کد خبر 990743
تاریخ انتشار: ۱۶ شهریور ۱۳۹۸ - ۱۶:۲۱

امام حسین بعد از نماز صبح برای اصحابش، سخنرانی و آن‌ها را به صبر و جهاد دعوت کرد. طرف مقابل نیز نماز را به امامت عمر سعد خواند و بعد از نماز صبح به آرایش سپاه و استقرار نیرو مشغول شدند.

به گزارش مشرق، روز دهم محرم را عاشورا می‌خوانند؛ واژه‌ای که پیش از اسلام و در دوره جاهلی وجود نداشته است. حتی در کلام عرب غیر از «عاشوراء» کلمه‌ای بر وزن فاعولاء وجود ندارد. بعضی از واژه‌شناسان، عاشورا را کلمه‌ای عبرانی و عربی شده واژه عاشور دانسته‌اند. عاشورا در زبان عبری برای نامیدن روز دهم ماه تشری (ماه یهودی) به کار می‌رود. برخی روز عاشورا را سالگرد روزی می‌دانند که حضرت موسی دریای سرخ را شکافت و به همراه پیروانش از آن عبور کرد. از امام باقر نقل شده که روزه در عاشورا قبل از واجب شدن روزه ماه رمضان معمول بوده، ولی پس از آن ترک شده است. با این حال همان‌گونه که در زیارت عاشورا آمده بنی‌امیه این روز را مبارک خواندند و اکنون برخی از اهل سنت نیز روزه گرفتن در این روز را مستحب می‌دانند. اما این روز برای شیعیان و بسیاری از اهل سنت و حتی پیروان ادیان غیراسلامی روز حزن و اندوه و سوگواری است. حوادث روز عاشورا و اتفاقات پیش و پس از آن را با هم مرور می‌کنیم.

بیشتر بخوانید:

وقایع صبح تا غروب روز عاشورا

طبق محاسبه مرحوم دکتر احمد بیرشک، واقعه کربلا به حساب گاه‌شماری شمسی روز  21 مهر سال 59 هجری شمسی بوده است.

اذان صبح؛ 5:47 بامداد

امام حسین بعد از نماز صبح برای اصحابش، سخنرانی و آن‌ها را به صبر و جهاد دعوت کرد. طرف مقابل نیز نماز را به امامت عمر سعد خواند و بعد از نماز صبح به آرایش سپاه و استقرار نیرو مشغول شدند.
 
6 صبح

امام حسین دستور داد تا اطراف خیمه‌ها خندق بکنند و آن را با خاربوته‌ها پر کنند تا بعد آن را آتش بزنند و مانع از حمله سپاه از پشت سر بشوند.
 
7 صبح

کمی بعد از طلوع آفتاب امام سوار بر شتری شد تا بهتر دیده شود. روبه‌روی سپاه کوفه رفت و با صدای بلند برای آن‌ها خطبه‌ای خواند. صفات و فضایل خودش و پدر و برادرش را یادآوری کرد و اینکه کوفیان به امام نامه نوشته‌اند. حتی چند نفر از سران سپاه کوفه را مخاطب قرار داد و از حجار بن ابجر و شبث ربعی پرسید که مگر آن‌ها او را دعوت نکرده‌اند؟ آن‌ها انکار کردند. امام نامه‌هایشان را به طرف آن‌ها پرتاب و خدا را شکر کرد که حجت را بر آن‌ها تمام کرده است. یکی از سران جبهه مقابل از امام پرسید چرا حکم ابن‌زیاد را نمی‌پذیرد و آن‌ها را از ننگ مقابله با پسر پیامبر نمی‌رهاند؟ اینجا امام آن جمله معروف‌شان را فرمودند: «الا و ان الدعی بن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة و هیهات مناالذلة ... فرد پستی که پسر فرد پست دیگری است، من را بین کشته شدن و قبول ذلت مجبور کرده. ذلت از ما دور است.» سخنرانی امام حدوداً نیم ساعت طول کشیده است.
 
8 صبح

چند نفر از اصحاب خطاب به کوفیان سخنان مشابه امام گفتند؛ ازجمله بُرَیر که «سید القرآء» (آقای قرآن‌خوان‌ها)ی کوفه بود و زهیربن قین. بعد از سخنان زهیر و بریر، امام فریاد معروف «هل من ناصر ینصرنی» را سر داد. چند نفری دچار تردید شدند؛ از جمله حُر و فرد دیگری به نام ابوالشعثا و دو برادر که در گذشته عضو خوارج بودند.
 
