کد خبر 1132539
تاریخ انتشار: ۲۹ مهر ۱۳۹۹ - ۰۸:۴۴
این پیرمرد در عراق چه می‌کرد؟

قبل‌ترها میگفتم دلم نمیخواهد پیر بشوم! الان هم میگویم! چندسال پیش به آن شیخ پیرمردِ مقامِ مسئول هم گفتم که نشسته بود آن سوی میز چوبی که شاید همسنِ هم بودند. پیرمرد ریش‌هایش رنگ عمامه‌اش شده بود و...

به گزارش مشرق، طلبه‌ای به نام «سید مصطفی موسوی» با انتشار تصویری از شهید حاج قاسم سلیمانی در صفحه مجازی‌اش نوشته است:

قبل‌ترها می‌ترسیدم از پیر شدن، از رعشه‌ی دستان چروکیده و رگ‌های کبود بادکرده که روی صورت کوچک و صاف نوه‌هایم کشیده شود. از فکر دیدن تار موهای سفید روی سرم، از چروک پیشانی بلندم، ته دلم خالی میشد! سخت بود تصور اینکه تنها بروم توی پارک مثل باقی پیرمردها بنشینم و ساعت‌ها زل بزنم به رقص شاخه‌ی درخت‌های لابد پیرتر از خودم و صدای خنده‌های از ته دل بچه‌ها که احتمالا باید لبخند بیاورد به لب‌هایم.

قبل‌ترها میگفتم دلم نمیخواهد پیر بشوم! الان هم میگویم! چندسال پیش به آن شیخ پیرمردِ مقامِ مسئول هم گفتم که نشسته بود آن سوی میز چوبی که شاید همسنِ هم بودند. پیرمرد ریش‌هایش رنگ عمامه‌اش شده بود و تسبیح شاه‌مقصود به دست، یک خط حرف میزد یک دانه تسبیح می‌انداخت. گفت برای چه بروی سوریه؟ نگفتم جهاد، نگفتم جنگ، نگفتم خسته‌ام، نگفتم و فکر کرد جواب ندارم...من حواسم به عکس امام پشت سرش بود که پیرمردی با عمامه‌ مشکی و نگاه پر از جذبه‌اش داخل قاب چوبی قدیمی، زل زده بود به من و با نگاهش میگفت انقلاب نکردیم که بنشینند پشت میز جوان‌ها را نصیحت کنند!

گاهی میان جملات تکراری و شعاری‌ دستی به ریش‌های سفیدش میکشید که یعنی این‌ها را در آسیاب سفید نکرده‌ام و بعد هرچه نصیحت بلد بود نقل قول، ولی افاقه نمیکرد! منِ جوانِ عمامه مشکی به سر، این سمت میز اسپند روی آتش شده بودم.

گروه گروه هم‌قطارهایم میرفتند و حس جاماندن داشت ضربان قلبم را گرومپ گرومپ بالا میبرد! لنگ اجازه‌ی خروج از کشور با امضای این پیرمرد بودم! انگار که یاسین بخوانم هرچه میگفتم اثر نمیکرد و هرچه میگفت اثر نمیکرد! آخر سر ناله سردادم که حاج‌آقا هرچه بگویید سمعا و طاعتا! ولی من دلم نمیخواهد ریش‌هایم سفید بشود! نمیخواهم مثل همه بمیرم! از اینکه قطعه شهدا خاکم نکنند میترسم! من میگفتم و پیرمرد عمامه به سر فقط نگاه میکرد! سر آخر هم رضایت نداد و نشد آن چه باید بشود، اسم ما در لیست بنیاد شهید ثبت نشد..

الان نمیترسم! البته به همان قدری که از بالا رفتن سن شناسنامه‌ام نمیترسم، پیر شدن را هم نمیخواهم! قبل‌ترها که میترسیدم از پیر شدن، چون هنوز به آن پیرمردِ محبوبم، به تار موهای سفیدش، به چروک پیشانی‌اش، به صدای پخته‌ی مردانه‌اش دقت نکرده بودم! به اینکه او توی این سن مگر نباید بنشیند خانه‌شان قد کشیدن بچه‌هایش را ببیند و قربان صدقه‌شان برود؟ مگر نباید با شیرین‌کاری نوه‌هایش عشق کند؟ این پیرمرد با آن موهای سپیدش، آغوش عمیقش، لبخند گرمش، عراق چه میکرد؟ دور از وطن، نیمه‌ی شب، میان حجم آتش...

سید مصطفی موسوی
۲۸ مهر ۱۳۹۹

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 10
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 2
  • ببسیمچی IR ۱۰:۱۲ - ۱۳۹۹/۰۷/۲۹
    56 2
    جانم به قربان معشوق و محبوب دلها و سیدالشهدای مقاومت.
  • BE ۱۲:۱۹ - ۱۳۹۹/۰۷/۲۹
    32 1
    خداوند همه شهدا رو با امام حسین (ع) محشور بفرماید ان شاالله
  • IR ۱۳:۵۳ - ۱۳۹۹/۰۷/۲۹
    12 0
    سید مصطفی موسوی درسته
  • IR ۱۴:۱۶ - ۱۳۹۹/۰۷/۲۹
    8 0
    سید مصطفی موسوی هستن نه حسینی.
    • نورالدین IR ۱۸:۵۲ - ۱۳۹۹/۰۷/۲۹
      0 0
      الله اکبر حسینی رو از کجا آوردی؟ !!!!!!
  • زارعی IR ۱۹:۱۹ - ۱۳۹۹/۰۷/۲۹
    4 0
    دروود بی پایان بر فرمانده محور مقاومت و سلام بر شهدای مدافع حدم جان و عشقمان حاج قاسم بود وخواهد بود.
  • IR ۲۰:۳۱ - ۱۳۹۹/۰۷/۲۹
    3 0
    حاج قاسم . فاتح دلها
  • مهدی استان فارس IR ۲۲:۲۴ - ۱۳۹۹/۰۷/۲۹
    2 1
    صلوات بر روح پر فتوح شهدای انقلاب تا دفاع مقدس و مدافعان حرم وشهدای امنیت کشور و شهدای مظلوم یمن وعراق و نیحریه وچناران پاکستان وهمه رهروان آنها اللهم عجل لولیک الفرج
  • ممد IR ۲۲:۳۸ - ۱۳۹۹/۰۷/۲۹
    0 0
    ای جان...
  • IR ۲۳:۱۹ - ۱۳۹۹/۰۷/۲۹
    0 0
    آخ جانم،حاج قاسم عزیز

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس