جالب آنکه جریانی که در داخل کشور، کوچک‌ترین نشانه‌های ملی و مذهبی را با برچسب «ایدئولوژیک» می‌راند، در این دست موارد از چنین اشعاری سهل‌الوصل و همیشه‌مثل‌همیشه‌ای دفاع می‌کند.

به گزارش مشرق، آلبومش قرار است ۱۷ مرداد منتشر شود و نامش را هم «لاله‌زار» گذاشته‌اند؛ اما ابراهیم حامدی مشهور به «ابی» این یک هفته را تا انتشار آلبوم کامل دوام نیاورد و قطعه‌ای از آن را با عنوان «کوچه نسترن» در صفحه شخصی‌اش در اینستاگرام منتشر کرد؛ قطعه‌ای که ترانه‌سرایی آن را «یغما گلرویی» بر عهده داشته است.

این حرفِ یه سربازه، از غربتِ یه سنگر
یک نامه خون‌آلود، از جبهه خاکستر 
با بوسه به دستای مادرش شروع می‌شه
می‌دونه که این سنگر فردا زیرِ آتیشه 
می‌گه اسمِ اون کوچه اسمِ من نشه ـ مادر! ـ
اسمِ نسترن روشه، چه اسمی از این بهتر؟  

این ابیات اول ترانه‌ای است که گلرویی برای جدیدترین آلبوم «ابی» سروده و از همین چند بیت اول هم پیداست که باز هم با همان سبک سیاسی-رمانتیکِ غالب و تکراری دو دهه اخیر در مواجهه خوانندگان لس‌آنجلسی با جمهوری اسلامی روبه‌روییم. خواننده‌هایی که دغدغه‌های دوری از وطن، گاهی با تم دلتنگی و گاهی با تم اعتراض، متن ترانه‌هایشان را پر کرده است. با این حال ترانه‌هایی که از داخل ایران به مقصد آن‌ها پست می‌شود، عموماً تلاش می‌کند در درجه اول، شنونده کم‌حوصله و روزمره‌طلب آن طرف آبی را راضی نگه دارد و بعد هم برای خالی نبودن عریضه و تسکین دادن حس مبارزه‌جویی آمیخته با تنبلی و ترس را با قطره‌چکان کمی مضمون انتقادی به داروی موسیقایی‌اش تزریق کند. از قضا گلرویی خوب از پس ایجاد موازنه میان این ابعاد برمی‌آید چرا که بازار را خوب می‌شناسد.
 


سانسور حقیقت به نفع رومنس
ترانه‌سرای قطعات مشهوری از سیاوش قمیشی، شاهین نجفی، ابی، عارف و بعضی دیگر، چندان نیازی به معرفی ندارد. او زمینه رمانتیک ترانه‌هایش را همیشه حفظ می‌کند و گاهی دوز نقد سیاسی و بعضاً اجتماعی را در آن کم و زیاد می‌کند. حالا اما در آخرین همکاری‌اش با ابی، تصویر جدید و عجیبی از بسیجی و شهید ارائه داده است که هر قدر برای هر ایرانی که تنها یک دهه شصت را هم در ایران زندگی کرده باشد، شاذ و غیر قابل باور می‌آید، باب دندان مخاطبان مرفه و ستیزه‌جوی خارج‌نشین است.  
نسترن رو می‌شناسی، اون دخترِ هم‌سایه‌س
می‌خواستم عروست شه... اما بعدِ آتش‌بس 
برقِ چشمِ اون اینجا توی جبهه با من بود
اون دلیلِ جنگیدن، اون معنی میهن بود

گلرویی بر اساس همان تصویری که از بخشی از خارج‌نشینانِ مخاطب خوانندگانی چون ابی دارد، یک عاشقانه ساده و البته تکراری را بهانه می‌کند تا چهره دیگری از شهید و جنگ را به نمایش بگذارد. شخصیت اصلی داستان تخیلی یغما گلرویی، حتی در کلیپ هم‌ چفیه‌اش را به سبک دستمال‌گردن «redneck»های آمریکایی، دور گردنش بسته و درحالی که در لباس سربازی، نامه اعزام اجباری‌اش به جبهه را با نارضایتی به پدر و مادرش نشان می‌دهد، به او درباره نام کوچه بعد از شهادتش توصیه‌هایی می‌کند.