 9 صبح

شمر به عمر سعد پرخاش کرد که چرا این‌قدر تعلل می‌کند؟ عمر سعد نخستین تیر را به سمت سپاه امام رها کرد و خطاب به لشکریانش فریاد زد: «نزد عبیدالله شهادت بدهید که من اولین تیر را رها کردم.» بعد از انداختن تیر توسط عمر سعد، کماندارهای لشکر کوفه همگی با هم شروع به تیراندازی کردند. امام به یارانش فرمودند: «این‌ها نماینده این قوم هستند. برای مرگی که چاره‌ای جز پذیرش آن نیست، آماده شوید.» چند نفر از سپاه امام در این تیرباران کشته شدند. (تعداد شهدا در حمله اول 50 نفر ذکر شده است.)
 
 
10 صبح

بعد از تیراندازی، «یسار»، غلام «زیاد بن ابیه» و «سالم» غلام عبیدالله ابن‌زیاد از لشکر کوفه برای نبرد تن به تن ابتدای جنگ بیرون آمدند. عبدالله بن عمیر اجازه نبرد خواست. امام‌حسین نگاهی به او کرد و فرمود: «به گمانم حریف کشنده‌ای باشی»؛ عبدالله آن دو نفر را کشت، البته انگشتان دست چپش قطع شد.

بعد از این نبرد تن به تن، حمله سراسری سپاه کوفه شروع شد. ابتدا حجار به جناح راست سپاه امام حسین حمله کرد؛ اما حبیب و یارانش در برابر او ایستادگی کردند. زانو به زمین زدند و با نیزه‌ها حمله را دفع کردند. همزمان شمر به جناح چپ سپاه امام‌ حمله برد. زهیر و یارانش به جنگ مهاجمان رفتند. خود شمر در این حمله زخم برداشت و بعد از عقب‌نشینی هر دو جناح کوفی، عمر سعد 500 تیرانداز فرستاد که دوباره سپاه امام را تیرباران کردند و در پی آن حملات، علاوه بر از پا درآمدن هر 23 اسب لشکریان امام تعدادی دیگر از اصحاب شهید شدند. الفتوح آن نفرات را 50 نفر و ابن‌شهرآشوب 38 نفر ذکر کرده است. اولین شهید، ابوالشعثا بود که هشت تیر انداخت و پنج نفر از دشمن را کشت. امام او را دعا کرد. گروهی از سپاه شمر خواستند از پشت سر به امام حمله کنند که زهیر و 10 نفر به آن‌ها حمله کردند.

 
 11 صبح

بعد از این حملات، امام‌ دستور تک‌تک به میدان رفتن را به یاران داد. اصحاب با هم قرار گذاشتند تا زنده‌اند نگذارند کسی از بنی‌هاشم به میدان برود. یکی از نخستین کسانی که کشته شد، پیرمرد زاهد، جناب بریر بود. مسلم بن عوسجه بعد از او کشته شد. حبیب بر سر بالین او رفت و گفت کاش می‌توانستم وصیت‌های تو را اجرا کنم. مسلم با دست امام حسین را نشان داد و گفت: وصیت من این مرد است. یک بار هم هفت نفر از اصحاب امام‌ در محاصره واقع شدند، حضرت عباس محاصره آن‌ها را شکست و نجات‌شان داد.
 
 اذان ظهر؛ ساعت 12:50

حبیب بن مظاهر موقع اذان ظهر شهید شد، چون که نوشته‌اند امام خطاب به اصحاب گفت یکی برود با عمر سعد مذاکره بکند و بخواهد برای نماز ظهر جنگ را متوقف کنیم. یکی از لشکر کوفه صدا زد: «نماز شما قبول نمی‌شود.» حبیب به او گفت: «ای حمار! فکر می‌کنی نماز شما قبول می‌شود و نماز پسر پیامبر(ص) قبول نمی‌شود؟» و به جنگ او رفت اما از سپاه کوفی به کمکش آمدند و حبیب شهید شد. امام از شهادت حبیب متاثر شد و برای نخستین‌بار در روز عاشورا گریست؛ رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا رفتن جان خودم و دوستانم را به حساب تو می‌گذارم.»  امام‌ نماز را شکسته و به قاعده «نماز خوف» خواند. گروهی از اصحاب به امام‌ اقتدا کردند و بقیه به جنگ پرداختند. زهیر و سعیدبن عبدالله حنفی خودشان را سپر امام کردند. نوشته اند سعید بن عبدالله ۱۳ تیر و نیزه خورد و به شهادت رسید. در آخرین نفس از امام پرسید: «آیا وفا کردم؟»
 
