به کزارش مشرق، تمام سختیهای بیماری کرونا به یک طرف، اینکه به این صورت غریب از دنیا بروی که بستگانت هم جرئت نزدیک شدن به تو نداشته باشند، برای خودش داستان دیگری دارد که تاکنون در دنیا بدون سابقه بوده است. گزارش فعلی شرح حالی از روایت تغسیل متوفیان مبتلا به کرونا در سالن بهشت زهرا (س) تهران است که مشروح آن را در زیر میخوانید:
درست همین چند روز پیش که فهمیدم هماهنگیهای لازم برای رفتنم به غسالخانه سازمان بهشت زهرا (س) انجام شده، حسی متفاوت را تجربه کردم، حسی که بخشی از آن به این مساله برمیگشت که دوست داشتم هرچه زودتر من هم نقش کوچکی در انعکاس خدمات انجام شده برای مقابله با این وبای مدرن در سازمان بهشت زهرا (س) داشته باشم.
در این روزهای سخت شیوع کرونا که همه از نزدیک شدن به بیماران مبتلا به کرونا واهمه دارند و تلاش میکنند تا جای امکان حتی اسم آن را هم نشوند، فرشتگان سفیدپوشی وجود دارند که در خط مقدم کرونا هستند و شاید اگر آنان این وظیفه را به جان خود نمیخریدند، نمیدانم اکنون با چه مشکلاتی مواجه میشدیم.
البته در اینجا منظورم از فرشتگان سپیدپوش کارکنان درمانی اعم از پرستارها و پزشکها نیستند بلکه منظورم کارکنان تغسیل دهنده مرد و زن سازمان بهشت زهراست که روزانه با تعدادی از متوفیان مبتلا به کرونا روبهرو میشوند و در میان اگرچه دلبستگیهای زیادی دارند اما با فداکاری این کار را انجام میدهند.
این کار هر روزه این افراد در حالی صورت میگیرد که دانشجویان جهادی و طلبهها هم به کمکشان شتافتهاند و آنان را در انجام این کار یاری میرسانند. با این وجود زحمت اصلی کار بر دوش کارکنان خود غسالخانه است و باید از آنان تقدیری جدی به عمل بیاید.
رفتن به غسالخانه در حالت عادی هم تجربهای متفاوت است، تجربهای آنقدر متفاوت که برای منی که تابحال پایم را به غسالخانه سازمان بهشت زهرا (س) نگذاشته بودم، هم آمیخته با ترس از مواجهه با مرگ بود و هم شور و ذوق برای دیدار با تطهیرکنندگانی که جان برکف، دل به دریا زده و اقدام به این کار میکردند.
اگر بگویم نترسیدم، دروغ گفتهام. درست شنیدید وقتی صبح روز رفتنم رسید کمی پایم شل شد و حتی به نرفتن فکر کردم، این مساله آنجایی جدیتر شد که دوست پزشکم هم مرا از رفتن بازداشت و حتی تاکید کرد که اگر مشکلی برایم به وجود بیاید باید دو هفته خودم را در خانه قرنطینه کنم، اما با این وجود تمامی مسئولیت این تجربه متفاوت را به جان خریدم و راهی سفری شدم که هر کداممان بالاخره باید یکبار گذرمان به آن میافتد.
رعایت پروتکلهای وزارت بهداشت در تغسیل متوفیان
هرچند رفتنمان به آن سادگیها که فکرش را میکردم نبود، اجرای پروتکلهای بهداشتی برای رفتن به محل غسالخانه از جمله مسائلی بود که نیاز بود همه به آن خود را ملزم بدانند و قاعدتا ما هم از این مساله استثنا نبودیم.
اگرچه برای محض اطمینان با خود ماسک و دستکش همراه داشتم، اما مسئولان بهشت زهرا در همان بدو امر دو ماسک ویژه و دو دستکش به همراه لباس مخصوص و پاپوش به ما دادند تا در ورود به غسالخانه از این تجهیزات استفاده کنیم.
