به گزارش مشرق، عباس سلیمینمین مدیر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران در یادداشتی اختصاصی برای تسنیم نوشت: یکی از پیشنیازهای رشد و تعالی بشر حاکمیت صلح بر محیط اوست، امّا آیا دستیابی به صلح و آرامش بدون تن دادن طرفین مخاصمات به عدالت ممکن خواهد بود؟ در صورت متفق بودن بر اصل عدل، نخستین گام برای نیل به صلح مقابله با زورگویی و بیعدالتی است. این مهم جز از طریق متوجه ساختن افکار عمومی به پایهگذاران تبعیضها و زیادهخواهیها در سطح جهان دستیافتنی نخواهد بود، اما آیا متجاوزان به حقوق ملتها را میتوان با نصیحت از تعدی به مظلومان و ضعفا بازداشت؟ پاسخ تاریخ به این پرسش بلادرنگ منفی است. همواره زورمندان فزونیطلب تصور کردهاند که پیچیدهتر از گذشتگان میتوانند بدون تن دادن به عدالت، صلح را تحمیل کنند.
بیشتر بخوانید:
سلیمینمین: امیرانتظام به آمریکا خط میداد
سلیمی نمین خطاب به امینزاده: عجالتاً «وزیر جنگ» واقعی شمایید!
بدون تردید هیچ بیعدالتی و ظلمی بیواکنش نمیماند. تلاش برای بازگرداندن آرامش مجدد به جامعه بشری یا با رفع ظلم و یا تحت فشار قراردادن مظلوم ممکن خواهد بود. اما از آنجا که انسانها حتی تحت فشار از رشد بازنمیمانند برای درهمکوبیدن اعتراض مظلوم واقعشدگان هر روز میبایست بر شدت فشارها افزود. این روند البته منجر به انفجار علیه تحمیلکنندگان صلح غیرعادلانه خواهد شد؛ به همین دلیل برخی بهدرستی صلح و آرامش در سایه شمشیر را از جنگ بدتر میدانند، زیرا انفجار ناشی از تداوم ظلم و بیعدالتی به کینه و عداوتی خانمانبرانداز منجر میشود که حتی در جنگها نمیتوان سراغ آن را گرفت؛ بنابراین صلح در سایه سرکوب مظلوم که به آن" صلح مسلح" نیز گویند هرگز پایدار نخواهد بود. متأسفانه با وجود در پیش رو بودن تجربیات فراوان گذشتگان بیشترین اهتمام به صلح در جهان امروز بر این اساس دنبال میشود؛ زیرا علاوه بر ابزار سرکوب، زورمداران با گسترش تجهیزات ارتباط جمعی به ابزارهای تحمیق نیز مسلط شدهاند. این ابزارهای نوظهور آنها را به کنترل مظلومان امیدوارتر ساخته است.
آنچه در این میان زیادهخواهان را یاور بوده مدل صلحی است که برخی سیاستمداران بومی مجامع غارت شده عرضه میدارند و آن صلح در سایه کرنش یا به رسمیت شناختن قدرتهای زیادهخواه به عنوان کدخدای جهان امروز(یا به تعبیری «گریت پاورز») است؛ چنین صلحی که اساس آن بر پذیرش نابرابری از درون جوامع تحت ستم است البته تشخیص را بر مردم سختتر مینماید؛ زیرا در این مدل، این سیاستمداران خوشنام دیروز و قدرتطلب امروز جامعه خود اویند که آنان را به صلحی نابرابر فرامیخوانند. این صلح نیز با از سکه افتادن اعتبار واسطههای رجحاندهنده منافع خویش بر منافع عمومی ناپایدار میشود. آخرین الگوی صلحی که با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، ترویج شد صلح در سایه مقاومت است.
این الگو هرگز پیروان خود را به پیشتاز بودن در جنگ فرانمیخواند، بلکه حتی مقاومت در برابر متجاوزان در چارچوب شیوههای عادلانه را پی میگیرد. این الگو برای جلوگیری از تحقیر مظلومان و به رسمیت نشناختن ظالم، حتی لعن و نفرین بر زیادهخواهان عالم را نوعی مقاومت تعریف میکند. این روش ضمن زنده نگه داشتن مقاومت حتی در سختترین شرایط، مظلومان را با جهتگیری دقیق به سمت ابزارهای مشروع مختلف برای مقاومت و ایثار بیشتر سوق میدهد، اما هرگز صلح عادلانه را از طریق تمسک جستن به روشهای ظالمان مجاز نمیپندارد. این ویژگی مقاومت را به صورت آشکاری از اقدامات تروریستی( که همان «گریت پاورز»ها منشأ آنند) متمایز میسازد.
امروز وزانت الگوی مقاومت در یمن، لبنان، سوریه، عراق، بحرین و عدم توسل به خشونت کور حتی در تنگناهای جدی آن چنان ناظران را مجذوب کرده که برچسب تروریسم زدن بر آن توسط قدرتهای زیادهخواه بسیار دشوار گشته است، بهعکس تروریسم ترویج شده توسط این قدرتها- در هر قالبی و در هر شکلی که برای بدنام نمودن مقاومت رخ نماید- چون دارای خصوصیات مشترکی است بهسهولت قابل شناسایی و ارزیابی خواهد بود.
" صلح در سایه مقاومت" ضمن افزایش هزینه زورگویان، هزینه ملتها را برای نیل به حقوق حقهشان بهشدت کاهش میدهد و این پیام را به زیادهخواهان منعکس میسازد که اینگونه نیست که ظلمی صورت گیرد و سودی عاید آید و عواقب آن بهسهولت قابل مهار باشد، بلکه این مقاومت ملتها خواهد بود که زیادهخواهی را پایان میبخشد. طرفداران " صلح در سایه مقاومت" از آن جا که به انجام وظیفه میاندیشند کمتر در مسیر افراط و توسل به ابزارهای غیرعادلانه قرار میگیرند؛ نه مقهور قدرت ظالم میشوند (زیرا در هر شرایطی از مبارزه فاصله نمیگیرند و حتی با برائت لفظی از ظالم شأنیت خود پاس میدارند) ، نه کینهها در آنها انباشته میشود که به اعمال انفجارگونه دست زنند.
آن چه امروز صلح در سایه مقاومت را در کانون توجه ملتها قرار داده است رفع ظلم در چارچوب عدالت برای همگان است. درخشش ویژه الگوی « مقاومت» در این ایام و غرور آفرین بودن آن برای ملت ها، به ویژه ملت ایران، برخی سیاست پیشگان متفاوت اندیش را به فرصت طلبی سوق داده است.
یکی در مصاحبه با روزنامه نیویورک تایمز میگوید: « همکاری متقابل ایران وآمریکا به نفع صلح، اقتصاد و فرهنگ جهانی خواهد بود.» دیگری در روزنامه گاردین بحث گفت وگوی تمدن ها با آقای ترامپ ؟! را مطرح می سازد. گرچه این دو جریان در ظاهر متفاوتند و یکی به لحاظ کنش سیاسی به میدان می آید و دیگری در پوشش نظری و تئوری، اما چنین رهنمودهایی جز تقویت موقعیت ترامپ حاصلی به بار نخواهد آورد. نژاد پرستان جسور حاکم بر واشنگتن نه مدنیتی برای سایر ملت ها قائلند و نه شأنی برای گفت و گو می شناسند، بنابر این آقایان برای طرح خود راه های دیگری جز تقویت موجود تنفر برانگیزی همچون ترامپ را در پیش گیرند.