سرویس سیاست مشرق- در مرور مدارک و شواهد باقی مانده از فتنه خطرناک و عمیق سال ۸۸، بعضی مصادیق بسیار «نمادین» و روشنگرانه هستند. فیلم حضور «عباس آخوندی»، به نمایندگی از ستاد میرحسین موسوی، در ستاد انتخاباتی شورای نگهبان، چهره پرتبختر و امر و نهی های او با مسوولان ستاد، به خوبی نشانگر منش و کردار همان «اشرافیت» سیاسی شکل گرفته در جمهوری اسلامی است که از سال ۸۴، نظام و رهبری را بابت ایستادگی بر رأی و اراده ملت، متهم میدانند.
طنز تلخ و عبرت آموز روزگار این بود که ستون فقرات ستاد میرحسین موسوی در سال ۸۸، که نقش اصلی را در ایجاد توهم پیروزی در او ایفاء کردند، در سال ۹۲ سر از ستاد و کابینه «تدبیر و امید» درآوردند و رقم زدند آن چه را که امروز به عنوان «کارنامه» حکومتداری دولت روحانی برای همگان آشناست. زنگنه، آخوندی، صالحی امیری، ربیعی، نوبخت، نعمت زاده، جهانگیری، ابتکار، ترکان و... «ژنرال» های اجرایی ستاد موسوی بودند که در سال ۹۲ محور دولت «اعتدال» شدند تا بر همگان روشن شود که دولتی که میرحسین موسوی قرار بود تشکیل دهد، از چه سنخی بود و چه برنامههای «درخشانی» برای کشور داشت.
در این میان، حکایت «عباس آخوندی»، کمی متفاوت است. آخوندی بعد از نقش آفرینی که طبق روایت ها و گزارش های متعدد (در کنار دوست و یار نزدیک خود، بیژن زنگنه) در تشجیع و تحریک موسوی به ایستادگی بر موضع باطل داشت، به عنوان یکی از مروجان و مدافعان سرسخت استحاله نظام و کشور در سیستم لیبرال سرمایه داری جهانی و یکی از درس خوانده های «انگلیس» (با بورسیه وزارت نفت زنگنه در دولت اصلاحات)، نظرات خود را در حوزه مسکن و شهرسازی به کار گرفت. نتایج کاربست برداشت های سست، سطحی و بی مایه او از اقتصاد بازار آزاد در حوزه مسکن، کمی بعد در شکل توقف ساخت و عرضه مسکن در سطح ملی، فقدان هر گونه طرح ایجابی برای سازماندهی این بازار و آنارشی قیمتی در این حوزه خود را نشان داد.
آخوندی که بعد از سه بار استیصاح در مجلسی با اکثریت حامی دولت (به ریاست متحد اصلی روحانی، یعنی علی لاریجانی)، از برکناری جسته بود، وقتی نتایح سیاست هایش را در افق نزدیک دید، خود نقش طلبکار گرفت و با نامه ای حق به جانب، استعفاء داد. او در این نامه مدعی شد که دولت حسن روحانی به اندازه کافی «لیبرال» نیست و از همین رو، فضا برای انجام برنامه های مترقیانه آخوندی مهیا نیست!
این وزیر سوپرمیلیاردر پیشین دولت روحانی، که یکی از نزدیک ترین مهره ها به لحاظ فکری به حسن روحانی محسوب می شود، بعد از منفک شدن از وزارت، دوباره همان جامه ای را پوشید که در دوران دولت های نهم و دهم، بر تن داشت: حکیم نظریه پرداز روشنفکر
در دهه ۸۰، عباس آخوندی، در کنار چهره هایی چون موسی غنی نژاد، محمد طبیبیان، مسعود و فرهاد نیلی و یکی دو چهره دیگر، از مهمانان ثابت نشریات کارگزارانی بود که در مدح اقتصاد سرمایه داری و لیبرالیسم اقتصادی داد سخن بدهد و از همین نظرگاه، اقدامات دولت وقت را زیر هجمه های سنگین بگیرد. حال عباس آخوندی، دوباره در همان نقش فرو رفته و در نقش یک «نظریه پرداز»، یادداشت می نویسد و در مصاحبه و میزگرد شرکت می کند تا برداشت های حقیقتا سطحی، ناقص و عمدتا اشتباه خود را از برخی مشهورات حوزه نظری سیاست، اقتصاد سیاسی و اقتصاد در قالب راه حل معضلات کشور، تبلیغ کند.
