کد خبر 98927
تاریخ انتشار: ۲۵ بهمن ۱۳۹۰ - ۱۱:۰۸

قبل از عملیات ام الرصاص می تونستی تشخیص بدی که حمید هم آماده رفتنه. وقتی حرف از شهادت می شد، می گفت ما بادمجون بمیم. مار رو چه به شهادت و بعد برای اینکه فضا و بحث رو عوض کنه می گفت: "شهدای شمرون افضل من شهدای تهرون ".

به گزارش مشرق به نقل از فارس، دیپلم که گرفت خانواده اش مقدمات ادامه تحصیل در آمریکا رو براش فراهم کردند اما او با این چیزها آروم نمی شد. عزمش رو جزم کرده بود برای دفاع از انقلاب.

جزء اولین داوطلبان حضور دربسیج بود. 18 بهار از عمرش گذشته بود که جنگ شروع شد او هم مثل دیگرجوون های این مملکت عزم جبهه کرد. تمامی امکانات تمتع از دنیا براش فراهم بود و سنگرهای جبهه رو ترجیح داد به ناز و نعمت زندگی در شمرون(شمیران).

خدا نعمت رو به او تمام کرده بود. هوش و استعداد بالا، هیکل درشت و موزون و قدرت بدنی بالا و اضافه بر اینها چهره زیبا و دوست داشتنی. او همه این نعمت ها رو برای صاحب نعمت خرج کرد.

 والیبالیست حرفه ای بود. وقتی رو تور بلند می شد با اون هیکل زیبا همه رو به حیرت وا می داشت. اما همه این دلبستگی ها رو گذاشت و دل به دوست سپرد.

سردارشهید عبدالحمید شاه حسینی جانشین گردان قمربنی هاشم(ع)لشگر 10 سیدالشهداء(ع) با خدا معامله کرد و خدا مرشدی مثل سردار شهید احمد ساربان نژاد رو جلو راهش قرار داد که دراین راه، بلد راه حمید باشه و انصافا شهید حمید شاگرد خوبی برای این استاد بود. عملیات های فتح المبین و بیت المقدس توانمندی حمید را به همه نشان داد. بعد ازعملیات بیت المقدس در معیت شهید احمدساربان نژاد با قوای محمد رسول الله (ص) برای دفع تجاوز رژیم صهیونیستی به لبنان رفت و بعد از برگشت و تاسیس تیپ حضرت سیدالشهداء(ع) در آبان ماه سال61 به جمع رزمندگان این تیپ پیوست و در کنار شهید احمدساربان نژاد فرمانده قهرمان گردان قمربنی هاشم (ع) قوت قلب او درماموریت ها بود.

هرجا حمید بود پاتوق بود برای رزمندگان قدیمی، تاحدی که گردان قمربنی هاشم(ع) دیگه نیروهاش همه مسوول دسته و مسوول گروهان بودند. شاید در مقاطعی چند فرمانده گردان بالقوه در کنار شهید احمد ساربان نژاد آماده ماموریت بودند. و می توان به جرات گفت خیلی از رزمندهای قدیمی لشگرسیدالشهداء(ع) خود روزگاری رزمنده گردان قمربنی هاشم (ع) بودند. حمید درکنار احمدساربان نژاد عملیات های والفجر مقدماتی، والفجر یک، دو، چهار و خیبر را تجربه کرد و حماسه حضور او در این میدان های کارزار خود فرصتی را می طلبد، تا اینکه در عملیات خیبر شهید احمد ساربان نژاد شاگردهاشو تنها گذاشت و به دیدار حق شتافت. این داغ برای شهید حاج کاظم نجفی رستگار فرمانده تیپ سیدالشهداء(ع) و سایر فرماندهان و رزمندگان داغ بزرگی بود و به قول شهید حمید، کمر بچه های گردان قمربنی هاشم (ع) رو شکست.

