به گزارش مشرق، «علی قرباننژاد» در یادداشت روزنامه «کیهان» نوشت:
در طول تاریخ رویدادهای بزرگ به تغییرات مهمیختم شدهاند. این رویدادها اغلب بهگونهای بودهاند که هزینههای عظیمی را بر جوامع بشری تحمیل کردهاند و طی آنها تعداد زیادی از مردمان جان خود را از دست دادهاند و اقتصاد نیز به تبع آن دستخوش افت و رکود قابل توجه شده است.
رودی را تصور کنید که در کوهپایهای قرار دارد. افتادن چند قطعه سنگ بزرگ در آن رود میتواند مسیر آن را تغییر دهد. تغییر مسیر رود میتواند نظمی تازه را در دشتی که در آن جاری است بهوجود آورد. در طول تاریخ نیز از این قبیل اتفاقها که منجر به تغییرات عمده شده، فراوان میتوان یافت. جنگ جهانی دوم از این قبیل بود و پس از پایان آن نظم جدیدی بر عالم حکمفرما شد.
بیشتر بخوانید:
این بمب هوشمند چگونه خنثی میشود؟
خروج آمریکا به عقل جن هم نمیرسید!
پس از پایان جنگ دوم که اروپا را به ویرانهای بدل کرده بود دو ابرقدرت (آمریکا و شوروی) رخ نمایان کردند. لرزههای جنگهای اول و دوم بر کشورهای دورتر از قاره اروپا نیز اثراتی بهجا گذاشت. مهمترین این اثرات شکلگیری دولت غاصب صهیونیستی بود. سال ۱۹۴۵میلادی جنگ دوم به پایان رسید و ۳ سال بعد یعنی در ۱۹۴۸ در فضای آشفته پس از پایان خانمانسوزترین جنگ بشری بهصورت رسمی غاصبان صهیونیست تولد شوم کشوری مجعول به نام اسرائیل را اعلام کردند. این خود، شکل تازهای به منطقه غرب آسیا داد.
به عبارتی میتوان گفت شکلگیری هر نظم جدیدی به تبع بهمریختگی و دگرگونی در نظم حاکم حاصل خواهد شد. خواه این نظم در حوزه جهانی باشد یا منطقهای و یا حتی در یک کشور. این حوزهها قابل سرایت به همدیگر نیز هستند اما معمولا بهمریختن نظم حاکم در گستره بزرگ جهانی و منطقهای به کشورها نیز سرایت میکند. چنان که در نظم شکل گرفته در دوره جنگ سرد نفوذ و گسترش تفکر کمونیسم در کشورهای مختلف سبب شکلگیری نظامهای جدیدی مبتنی بر تفکر چپ شد. در این میان ممکن است گاه دگرگونی نظم در حوزه کوچکتر به حوزههای بزرگتر تسری یابد. در حقیقت آنچه پس از انقلاب اسلامی ایران سبب شد نظام سلطه نگران شود و ایران را دشمن شماره یک خود قلمداد کند همین موضوع بود؛ ترس از سرایت آنچه در ایران رخ داده بود به منطقه مهم غرب آسیا.
آنچه در ایران رخ داد عبارت بود از قیام یک ملت علیه نظمی که به تبع رژیمی دستنشانده شکل گرفته بود. نظمی که در جهت تکمیل پازل نظام سلطه پس از جنگ جهانی دوم ایجاد شده بود. به این عبارت، تعمیم دشمنی نظام سلطه با انقلاب مردم ایران به موضوع کوتاه شدن دست آنها از ذخایر عظیم انرژی و معادن گرانبها و نیز بازار مصرف بزرگ ۳۰ میلیونی، ما را دچار اشتباه محاسباتی خواهد کرد و البته نه اینکه اینها نبوده بلکه این اقل علتهای دشمنی با انقلاب ایران است.
پس از این بود که رویکرد نظام سلطه در منطقه ما دچار تحولاتی شد. کشورهای دیگر منطقه مورد توجه قرار گرفتند و با جنگافزارها و تسلیحات مدرن تجهیز شدند. رژیم صدام در دهه ۶۰ نشانه آشکار این رویکرد پس از انقلاب اسلامی است.
با این همه اما آنچه نظام سلطه را آزار میدهد «تضاد»ی است که از دل این رویکرد برمیخیزد. در این نوشتار میخواهم به این نکته اشاره کنم که اگر به جنبههای مختلف این تضاد بنگریم و آن را مورد مطالعه قرار دهیم میتوانیم در دل تهدیدها، فرصتهای بالقوهای را شناسایی نماییم. برای درک بهتر این موضوع به مواردی در منطقه و نیز در کشورمان اشاره میکنیم.