شاید هر ارگان دیگری بود، مسئولانش خود را ملزم به ورود چندباره به ساختمان غسالخانه و پذیرفتن خطر ابتلا به این بیماری آن هم با توجه به حضور چندباره بچههای رسانه و یا بازدید مکرر مسئولان نمیکردند، اما مسئولان سازمان بهشت زهرا لحظهای از کنارمان جدا نشدند و مرتبا توصیههایی را برای حفاظت از جان اهالی رسانه متذکر میشدند.
توصیههایی که شاید برخی از آنها الزامی نبود اما به خوبی مشخص بود که تاکید آنها از باب نگرانیشان آن است تا مبادا این دیدار کوتاهمان از روند تغسیل متوفیان مبتلا به کرونا، منجر به کروناگرفتن خودمان، آسیبهای ناشی از این بیماری و به نوعی آخرین برنامه خبریمان مبدل نشود. از جمله این توصیهها اینکه گفتند تا جای امکان هیچ وسایل اضافهای را به خصوص گوشی به داخل نبریم. اینکه هیچ وسیلهای را نمیتوانستیم با خود همراه داشته باشیم، مرا به یاد آخرین سفر هر فرد در زمان مرگش انداخت که همه باید دست خالی به دیدار معبود برویم.
پروسه پوشیدن لباس در نوع خودش روندی عجیب داشت چراکه بدون رعایت پروتکلها عملا خطر ابتلا به این بیماری زیاد بود و به همین صورت ضرورت داشت که با نهایت دقت این کار انجام شود.
دلگرمی خانواده متوفیان با دیدن طلبههای جهادی
از دور که به ساختمانهای تطهیر نگاه میکردم طلبههایی با لباس مخصوص دیده میشدند که در حال رفت و آمد به داخل و بیرون سالن بودند و حضورشان به افراد دلگرمی میداد که همه امور تحت کنترل است و هیچ مشکلی در اینجا وجود ندارد.
وقتی لباس مخصوص را بر تنم کردم، انگار کمی فضا برایم جدیتر شد، چرا که عملا حرکت کردن و نفس کشیدن با این لباس و ماسکها کمی سخت بود و حتی نمیشد هیچ غذایی یا آبی با آنها خورد. راستش را بخواهید اولین نکتهای که به ذهنم رسید، وضعیت سخت کادر درمانی در این روزها بود که عملا مجبور به تحمل این شرایط سخت هستند. شرایطی تحمل کردنش حتی برای چند دقیقه هم سخت بود چه رسد به اینکه بخواهی دوازده ساعت در این حالت باشی و به بیماران هم رسیدگی کنی.
در بین جمعی که در آنجا حضور داشتند، من تنها دختری بودم که در میانشان حضور داشت و از این رو تنها به قسمت غسالخانه زنان رفتم. روی در با فونت بزرگی ورود آقایان را ممنوع کرده بود. وقتی خواستم پایم را داخل بگذارم کمی از مواجهه مستقیم با مرگ ترسیدم، اما بعد باگفتن بسماللهی وارد سالن غسالخانه شدم.
سکوت معنادار غسالخانه در هنگام کفنپیچی متوفیان مبتلا به کرونا
بر خلاف روال معمول همیشگی بهشت زهرا که صدای جیغ و ناله خانواده متوفیان بلند است، اما با شیوع کرونا اینگونه نیست و سکوتی معنادار بر سالن غسالخانه و حتی در کل بهشت زهرا (س) سایه فکنده است، سکوتی که اگر دقیق گوش میکردی، صدای آرام ذکر گرفتنهای مکرر تغسیلدهندگان را به خوبی میشد شنید.
خانمی که پشت باجه نشسته است، اسمم را میپرسد و میگوید که با چه کسی کار دارم. وقتی خودم را معرفی کردم، با نگاهی مهربان از من میخواهد تا نزدیک در منتظر بمانم و احتیاطات لازمه درباره ورودم به سالن تطهیر انجام شود.
از او پرسیدم مگر همین که لباس پوشیدم کافی نیست که در جوابم اعلام میکند که ما خطر را به جانمان خریدهایم، اما شما در اینجا مهمانید و کمی صبر کنید تا مطمئن شویم که مشکلی برایت ایجاد نمیشود چراکه هم اکنون یک متوفی مبتلا به کرونا را شستشو دادیم و اینجا باید ضدعفونی شود.
