به گزارش مشرق به نقل از پايگاه اطلاعرساني دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيتالله خامنهاي، کافي است چند تا از برنامههاي عمومي رهبر را شرکت کرده باشي تا بفهمي استثنايي بودن ديدار با جوانان را. بايد چند تا از برنامههاي ديدار با جوانان را شرکت کرده باشي تا بفهمي استثنايي بودن ديدار با دانشجويان و طلاب را. برنامه امروز هم يکي از همين استثناهاي استثناهاست. برنامهاي که اگر بگوييم اصل ماجراي قم به خاطر آن بوده، پربيراه نگفتهايم. برنامه ديدار با طلاب و اساتيد حوزه علميه قم. يعني طلايهداران مرکز استراتژيک مذهب شيعه.
وقتي ميرسيم، هنوز يک ساعت تا شروع برنامه باقي مانده، براي همين خيلي عجيب نيست اين صف طولاني طلاب. صف آقايان در خيابان ساحلي تشکيل شده و تا پل حجتيه رسيده و از آنجا رفته تا چهارراه شهدا. چيزي بيش از يک کيلومتر. صف خانمها هم در خيابان ارم است. از درِ شبستان شروع شده و رفته تا خيابان چهارمردان قم؛ البته زيگزاگي. به عبارتي، طول آن هم در حدود همان يک کيلومتر. اگر کارها سريع انجام شود، احتمالا همه اين افراد فرصت ديدار رهبرشان را خواهند داشت.
يک عده کنار وروديهاي حرم دارند امضا جمع ميکنند. انواع و اقسام طومارها از در و ديوار آويزان است. طومار شکايت از سران فتنه، طومار درخواست پخش مستقيم درس خارج فقه و اصول رهبر از راديو، طومار درخواست انتشار رساله احکام از رهبري. براي اين آخري، چندين طومار در جاهاي مختلف خيابان گذاشتهاند. مردم هم مشغولند به امضا کردن.
يک نفر ميان صفها ميچرخد و اعلام ميکند "بچهاي با لباس چهارخانه قرمز پيدا شده، مادرش کجاست؟ " احتمالا بايد بندهخدا کلي وقت بگذارد تا تمام صف خانمها را طي کند. بندهخداتر مادرش که لابد الآن توي اين شلوغي دنبال بچهاي با لباس چهارخانه قرمز ميگردد.
خانمي ميآيد و انتهاي صف ميايستد و خوشحال است که صف با سرعت در حال حرکت است. به اولين نقطه زيگزاگي که ميرسد، تازه ميفهمد طول صف چقدر است. مطمئن ميشود داخلبرو نيست. برميگردد.
يک روحاني جوان، غرولند ميکند: "قرار بود اين برنامه مخصوص طلبههاي پايههاي بالاتر باشد. ولي ناگهان اعلام کردهاند که تمام طلبهها ميتوانند شرکت کنند. با اين وضع، حتما آنقدر جمعيت زياد و بينظم ميشود که نميشود هيچچيزي فهميد. من که برميگردم. "
ميآيد و بدون اين که بقيه بفهمند، ميزند توي صف و ميرود داخل. ميگويد: "من کارت دارم. پس بايد در اولويت باشم و حتما داخل بروم. "
هر دو نفر تقريبا در انتهاي صف خانمها ايستادهاند. با اين طول صف، اميدي به ورودشان نميرود. با اين حال يکي به پشتسرياش گير داده: "خانم! شما جلوتر از من بوديد. بفرماييد جلو. "
شکر خدا، ما خبرنگاريم و بدون ايستادن توي صف، ميرويم داخل. مثل برنامه ديدار با شهدا، چند نفر روي ويلچر در همان ورودي نشستهاند. وارد بخش اصلي سالن که ميشوم، درجا خشکم ميزند. بخش مردانه سالن کاملا پر است. پر که چه عرض کنم، تقريبا همه ايستادهاند و با اين وجود جا نيست. پس آن همه آدمي که بيرون در صف ايستادهاند و بقيهاي که در يک ساعت آتي به آنها اضافه ميشوند، بايد قيد ديدار آقا را بزنند. (بعدا در تلويزيون ديدم که پخش مستقيم و مداربسته صحبتها در مسجد اعظم و صحن الجواد(ع) و چندين جاي ديگر حرم انجام شد و همه اين جاها پر شده بود از طلاب)
جماعت مشغول شعار دادن هستند. اما متفاوت با همه جلساتي که تا امروز بودهام. هنوز يک ساعت تا حضور رهبر مانده، اما صداي شعار جمعيت گوش آدم را اذيت ميکند. اين به کنار، جالب اينجاست که آقايان وسط همين شعار دادن، توي سر و کله هم ميزنند تا کمي جلوتر بيايند، اما خانمها بسيار آرام و متين نشستهاند و شعارشان را ميدهند.