روز ۶ فروردین، وبسایت خبرآنلاین (نزدیک به علی لاریجانی)، گفتگویی با عباس آخوندی منتشر کرد که از این باب که ذهنیت آن «اشرافیت» سیاسی لانه کرده در جمهوری اسلامی را به خوبی آشکار می کند، حائز اهمیت است.
«هوچی گری» و «دروغ بستن» ، دو ابزار اصلی آژیتاتورهای سیاسی چون عباس آخوندی، سعید حجاریان و همپالکی های ایشان است، به این مفهوم که مفهومی جعلی را به جناح رقیب می بندند که ریشه ای در واقعیت ندارد، ولی دستمایه عملیات روانی امثال این چهره ها در جهت «رقیب هراسی» می گردد.
آخوندی در همین مصاحبه، تلاش کرده با به کارگیری مبانی عملیات روانی آشنا و مانوس جریان استحاله طلب، با تکرار واژگان و اصطلاحاتی چون «اسلحه»، «زور» و «قدرت سخت» به جریان رقیب و معادل سازی جریان خودی با عباراتی چون «قدرت نرم»، به همان دوقطبی سازی دست بزند که از سال ۷۶، محور و مبنای عمل جریان «استحاله طلب» است.
به این بخش از گفتگوی آخوندی توجه کنید:
" والله، بالله به پیر به پیغمبر با بگیروببند و با اسلحه مشکل حل و فصل نمیشود، این همان بحث گفتمان است، اگر گفتمان نرم باشد به دنبال ریشه میرود و اگر گفتمان سخت باشد فکر میکند اگر یکسری آدم به خیابانها بفرستند میتوانند جلوی گرانفروش را بگیرند. اخیرا میگویند بسیج هم میتواند برود و فلان کند.
اگر آخر کار، شما اسلحه روی سر کسی گرفتید، در حالیکه نقدینگی شما هزار میلیارد تومان شده است آن وقت مساله تورم حل میشود؟ اگر قرار بود حل شود در این ۵۰ سال حل میشد، همین بحث را در حوزه فرهنگی و اجتماعی هم دارید. بحث من این است که ما الان در وضعیتی هستیم که انتخاب قدرت نرم اولین انتخاب ما است. "
طنز ماجرا این جاست که آخوندی پرورده در سنت سیاسی هاشمی رفسنجانی است که به تنها چیزی که اعتقاد نداشت، «قدرت نرم» بود. در مرام سیاسی هاشمی در دوره اوج قدرت (یعنی زمانی که آخوندی وزیر کابینه او بود)، چیزی به نام «اقناع» و «گفتمان» معنا نداشت و دوره سلطه سیاسی آن فرد و حلقه سیاسی دور او، کاملا با مختصاتی چون حل و فصل امور در حلقه های بسته، بستن فضای فرهنگی و رسانه ای، انتقادناپذیری و به کارگیری روش های امنیتی در ایجاد خفقان سیاسی، توزیع رانت های اقتصادی در حلقه حامیان و امثال این ها شناخته می شود.
در «آزاداندیشی» و باورمندی جریان سیاسی پشت عباس آخوندی به «قدرت نرم»، همین بس که اخیرا، چون در یک سریال تلویزیونی اشاره ای کنایه ای از زبان یکی از شخصیت های فیلم به جمله معروف حسن روحانی درباره «ایجاد رونق اقتصادی» صورت گرفته، از طرف دولت شکایت قضایی از عوامل سریال انجام گرفته است!
درباره تفکرات امثال آخوندی و کارگزارانی ها برای مادام العمر کردن ریاست جمهوری هاشمی و روایت موسوی خوئینی ها (پدرخوانده معنوی اصلاحات) درباره تمایل هاشمی و اطرافیانش برای «مهندسی انتخابات» در سال ۷۶ (و مخالفت رهبر انقلاب با آن) هم پیش از این به تفصیل سخن گفته ایم.