گفتیم که نظمی که به تبع پازل «نظم جدید جهانی» در ایران شکل گرفت توسط مردم ایران دگرگون شد و نظم دیگری بر اساس بنیانهای تمدن نوین اسلامی پیریزی شد. این نظم جدید نظام سلطه و غرب را آقا و کدخدای جهان نمیپندارد، غرب را ماهیتاً بر شرق و دیگر نقاط عالم برتری نمیدهد، پیشرفتهای علمی غرب را نه انکار میکند و نه (به قول شهید آوینی) به ولایت تکنیک سر میسپارد. این نظم جدید در ایران در پی یادآوری شکوه دوره عظیم تمدن اسلامی است که به گواه صاحبنظران و متفکران غربی پیشرفتهای امروز غرب بر پایه تلاشها و یافتههای دانشمندان مسلمان حاصل آمده است. در حقیقت این نظم میخواهد عزت و شکوه پیشین را به مسلمانان و مردم منطقه یادآوری کند.
آنچه مسلم است گفتمان نظم شکل گرفته در ایران (به تبع انقلاب اسلامی) با فطرت انسانهای منطقه و حتی مظلومین جهان قرابتی کم نظیر یافته است. چنین گفتمانی به خودی خود میل به گسترش دارد، یعنی حتی اگر هیچ تلاشی از درون کشور برای گسترش آن نشود باز پیوند و همسویی فطرت آن دسته از مردمانی که هنوز تمام خود را فراموش نکردهاند با این گفتمان، سبب گسترش آن میشود.
نظام سلطه وقتی به این واقف شد چاره کار را در تهاجم همهجانبه فرهنگی دید و عکس دهه ۱۳۶۰خورشیدی که تهاجم نظامی در مرکز بود اینبار تهاجم فرهنگی در مرکز قرار گرفت و بقیه روشهای موجود (تهاجم سیاسی، تهاجم اقتصادی، تهاجم رسانهای و...) در جهت آن به خدمت گرفته شدند. تا همین جای کار هم مناطق قابل توجهی از منطقه پیوند آشکاری با گفتمانی برقرار کردهاند، که به تبع نظم جدید پیریزی شده در ایران حاصل آمده است.
اینبار و در دهه اخیر اگر نظام سلطه به تجهیز تسلیحاتی باقیماندههای خود در منطقه پرداخته به سبب مقابله نظامی با پیوندیافتگان با گفتمان انقلاب ایران است و نه خود ایران. در این بخش یکی از آن تضادهای آزاردهنده برای غرب آشکار میشود. تضادی که به خوبی مورد اشاره رهبرانقلاب قرار گرفته است.
رهبر انقلاب در سخنان خود در نخستین روز نوروز ۱۳۹۸ در حرم مطهر رضوی(ع) فرمودند: «غربیها، مراکز تولید موشک و نیروگاه هستهای در دولت سعودی درست میکنند، چون وابسته به آنهاست، البته بنده ناراحت نمیشوم، چون میدانم در دوران نه چندان دوری به دست مجاهدان اسلامی خواهد افتاد.»
البته باید به این موضوع اشاره کرد که در انقلاب ایران نمونهای از آنچه گفته شد را شاهد بودیم. نظام سلطه آنچه از تسلیحات و جنگافزارهای ساخت خود را که به رژیم دستنشاندهاش (پهلوی) داد پس از انقلاب به ابزاری برای مقاومت در برابر نظام سلطه و اذناب منطقهای آنها بدل شد.
یکی دیگر از باتلاقهایی که غرب در آن گرفتار است تضاد در رویکرد آنها در قبال ایران است. این عرصه جایی است که اگر به خوبی مورد مطالعه و ارزیابی قرار گیرد میتواند به نفع کشورمان تمام شود. برای پی بردن به این فقره لازم است دو توافق هستهای کشورمان را با غربیها مرور کنیم.
میدانیم که هدف غایی اروپا و آمریکا از برجام، صنعت هستهای صلحآمیز کشورمان نبود. صدالبته این موضوع و پیشرفتهای بومیکشورمان در این صنعت باعث نگرانی شدید نظام سلطه شد چرا که صنعت صلحآمیز هستهای میتواند در بخشهای بسیار زیادی به کار گرفته شود؛ از تولید برق و به تبع آن کاستن از مصرف سوختهای فسیلی و نیز صرفهجویی در مصرف آب، تا کشاورزی، پزشکی و حتی شیرین کردن آب شور دریا. به این سبب آنها مبارزه با تولید و اشاعه تسلیحات هستهای را بهانه کردند تا کشورمان را مورد تحریمهای گسترده قرار دهند.