مادر! نکنه یک وقت خونِ منو بفروشن
اونایی که بعد از من پوتینامو می‌پوشن
نگذاری که اسمِ من ابزارِ غضب باشه
خونِ من و هم‌رزمام بازیچه شب باشه
نگذاری که اسمِ من باتوم بشه تو پهلو
یا تیرِ خلاصی شه تو صورتِ دانشجو
 
بیانیه‌سرایی ایدئولوژی‌زده

پیرنگ سیاسی این داستان‌سرایی عاشقانه همین‌جا آغاز می‌شود و بیرون می‌ریزد و یک قطعه موسیقایی را تا حد و اندازه یک بیانیه سیاسی پایین می‌آورد. جالب آنکه جریانی که در داخل کشور، کوچک‌ترین نشانه‌های ملی و مذهبی را با برچسب «ایدئولوژیک» می‌راند، در این دست موارد با نگاهی نه‌تنها ایدئولوژیک که حتی سیاست‌زده از چنین اشعاری سهل‌الوصل و همیشه‌مثل‌همیشه‌ای دفاع می‌کند؛ اما مسأله آنجا جدی می‌شود که این دست اشعار و ترانه‌ها تلاش می‌کنند چهره‌ای جدید از بسیجی و شهادت بسازند که مسأله‌اش هر چیزی بوده غیر از آن چیزی که واقعاً بوده است، اما خوشبختانه تحریف مسائل و دغدغه‌های بسیجی‌ها و شهدای هشت سال دفاع مقدس، در نامه‌ها و وصیت‌نامه‌های آنان آن اندازه روشن است که خیال‌مان راحت باشد مصرف چنین آهنگ‌هایی از مخاطب خارج‌نشین بالاتر نمی‌رود؛ البته اگر و تنها اگر، جریان موسیقی داخل کشور نیز در سانسور حقیقت یا رودربایستی و ترس از نمایش آن بیش از این، زمان را از دست ندهد.

چهره واقعیت در وصیت‌نامه شهدا

با این همه متن این وصیت‌نامه‌ها نشان می‌دهد عشق در نظر شهدا مفهومی از بالا به پایین داشته و محدود به آنچه در این دست اشعار، تصویرسازی می‌شود، نیست؛ تصویری که برای سال‌ها از برابر چشمان همان مخاطب خارج‌نشین هم سانسور شده و یادآوری آن، بی‌شک یا به تنفر از همین رویکرد شهدا می‌انجامد یا به تردید در عقایدی که یک عمر از آن تغذیه می‌شده‌اند؛ اما حتماً نتیجه آن، آشتی دادن روح بسیج و شهادت با قرائت لس‌آنجلسی از آن نیست. شهید حسین برهانی، دهم مرداد سال ۱۳۶۲ در بخشی از وصیت‌نامه‌اش می‌نویسد: «ای ملت بدانید امروز مسوولیت‌تان بزرگ و بارتان سنگین است و باید رسالت‌تان را که پاسداری از خون شهیدان است، انجام دهید و فقط با اطاعت از روحانیت متعهد و مسوول که در رأس آن ولایت فقیه است و امروز سمبل آن امام بزرگوار امت، قادرید این راه را ادامه دهید.» وصیت‌نامه شهید ناصر بختیاری نیز نمونه دیگری است که بر چنین رویکردی صحه می‌گذارد. او می‌نویسد: «من خودم را لایق نمی‌دانم که در جواب ندای هل من ناصر ینصرنی به امام کبیرمان لبیک بگویم... ولی از امام می‌خواهم که مرا دعا کند تا بلکه نزد خداوند مورد قبول واقع شوم و به درجه‌ای که در نهایت شهادت است برسم... خدایا شکر می‌کنم که مرا آزاد آفریدی تا آزاد فکر کنم تا بتوانم بندگی‌ات را به جای آورم. خدایا! شکر تو را که مرا پاسدار انقلاب خمینی‌ات قرار دادی تا اینکه بتوانم خونم را فدای حسینت بکنم.» وصیت‌نامه شهید مرتضی بهرامیان نیز مبین همین نگاه است: «از برادران و خواهران می‌خواهم که این نهضت را حفظ کنید و در راه صدور آن از هیچ کوششی دریغ نکنید و مگذارید بار دیگر دست جنایتکاران شرق و غرب در شما مسلط شود و خون‌های هزاران شهید از دست برود. در نمازهای جماعت و جمعه با جدیت شرکت کنید. با وحدت و اطاعت از مقام رهبری و پیروی از دستورات اسلام و پاسداری جدی از انقلاب اسلامی و دستاوردهای آن توطئه‌های استکبار را خنثی و نقش بر آب کنید.» البته کثرت این رویکردها و این تذکرها در وصیت‌نامه شهدا چنان است که شاید خواننده ناآشنا را متعجب یا خسته کند اما این یقیناً تاثیری در حقیقت ایجاد نمی‌کند.

مساله اصلی اما این است که جهان معاصر، مردم محکوم به زیست در جهان بازنمایی‌ها هستند و نه در جهان واقعیت؛ بنابراین برنده کسی است که روایت خود را در قالب‌های هنری، بیشتر و پرتکرارتر و با سرعت هرچه تمام‌تر عرضه کند. خط تحریف چهره بسیجی و شهید، البته نگاهی مشترک در بین آثار برخی هنرمندان داخلی و خارجی است و همه تلاش دارند بهره سیاسی خود را از آن بردارند اما سمبه موسیقی لس‌آنجلسی این روزها حتی کم‌زورتر از موسیقی انتقادی و اعتراضی داخلی است و سرایندگان ترانه‌ها و خوانندگان آهنگ‌های آن، دارند روزی خود را در بازاری  رو به احتضار می‌جویند.

*صبح نو