اين همه جمعيت و اين همه فشار و اين همه هل دادن، معلوم است که هوا حسابي گرم ميشود. يک عده وسط همان شلوغي چفيهشان را مثل پنکه روي هوا ميچرخانند. آن هم توي شبستان امام خميني(ره) که سيستم تهويه بسيار عالي دارد.
سربند "لبيک يا خامنهاي " را زياد ديده بودم. هم سبز، هم قرمزش را. اما روي پيشاني، نه روي عمامه و چادر اين همه آدم.
متن شعارها تکراري، اما شدت آن غيرتکراري است. البته شعار ابتکاري هم دارند اين جماعت: "رهبر محبوب ما، رساله رساله " يا اين يکي "خواص بيبصيرت. مايه ننگ ملت "
موقع هجوم آوردن به سمت جلوي سالن، هميشه خانمها هستند که دردسر دارند. بايد چادرشان را سفت بچسبند تا از سرشان درنيايد. اينجا خانمها آرام نشستهاند. اما آقاياني که ميخواهند هرطور شده جلو بيايند، يک دستشان به عمامه است که نيفتد، يک دستشان به عبا که لاي جمعيت گير نکند. که اگر حواسشان نباشد، ميشوند مثل روحاني سالخوردهاي که آخر برنامه سراغ بخش اشياي گمشده را ميگرفت.
فشار جمعيت کار خودش را ميکند. يک برانکارد ميآورند به قسمت آقايان.
بخش انتهايي قسمت خانمها هنوز خالي است و جمعيت هنوز در حال ورود. اما قسمت آقايان ديگر جا ندارد، يکسوم همينها را هم بايد بيرون کنند. يک خانم از فرصت موجود استفاده کرده و در انتهاي سالن دراز کشيده و خوابيده.
خانمي آرام نشسته وسط جمعيت. يک برگه کوچکتر از کفدست را گرفته دستش که رويش با خودکار چيزي نوشته. معلوم نيست دلش خوش بوده که چه کسي اين نوشته را ميبيند. به عکاس ميگويم با دوربين تلهاش عکس بگيرد. حالا ميشود نوشته را خواند: "از نام رضاست هرچه ايران دارد/ از لطف خدا شيعه فراوان دارد/ امروز که اهلبيت جمعند به طوس/ معصومه نرفته چون که مهمان دارد ". آخرش هم نوشته "جانم فداي رهبر ". اگر بزرگتر مينوشت، قطعا الآن شعارش را هيچکس نخوانده بوده.
مجري ميخواهد فضا را آرام کند، از مداح ميخواهد که زيارتنامه بخواند. مداح هم فکر کرده مثل جاهاي ديگر است، براي آرام کردن جمعيت، ميخواهد که همه به احترام حضرت معصومه(س) روي پايشان بايستند. حالا ديگر چندنفري هم که بهزور نشسته بودند، بلند ميشوند. اوضاع بدتر ميشود. برانکارد ديگري به قسمت آقايان ميآورند.
