلو» در محدوده میدان راه‌آهن را که ورق بزنی، تلخ‌وشیرین‌های فراوانی از زیر غبار فراموشی بیرون می‌آید. اما در این میان، خاطره ۶ تیر سال ۱۳۶۰ جایگاه ویژه‌ای دارد؛ روزی که در ردیف پرالتهاب‌ترین مقاطع تاریخ انقلاب اسلامی قرار می‌گیرد. روزی که ترور یکی از شخصیت‌های برجسته نظام جمهوری اسلامی می‌توانست آن را به یکی از غمبارترین روزهای تاریخ انقلاب تبدیل کند. اما خدا اراده کرده‌بود نقشه بدخواهان را نقش‌برآب کند. همه آن‌هایی که در چند ساعت بحرانیِ ظهر تا عصر آن روز و بعد از ترور آیت‌الله «سید علی خامنه‌ای» در بخش جراحی بیمارستان بهارلو حضور داشتند، معترف‌اند که ۳۸ سال قبل در چنین روزی، یک معجزه توانست به یار نزدیک امام (ره) زندگی دوباره ببخشد و این ذخیره گرانسنگ را برای سال‌های سخت و حساس آینده حفظ کند.

بیشتر بخوانید:

در بازخوانی آن حادثه تاریخی به سراغ دو نفر از اهالی دیروز و امروز بیمارستان بهارلو رفته‌ایم؛ «حسین یزدان یار»، شاهد عینی که در سرعت بخشیدن به روند درمانی امام جمعه وقت تهران نقش موثری داشت و «مختار محمدی»، پژوهشگر که با مطالعاتش، جزییات خوبی از ماوقع آن روز خاص در اختیارمان قرار می‌دهد.

*سکانس اول: انفجار در مسجد ابوذر

عیدی شوم گروه فرقان، قاتلِ شنبه‌های دلپذیر مساجد تهران

شنبه‌ها برای اهالی مساجد جنوب شهر تهران، روز خاصی بود. روزشماری می‌کردند در یکی از این شنبه‌ها، قرعه فال به نام آن‌ها و مسجدشان بیفتد و بتوانند از یکی از شخصیت‌های محبوب انقلاب میزبانی کنند. این برنامه ثابت هفتگی آیت‌الله خامنه‌ای، امام جمعه وقت تهران بود که شنبه‌ها برای سخنرانی و پاسخ به شبهات به یکی از مساجد جنوب شهر بروند. شنبه آن هفته مصادف بود با ۶ تیر و این بار قرار بود مهمان مسجد «ابوذر» در محله «فلاح» باشند.

خودروی آیت‌الله خامنه‌ای آن روز یک سرنشین ویژه دیگر هم داشت؛ خلبان «عباس بابایی» که آمده‌بود بی‌واسطه با نماینده امام (ره) در شورای عالی دفاع گفتگو کند. آن‌ها نیم ساعت زودتر از اذان ظهر به مسجد ابوذر رسیدند و گفت‌وگویشان را در همان مسجد ادامه دادند.

منشأ اختلال، ضبط صوتی بود که کنار ایشان و در سمت چپشان قرار داده‌شده‌بود. کار خدا بود که بلندگو سوت کشید و باعث شد مجریان مراسم جای ضبط صوت را تغییر داده و در سمت راست ایشان قرار دهند. با رفع مشکل، امام جمعه تهران به صحبت ادامه دادند: «در زمان امیرالمؤمنین (ع)، زن در همه جوامع بشری نه‌فقط در میان عرب‌ها مظلوم بود. نه می‌گذاشتند درس بخواند، نه می‌گذاشتند در اجتماع وارد شود و در مسائل سیاسی تبحر پیدا کند، نه ممکن بود در میدان‌های مختلف…» آن روز هم طبق روال، بعد از پایان نماز جماعت ظهر، جلسه پرسش و پاسخ شروع شد. یک نفر از داماد آیت‌الله پرسیده‌بود که ایشان در پاسخ گفتند: «خدای متعال نه به ما دختر داده و نه داماد.» بحث گل انداخته‌بود و آیت‌الله خامنه‌ای مشغول پاسخ‌دادن به سئوالات بودند که سوت بلندگو، آرامش جلسه و تمرکز سخنران را به‌هم‌زد.