 
 ساعت 13
 

30 نفر از اصحاب امام تا وقت نماز زنده بودند و بعد از این ساعت شهید شدند. بعد از کشته شدن اصحاب، نوبت به بنی‌هاشم رسید. نخستین نفر، حضرت علی‌اکبر، پسر امام‌حسین بود. البته برخی عبدالله بن مسلم بن عقیل را نخستین شهید بنی‌هاشم می‌دانند که ظاهرا جناب عبدالله بن مسلم، به طرز ناجوانمردانه‌ای شهید شد. شهادت او بر جوانان بنی‌هاشم گران آمد، دسته‌جمعی بر اسب سوار شده و به دشمن حمله بردند. امام آن‌ها را آرام کرد و فرمود: «ای پسرعموهای من بر مرگ صبر کنید؛ به خدا پس از این هیچ خواری و ذلتی نخواهید دید.»
 
 
 ساعت 14

عاقبت امام حسین و حضرت عباس تنها ماندند. عباس اجازه میدان خواست اما امام او را مامور رساندن آب به خیمه‌ها کرد. دشمن بین دو برادر فاصله انداخت. عباس دلاور در حالی که با شجاعت تمام سعی در آوردن مشک آب برای زنان و کودکان داشت در محاصره دشمن دو دستش قطع شده و با عمودی آهنین بر سرش زدند که از اسب بر زمین افتاد. اباعبدلله سراسیمه خود را بر پیکر قطعه‌قطعه برادر رساند. دشمن کمی به عقب رفت. امام برای دومین بار بعد از مرگ برادر عزیزش گریه کرد و فرمود: «اکنون دیگر پشتم شکست.»

 
 ساعت ۱۵ 

امامبه طرف خیمه‌ها برگشت تا خداحافظی بکند. همچنین پیراهنش را پاره‌پاره کرد و پوشید تا بعدا در وقت غارت کردن توسط دشمن برهنه‌اش نکنند. وقت وداع با اهل بیت، کودک شیرخواره‌اش علی‌اصغر را به میدان برد تا او را سیراب کند که به تیر حرمله شهید شد. امام به میدان رفت اما کمتر کسی حاضر به مقابله با ایشان می‌شد. بعضی تیر می‌انداختند و بعضی از دور نیزه پرتاب می‌کردند. شمر و 10 نفر به مقابله امام آمدند. بعد از شهادت امام، بر پیکر مبارکش جای ۳۳ زخم نیزه و ۳۴زخم شمشیر شمرده شد. در مقاتل نوشته‌اند زمانی که امام در آستانه شهادت بود کسی جرات نمی‌کرد به سمت ایشان برود؛ اهل حرم از صدای اسب ایشان ذوالجناح متوجه شده و بیرون دویدند. کودکی به نام عبدالله بن حسن دوید و به طرف مقتل امام آمد؛ او را در بغل عمویش کشتند. امام ناراحت شدند و کوفیان را نفرین کردند: «خدایا باران آسمان و روییدنی زمین را از ایشان بگیر!»

 
 اذان عصر؛ ساعت 16:06

وقت شهادت امام را وقت نماز عصر گفته‌اند. شمر میان کسان بانگ زد که «وای شما منتظر چیستید؟ مادرهایتان به عزایتان بنشینند، بکشیدش!» حمیدبن مسلم گوید: «در این حال سنان بن انس حمله برد و نیزه در قلب امامفروبرد...»

 
 ساعت ۱۷ 

بعد از شهادت امام عده‌ای لباس‌های آن حضرت را غارت کردند که نوشته‌اند تمام این افراد بعدها به مرض‌های لاعلاج دچار شدند. غارت عمومی اموال امام حسین و همراهانش آغاز شد. عمر سعد ساعتی بعد دستور توقف غارت را داد و حتی نگهبانی برای خیمه‌ها گذاشت. یکی از شیعیان بصره به اسم سوید بن‌مطاع بعد از شهادت امام به کربلا رسید و برای دفاع از حرم امام جنگید تا شهید شد. نزدیک غروب آفتاب سر امام را جدا می‌کنند و به خولی می‌دهند تا همان شبانه برای ابن‌زیاد ببرد. بعد به دستور عمر سعد بر بدن مطهر امام و یارانش اسب می‌دوانند.

 
اذان مغرب؛ ساعت 18:49

درحالی که عمر سعد دستور نماز جماعت مغرب را می‌داده، سنان بن انس بین مردم می‌تاخته و رجز می‌خوانده که «افسار و رکاب اسب مرا باید از طلا بکنید؛ چرا که من بهترین مردمان را کشته‌ام!»

منبع: صبح نو

برچسب‌ها