حالا فقط يکربع تا ورود رهبر مانده. ديگر خانمها هم ايستاده شعار ميدهند. اما فشار زياد آقايان و افتادن لحظهلحظه جمعيت به يک سمت، فضا را خيلي ناامن کرده. نيروهاي انتظامات خيليها را ميآورند به فضاي نردههاي بين آقايان و خانمها که امنتر است. باند بلندگوها در حال افتادن است. فشار جمعيت خطر شکستن نردهها را دارد. نيروهاي انتظامات ميريزند بين نردهها و آنها را فشار ميدهند تا نشکند. چفيه، عبا، چادر، هرکس با هرچيزي که بتواند دارد جمعيت اطرافش را باد ميزند. مرتب برانکارد ميآورند داخل جمعيت و کسي را بيرون ميبرند. بچههاي کوچک را گذاشتهاند روي جامهريهاي کنار ستونها. سالن به هم ريخته و مجري هم مستاصل شده. با اين وضع پيش برود، شايد برنامه کنسل شود.
تنها چيزي که ممکن بود اين فضا را کنترل کند، اتفاق ميافتد. رهبر وارد ميشود و حالا شعارها و فشارها و هلدادنها شکل منظمتري پيدا ميکند. شکلي که قابل کنترل باشد. قاري که قرائت قرآن را شروع ميکند، آرامش بيشتر ميشود. صحبتهاي آرام آيتالله مقتدايي فرصتي ميدهد به جمعيت که باور کنند رهبر آمده و در نهايت... با بسمالله رهبر، همه آرام ميشوند، نشسته و ايستاده.
از حوزه قم ميگويد و تاثيرگذارياش. نه فقط بر شيعيان، که بر جهان. از اين که دشمن دارد و اين دشمن داشتن، نعمت است. ميگويد اين دشمنيها، يعني زندهبودن حوزه. اين که اگر بيدشمن بود و مورد احترام، ميشد احترام به اشيا و تصاوير و تماثيل؛ احترامي که باطنش توهين است و تحقير. اما حالا دشمنيها از سر تعظيم است و تاثير. انذار ميدهد از حاشيهنشيني که معادل است با حذف تدريجي.
رهبر دارد اينها را ميگويد که صدايي بلند ميشود: "تکبير ". جماعت ميماند که چه کنند با اين تکبير بيمحل. ميفرستند، اما با نق و ناله. رهبر هم با ظرافتي اعتراض ميکند: "تکبير خوب است. اما نه همهجا. اينها که گفتيم، واقعيت است. چه تکبير بفرستيد، چه نفرستيد. " بعد از 2 ساعت شعار دادن، اينبار صداي جمعيت به خنده بلند ميشود.
عجب همتي دارند اين خانمها که با بچه خردسالشان ميآيند وسط چنين برنامهاي. کم نديدهام پدرهايي که با اولين سروصداي فرزندشان در چنين جمعي، کاملا مستاصل شدهاند. خانمي که جلوي صف نشسته، بچه يکسالهاش را با کاغذ کيک و شکلات سرگرم کرده. نق که ميزند، خواهر 10 سالهاش بچه را روي پا ميخواباند و شيشه شير را در دهانش ميگذارد؛ اما فقط چند دقيقه دوام دارد. کمي که گريه ميکند، همه خانمهاي اطراف دستبهدست هم ميدهند براي ساکتکردنش؛ بازياش ميدهند. زيربار که نميرود، مادرش ميبرد زير چادرش و احتمالا شيرش ميدهد. اما اين بچه آرامبشو نيست. مادر وسايل را جمع ميکند و بيرون ميرود که حواس بقيه به هم نريزد.
رهبر از عکسالعمل حوزه ميگويد در برابر دشمنيها. تاييدش ميکند، اما ايراد هم دارد به عملکرد. همهچيز را در شعري خلاصه ميکند: «رگرگ است اين، آب شيرين، آب شور»
نظريهپردازي وظيفه روحانيت است و حوزه. در مديريت، در اقتصاد، در علوم تربيتي، در جنگ و در صلح. اين اصل چيزي است که رهبر از اين جماعت استاد و طلبه ميخواهد. با اين تذکر که «اگر نباشد، خلاي ايجاد ميشود و نظام ديگري جايش را ميگيرد.»