عمامه خونین آیت الله خامنه‌ای روی فرش مسجد ابوذر

این بار صدای مهیبی همه‌چیز را به‌هم‌ریخت. یک انفجار، سخنران ویژه جلسه را هدف گرفته‌بود. حالا پیکر خونین آیت‌الله خامنه‌ای بر زمین مسجد افتاده‌بود و همه متحیر و وحشت‌زده دنبال منشأ حادثه می‌گشتند. همه‌چیز به همان ضبط صوت مربوط می‌شد که حالا مثل یک کتاب دوتکّه شده‌بود! روی جداره داخلی ضبط صوت منفجرشده با ماژیک قرمز رنگ نوشته شده‌بود: «عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی.»

محافظ‌های بهت‌زده، پیکر نیمه‌جان امام جمعه مجروح تهران را در بلیزر سفید گذاشتند و با نهایت سرعت به طرف نزدیک‌ترین بیمارستان رفتند؛ بیمارستان بهارلو.

*سکانس دوم: بعد از حادثه - بیمارستان بهارلو

*روایت اول:

غذای چرب رستوران مرا به یک اتفاق بزرگ پیوند زد!

«هنوز پایم را از در بیمارستان بیرون نگذاشته‌بودم که یک بلیزر سفیدرنگ که با چراغ‌های روشن و سرعت زیاد داشت از جهت مخالف خیابان به سمت بیمارستان می‌آمد، توجهم را جلب کرد. درحالی‌که از تخلف راننده ناراحت شده‌بودم، زیر لب گفتم: انقلاب شد، اما بعضی‌ها درست نشدند…»

حالا دیگر ۷۷ سال را پر کرده و هرازگاهی برای چکاپ، سروکارش به یک بیمارستان می‌افتد، اما خودش عمری مسئولیت رتق و فتق امور بیماران را بر عهده داشته و تا دلت بخواهد از آن روزها خاطره دارد. برای «حسین یزدان یار»، مسئول پذیرش شیفت عصر و شب بیمارستان بهارلو، اما آن چند ساعت بحرانی ششمین روز از ماه چهارم سال ۶۰، نقطه عطف ۳۰ سال خدمتش در این بیمارستان بوده. همان دقایقی که انگار انتخاب شده‌بود برای مراقبت از امام جمعه غرق‌به‌خون تهران و همراهی با محافظان بهت زده‌اش.

از حسین آقا بپرسید، می‌گوید خواست خدا پشت تمام ماجراهای آن روز در بیمارستان بهارلو بوده، حتی برخورد کاملاً اتفاقی او با تیم انتقال‌دهنده آیت‌الله خامنه‌ای به بیمارستان: «آن روز ساعت یک ظهر از بخش خارج شدم تا برای صرف ناهار به رستوران بیمارستان بروم، اما غذا را که دیدم، منصرف شدم؛ غذا آنقدر چرب بود که تصمیم گرفتم از بیرون از بیمارستان چیزی تهیه کنم و بخورم. اما هنوز از درِ بیمارستان خارج نشده‌بودم که متوجه یک بلیزر شاسی بلند سفیدرنگ شدم که با سرعت زیاد و درحالی‌که چراغ‌هایش روشن بود، داشت از جهت مخالف خیابان به سمت بیمارستان می‌آمد. ماشین که جلوی بیمارستان توقف کرد، یک لحظه نگاهم به داخلش افتاد؛ یک فرد روحانی با عمامه مشکی روی صندلی عقب، غرق در خون بود. تازه فهمیدم علت رانندگی عجیب راننده این ماشین چه بوده. تا این صحنه را دیدم، به‌کلی فراموشم شد قرار بود کجا بروم و چه کار کنم. ازآنجاکه احترام زیادی برای سادات قائلم، یک حسی به من گفت الان فقط باید اینجا باشم و به این سید کمک کنم.»

وقت تلف نکن، مستقیم برو اتاق عمل!