شهید حمید بعد از شهید احمد خیلی تلاش می کرد که جای او خالی نماند و در این کار خیلی موفق بود. عملیات عاشورای 3 درمردادماه 64 درمنطقه فکه انجام شد، این بار حمید در کنار شهید رضاعبدی نام گردان قمربنی هاشم(ع) را دوباره بر زبان ها انداخت. حمید بدون نام گردانش معنا نداشت. به جرات می توان گفت حمید قمر گردان بنی هاشم(ع) بود. حمید هم علم رزم را به دوش داشت و هم پرچمدار هیئت قمربنی هاشم (ع) بود.

هیئت هایی که شهید حمید درحسینیه گردان قمربنی هاشم برگزار می کرد اسمی بود .شهید حمید نوحه خونی مثل شهید جواد رسولی درگردان قمربنی هاشم (ع) داشت. جلسه ای که نوحه خونش جواد رسولی باشه و میاندارش شهید عبدالحمید شاه حسینی باشه باید هم این عظمت رو داشته باشه. اوج اردات حمید در روضه های ایام فاطمیه بود. رزمندگان لشگرسیدالشهداء (ع) عزاداری های ایام فاطمیه قبل از عملیات ام الرصاص در مقر ام النوشه رو فراموش نمی کنند چون عاشقی مثل مداح شهید مصطفی ملکی، دلاور شهرری هم به جمعشون اضافه شده بود.

 ***

 قبل از عملیات والفجر8 مقرمون در ام النوشه بود. ما کار غواصی می کردیم، از تخریب مامورشده بودیم. گروهان والعادیات که یکی از گروهان های گردان قمربنی هاشم(ع) بود. گروهان ما ازخود گردان زیاد فاصله داشت. رفتم سری به گردان بزنم. چون چادرهای گردان ها نزدیک هم بود تشخیص اینکه کدوم چادرها برای گردان قمربنی هاشم(ع) است مشکل بود. رفتم نزدیک یکی از چادرها و سوال کردم گردان قمر اینجاست؟ دیدم از داخل چادر یکی صدا زد ما اینجا گردان قمر نداریم، اینجا مقر گردان قمربنی هاشم علیه السلام است. تعجب کردم. وقتی اومد بیرون دیدم شهید عبدالحمید شاه حسینی ست. با تحکم به من گفت این آخرین بارت باشه، اینجا گردان قمربنی هاشم علیه السلام است.

شهید شاه حسینی هر وقت ما رو می دید با خنده می گفت برادرهای فتیله بالا! منظورش فتیله معنویت وعرفان بود. می گفت حاج عبدالله(شهید حاج عبدالله نوریان فرمانده مهندسی رزمی وتخریب ل 10س (ع) که درعملیات والفجر8 به شهادت رسید) به شما نون نمیده بخورید و همه عابد و زاهد هستید.

حمید خیلی حال ما رو می گرفت اما با این اوصاف خیلی بهش علاقه داشتیم. شهید حمید به ماها سفارش می کرد قدر حاج عبدالله رو بدونید. می گفت او سرور ما بچه رزمنده های شمرونه. از معرفت، تقوا، سواد و دلاوری. خیلی مواظبش باشید یکدفعه نپره...

قبل از عملیات ام الرصاص می تونستی تشخیص بدی که حمید هم آماده رفتنه. وقتی حرف از شهادت می شد، می گفت ما بادمجون بمیم. مار رو چه به شهادت و بعد برای اینکه فضا و بحث رو عوض کنه می گفت: "شهدای شمرون افضل من شهدای تهرون ".

