کد خبر 999518
تاریخ انتشار: ۱۶ مهر ۱۳۹۸ - ۱۱:۱۵

این حس عمیق علیرضا کمری که برای شماره آخر کمان نوشت هم آرام‌بخش شد: «آمدن و رفتن کمان - حتی مدت دوام و عمرش - شباهت و نسبت غریبی با آغاز و پایان دوران جنگ و دفاع مقدس پیدا کرد...»

به گزارش مشرق، مجله کمان که هر دو هفته یک بار منتشر می شد از سال ۱۳۷۵ تا ۱۳۸۳ با محوریت ادبیات انقلاب و دفاع مقدس روی دکه های مطبوعاتی رفت و در شماره ۲۰۰ به دلایلی که هنوز هم به طور واضح، مشخص نیست، تعطیل گردید.

شب گذشته، اولین نشست «باهمستان فرهنگ و تبلیغ» با هدف تجلیل از عوامل و دستاندرکاران دوهفته نامه کمان در سازمان تبلیغات برگزار شد. احد گودرزیانی که در طول هشت سال انتشار این مجله، مدیر اجرایی آن بود، متنی را برای سخنرانی خود نوشت که متن کامل آن، اکنون پیش روی شماست.

می‌خواستم با چند صحنه از جنگ شروع کنم که در هفده‌ سالگی‌ام، پرده‌های سنگینی را از حقیقت زندگی برداشت. هنوز در خلوت و خیابان، موج آن روزها و صحنه‌ها به ذهن و تنم می‌خورد و گاهی موجی می‌شوم! می‌خواستم، اما خودداری برای همین وقت‌ها خلق شده است تا به قول رزمندگان جنگ نشود محض ریا و جهت اطلاع!

از آن روزها حسرتی باقی ماند. تا آنجا که گاهی به زبان امروزی‌ها فکر می‌کردم افسرده شده‌ام. می‌گفتم، تا کی در تب و تاب گذشته و خاطره‌بازی با آن روزها، به خودت بیا! اما موج‌ها هنوز دست‌بردار نیستند و در دامنه این دست‌برنداری، دریافتم آن حسرت، فرصت شده است. خودم را در مسیر معرفی قهرمانان و وقایع دفاع از میهن می‌بینم و راضی شده‌ام به این قسمت.

در دایره قسمت به مرتضی سرهنگی و هدایت‌الله بهبودی، مؤسسان دفترهای ادبیات انقلاب و مقاومت و نشریه کمان و کتاب‌های انقلاب و جنگ برخوردم و ماندم در این راه. به قول آقای سرهنگی، من ثابت کرده‌ام کره زمین گرد است! چون گاهی خسته می‌شوم، اما برمی‌گردم به این مسیر و حتماً خیرش را دیده‌ام که چنین است.

نوشتن از سرهنگی و بهبودی و روزهای سپری شده در حوالی قلم و لطف آنان «گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید.» برای کتاب‌های انقلاب و جنگ هم دیگران بگویند اصلاً کاری کرده‌ام یا نه، بهتر است. می‌ماند کمان که یکی از آن موج‌های سنگین دست‌برندار است و این بار هم گفتند بنویس، از اتفاق‌ها و خاطرات و نگاهت به کمان.

اتفاق‌ها؛ کمان خودش یک اتفاق بود، در نثر و قطع و کاغذ و حتی دو رنگ چاپ شدن در سال‌های ۱۳۷۵ تا ۱۳۸۳، در ترتیب انتشار دو هفته‌ای که هشت سال و دویست شماره منظم رعایت شد، در تحریریه کم‌تعدادی که ستایش برانگیز بود برای همه آنان که از بیرون نگاهش می‌کردند و در تمام ابتکارهایی که در همین تحریریه رقم خورد. اتفاق‌ها و ابتکارها را باید دید تا باور کرد، همچنان که کمان هر وقت دیده شد، باور شد، چه در انتشار و چه اکنون.

خاطرات؛ همین الان که از کمان یاد می‌کنیم خودش خاطره است. برای این که بازمی‌گردیم به هشت سال عمر «دو هفته‌نامه ادب و هنر پایداری». تاریخ سی‏ام مرداد ۱۳۷۵ بر پیشانی نخستین شماره آن حک شد و بیست‌وچهارم شهریور ۱۳۸۳ تاریخ انتشار شماره دویست و آخرین شماره است؛ یادش به خیر، تابستان بود که آمدیم و تابستان بود که رفتیم.

برنامه‌های یادکرد کمان که چندین نوبت برگزار شده، لوح فشرده دویست شماره کمان که منتشر شده، پایان‌نامه تحلیل محتوای صد شماره کمان که دفاع شده، این‌ها خاطره‌نگاری از کمان است.