«آن ۱۷، ۱۸ سال سابقه کار در بیمارستان به کنار، ازآنجاکه از ۵ سالگی هم همراه پدرم که پزشکیار و دندانساز بیمارستان بهارلو بود، به این بیمارستان رفت و آمد داشتم، به تمام بخش‌های بیمارستان و راه‌های میان‌بر آن اشراف داشتم و همین شناخت، در آن لحظات بحرانی امدادرسانی به آن بیمار ویژه حسابی به کار آمد.»

مسئول پذیرش شیفت عصر و شب بیمارستان بهارلو راست می‌گوید که انگار همه اتفاقات آن روز ۶ تیر از طرف خدا کارگردانی می‌شد. او مکثی می‌کند و در ادامه در تشریح وضعیت بیمار و همراهانش و اقدامات خود اینطور می‌گوید: «به افراد تازه‌وارد به بیمارستان نگاه کردم. حال همه‌شان بد بود؛ مجروح همین‌طور خون از دست می‌داد و ۲ همراهش هم مدام گریه می‌کردند و بر سرشان می‌زدند و پریشان بودند. وضعیت وخیم بیمار را که دیدم، به این نتیجه رسیدم که انجام روال عادی مراحل پذیرش، نتیجه‌ای جز تلف کردن وقت و هدر دادن فرصت برای نجات بیمار ندارد. از آن طرف هم خوب می‌دانستم اوضاع اورژانس بیمارستان هم مثل حال این بیمار، حسابی وخیم است. اورژانس آن روزها هیچ امکاناتی نداشت حتی ملحفه! از دستگاه اکو قلب هم در اورژانس خبری نبود و در مواقع لزوم، پرستاران دستگاه اکو را از بخش به اورژانس می‌آوردند. اینطور بود که نگذاشتم مجروح را به اورژانس ببرند و وقت تلف شود. حتی منتظر نشدیم پرستاران برانکارد بیاورند. ۳ نفری او را بغل گرفتیم و با راهنمایی من به طرف آسانسور دویدیم. اتاق عمل در طبقه دوم بود. جلوی درِ اتاق عمل که فرصت شد نفس تازه کنیم، تازه فهمیدم فرد مجروح، آیت‌الله خامنه‌ای، امام جمعه تهران است.»

حواست به نفوذی‌های خاموش باشد!

شناسایی مجروح بدحال، تازه شروع نگرانی‌های حسین یزدان یار بود. او بهتر از هرکسی می‌دانست آن روزها بیمارستان، مشتی نمونه خروار جامعه بود و زیر پوستش ماجراها جریان داشت: «از وقتی آیت‌الله خامنه‌ای را شناختم، دیگر آرام و قرار نداشتم و مدام نگران امنیت ایشان بودم. عاقبت به این نتیجه رسیدم که باید موضوع را به نیروهای کمیته انقلاب اطلاع دهم. آخر، آن روزها منافقان در اوج پلیدی و خباثت بودند و طرفداران آن‌ها از کوموله، دموکرات، حزب توده و… حتی در بیمارستان هم نفوذ کرده بودند و ما بعضی‌هایشان را هم می‌شناختیم. به همین دلیل نگران بودم، چون هر لحظه ممکن بود آن‌ها آقا را بشناسند و بخواهند پنهانی و از راه‌هایی که جلب‌توجه هم نکند مثلاً تزریق یک آمپول خطرناک، به ایشان صدمه بزنند.

خلاصه در اولین فرصت با مقر کمیته محدوده بیمارستان در مسجد حضرت ابوالفضل (ع) در خیابان «رباط کریم» (آیت‌الله ایروانی فعلی) تماس گرفتم و موضوع را به آقای «اکبر جمعه»، مسئول کمیته اطلاع دادم. خوشبختانه نیروهای کمیته هم به‌سرعت – شاید در عرض ۵ دقیقه - خودشان را به ما رساندند و امنیت بیمارستان را در دست گرفتند و خیال همه ما را راحت کردند. کمی که گذشت، عده زیادی از مردم که از ماجرا باخبر شده‌بودند، خود را از گوشه‌وکنار به بیمارستان رساندند و ازدحام شدیدی اطراف بیمارستان ایجاد شد. حضور نیروهای کمیته در آن شرایط، کمک فراوانی به ایجاد امنیت در بیمارستان کرد.»