رهبر از حوزه ميگويد. از وظايفش که رفع غبار شبهات از نظام است، توسط محققان و دانشمندانش.
رهبر از حوزه ميگويد. از لزوم استقلالش از حکومت، نه به معني قطع همکاري و رابطهاش.
رهبر از حوزه ميگويد. از تامين مالياش. که بخشي بايد از طريق مردم باشد و بخشي از طريق دولت.
رهبر از حوزه ميگويد. از لزوم ورودش به حل مسائل کشور. از اين که سرنوشتش گره خورده به سرنوشت اين نظام. و از اين که اين نظام زنده است و بر همه چالشهاي مقابلش پيروز خواهد شد.
رهبر اينها را که از حوزه گفت، جمعيت تکبير ميفرستد به چه بلندي، بدون اين که کسي داد بزند «تکبير»
و حالا اصل ماجرا؛ «تحول در حوزه»
تعريف ميکند اين "تحول " را. که قبلا هم بارها گفته بود. و بارها گوش نداده بودند. و بارها تعبيرش کرده بودند به انواع تعبيرها. و بارها و بارها و بارها.
ميگويد تحول در اصول بنيادي حوزه نيست. در اجتهاد بر اساس يقين نيست. در امکان انتخاب استاد توسط طلبه نيست. در لزوم اشکال گرفتن به استاد نيست. در اهميت فکر کردن به جاي حفظ کردن نيست. در شيوه سنتي و ارزشمند تقرير و مباحثه درس نيست. در ارزش بودن احترام به استاد نيست. در تبديل شيوه سنتي حوزه به شيوه موجود دانشگاه نيست.
ميگويد تحول در تلاش است براي انطباق فعاليتها با نياز جامعه. تحول در تغيير نظامهاي غلط رفتاري و اخلاقي است. در تکريم اساتيد و فضلا و بهخصوص مراجع. در تهذيب و فيض بردن از معنويت حقيقي. در گرايشات انقلابي. در بيداري غيرافراطي جوانان.
و اين تحول، به گفته رهبر، به تاييد حضار، مديريت منسجم ميخواهد.
رهبر خيلي حرفهاي مهم ديگري هم در اين ديدار زد
اين که حوزه بايد پاسخ سوالات و شبهات جهاني را بدهد. به موقع هم بدهد. نه غايب باشد، نه منفعل.
اين که مراجع قله علمي حوزهاند و احترامشان هميشه محفوظ.
اين که اگر به نياز معنوي جامعه نرسيم، ميرسيم به عرفانهاي کاذب.
اين که طلاب جوان بايد با شور انقلابي کار کنند و با مشکلات کنار بيايند و سرخورده نشوند. و در عين حال اين کارها آگاهانه و بدون عصبانيت باشد.
اين که تدريس فلسفه، بهخصوص براي مبارزه با شبهات لازم است و اگر اين پرچم زمين بماند، ديگراني برش ميدارند که شايستگياش را ندارند.
اين که تفسير لازم است و انس با قرآن لازم است و معرفت قرآني لازم است.
رهبر خيلي چيزهاي مهمي در اين جلسه گفت و خيليها هم گوش کردند و يادداشت کردند و نيت کردند که عمل کنند، لابد.
و آخرين نکتهاي گفت، در مورد پديده "خواهران طلبه " بود که مبارک پديدهاي است. و اين را که گفت، لبخندي نشست روي لب نيمي از جمعيت چادر به سر و صداي هيسشان بر سر مردان بلند شد.
و رهبر گفت که علماي زن، آبروي انقلاباند.
رهبر هم با ظرافتي اعتراض ميکند: «تکبير خوب است. اما نه همهجا. اينها که گفتيم، واقعيت است. چه تکبير بفرستيد، چه نفرستيد.» بعد از 2 ساعت شعار دادن، اينبار صداي جمعيت به خنده بلند ميشود.