یکی از مسئولان غسالخانه میآید و از من خواست که پاپوشهایم را در سطل سفید رنگی که آغشته به وایتکس است، قرار دهم.
وارد فضا که میشوم وقت استراحتشان است و عدهای بر روی صندلیهای آنجا نشستهاند. بخشی از این جمعیت را کارمندان غسالخانه تشکیل میدهند و بخش دیگری از افراد را هم طلبههای جهادی و دانشجویان جهادگر تشکیل میدهند که در آنجا حضور دارند و کار تغسیل متوفیان را انجام میدهند.
اگرچه هنوز ترسم از مواجهه شدن با مرگ و مردهها همچنان ادامه دارد، اما در فضای غسالخانه به حدی آرامش و فضای معنوی موج میزد که گویی دیگری از مرگ میتوان نترسید، خاصه اگر مرگ غریبی همچون کرونا باشد که حتی خانواده متوفی هم از نزدیک شدن به پیکر عزیزانشان میهراسند و از آن دوری میکنند.
نگاهم آرام در غسالخانه حرکت میکند، بوی کافور و وایتکس و کلر در فضا آمیخته است. همه در حال انجام کارهایشان هستند. درست در همان زمانی که وارد غسالخانه شدم، پیکر متوفی مسنسالی وارد سالن میشود، این در حالی صورت میگیرد که هنوز کار شستن مرده قبلی تمام نشده است و عدهای در بخش دیگری از غسالخانه در حال شستشوی فرد دیگری هستند.
خانم پشت باجه دعوتم میکند که به داخل بروم و از نزدیک روند شستشو را ببینم، اما نمیدانم چرا خجالت کشیدم و حس کردم ممکن است فرد متوفی یا خانوادهاش راضی به دیدن پیکر عزیزشان از سوی یک خبرنگار نباشند و در نتیجه با هماهنگی مسئول غسالخانه از دور روند شستشو را مشاهده کردم.
ریزهکاریهای خاص در شستشو و کفنپیچی متوفیان کرونایی
به گفته مسئول غسالخانه کفن و دفن متوفیان مبتلا به کرونا با متوفیان عادی شاید چندان تفاوت فاحشی نداشته باشد، اما مساله در انجام ریزهکاریهای خاصی است که همه آن را با رعایت پروتکل وزارت بهداشت انجام میدهند. برای مثال تمامی مراحل کفن کردن آنان مانند سایر مردگان عادی است با این تفاوت که برای آنها پیش از کفنپیچی، پلاستیک سرتاسری کشیده میشود تا از انتقال این ویروس به بیرون جلوگیری شود.
جنس این پلاستیک ضخیم است تا جایی که امکان انتقال ویروس به بیرون به صفر میرساند و پس از این تازه آنها را کفن میکنند. در هنگام شستشو هم سه بار این کار انجام میشود که در ابتدا آب مخلوط با سدر، پس از آن آب مخلوط با کافور و در نهایت با آب کر شسته میشوند تا پس از آن، کار کفنپیچی میت انجام شود.
از مسئول باجه خانم درباره وضعیت کاریشان میپرسم که میگوید پس از شیوع کرونا اندکی کارشان بیشتر شده است. پیش از اینکه تغسیل متوفیان به کرونا با آب شروع شود، آنان را تیمم میکردند، اما اکنون با انجام پروتکلهای وزارت بهداشت تمام تلاش خود را به کار میبندیم تا احکام شرعی این افراد به خوبی انجام شود.
از داخل صدایش میزنند و میگوید من باید بروم چراکه بچهها به کمک نیاز دارند. دلم میخواهد کمی بماند و باهم حرف بزنیم. میگویم مگر جهادیها نیستند که کمکتان کنند که در جوابم میگوید از وقتی آمدهاند خیلی خوب است و از روز اول همراه ما بودند، ولی مساله این است که هنوز آنچنان راه نیفتادهاند و کمی دستشان کند. تا آنان بخواهند یک نفر را بشورند ما دو سه نفر را کفن کردهایم. با این وجود حضورشان در اینجا دلگرمی برای ماست و کمکحال ما هستند و واقعا خدا خیرشان دهد.