آخوندی که به مانند بسیاری از همفکران خود، به ساحت اندیشه هم به عنوان ابزار مانور سیاسی و عملیات روانی می نگرد، برداشتی ناقص و کودکانه از مفهوم «قدرت نرم» در این گفتگو ارایه می دهد. قدرت نرم، که از دهه ۱۹۹۰ وارد ادبیات سیاسی شد و واضع آن، «جوزف نای»، معاون اسبق وزارت جنگ ایالات متحده، از استراتژیست های اصلی پنتاگون در سال های گذشته و استاد علوم سیاسی است، پیچیدگی ها و ظرایفی دارد که نسبتی با برداشت ساده انگارانه و پوپولیستی آخوندی از آن ندارد.
آخوندی چنان قدرت نرم را در تقابل با قدرت سخت نشان می دهد که گویی آمریکایی ها این مفهوم را در تقابل با تفکرات میلیتاریستی بنیادین حاکم بر واشینگتن، ابداع کردند. این در حالی است که بعد از فروپاشی اردوگاه سوسیالیستی شرق در ابتدای دهه ۱۹۹۰، که عمدتا مبتنی بر عملیات روانی و جنگ تبلیغاتی نظام سرمایه داری علیه آن بود، تصمیم گرفتند مفهوم «قدرت نرم» را در جهان تک قطبی پساشوروی هم تثبیت کنند. حتی در تعاریف آکادمیک از «قدرت نرم»، آن را «قدرت هوشمند» هم نامیده اند که از ترکیب متوازن قدرت نظامی و قدرت فرهنگی حاصل می شود.
افکار جوزف نای، به عنوان رییس کمیته ملی اطلاعات در میانه دهه ۱۹۹۰ و دستیار ارشد وزیر جنگ، نقش مهمی در شکل دهی به سیاست خارجی بیل کلینتون داشت و بعدها در دوره اوباما هم دوباره توجه به تفکرات نای، احیاء شد. ذیل همین کاربست «قدرت نرم» بود که در دوره ریاست جمهوری اوباما و وزارت خارجه هیلاری کلینتون، تصمیم گرفتند که با آلترناتیوسازی درون گفتمانی به جنگ «اسلام سیاسی» بروند و «داعش» و «النصره» با هدف تغییر نقشه خاورمیانه با حمایت سرویس های اطلاعاتی غربی تاسیس شدند.
به عبارت دیگر، جوزف نای، «قدرت نرم» را در تکمیل قدرت سخت و میلیتاریسم ایالات متحده، کم کردن هزینه های سلطه جهانی این کشور و عمق بخشی به نفوذ آن، صورت بندی کرد. کما این که، در سال های ابتدایی قرن جدید میلادی، ما شاهد هم افزایی و اثر تکمیلی «قدرت نرم» و «قدرت سخت» در جهت برنامه جهانی ایالات متحده برای تثبیت سلطه یا همان ابرپروژه «نظم نوین جهانی» بودیم. به این مفهوم که، برای توجیه میلیتاریسم تهاجمی و لشکرکشی نظام دولت جرج دابلیو بوش، دستگاه های تبلیغاتی و رسانه ای نظام سلطه به کار افتادند تا مفهوم «نبرد بین المللی با تروریسم» را در ذهن مردم دنیا کارسازی کنند.
در نتیجه همین برداشت جعلی و فریبکارانه از قدرت نرم آخوندی، ترامپ را مظهر تجلی «قدرت سخت» و بایدن را نماد «قدرت نرم» معرفی می کند! در بلاهت بار بودن این برداشت همین بس که معرکه جنگ سوریه و طغیان جبهه تکفیر در منطقه غرب آسیا، در زمان سلطه تیم اوباما و بایدن رقم خورد و از قضاء یکی از دلایل اصلی رای آوردن ترامپ، گفتمان ضد لشکرکشی و ضدمیلیتاریسم او و شعارهای اقتصادی چون «اول آمریکا» در سال ۲۰۱۶ بود. این که ترامپ چه اندازه فریبکار و دروغگو بود و چه اندازه تحت نفوذ و فشار «الیت» پشت پرده سیاست آمریکا، سیاست های اعلامی خود در ایام تبلیغات انتخاباتی را زیر پا گذاشت، بحث دیگری است، لیکن ۶ تریلیون دلار هزینه ای که به ادعای ترامپ صرف به انقیاد درآوردن غرب آسیا شد، در دوره همان اوباما و بایدن «مودب» صورت گرفت که به زعم امثال آخوندی، حاملان «قدرت نرم» بودند.