فیلمبردارهای لشگر اومدند از گردان قمربنی هاشم(ع) فیلم بگیرند. حمید فرار می کرد و اونها رو هم سر کار می گذاشت. روز 19 بهمن 64 بود که رزمندگان گردان قمربنی هاشم(ع) رو از ام‌النوشه آوردند در بیمارستان طالقانی خرمشهر مستقر کردند، ماموریت ها تشریح شد و بچه ها فهمیدند عملیات کجاست . روز 20 بهمن 64 غواص ها رفتند پای کار برای اینکه شب 21 با حمله به جزیره ام الرصاص خط دشمن رو بشکنند و سایر رزمنده ها هم در بیمارستان طالقانی خرمشهر آماده برای دستور ادامه کار.

 برادر نصرالله سعیدی فرمانده گردان قمربنی هاشم تعریف می کرد:

خط که توسط غواص ها شکسته شد دستور رسید نیروهایی که سوارقایق ها هستند حرکت بکنند. با توجه به برنامه مانور عملیات گردان قرار شد گروهان اول رو شهید شاه حسینی هدایت کنه و خودم گروهان دوم رو جلو ببرم. معبری که شهید شاه حسینی نیروهاش رو از اون عبور داد مستقیماً روبروی پلی بود که متصل می شد به جزیره ام البابی.

شهید حمید سریع وارد کانال خط اول جزیره ام الرصاص شد و سریع کار پاکسازی سنگرها رو انجام داد . با سرعت خودش رو به پل ام البابی رساند و نیروهاش رو مستقر کرد. از یک طرف تاریکی هوا و از طرف دیگه باران شدید که زمین رو لغزنده کرده بود سرعت و تحرک رو از ما گرفته بود. ما با تاخیر رسیدیم . وقتی الحاق برقرارشد شهید حمید شاه حسینی را پیدا کردم دیدم تمام بدنش خیسه و از شدت سرما میلرزه .

پرسیدم چه خبر؟ ایشون گفت زمانی که به پل رسیدم خواستم از رو پل رد بشم و وارد جزیره ام البابی شوم و آنجا را شناسایی کنم روی پل گلوله خورد و پل کج شد، بارون هم می آمد سبب لغزندگی پل شده بود و لیز خوردم و توی آب افتادم.

با شهید حمید نیروها رو سازماندهی کردیم و به مقر گردان مستقر در جزیره ام الرصاص حمله کردیم و مقر گردان فتح شد. توی اون گیر و دار شهید حاج عبدالله نوریان رو دیدیم که با بچه های تخریب سریع دست به کارشدند و با انفجار خرج گود برای رزمنده ها جان پناه درست می کنند. بچه های گردان رو در سنگرها پخش کردیم. شهید حمید رو فرستادم سمت سرپل جزیره ام البابی و با او در تماس بودم. شهید شاه حسینی سرپل مستقر بود و تمام عراقی ها می دانستند که فقط از آنجا می توانند فرار کنند و می آمدند به سمت پل و توسط حمید اسیر می شدند و به عقب فرستاده می شدند. دشمن خیلی سعی کرد سرپل را بگیره و بتونه خودش را پشتیبانی کند اما حمید شاه حسینی و یارانش اجازه نفس کشیدن به دشمن رو ندادن .

روز 21 بهمن 64 در جزیره ام الرصاص همه جا نام حمید سر زبونها بود مجروح ها که عقب میومدند از درگیری تن به تن علمدار رشید و بلند قامت گردان قمربنی هاشم(ع) با دشمن خاطره ها گفتند.

روز 22بهمن عملیات اصلی در فاو انجام شد و به خاطر فریب دشمن غواص های سایر یگانها توانستند به راحتی وبا حداقل تلفات وارد فاو شوند وخبر به بچه هارسید ودشمن حسابی سردرگم شده بود دشمن خیال میکرد عملیات اصلی از جزیره ام الرصاص و هدف رسیدن به بصره است. به خاطر این تمام توان نیرو و پشتیبانی را بسیج کرد داخل جزیره ام الرصاص و فشار زیادی آورد و قراربراین شد بچه های سیدالشهداء(ع) جزیره رو ترک کنند. دشمن از همه طرف آتیش می ریخت و همه دنبال تخلیه رزمندگان از جزیره بودند .شهید حمید آخرین فرماندهی بود که عقب اومد تا اونجا که تونست مجروحین و شهدا رو از منطقه تخلیه کرد و با گریه جزیره ام الرصاص روترک کرد.

 نام گردان قمربنی هاشم(ع) و توانمندی فرمانده و نیروهاش موجب شد ماموریت تازه ای از سوی فرارگاه به لشگرسیدالشهداء(ع) واگذارشود و گردان اواخر بهمن ماه بود که از اردوگاه کوثر به سمت فاو حرکت کرد. قرار بود با اتوبوس به خسرو آباد و از آنجا با قایق وارد فاو شویم. اما خبررسید هواپیماهای دشمن پل روی رودخانه بهمن شیر رو منهدم کردند. نزدیک ظهر بود که رسیدیم به بهمن شیر و بچه ها از اتوبوس ها پیاده شدند و زیر نخل ها مستقرشدند تا از شناسایی هواپیماهای دشمن که مدام درآسمان بودند درامان باشند. نماز خواندیم و گفتند کامیون ها اونطرف رودخانه بهمن شیر منتظرند. در دسته های 10نفره حرکت کردیم و مسیر طولانی رو پیمودیم تا از پل رد بشیم و بچه ها سوارکامیونهایی که باربند چوبی داشت شدند.

 سید مجید میرمحمدی می گفت:

وقتی می خواستیم سوارکامیون بشیم من رفتم جلوی کامیون نشستم بغل دست راننده، همین طور که داشتم می رفتم بالا شهید شاه حسینی به من گفت سید بیا پیش ما، بیا عقب. گفتم من حوصله اش را ندارم پشت کامیون بشینم می روم جلو بشینم. گفت بیا اینجا، نیایی ضرر می کنی. گفتم نه ضرر نمی کنم، جام خوبه.

رفتیم توی کامیون نشستیم و کامیون حرکت کرد. 13 کامیون نیروها رو سوار کرده بود و به سمت اروند کنار می رفتیم. تو جاده که می رفتیم یک موقع صدای پدافندها درآمد، صدای توپخانه و آتش و همه چیز منطقه شلوغ پلوغ شد. پدافندها شلیک می کردند. بچه ها هم پشت بار کامیون برای خودشون شعر می خوندند و گاهی هم صدای قهقهشون می آمد که یک دفعه صدا زدند هواپیما رو زدند. هواپیما راقشنگ دیدیم. هواپیما آمد چرخید خورد زمین و منهدم شد. صدای الله اکبر بچه ها از توی کامیون ها بلند شد. بچه ها تکبیر گفتند، هنوز تکبیر بچه ها تمام نشده بود که یکی از هواپیماها شیرجه زد روی جاده و دیدم به سمت ستون کامیونهایی که ما سوار بودیم میاد. همزمان باصدای شیرجه اش صدای انفجار آمد و یکی از راکت هاش به فاصلۀ نزدیکی از جاده سمت چپ ما خورد زمین. طوری که صدای انفجار و آتیش انفجار قشنگ پیچید توی ماشین و در همین حین دیدم راننده یک داد کشید و افتاد روی فرمان.

ترکش آمده بود قشنگ ازسمت چپش گرفته بود و به قلبش اصابت کرد و دیدم سرش رو فرمون افتاد و در جا شهید شد. بلافاصله کامیون از جاده منحرف شد و کنار جاده خاکریز بود رفت روی خاکریز به طوری که چرخهاش به سمت بالا قرارگرفت و تهش به سمت پایین بود درست عین وقتی که بار کمپرسی بالا میره .