جراح را خدا رسانده بود

«ما هیچ‌وقت در آن ساعات ظهر پزشک جراح در بیمارستان نداشتیم. جراحان مدت زیادی در بیمارستان حضور نداشتند و اغلب ساعت ۱۰، ۱۱ بیمارستان را ترک می‌کردند. اما آن روز خواست خدا بود که دکتر «محجوبی» موقع ظهر و در آن ساعت خاص در بیمارستان بود. او که ریاست بیمارستان را هم برعهده داشت، به‌عنوان یک جراح زبردست و مؤمن شناخته‌می‌شد. تا خبر به دکتر محجوبی رسید، بلافاصله خود را به اتاق عمل رساند و با مهارتی که داشت، بعد از ۲، ۳ ساعت تلاش توانست آن خونریزی شدید را کنترل کند. نیروهای اتاق عمل هم انصافاً افراد سالم و درست و کاربلدی بودند و واقعاً آن روز برای آقا سنگ‌تمام گذاشتند.»

۳۸ سال از آن روز گذشته، اما هنوز هم یادآوری خاطره‌اش، راوی داستان ما را هیجان‌زده می‌کند و هربار که به ماوقع آن چند ساعت نفس‌گیر فکر می‌کند، باز هم به همان نتیجه همیشگی می‌رسد: «از هر طرف به ماجرای آن روز نگاه می‌کنم، می‌بینم روی حضور دکتر محجوبی در بیمارستان در آن لحظات، اسمی جز معجزه نمی‌شود گذاشت. واقعاً اقدامات به‌موقع آن پزشک لرستانی بود که جان آقا را نجات داد.»

نگاه حسین آقا که با تابلوی عکس کنار دستش گره می‌خورد، لبخندی پر از آرامش روی صورتش می‌نشیند و می‌گوید: «نجات آیت‌الله خامنه‌ای از آن حادثه سنگین، فقط کار خدا بود. خدا می‌خواست ایشان را برای این مملکت حفظ کند تا در سال‌های سختی که در پیش بود، با تدبیرشان این انقلاب را از حوادث به سلامت بگذرانند. امروز هم به وجود ایشان است که کارها سامان گرفته است.»

برای حسین یزدان یار از آن روز سرنوشت‌ساز، یک خاطره ماندگار باقی مانده و یک یادگاری: «چند روز بعد، تقدیرنامه‌ای به من دادند که در آن بابت تلاش‌هایی که در آن روز حساس برای خدمت و رسیدگی به آقا انجام داده‌بودم، قدردانی شده‌بود. آن تقدیرنامه را هنوز هم نگه‌داشته‌ام.»

*روایت دوم:

آن ۶ ساعت نفس‌گیر...

«مختار محمدی»، مشاور اجرایی سابق بیمارستان بهارلو و پژوهشگر که تحقیقات خوبی درباره ماجراهای آن ۶ ساعت پرالتهاب حضور آیت‌الله خامنه‌ای در این بیمارستان داشته و اسناد مرتبط با آن را مورد مطالعه و بررسی قرار داده‌است، نگاه متفاوتی به حادثه مهم آن روز در بیمارستان دارد. او با کنار هم قرار دادن اطلاعات ثبت شده در اسناد بیمارستان، واقعه آن روز را براساس جدول زمانی برایمان روایت می‌کند:

عکس منتسب به انتقال آیت الله خامنه‌ای از مسجد به بیمارستان

۱۳:۳۰

آیت‌الله خامنه‌ای درحالی‌که خونریزی شدید دارند، به اتاق عمل منتقل می‌شوند. در این دقایق که همزمان با تغییر شیفت صبح به عصر است، هیچ‌کس ایشان را نمی‌شناسد. آنچه در بیمارستان دهان‌به‌دهان می‌چرخد، این است که یک روحانی را آورده‌اند که ظاهراً در حادثه بمب‌گذاری مجروح شده است.

*اظهارنظر متخصص بیهوشی دم در اتاق عمل، نفس همراهان را در سینه حبس می‌کند. او بعد از معاینه بیمار می‌گوید: «نبض بیمار، محسوس نیست و فشار خون هم ندارد!»