حال اگر کشورمان به زورگویی آنها در این فقره تن میداد و دست از صنعت هستهای برمیداشت این موضوع دستکم سه ضرر عمده داشت: نخست محروم شدن کشورمان از تمام فواید صنعت صلحآمیز هستهای، دوم مصرف فزاینده و با رشد تصاعدی در سوختهای فسیلی، سوم که از آن دو به اعتباری مهمتر مینماید این است که این طریق باطل را برای سلطهجویان عالم باز میکرد که با این شیوه میتوانند دیگر مواردی را که در شمار توانمندیهای ایران است به چالش کشیده و سپس از دور خارج کنند.
چنان که گفته شد هدف غایی آنها صنعت صلح آمیز هستهای کشورمان و حتی نظام جمهوری اسلامی نبود بلکه انقلاب اسلامی و آرمانهای آن بود. برای یافتن چرایی این مدعا به دو توافق هستهای باید رجوع کنیم. توافق قبلی میان ایران و سه کشور اروپایی (فرانسه، آلمان و انگلیس) و بدون حضور آمریکا امضا شد. ایران نهایت همکاری را با این سه کشور مدعی صلح که کارنامه سیاهی در ویرانگری عالم داشتند انجام داد؛ تاسیسات هستهای کشورمان که میتوانست سوخت رآکتور را تامین کند، پلمب شد. در مقابل اروپا تقبل کرد که سوخت رآکتورهای ایران را تامین کند. ۲ سال گذشت و هیچ خبری از سوخت نشد!
در توافق اخیر (برجام) بار دیگر ایران نهایت همکاری را با آژانس و کشورهای غربی انجام داد. دولتمردان کشورمان تعهدات برجامی خود را زودتر از موعد مقرر انجام دادند. آنها با این کار بزرگترین ضربه را به برجام زدند چرا که ناخواسته به غرب این پیام را داده بودند که این دولت چقدر به برجام امید بسته تا بلکه میوه آن را بچیند. همواره اشتباه محاسباتی است که دیپلماتها را به راه خطا میکشاند. اگر دیپلماتهای کشورمان این را در نظر میداشتند که هدف غایی غرب، انقلاب اسلامی و آرمانهای آن است، هیچگاه چنین عجولانه به تعهداتشان نمیپرداختند، چرا که به یقین دریافته بودند برای کسی که هدفش جایی بیرون از حوزه مباحث مطروحه در نشستهای برجام است، زودتر انجام دادن تعهدات، اثری در اعتماد افزایی او نخواهد داشت.
چنان که گفته شد غرب با هدفی که در برجام بهدنبال آن بود پشت میز مذاکره برجام نشست و کاملاً قابل پیشبینی بود که به تعهداتشان عمل نکنند. بنابراین آنها در قبل از روز اجرایی شدن برجام به اهداف درجه دو و سه خود دست یافتند چرا که در قلب رآکتور اراک بتن ریخته شد، اما پیگیری هدف غایی آنها از فردای اجرای برجام بود آن هم به این ترتیب که با اجرای نقشههای هماهنگ و پله به پله نه تنها به تعهدات برجامی خود عمل نکنند بلکه حلقه محاصره اقتصادی و فرهنگی کشورمان را به واسطه برجام و همدستانش (مانند FATF و سند ۲۰۳۰)تنگتر کنند.
آنها با این روش مردم ایران را هدف گرفته بودند. به عبارتی میخواستند با سختتر کردن شرایط آنها را علیه انقلاب خودشان و آرمانهای آن بشورانند. در این مسیر اما دچار تضادی شدند که حل کردن آن برای غرب بسیار دشوار است. در این رابطه به یادداشتی که همین اواخر در یکی از روزنامههای انگلیس منتشر شد اشاره میکنیم. روزنامه گاردین نوشت: «دیپلماتهای اروپایی نگران چشمانداز سیاسی در ایران هستند. آنان تأکید میکنند که باید پس از انتخابات ریاستجمهوری آمریکا، دیپلماسی با ایران از سر گرفته شده و تقویت شود. اروپاییها معتقدند در غیر این صورت جریان مخالف برجام، علاوه بر مجلس، کنترل سایر نهادهای ایران را نیز در دست خواهند گرفت.»
به عبارتی نظام سلطه برای دست یافتن به برجام نیازمند آن بود تا دولتی روی کار بیاید متشکل از طیفی که مذاکره با آمریکا را کلید درهای بسته میداند. اما از طرفی چون هدف غایی آنها شکست انقلاب اسلامی و آرمانهای آن است نباید به تعهداتشان عمل کنند تا نقشه درست و موبهمو اجرا شود ولی از طرف دیگر این باعث میشود که مردم کشورمان نسبت به جریان غربگرا در کشور بیشتر از قبل بدبین شده و هیچ امیدی به حرفها و وعدههای آنها نداشته باشند و لذا جریان انقلابی که معتقد است باید به توانمندیهای خود رجوع کنیم و از اشرافیگری و مصرفزدگی بپرهیزیم، دولت را به دست گیرد.