اما در نسبت با مسایل داخلی، اگر «قدرت نرم» جمهوری اسلامی در داخل کشور دچار فرسایش و خدشه های جدی شده، متهم اصلی و درجه اول آن، تفکرات و عملکرد امثال آخوندی است که دایرمدار مستقیم مدیریت کشور در ۸ سال گذشته بودند.
ضربات سنگین به اقتصاد ملی، فراموشی طبقات و دهک های پایین جامعه (یا اصطلاحا «جنوب شهر» که پایه های اصلی حمایتی نظام بوده و هستند) در سیاست گذاری ها، ویرانی تولید ملی خلاف منویات و فرامین رهبری نظام با سیاست هایی چون «خصوصی سازی» های بی ضابطه و بی سامان، تعطیلی مکانیسم های نظارت و کنترل در بازار و پرواز قیمت ها که از سکه و دلار و خودرو و مسکن به کالاها و اقلام مصرفی روزمره رسید، اقتدارزدایی از نهادهای حاکمیتی و شکل گیری نوعی آنارشیسم مدیریتی در کشور، سپردن مناصب مهم و حساس کشور به افراد مساله دار و بی صلاحیت و حتی حمایت همه جانبه از این عناصر (نمونه دم دست آن شریعتی استاندار سابق خوزستان)، شرطی سازی اقتصاد کشور و گره زدن کامل آن به اراده کشورهای غربی، نداشتن طرح های ایجابی و عینی برای رونق اقتصادی و به چرخش انداختن موتور تولید و اشتغال و ده ها مورد دیگر، همه محصول سومدیریت و از آن مهم تر، ذهنیت نارسا و ناکارآمد حاکم بر دولت «اعتدال» است که طبعا فرسایش «قدرت نرم» نظام را هم به دنبال داشته است.
آخوندی در بخش دیگری از این مصاحبه، به نکته مهمی در ذهنیت خود و همفکرانش اشاره می کند که از لحاظ تحلیل رفتار سیاسی جریان استحاله طلب در مقطع فعالی بسیار مهم است. او عملا نقطه «انحراف» جمهوری اسلامی را سال ۸۴ معرفی می کند که به باور او، نظم برساخته دوران هاشمی رفسنجانی و رقابت در چارچوب تعینی «چپ» و «راست» به هم خورد. این بخش نسبتا طولانی را از باب اهمیت، نقل می کنیم:
" فراتر از این موضوع. ببینید اصلاح طلبان به شکل تاریخی میگویند ما طرفدار قدرت نرم هستیم و در این مساله دو دلی و تردید ندارند، انتخابشان روشن است که انتخاب قدرت نرم است. انتخاب اصولگرایان هم انتخاب قدرت نرم بوده اما از سال ۸۴ انحراف بزرگی رخ داد و اولین ثمره آن این بود که اصولگرایی متلاشی شد. اصلاح طلبان زمانی لطمه خوردند که اصولگرایان در سال ۸۴ متلاشی شدند. این چیزی که الان به نام اصولگرایی است اصلا پیشینه تاریخی و پشتوانه اجتماعی ندارد. اصولگرایان قبلا پشتوانه اجتماعی داشتند، در بازار و روحانیت و جامعه دارای پشتوانه اجتماعی بودند.
قبل از ۸۴ اصولگرایی را چگونه تعریف میکردید؟ میگفتید حزب مؤتلفه، جامعه اسلامی مهندسان، جامعه روحانیت مبارز و ... یعنی یکسری نهاد مدنی تعریف میکردید، الان می گویید اصولگرا کیست؟ الان اصولگرا یعنی یکسری نهادهای شبه نظامی.
از سال ۸۴ بزرگترین اتفاقی که در کشور رخ داد این بود که کل نظام اصولگرایی متلاشی شد. اصلاح طلبان در رقابت با اصولگرایان میتوانستند بالا بیایند وقتی اصولگرایی شبه نظامی شد دیگر اصلاح طلبان نمیتوانند با کسی رقابت کنند چون جنس رقیبشان دیگر مدنی نبود، تا وقتی جنس رقیبشان مدنی بود با هم رقابت برابر میکردند و وقتی جنس رقیب شبه نظامی شد دیگر امکان رقابت بین یک نهاد مدنی و یک نهاد شبه نظامی وجود ندارد. "
اصل حرف، و علت العلل کینه و خصومت «الیگارشی» لانه کرده در جمهوری اسلامی در همین سطور از صحبت های آخوندی نهفته است. او مدعی است که تا سال ۸۴ دو جناح «اصیل» در جمهوری اسلامی به نام های «اصلاح طلب» و «اصولگرا» وجود داشت که قدرت را در تقسیم بندی از پیش تعیین شده، در سلطه داشتند. سال ۸۴، این سلطه آهنین ترک برداشت و «گارد قدیمی» سلطه خود را از دست داد. مرشد سیاسی این الیگارشی، یعنی هاشمی رفسنجانی، همان سال ۸۴، در نامه ای سرگشاده که به رسانه ها داد، ناخشنودی و نارضایتی خود را از نتیجه انتخابات ۸۴ علنی کرد و از آن جا که نمی خواست باور کند که اراده عمومی مردم، خلاف خواست الیگارشی رقم خورده، زمین و زمان را متهم آن نتیجه دانست و تخم لق ادعای «تقلب» در انتخابات را کاشت که ۴ سال بعد، در سال ۸۸ بارور و شکوفا شد.
از قضاء، کسی که هم در سال ۸۴ و هم سال ۸۸، بزرگ ترین پایمردی و رشادت را در تحقق اراده اکثریت ملت صورت داد تا رأی مردم به کرسی بنشیند، یعنی رهبر فرزانه انقلاب، هدف آشکار و پنهان خصومت جریان استحاله طلب بود، چرا که حضرت آیت الله خامنه ای از همان سال ۷۶، هیچ گاه اجازه «مهندسی» انتخابات را نداد و پای رأی مردم ایستاد. اما همان جبهه متشکل الیگارشی، در سال ۸۸، یا خود بخشی از جریان فتنه بودند، یا در ستاد طراحی و پشتیبانی حضور داشتند و یا در سلک «ساکتین فتنه»، ناظر راضی و تاییدکننده جفاهایی بودند که فتنه گران در حق نظام و کشور مرتکب شدند.
نمایندگان آن الیگارشی که هم در سال ۸۴، هم سال ۸۸ و هم سال ۹۲، به شدت فعال بودند، اکنون هم شاکله نظام مدیریتی کشور را در اختیار دارند و بار دیگر، نزدیک یک مقطع تعیین کننده، از بابت از دست دادن سلطه خود بر قدرت، احساس نگرانی شدید می کنند. از این رو، در پوسته های سیاسی مختلف، زیر برندهای سیاسی ظاهرا متفاوت (از اصولگرایی و اصلاح طلبی)، جبهه متحدی را تشکیل داده اند و مستقیم و غیرمستقیم، مردم را با کلیدواژه هایی چون «دولت نظامی»، «دولت با اسلحه»، «قدرت سخت» و امثال این ها می ترسانند تا فردای انتخابات ۱۴۰۰، کسی بیرون از دایره ایشان، قدرت اجرایی کشور را در دست نگیرد. جبهه متحدی که می توان آن را «حافظان وضع موجود»، و میراث داران دوران روحانی دانست.
از قضاء، بزرگ ترین جرم محمود احمدی نژاد آن است که هیچ گاه عظمت پایمردی و رشادت رهبر معظم انقلاب برای تجلی اراده عمومی و مقابله با فشارهای سنگین الیگارشی رخنه کرده در جمهوری اسلامی را درک نکرد و به آرمان ها و شعارهای که بابت آن در سال های ۸۴ و ۸۸ منتخب مردم شد، خیانت کرد. ترکیبی از خلقیات شخصی احمدی نژاد، مشاورانی مشکوک و بازی و طراحی بسیار پیچیده «شبکه نفوذ»، انحراف او را از صراط مستقیم انقلاب رقم زد و امروز شاهد احمدی نژادی هستیم که تفکرات شخصی و اعتقادی پنهان و آشکار او، آهنگ تفکرات «کابالیستی» همچون انسان-خدایی و وحدت-ادیانی و اومانیسم افراطی دارد و در حوزه سیاسی به پذیرش تلویحی نظام لیبرال سرمایه داری رو به افول جهانی رسیده واز لحاظ اقتصادی، نوعی از آزادسازی و لیبرالیسم اقتصادی را تبلیغ می کند که از تفکرات نولیبرالیستی هم افراطی تر است!
احمدی نژاد، درست زمانی که پیکره نظام از زخم فتنه ناسور بود و هنوز شکافی که فتنه گران به پیکر نظام و کشور وارد کردند، تازه می نمود، ساز انحراف ساز کرد و در تقابل با جبهه ای ایستاد که تنها حامیان او، در جایگاه منتخب ملت، در برابر جبهه متحد نظام سلطه، شبکه نفوذ داخلی و الیگارشی سیاسی-اقتصادی-امنیتی درون ساختار سیاسی بود. همین انحراف، موجب شد که امروز امثال آخوندی و همفکران و متحدان او، عوض پاسخگویی، در جایگاه طلبکار نظام و ملت قرار گرفته اند و به عوض این که بابت مدیریت فاجعه بار خود محاکمه شوند، ردای «حکیم فرزانه» بر تن کرده اند و راهکارهای بنیادین ارایه می دهند.
آخوندی در ادامه، ادای دینی هم به مراد سیاسی خود، علی اکبر ناطق نوری، می کند که هویت سیاسی خود را مدیون اوست. چرا که وقتی آخوندی جوان، هنوز دانشجو بود، به واسطه پیوند سببی با ناطق نوری، به وزارت کشور رفت و به پست حساس معاونت سیاسی رسید و پس از آن هم زیر سایه ناطق، در سپهر سیاسی صعود کرد. آخوندی مدعی می شود که ناطق نوری هم درست مثل خاتمی، حامل «قدرت نرم» است و اصولا از ابتدا (یعنی همان سال ۷۶)، اختلاف مبنایی با خاتمی نداشته است. به این بخش از پرسش و پاسخ خبرانلاین با آخوندی توجه کنید:
" *اما آقای ناطق در سال ۱۳۷۶ در مقابل آقای خاتمی قرار گرفت در واقع به این متهم شد که ایشان طرفدار گفتمان سخت است.
آدمها در طول حیات سیاسی شان تغییر میکنند اینطور نیست که شما بگویید اینها همچنان در یک جایی میایستند. درست است، آقای ناطقی که با آقای خاتمی آن رقابت را داشت الان برای یکدیگر پپسی باز میکنند یعنی آدمها در طول حیات سیاسیشان تغییر میکنند. اینکه الان میتوانند برای یکدیگر نوشابه باز کنند بخاطر چیست؟
*گفتمانشان مشترک شده است.
هم گفتمانشان مشترک شده و هم پایه اولیه شان اگر آنقدر سخت بود باز به حد دشمنی میرسیدند بنابراین همان وقتها رگههای مدنی بر رگههای نظامی غلبه داشتهاست. اگر رگههای نظامی غلبه داشت الان نمیتوانستند بهم نزدیک شوند. بنابراین، رگههایی از گرایش به رویکرد مدنی از ابتدا بودهاست، اگر نبود الان به چنین نتیجهای نمیرسید. "
همین اظهارات آخوندی، شاهد مثال دیگری است بر این که وقتی از «جبهه متحد» حافظان وضع موجود سخن می گوییم، که با برچسب ها و برندهای سیاسی مختلف، یک هدف را دنبال می کنند، از چه سخن می گوییم.
در ادامه گفتگو، باز شاهد جعل و اتهام زنی آخوندی به جریان انقلابی با اهداف انتخاباتی هستیم:
" هر کسی بگوید من جز اصلاح طلبان هستم ولی این حرف را به صراحت نمیزنم چون که میترسم رای کم بیاورم این همان جایی است که هم چوب را میخورد، هم پیاز را. یعنی گفتمان خودش را مطرح نکردهاست. بعد مردم میگویند پس فرق تو با این آقایی که اسلحه دستش است، در آخر چیست؟ من میگویم یکپارچگی ایران در معرض خطر است و از درون دچار شکاف اجتماعی بسیار گسترده شده است... (طرف مقابل) میگوید راه حل دارم و راه حل من اسلحه است، او میگوید هر کسی رو به روی من بایستد او را میزنم."
رفتار آخوندی در متهم کردن نیروی انقلابی به «نظامی گری» در سیاست داخلی، البته فاقد جسارت و صراحت امثال حجاریان و علوی تبار است که در طراحی «شبکه نفوذ»، قرار است نقش «افراطی» را بازی کنند، اما در ماهیت و بطن خود، همان «سپاه هراسی» را دنبال می کند که مد نظر شبکه نفوذ است. اگر حجاریان نظام را تهدید می کند که اگر نامزدی با سابقه سپاهی رای بیاورد، اقلیت های مذهبی و قومی شورش مسلحانه می کنند، آخوندی هم برای تهدید نظام، از «فروپاشی اجتماعی» محتوم می گوید.
آخوندی حتی پای «کودتای نظامی» رضاخان را وسط می کشد تا تلویحا سپاه را به تلاش برای کودتاگری متهم کند:
" گروههای سیاسی اقلیت در اتحاد با بخشی از نظامیها (حداقل بخشی از افراد نظامی)، به شدت دنبال اینکار هستند ولی کل قصه را به نام نظامیها تمام میکنند یعنی فرض کنید این مجلسی که سر کار است، چه کسانی بیشتر طرفدارش هستند؟ گروهی که در عالم سیاست اقلیت هستند. به نظر من باید دقت کنیم، ممکن است برخی از افراد نظامی علاقه مند باشند که در انتخابات شرکت کنند و بعد بخاطر اینکه خودشان را توجیه کنند میگویند در ایران سابقه دارد و بدون اینکه نام ببرند به نحوی از مداخله کودتا اسفند رضاشاه یاد میکنند ولی اسمش را نمیبرند و آن را مطرح میکنند. از نظر من اینها افراد هستند یعنی ما نمیتوانیم اینها را به جریان رسمی نظامی در ایران تسری دهیم به نظر من این خیلی تسری درستی نیست و اینها با یک گروههای سیاسی در جامعه مدنی ایران هماهنگ میشوند. "
این جاست که طنین سخنان برخی چهره های سیاسی را به یاد می آوریم که ذیل تابلوی «اصولگرا» یا «اصلاح طلب»، بیش و کم چنین ادعایی مطرح کرده اند. حسین مرعشی، سخنگوی حزب شاخص الیگارشی یعنی کارگزاران، در مصاحبه ای با همین «خبرآنلاین»، تلویحا رهبری را خطاب قرار داد که سپاهی ها ممکن است کودتا کنند. از سوی دیگر، غلامرضا مصباحی مقدم، که خود را عضو جریان اصولگرایان «معتدل» و ساز و کاری موسوم به شورای وحدت میداند، در مصاحبه ای (۸ اسفند) با خبرآنلاین (که ظاهرا به رسانه اصلی الیگارشی سیاسی جمهوری اسلامی تبدیل شده)، از «کودتای رضاخان» یاد کرده بود و تلویحا جریان انقلابی را به تلاش برای حذف «روحانیت» متهم نمود!
گزارش پیشین مشرق را اینجا بخوانید:
وقتی مرعشی دلسوز «ولایت» و «محور مقاومت» میشود! /تکرار سناریوی منتظری علیه سپاه توسط حلقه قدیمی قدرت و ثروت
به هر حال، هر چه که به روز انتخابات ۱۴۰۰ نزدیک تر می شویم، اتحاد گفتمانی میان طیف های مختلف جریان الیگارشی درون جمهوری اسلامی (که خود را سهامدار و متولی اصلی و بلارقیب اداره کشور می خواهند) علیه جریان انقلابی، منسجم تر می گردد واین البته خیرات و برکات زیادی هم برای انقلاب اسلامی در گام دوم آن در بر دارد، چرا که جبهه بندی ها روشن تر و ماهیت واقعی گفتمان ها و نسبت آن ها با مبانی و ارزش های انقلاب و نظام روشن تر می گردد.
در روزهای آینده باز هم از این «جبهه متحد حافظان وضع موجود» سخن خواهیم گفت.