به گزارش مشرق، وي در واکنش به شايعاتي همچون همکاري با تلويزيون کردستان عراق گفته است: اگر ميخواستم جايي بروم، سالها قبل رفته بودم. چند سال قبل که به مکه مکرمه رفتم از صداي آمريکا دعوت به کار شدم، بعد هم که BBC فارسي راه افتاد، پيشنهاد مشابهي با خانه، ماشين و حقوق بالا مطرح شد اما گفتم اگر اين مزايا را صد برابر هم کنيد يک لحظه زندگي در ايران را با تمام دنيا عوض نميکنم. اعتبار من از اين آب و خاک و نظام است. وطنم را رها کنم کجا بروم؟
در ادامه اين گفتوگو بابان حرفهاي شنيدني در خصوص سوتي خبري دوران گويندگياش، خاطره خداحافظي از عرصه خبر و همدورهايهايش داشته که بخش گزيده آن را در ادامه ميخوانيد.
اداي نابيناها را در ميآوردم که روي آنتن رفتم
وقتي به خودم نگاه ميکنم، ميبينم سر تا پا گاف بودم و مردم با سعهصدر و بزرگمنشيشان تحملم ميکردند. در اين سالها تقريبا هر روز اتفاق جديدي رخ ميداد که هميشه براي اولين بار بود. گاهي ميگفتم اگر بار ديگر اين ماجرا پيش آيد جلويش را ميگيرم، اما دفعه بعد در کمال حيرت، حادثه غيرقابل پيشبيني متفاوتي رقم ميخورد ولي گاف خندهداري که فراموشش نميکنم و به خاطرش حسابي نقره داغ شدم به چند سال قبل برميگردد.
آن روز من و آقاي حياتي خبر نيمروز شبکه اول را خوانديم و پس از خداحافظي با بينندگان، آقاي حياتي نگاهي به عينک آفتابيام که روي ميز بود کرد و گفت عينکت خيلي قشنگ است گفتم از فرانسه برايم آوردهاند. بعد هم عينک را به چشمم زدم و ايستادم و همانند نابينايان دستانم را جلو آوردم و گفتم نگاه کن من هيچ چيزي نميبينم. قبلا روال معمول پايان خبر اين بود که 10 ثانيه بعد از خداحافظي ما، تيتراژ پخش ميشد و دوربين کنار ميرفت اما آن روز از بد حادثه کارگردان به طور اتفاقي تيتراژ و موزيک پاياني را روي تصوير ما انداخته بود و من بيخبر از همهجا مشغول شيطنت بودم که آقاي حياتي آرام گفت روي آنتنيم! تا اين جمله را شنيدم عينک را از چشمم برداشتم و آنقدر در دستم فشار دادم که تکهتکه شد منتها کار از کار گذشته و تمام آن حالتها پخش شده بود لذا با 10 روز کسر حقوق، درج در پرونده و تعويق يکي از پايههاي شغلي جريمه شدم.
گوينده خبري که خود خبرساز شد
اصلا فکرش را هم نميکردم به همين دليل نيز ابتدا خيلي راحت از کنار اين موضوع گذشتم، چون بيش از يکسال بود که فقط در شبکه جامجم، خبر ميخواندم و از خبر داخلي خداحافظي کرده بودم و هيچ اتفاقي هم نيفتاده بود، لذا الان هم آماده بودم آرام و بيسروصدا کنار روم، زيرا هرگز طلبکار و متوقع نبوده و نيستم و همواره خود را بدهکار نظام و انقلاب و سازمان صداوسيما ميدانم.
خلاصه طبق قراري که با خودم داشتم، آخرين بخش خبريام را 15 شهريور در شبکه جامجم اجرا و پس از آن درخواست کردم ديگر برايم شيفت نگذارند. دوستان وقتي از تصميم من مطلع شدند، کار نويي را بدعت گذاشتند و آنچه شايسته و بايسته بود انجام دادند، بنابراين براي آن که خداحافظي سمبليک و نماديني داشته باشم، 25 يا 26 شهريور دوباره به استوديو خبر جامجم آمدم و پس از اعلام چند خبر و قرائت ليد يک گزارش، يکي از خبرنگاران شبکه، کنار ميزم آمد و مصاحبه زندهاي با من انجام داد و اين گفتوگو پايانبخش خبرهاي من شد و بعد از آن هم رو به دوربين از مردم خداحافظي کردم و سپس سراغ مسوولان و همکاران رفتم و از همه حلاليت طلبيدم و در مراسم توديعي که برايم ترتيب داده بودند، شرکت کردم البته به من گفتند واژه توديع را به کار نبرم، زيرا قرار بر خداحافظي و وداع نيست و اين جلسه تنها براي تقدير برپا شده است. بعد هم روزنامهها و سايتها با شور و حالي که ايجاد کردند به قول ما خبريها، توپ ترکاندند و اين خبر را خيلي قوي و فراگير پوشش دادند، گرچه من لياقت اين همه لطف و محبت را نداشتم، اما اميدوارم اين تقدير و تشکر درباره همه پيشکسوتان حوزههاي مختلف اتفاق بيفتد.
نبايد آنقدر به ماندن اصرار داشته باشيم که از چشمها بيفتيم
فشار روي گويندهها خيلي زياد است، آنقدر که گاهي خود من در پايان خبرها و هنگام خروج از استوديو احساس ميکردم پاهايم قدرت حرکت ندارند. اين استرسها آدم را از پا در ميآورد. از اين رو بايد در اوج، کنار رفت زيرا اعضا و جوارح و اندامهاي گفتاري تا حدي ميتوانند دوام بياورند، بنابراين نبايد آنقدر به ماندن اصرار داشته باشيم که از چشمها بيفتيم و کار به جايي رسد که مخاطب بگويد، تا کي بايد اين را تحمل کنيم؟ من حدود 10 سال قبل بازنشسته شده بودم، اما به صورت شرکتي و قراردادي با سازمان همکاري ميکردم. قراردادم هم تا يکي دوماه ديگر جاي تمديد داشت منتها با توجه به تصميم و برنامهريزي قبلي، صلاح را در خداحافظي و خاتمه بخشيدن به دوران گويندگيام ديدم و به خودم کات دادم، وگرنه خستگي و ناگزيري و ناگريزي در کار نبود.
رفتم تا جوانها بيايند
من نميخواستم خبرساز شوم. رفتم که رفته باشم. رفتم تا جوانها بيايند. به هر حال هر کس در مسير کارش يک روز به اين نقطه ميرسد و بايد خداحافظي کند و کنار رود. مهم اين است که تا هستيم قدر يکديگر مخصوصا بزرگترها و پيشکسوتهايمان را بدانيم و ذرهاي در ارج و قرب به آنها کوتاهي نکنيم
کودک درونم قبول نميکند
من الان 57 سال دارم اما کودک درونم هنوز بزرگ نشده است. همواره شنيده بودم بعد از 40 سالگي بايد آردها را بيخت و الک را آويخت ولي من در مرز 50 سالگي فکر ميکردم يک دانشآموز هستم و خودم را در آن حال و هوا حس ميکردم و واقعا آن جست و خيز و نشاط را داشتم. ذرهاي هم احساس خستگي نميکردم. تا امروز که با شما سخن ميگويم هم هنوز احساس پيري نکردهام، البته گاهي که خودم را در آينه نگاه ميکنم، ميبينم ريش و موهايم خيلي سپيد شدهاند اما کودک درونم قبول نميکند و ميگويد اينها را در آسياب سفيد کردهاي شايد هم زيادي آفتاب خورده که به اين حال و روز درآمده است. (باخنده)
ما بچهها معمولا سياهي لشکر بوديم
قبل از ورود به عرصه خبر، اصلا اخبار گوش نميکردم، اما برنامه کودک را اجرا ميکردم. از 7 سالگي به واسطه پدرم که کارمند راديو تهران بود، پايم به اين رسانه گرم و نجيب باز شد. البته خودم هم به اين کار خيلي علاقه داشتم، زيرا جو خانه و خانواده ما کاملا فرهنگي و سرشار از شعر و ادبيات بود. پدرم بسياري از نمايشنامههاي راديويي را که خودشان مينوشتند قبل از اجرا، در خانه با ما تمرين ميکردند. البته ما بچهها معمولا سياهي لشکر بوديم و نقش اول و دوم را براي خودشان و مادر کنار ميگذاشتند. خلاصه از سال 1339 تا 1341 که پدرم رئيس انتشارات و راديوي کرمانشاه شد و خانوادگي به آنجا نقل مکان کرديم، همراه با يکي از خواهرانم برنامه کودک راديو را در تهران به زبان کردي اجرا ميکرديم.
10 سال کار بيوقفه
10 سال بيوقفه 5 صبح از خانه بيرون ميآمدم تا خود را به خبر بامدادي 30/7 برسانم و از آنجا به کارخانهاي که مديرعاملش بودم ميرفتم و تا 30/17 مشغول کار ميشدم و دوباره به سازمان ميآمدم تا ساعت 24 که آخرين بخش خبر را اجرا ميکردم و 30 دقيقه بامداد به خانه برميگشتم. در کنار اينها کارهاي ساخت و ساز هم انجام ميدادم. باور کنيد به مدت 17 سال حتي يک روز هم مرخصي نرفتم و الان ديگر فکر ميکنم کار کردن برايم کافي باشد، لذا دارم همه را تمام ميکنم. شايد بهتر است به قول سعدي، خلوتي گزينم و دامن صحبت فراهم چينم و سر در جيب فرو برم و چند صباحي به مطالعه و استراحت بگذرانم و به خودم برسم.