غمهایی که با غم غریبی متوفیان فراموش میشود
از او میخواهم که کمی از مشکلاتشان برایم بگوید که میگوید اینجا به قدری غم و اندوه وجود دارد که گاهی غمهای زندگی خودمان را فراموش میکنیم. ولی کارمند رسمی سازمان بر طبق قانون وزارت کار حقوق میگیرند، اما نیروهای قراردادی هم داریم که حقوقشان کمتر است و نزدیک به یک و نیم میلیون حقوق میگیرند؛ با این وجود قبول کنید کار سختی است و هرکسی قادر به انجام دادن آن نیست.
با لحنی غمبار میگوید ما هم مثل مردم مشکلات داریم، اما غم ناشی از بیماری کرونا و داغدار شدن خانوادههای این افراد رنج مضاعفی را برای همه ایجاد کرده است که دلمان میخواهد هرچه زودتر این غم از دل همه مردم کنار برود.
وقتی با اصرار از او خواستم کمی از مشکلات شخصیاش بگوید، بازهم از این مساله اجتناب کرد و حرف را به مشکلات عمومی همه همکارانش کشاند و اعلام کرد که بسیاری از کارکنان زن غسالخانه با مشکلات دیسک کمر، افتادگی رحم و حتی بی اختیاری ادرار در درازمدت مواجه میشوند که این مساله اگرچه در زمان طولانی صورت میگیرد، اما همه این موارد از جمله مشکلاتی است که در این کار با وجود همه محاسنش وجود دارد.
نکته عجیب در حرفهایش این بود که میگفت ما در این غسالخانه با موارد متعدد و متفاوتی روبهرو بودیم از جمله اینکه بیماران تب کریمه کنگو یا آنفولانزای H1N1 از جمله مواردی بودند که ما در همینجا آنها را شستشو دادیم و وضعیت آن بیماران در شستشو به مراتب سختتر بود.
وقت استراحتش تمام شده است و عجله دارد که برود تا نظارت دقیقی بر انجام اعمال شرعی متوفیان داشته باشد. از او خداحافظی میکنم و از مسئول پشت دکه میخواهم که چند نفر از دانشجویان و طلاب جهادی را صدا بزند تا اگر مزاحم کارشان نباشم اندکی بتوانم با آنان صحبت کنم.
سالن غسالخانه شلوغ است و اکنون نمیتوان انتظار مصاحبه خاصی را با این افراد داشت با این وجود دختر کم سن و سالی با لباسی همانند آنچه خودم بر تن کردهام، جلو میآید. به نظر نمیرسد بیشتر از بیست سال سن داشته باشد. روسری سبزرنگی را به حالت مخصوص در زیر لباس سرش کرده است. خودم را به او معرفی میکنم و وقتی میفهمد که خبرنگارم با خنده میگوید اگر دوست داشتی تایم نهار بیا پیش بچهها تا از نزدیک حال و احوالاتشان را ببینی.
درباره تعدادشان میپرسم که میگوید به طور کلی نزدیک به ۱۲۰ نفر جهادگر در قسمت آقایان و خانمها حضور دارند و در این روزها یک روز درمیان در اینجا حضور مییابند. تعداد سوالاتم از او زیاد است و وقت او بسیار کم چراکه همزمان دو گروه در حال شستشو هستند. از او قول میگیرم تا گفتوگوی جداگانهای را باهم داشته باشیم و او قبول میکند.
حضور زیاد در ساختمان غسالخانه برای تنفس مضر است و مسئول پشت باجه از من میخواهد که سریعتر بیرون بروم تا مشکلی پیش نیاید. ساعت را که از او میپرسم میفهمم بیشتر از نیم ساعت نیست که اینجا هستم و با خودم فکر میکنم چرا حضورم در اینجا تا حد به نظرم طولانی آمده است. انگار از دنیای به دنیای دیگر آمدهام.
دلم میخواهد باز هم از آنان سوال کنم، اما وقت اجازه نمیدهد. هوا نه گرم است و نه سرد؛ اما دستهایم یخ زدهاند و پاهایم توان رفتن ندارند؛ و وقتی به مرگ فکر میکنم، این مساله همچون پتکی بر سرم فرود میآید که گویی ناگهان بیدار میشوم و دنیا متعلقاتش در نظرم بی اهمیت میشوند.
با توجه به اینکه با لباسهایی که ما بر تن کردهایم امکان اینکه بخواهیم شکلاتی یا آب قندی بخوریم غیرممکن است در نتیجه پیش از اینکه از افت فشار غش کنم، از همه کارکنان غسالخانه خداحافظی کرده و در دل آرزو میکنم که هیچ کدامشان به این بیماری سخت دچار نشوند.
هنوز بیرون نیامدهام که صدای دعا خواندنشان در گوشم میپیچد و فرشتگان فراموش شده غسالخانه به نحوی مردگان را راهی آخرت میکنند که گویی فرد متوفی روز و روزگاری از بستگان یا عزیزانشان بوده است.
کفن مخصوصی که به متوفیان نمیرسد
از سالن تطهیرکنندگان که بیرون میروم، نگاهم به آسمان آبی و خورشید گرمابخشش خیره میبخشد. گویی فرصتی دوباره برای زندگی یافتهام و ناخودآگاه خدارا شکر میکنم، اما واقعیت است که بخواهیم یا نخواهیم همه در اینجا مسافریم؛ نه قطاری سوت میزند و نه چمدانی پیاده میشود؛ تنها توشه راه مسافران این یدار پارچه سفیدرنگ هفت تکه چلوار با آیات قرآنی است.
خاصه اگر با بیماری خاصی همچون کرونا از دنیا برویم شاید این کفن مخصوص خریده شده از نجف یا کربلا هم به دستمان نرسد و مجبور باشیم که به همان پارچه چلوار سفید سازمان بهشت زهرا (س) قناعت کنیم.
بیرون سالن تطهیرکنندگان شلوغ است. مردگان شستشو شده و کفن پیچ از راهرو و مسیر جدایی به داخل آمبولانسها انتقال داده میشوند. افرادی با لباسهای مخصوص آنها بر روی برانکاردهای فلزی جابهجا میکنند. در گوشهای از همین قسمت تابوتهای چوبی قرار دارد که وقتی درباره علت وجودی آنان پرسیدم اعلام کردند که با این تابوتها متوفیان را به هر مکانی که خانواده آنان بخواهد انتقال میدهند. این مساله از این حیث اهمیت دارد بسیاری از خانواده متوفیان درخواست دارند که مرده خود را در شهر یا روستای خود دفن کنند.
نماز جماعت غریبانه طلبههای جهادی بر پیکر متوفیان
در گوشهای کنار سالن تطهیرکنندگان و طلبههای جهادی در حال نماز خواندن بر پیکر متوفیان هستند. نماز جماعتی که تعداد اندکی بیشتر در آن حضور ندارند و شاید به زور به تعداد انگشتان یک دست برسند.
غریبی مادر سادات؛ وجه مشترک روضه جهادگران
نماز که تمام میشود، یکی از طلبهها که پیش از این مدافع حرم بوده است باب روضه را باب میکند و از غریبی مادر سادات در هنگام شهادتشان میخواند که غریبانه ایشان را به خاک سپردند. همه گوش به صدای روضه دارند تا تمام شود و راهی خاکسپاری این متوفی شوند، اما من در دلم با خود میگوید حتما پنج تن آل عبا دستگیر غریبی این متوفیان خواهند بود و در این شرایط در شب اول قبر آنها را تنها نمیگذارند.
در همین فکرهام که مسئول سازمان بهشت زهرا (س) از هماهنگیهای انجام شده برای حضور در دفن مخصوص یک متوفی مبتلا به کرونا خبر میدهد و همه به سمت یکی از قطعات بهشت زهرا میرویم. این قصه ادامه دارد...
*الهه قاسمی