آن روزها خاطرات و داستان‌های رزمندگان در کمان آماده چاپ می‌شد و ما ـ تحریریه ـ در تسخیر آنها بودیم، می‌خواندیم و لذت می‌بردیم و دور و بر آنها می‌رفتیم و می‌آمدیم تا خواندنی‌تر شوند. اصلا به خودمان فکر نمی‌کردیم که یک روز خاطره می‌شویم یا نمی‌شویم. اما می‌نوشتیم که آن روزها چگونه می‌گذرند و گاهی به مناسبت، قطعه‌هایی را به صفحه‌های کمان می‌سپردیم. یکی از این‌ها را بعد از نخستین تجربه از ابتکار کمان در آن روزها نوشتم. گفت‌وگو با همسر فرماندهان شهید جنگ را کمان راه انداخت. همچنان که در نخستین شماره‌ها «اگر دریاقلی نبود...» را به قلم حبیب احمدزاده و با این آغاز چاپ کرد: «چرا کسی تو را نمی‏شناسد؟...» حالا دانش‌آموزان ایران، نام و یاد شهید دریاقلی سورانی را در کتاب‌های درسی‌ می‌خوانند.

عصرهایی که مجید قیصری با تازه‌ترین مخلوقش (یک داستان کوتاه جنگ) به دفتر مجله کمان می‌آمد، حداقل برای من، لذتی بالاتر از این نبود که در سیر و سلوک این داستان‌نویس وارد می‌شوم و از نخستین‌هایی هستم که یک داستان تازه خلق شده را می‌خوانم؛ و از همین دست وقت‌ها که باعث و بانی‌شان احمد دهقان و محمدرضا بایرامی و حمیدرضا شاه‌آبادی و... بودند. برای همین، کمان خودش یک خاطره بلند و بزرگ است. اگر خوانده شود، خاطرات ما هم در لابه‌لای سطرهای آن آشکار خواهد شد و لذت این کشف، هدیه‌ای همیشگی است به خوانندگان دیروز و اکنون و آینده کمان.

خوانندگان وقت انتشار کمان ـ که بیشترشان جوانانی از سراسر ایران و مشترک مجله بودند ـ از این لذت بسیار می‌نوشتند. چاپ قطعه‏هایی از نامه‏ها و یادداشت‏های خوانندگان از شماره پنجم و زیر عنوان «صندوق پستی ما» آغاز شد. ستون‌های نوشته‌های‌شان، اگر روزی جمع شود کنار هم، نشانی دقیقی از احساس و نگاه جوانان دهه ۱۳۷۰ به موضوع مطالب کمان دارد. نگاه به کمان؛ کی و از کجا و چگونه؟ در فاصله ۱۳۷۵ تا ۱۳۸۳ در حوالی میدان‌های انقلاب و فردوسی، عصرها را با کمان سپری می‌کنیم و به کم‌ و کسری‌ها لبخند می‌زنیم تا کم نیاوریم در مسیر یادنگاری از قهرمانان دفاع از میهن. شاید تصمیم به توقف انتشار کمان هم در پس همین لبخندها کمی آسان شد.

هنوز که هنوز است این پرسش طرح می‌شود که چرا انتشار کمان متوقف شد؟ تحریریه کم‌حرف و پرحوصله می‌دانست چرا، اما بعد از کمان ـ تا اکنون ـ مثل یک قرار نگفته و ننوشته، کسی از این جمع درباره آن حرفی به زبان نیاورده. اگر یکی از آن پرسش‌گران حوصله کند و «ستون اول» و «حرف ما» و «ستون آخر» کمان را بخواند، آن چرایی را درمی‌یابد. هدایت‏الله بهبودی (مدیر مسئول) ۱۲۵ سرمقاله و مرتضی سرهنگی (سردبیر) ۱۱۴ سرمقاله در این ستون‌ها نوشتند؛ ستون آخر هر شماره را که به نوعی توضیحی برای مطالب آن شماره و اشاره‌ای به حال و هوای تحریریه بود، با هم می‌نوشتند. باهم‌نویسی یادداشت و سرمقاله و اشاره، هنر قدیمی این دو نفر است.

۱۳۸۳ و خداحافظی با عصرهای کمانی تلخ است، اما گویی تقدیر است، بعد از آن که می‌بینیم تدبیر هر کاری از دستش برمی‌آمد، انجام می‌دهد. این حس عمیق علیرضا کمری ـ نویسنده و پژوهشگر تاریخ و ادبیات ـ که برای شماره آخر کمان نوشت هم آرام‌بخش شد: «آمدن و رفتن کمان - حتی مدت دوام و عمرش - شباهت و نسبت غریبی با آغاز و پایان دوران جنگ و دفاع مقدس پیدا کرد...»

برای شماره آخر و به عنوان خداحافظی، نتوانستم چیزی بنویسم و بعد نخواستم بنویسم. توقع نگفته مدیر مسئول و سردبیر این بود که بنویسم، اما نتوانستم و نخواستم. خیلی به خداحافظی اعتقاد ندارم. دنیا آن قدر کوچک است و زندگی آن قدر کوتاه که آدم‌ها زودتر از آن که تصور کنند به هم و خاطرات‌شان می‌رسند. به این نتیجه هم رسیدم که خداحافظی من در صفحه‌های خبری شماره دویست (همان صفحه‌های «از میان خبرها و کتاب‌ها» که برای هر شماره آماده می‌کردم) نهفته است؛ همان که در واقع کارنامه کمان در یک نگاه محسوب می‌شود و به قول خواجه شیراز «من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند.»

حالا پانزده سال از توقف انتشار کمان گذشته. در این سال‌ها بسیاری از کمان سراغ گرفته‌اند و ما ـ همان تحریریه کم‌تعداد ـ هر کاری که از دست‌مان برآید برای خوانندگان کمان انجام می‌دهیم. کمان، هنوز خواننده دارد.