من دیدم سالمم و در جلو را باز کردم و پریدم بیرون و اومدم عقب کامیون رانگاه کردم. دیدم صدای ولوله و آه و ناله داد و بیداد بچه ها بلند بود. کامیون ما عقب بارش چوبی بود. دیدم از زیر در عین یک جوب دارد خون می ریزه. بچه های بقیه کامیون ها هم سریع خودشون رو رسوندند. همه نگران بودند. آخه ستونهای گردان قمربنی هاشم(ع) داخل بار کامیون بودند. با زحمت در بار کامیون رو باز کردیم. دیدیم بچه ها رو هم ریختند پایین. تمام ترکش بمب وسط بار کامیون رو گرفته بود، همه بچه ها بدنهاشون پرخون بود مجروح ها رو پیاده کردیم اما درکمال ناباوری دیدیم حمید از جا بلند نمیشه. همه به هم نگاه می کردیم. هیچکس نای رفتن سمت حمید رو نداشت. ترکش پهلوش رو پاره کرده بود. حمیدی که تا چند لحظه قبل کمپوت روحیه همه بود بی جون افتاده بود. برادر راستگو و قاسمی اومدن و کمک کردن شهدا رو ازکامیون پایین آوردیم. به خودم اومدم که وقت سوارشدن حمید گفت سید بیا عقب پیش ما اگر نیایی ضرر میکنی و من گوش نکردم که بگم برایتون همان بچه ها که با هم نشسته بودیم به من گفتند تو هم بیا بالا، من نرفتم و شاه حسینی گفت ضررمی کنی و من گوش نکردم.

شش تا از رفیقام عقب ماشین شهید شدند. شهید حمید بود، سیدین خراسانی ، رضا زالی ، عرب و ابوطالبی درجا شهید شدند و شهید رضا عبدی هم سخت مجروح شد و دربیمارستان سینای تهرون شهید شد.

شهدا و مجروح ها رو فرستادیم عقب و کامیونهای بعدی که سالم بودند حرکت کردیم. هوا داشت تاریک می شد که رسیدیم اروند کنار.

کنار اسکله، لشکر که داخل نهری بود که به نهر علقمه مشهور بود صدای حاج بخشی میومد. ظاهراً به گوششان رسانده بودند که بچه ها درطول راه مورد حمله هوایی قرارگرفته اند. حاج بخشی با پخش کردن شکلات و شیرینی رو به بچه ها کرد وگفت: شماچراناراحتید؟ من الان پسرم شکلات پیچ به تهرون فرستادم. ما آنجا فهمیدیم پسر دومش شهید شده و باآن روحیه آمده تابه ما روحیه بده..

کنار اروند کنار مستقر شدیم .همه از حمید می گفتند. هرکسی یک گوشه زانوی غم بغل کرده بود خدا روشکر ایام فاطمیه بود و ما بهانه برای گریه داشتیم. یکدفعه به یادم اومد که ترکش پهلوی حمید رو شکافت و چقدر باسعادت بود عاشق وسینه زن حضرت زهرا (س) که در ایام شهادت بی بی با پهلوی شکسته به دیدار مادر ما شتافت. اونجا به بچه ها گفتم:برای علمدارگردان قمربنی هاشم (ع) کوچیک بود که با تیر کلاش و دوشکا و ترکش خمپاره شهید بشه، هواپیما فرستادن برای شهید کردن حمید.

اینگونه بود عروج قمرگردان قمربنی هاشم علیه السلام که 23 بهار در دنیا میهمان بود و زندگی او درس چگونه زیستن برای ماست.شاید جوونهای شمرون که برای عزاداری وزیارت به امام زاده علی اکبر چیذر میرن. عکس حمید وسنگ قبر سیاه رنگش رو دیده باشند و حق دارن بدونن این دلاوری که اینجا آرمیده کیه.

نوشتم تا حق اونها بر گردن ما ننمونه. اگه دنبال مزارش میگردید، گلزارشهدای امام زاده علی اکبر چیذر وقتی به سمت در امام زاده میرید بعد از کیوسک نگهبانی دست راست.حمید وسط شهدا آرمیده. درفاطمیه امسال بیاد حمید باشیم.