چند شغله بودنم براي ثروتاندوزي نبود
حقوق و مزاياي گويندگي و کفاف گذران زندگي از سرمان هم زياد بود. البته تا سال 75 ـ 74 اصلا مناسب نبود، گرچه مخارج آن زمان هم به همين نسبت کمتر بود، اما با افزايش شبکههاي مختلف و بالا رفتن سطح توقعات، دستمزد گويندهها نيز بيشتر شد به گونهاي که با ساير همکاران تحريريه قابل مقايسه نبود. زيرا نيروهاي تحريريه، 8 ساعت کار ميکردند و اگر اضافه کاري ميخواستند بايد دو شيفت يعني 16 ساعت در سازمان ميماندند ولي ما يکي دو ساعت کار ميکرديم و همان حقوق را ميگرفتيم، لذا ميتوانستيم 2 ساعت ديگر هم در ساير قسمتهاي سازمان کار کنيم. در مجموع، دست گويندهها بازتر بود و الان هم درآمد گويندهها خيلي خوب است و کفاف گذران زندگي را ميدهد اما من به دليل اين که در رشته مکانيک درس خوانده بودم از همان اوايل شروع کارم در صدا و سيما، مديرعامل کارخانه مکانيکال شدم و چون توليد را دوست داشتم به ساخت و ساز هم رو آوردم.
تماشاي آجرهايي که روي هم گذاشته ميشد مرا قانع و خوشحال ميکرد، البته ناگفته نماند آن موقع که ما ساخت و ساز را شروع کرديم از اين درآمدهاي کلان خبري نبود. کما اين که الان هم ديگر نيست. بنابراين چند شغله بودنم براي ثروتاندوزي نبود، زيرا گويندگي برايم عشق بود نه کار.
وظيفه گوينده؛ تفهيم و تحويل بيکم و کاست
مگر ميتوان کاري انجام داد و به آن اعتقاد نداشت؟ البته ممکن بود گاهي برخي خبرها با خط و مشي فکريام جور درنيايد، اما من کار خودم را ميکردم زير وظيفه گوينده، تفهيم و تحويل بيکم و کاست، فاخر و زيباي خبر است به گونهاي که مخاطب از شنيدنش لذت ببرد. لذا شايد بعضي وقتها براي اين که بتوانيم بهترين و جذابترين ارائه را داشته باشيم، لازم بود نقش هم بازي کنيم.
ما تپق ميزديم، مردم لبخند ميزدند
الان دقت و انتظار مردم بالاتر رفته است و کار کيفي ميخواهند. آن زمان اگر ما تپق ميزديم، مردم لبخند ميزدند و شايد خوششان هم ميآمد، اما حالا زمانه عوض شده و بيننده اين اشتباهات را نميپذيرد. ديگر عصا قورتداده نشستن و خبر خواندن، کهنه شده است. بايد کار را اجرا کرد و گرداند.
مثلث حياتي، افشار و بابان خارج از حوزه خبر
آقاي افشار هم، الان دوران استراحتشان را ميگذرانند، البته در زمينه فعاليتهاي تجاري هم خيلي موفق هستند. فکر ميکنم آقاي حياتي هم حداکثر تا يک سال آينده به ما بپيوندند تا به قول شما ضلعهاي اين مثلث، خارج از حوزه خبر، چفت و بست شود. البته 3 ـ 2 سال هم از بازنشستگي ايشان گذشته است و تمديد کردهاند. خودشان هم يک مقدار احساس خستگي ميکنند منتها به نظر من همانطور که سازمان هم تشخيص داده الان خيلي زود و حيف است که آقاي حياتي از خبر بروند. ما بالاتر از صداي ايشان براي گويندگي خبر نداريم. يک بار با هم در برنامه راه شب راديو، نمايشي 4 شخصيتي را اجرا ميکرديم و من به جاي يک شخصيت حرف ميزدم، اما ايشان به خاطر صداي بسيار منعطفي که دارند، 3 نقش راوي، پيرمرد و جوان را همزمان ميگفتند.
آقاي حياتي را بايد براي يک سري خبرهاي ويژه و مهم با حقوق بسيار بالا حفظ کنند تا مردم بدانند هر وقت ايشان بر صفحه تلويزيون ظاهر ميشود، رويدادي استثنايي به وقوع پيوسته است.
فواد بابان که پس از 35 سال گويندگي خبر، بازنشستگياش خبرساز شد به تازگي در گفتوگويي با جام جم به بيان برخي مسائل پرداخته است.