از معاینه مردمک چشم‌ها هم نتیجه امیدوارکننده‌ای حاصل نمی‌شود؛ مردمک هر ۲ چشم، گشاد شده. با احتساب مجموع این شرایط، اعلام می‌شود بیمار از دست رفته است...

* وضعیت بیمار، وخیم است؛ سمت راست بدن شامل سینه، استخوان ترقوه و بازو کاملاً متلاشی شده و با زخمی عمیق، حالت له‌شدگی و پارگی پیدا کرده است. اما در این میان، دو نفر انگار یک مأموریت نانوشته دارند؛ «خلیلی»، تکنیسین بیهوشی و «عظیم زادگان»، تکنیسین اتاق عمل بی‌توجه به تمام علائم ناامیدکننده، بی‌فوت وقت کار ماساژ قلبی و احیا را شروع می‌کنند. در همین اثنا و در اثر انجام ماساژ قلبی، از رگ‌های پاره‌شده خون جهنده بیرون می‌زند. خبر خوب این است که سرعت عمل این ۲ تکنیسین، ورق را برگردانده‌است...

*دکتر محجوبی، رییس بیمارستان و جراح عمومی، کاملاً اتفاقی در آن دقایق در بیمارستان حضور دارد و با اطلاع از ماجرا به اتاق عمل می‌آید و فوری با پنس شروع می‌کند به گرفتن رگ‌های خونریزی‌کننده و موفق می‌شود به‌طور موقت جلوی خونریزی را بگیرد. این حیاتی‌ترین کاری است که برای بیمار انجام می‌شود.

۱۴:۰۰

*بیمار به اتاق عمل منتقل شده و درمان‌های تکمیلی شروع می‌شود.

۱۴:۴۵

*دکتر «منافی»، وزیر بهداری وقت در بیمارستان بهارلو حضور پیدا می‌کند و در ادامه، دکتر «فاضل»، جراح عروق و پزشک امام خمینی (ره) هم به تیم جراحی ملحق می‌شود.

۱۷-۱۶:۳۰

*با اتمام عمل جراحی، بیمار به اتاق ریکاوری منتقل می‌شوند.

* آیت‌الله خامنه‌ای حجم زیادی خون از دست داده‌اند و به‌ناچار باید به‌طور مکرر به ایشان خون تزریق شود. اما همین موضوع هم به یکی از دغدغه‌های تیم درمانی تبدیل شده است. درمجموع ۳۶ واحد خون به ایشان تزریق می‌شود. تزریق این حجم خون به‌صورت بالقوه می‌تواند به عوارض غیر قابل جبرانی مانند نارسایی کلیه بینجامد، اما یکی از اعضای کادر درمان بعدها می‌گوید: «معجزه بود؛ کلیه‌های ایشان مثل ساعت داشت کار می‌کرد.»


۱۸:۰۰

*بیمار تا حدودی علائم هوشیاری نشان می‌دهند. حالا نوبت اقدامات تکمیلی است. با توجه به اینکه بیمارستان بهارلو به لحاظ امنیت در شرایط نامطمئنی قرار دارد و از امکاناتی مانند بخش سی‌سی‌یو و آی‌سی‌یو هم محروم است، تصمیم گرفته‌می‌شود آیت‌الله خامنه‌ای به بیمارستان دیگری منتقل شوند.

*هلی‌کوپتری برای انتقال آیت‌الله خامنه‌ای در محوطه بیرونی بیمارستان به زمین می‌نشیند، اما ازدحام جمعیت نگران، اجازه نمی‌دهد ایشان را به طرف هلی‌کوپتر ببرند. در این لحظات، تدبیری اندیشیده می‌شود؛ قرار می‌شود یک نفر به جای ایشان روی برانکارد بخوابد، رویش پوشانده شده و به صورت نمادین به داخل هلی‌کوپتر منتقل شود. آقای «صنعتی»، یکی از اعضای انجمن اسلامی بیمارستان روی برانکارد می‌خوابد و… با بلند شدن هلی‌کوپتر، مردم با تصور انتقال آقا، از اطراف بیمارستان پراکنده می‌شوند.

