کد خبر 99772
تاریخ انتشار: ۲۹ بهمن ۱۳۹۰ - ۰۹:۵۱

طي سال هايي که غربي ها و صهيونيست ها شبانه روز و در به در دنبالش بودند، تنها يک نفر بود که هر ماه، يکي دو بار، تيغ بر گلوي 25 ميليون دلاري او مي گذاشت.

به گزارش گروه بين الملل مشرق، شبکه تلويزيوني العالم به مناسبت سالروز شهادت حاج عماد مغنيه از فرماندهان نظامي حزب الله لبنان، در مستندي به کارگرداني "خضر عوارکه" گفت وگوهايي با تعدادي از آشنايان و کساني که آن شهيد را مي شناخته اند، انجام داده که بخش هايي از ابعاد گوناگون زندگي مبارزاتي و شخصي او را نشان مي دهد.
 
يکي از افرادي که در اين زمينه مورد پرسش قرار گرفته است، فردي با نام مستعار "حَسّان" است که در اواسط هشتادمين دهه زندگي خود قرار دارد. او آرايشگر شخصي شهيد حاج "عماد مغنيه" بوده و البته آن شهيد را با نام "حاج ربيع" مي شناخته است.
 
پدر حسان هم که در منطقه "المزه" در پايتخت سوريه آرايشگاه داشته، آرايشگر شخصيت هاي بزرگ سوري بوده و خود حسان نيز مدتي را به عنوان آرايشگر شخصيت هاي مطرح سوري مشغول به کار بوده است.
 
حسان که همچنان عادت دارد گاهي براي کار، به منزل مشتري هاي درجه يک خود برود، يک بار به منزل يک شخصيت برجسته سوري رفت و در آنجا با فردي به نام "حاج ربيع" آشنا شد. حاج ربيع هم در اين ديدار، موهاي خود را به تيغ و قيچي حسان سپرد. حسان به ياد مي آورد که شخصيت سوري، آن روز، هنگامي که حاج ربيع پاي تيغ سلماني او نشسته بود، گفت: اگر حسان مي دانست که سر تو 25 ميليون دلار مي ارزد، با همان تيغ سلماني اش، گردنت را مي زد!

مسؤول سوري خنديد و حاج ربيع نيز لبخند زد، اما آرايشگر چيزي از اين جمله نفهميد. حاج ربيع از محل آرايشگاه پيرمرد پرسيد و گفت که هر موقع در سوريه باشد براي سلماني، نزد او برود.

حسان مي افزايد: اين اتفاق در اواسط سال 2003 ميلادي روي داد. پس از اين اتفاق حاج ربيع، گاهي به محل آرايشگاه مي رفت. وي هميشه بدون وقت قبلي و دقايقي قبل از بسته شدن آرايشگاه به پيش او مي رفت تا کسي غير از من در مغازه نباشد. او البته بار نخست، از من درباره زمان بستن آرايشگاه و وقتي که برادرانم از مغازه مي روند و من تنها مي مانم تا مغازه را نظافت کنم، پرسيد.

وي افزود: او گاه چند ماه مخفي مي شد و گاه هر دو هفته يک بار مي آمد؛ البته من هر بار مي ديدم که روش و نحوه تردد وي، متفاوت با دفعه پيش است. گاهي در هيبت يک تاجر مي آمد؛ گاهي در قيافه يک جوان و گاهي نيز مانند يک خانواده عيالوار و خجالتي؛ اما با اين حال، هر بار که وارد مي شد با لبخند و ادب فراوان مي آمد و سلام مي کرد. او طوري با انسانيت و تواضع شديد با من رفتار مي کرد که فکر مي کردم سال هاست دوست و برادر من است طوري که ارتباطش با من به گونه اي شد که اسامي تمام فرزندان من را بلد بود و مشکلات درسي هر کدام از آنها را مي دانست. من مانند ديگر آرايشگرها پرحرف بودم و او هم هميشه به حرف هايم گوش مي کرد.
 
حسان مي گويد: يک بار وقتي حاج ربيع از اختلافي که ميان من و يکي از آشناهايم روي داده بود مطلع شد، به من توصيه کرد که صله رحم را قطع نکنم تا خسارت مالي را که ممکن است در اين ميان دچار آن شوم خداوند جبران کند. ايمان او، همواره از رفتارهايش مشخص بود. سخنان او از تقواي شديدش برگرفته بود اما ظاهر چهره او هرگز نشان نمي داد که اين شخصيت متواضع، همان عماد مغنيه اسطوره است.
 
او همواره وقتي که به سلماني مي آمد، از من مي خواست تا صندلي را به سوي تلويزيوني برگردانم که بر ديوار آويزان بود. او بدين ترتيب، مي خواست تا پشتش به سمت خيابان باشد و افرادي که از خيابان عبور مي کنند، او را نبينند. يک بار وقتي که شبکه المنار، فيلم تشييع شهداي مقاومت و جنازه هاي آنها را نشان مي داد، ديدم که اشک از چشمان حاج ربيع سرازير شد. من متوجه شدم که وي از اين صحنه منقلب شده اما او به بهانه صحبت کردن با تلفن همراهش، از مغازه خارج شد تا من حالت او را نبينم.