۱۸:۴۵-۱۸:۳۰

*هلی‌کوپتر دوم از راه می‌رسد و در حیاط پشتی بیمارستان فرود می‌آید و به‌این‌ترتیب، آیت‌الله خامنه‌ای به بیمارستان قلب منتقل می‌شوند.


 

*سکانس سوم: بعد از بحران - بیمارستان قلب

بشکست اگر دل من، به فدای چشم مستت...

در تمام مراحل درمان آیت‌الله خامنه‌ای، یک نفر مدام نگران بود و از اطرافیان جویای احوال ایشان بود. امام خمینی (ره) مرتب پیگیر بودند و پیغام می‌فرستادند که: «آقا سید علی چطورند؟» پیام امام (ره) خطاب به آیت‌الله خامنه‌ای هم در ساعت ۲ بعد از ظهر روز ۷ تیر منتشر شد:

«جناب حجت‌الإسلام آقای حاج سید علی خامنه‌ای دامت افاضاته

خداوند متعال را شکر که دشمنان اسلام را از گروه‌ها و اشخاص احمق قرار داده است؛ و خداوند را شکر که از ابتدای انقلاب شکوهمند اسلامی هر نقشه که کشیدند و هر توطئه که چیدند و هر سخنرانی که کردند، ملت فداکار را منسجم‌تر و پیوندها را مستحکم‌تر نمود...

اینان با سوءقصد به شما، عواطف میلیون‌ها انسان متعهد را در سراسر کشور بلکه جهان جریحه‌دار نمودند. اینان آنقدر از بینش سیاسی بی‌نصیب‌اند که بی‌درنگ پس از سخنان شما در مجلس و جمعه و پیشگاه ملت به این جنایات دست زدند؛ و به کسی سوءقصد کردند که آوای دعوت او به صلاح و سداد در گوش مسلمین جهان طنین‌انداز است...

من به شما خامنه‌ای عزیز، تبریک می‌گویم که در جبهه‌های نبرد با لباس سربازی و در پشت جبهه با لباس روحانی به این ملت مظلوم خدمت نموده‌اید و از خداوند تعالی سلامت شما را برای ادامه خدمت به اسلام و مسلمین خواستارم.»

رادیو را در اتاق بیمارستان گذاشته‌بودند کنار گوش آیت‌الله خامنه‌ای. آن پیام را که شنیدند، انگار روح تازه‌ای در وجودشان دمیده شد. ۴ روز بعد که وضعیت جسمی‌شان تثبیت شد، در یک مصاحبه تلویزیونی در پاسخ پیام محبت‌آمیز امام (ره) خطاب به ایشان گفتند:

«بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت / سَر خُمِّ مِی سلامت شکند اگر سبویی» ‌
 

نمی‌دانم خدا با من چه کار دارد که مرا نگه داشت؟

«وقتی آقا در مسجد ابوذر ترور شدند، در مجلس بودم. وقتی خبردار شدم، بلافاصله خودم را به بیمارستان بهارلو در میدان راه‌آهن رساندم. آقا را برده‌بودند اتاق عمل. از همراهان شنیدم اول به درمانگاه عباسی رفته‌بودند، اما چون آنجا امکانات نداشت، به‌سرعت به بیمارستان بهارلو آمده‌بودند. پزشکان اعتقاد داشتند اگر آقا ۵ دقیقه دیرتر به بیمارستان می‌رسید، کار تمام بود. از آن طرف هم انفجار اگر سمت چپ ایشان را گرفته‌بود، قطعاً به قلبشان آسیب جدی وارد می‌شد. اما خداوند می‌خواست این قلب تپنده نظام از کار نیفتد و ایشان را به عنوان ذخیره انقلاب نگه داشت…»

حجت‌الإسلام «علی‌اکبر ناطق نوری» در ادامه می‌گوید: «روزی که برای عیادت خدمت آقا شرفیاب شدم، ایشان فرمودند: «این حادثه، علی‌القاعده باید مرا می‌برد. اما نمی‌دانم خدا با من چه کار دارد که مرا نگه‌داشت؟»

منبع: فارس