به گزارش مشرق به نقل از مهر، خاطرات بر جای مانده از هشت سال دفاع مقدس دو دهه پس از پایان جنگ تحمیلی، هنوز برای نویسندگان بسیاری زنده و باطراوت و قابل اعتنا برای تبدیل شدن به روایتهای داستانی است. خاطراتی که گویا زمان معاصر بهترین زمان برای باز روایت و مرور آنهاست و انگار این روایتها و خاطرات حقیقی نباید تا همین اواخر روایت میشدند تا امروز دستمایه داستانهایی قرار بگیرند که مخاطب این روزهای ادبیات داستانی ایران که از قضا به طورعمده جوانان جنگ نادیده نسل سوم انقلاب به شمار میروند، بتوانند با مرور آن ارتباطی حسی و جغرافیای با مختصات دفاع مقدس بگیرند.
مجموعه داستان «باغ برگها را سمت درهها میبرد» نوشته علیالله سلیمی نیز از این دسته آثار مبری نیست. مجموعه داستانی بیادعا که به بضاعت نویسنده آن، توانسته گاه حرفها و زاویههای تازهای از روایت درباره جنگ را در خود برای مخاطب به ارمغان بیاورد.
نخستین نکته در مواجهه با داستانهای سلیمی در این اثر سوژههای قابل اعتنای نویسنده است که نگاه خاص او به پردازشش توانسته آنها را از یک خاطره چند خطی به یک داستان تاثیرگذار مبدل کند. داستانهایی که در آن نویسنده تنها به دنبال پررنگ کردن وجهه نظامی و یا عاطفی جنگ نیست، بلکه گسترش همزمان این دو جنبه روایی را در کنار ایجاد چهرهای حقیقی و در عین حال انسانی در بستر روایت از جنگ تحمیلی مدنظر دارد.
داستان «همان ارتفاع همیشگی» در این مجموعه که باید آن را یکی از بهترین داستانهای آن نیز به شمار آورد، نمونه قابل اعتنایی از این تلفیق در این مجموعه داستان سلیمی است. رزمندهای که در کنار نگاه بیتفاوت همسرش به ترس او از ارتفاع، روزگار و زندگی سالهای پس از جنگ را در طبقه بالای یک مجتمع مسکونی سپری میکند و در واگویههای خود با مخاطب از علت این ترس از ارتفاع سخن میراند و در عین حال نویسنده با هوشمندی تمام از زبان همسر او با ارائه المانهایی از زندگی شهری، مخاطب را در مقام قضاوت و در عین حال حس برانگیزی قرار میدهد.
سلیمی در داستان «جامانده در غبار» نیز به نوعی در رفت و برگشتهایی داستانی این موضوع را تکرار میکند و مخاطب را به همراه راوی داستان به قله کوهی میبرد که محل شهادت یک رزمنده است. نویسنده در این داستان به بیشترین شکل ممکن با ارائه مستنداتی جغرافیایی از مکانی که داستان در آن در حال روایت شدن است، سعی دارد به باورپذیر کردن ماجرای خود کمک کند که این موضوع در قامت قصه خوش نشسته است.
اما دسته دیگری از داستانهای سلیمی در این مجموعه را باید روایتهای مستند داستانی دانست که خیال انگیزی داستانی نویسنده در آن فدای استناد در داستان و یا نگاه طنزآمیزی شده است که سلیمی سعی داشته است به وسیله آن مخاطب را به سوی خود جذب کند.
داستان «چینگوی بابایی» در این میان داستانی است که در آن گویی یک خاطره به زبانی طنزآمیز در حال بازروایت شدن است و نشانی از حس و خیال داستان پردازانه نویسنده که در سایرآثار مجموعه به چشم میخورد نیز در آن دیده نمیشود.
نویسنده همچنین در داستان بلند «مزرعه مینهای گوجهای» نیز به صرف روایتی خاطرهگون و خطی از دو دوست و هم محلی و حضورشان در واحد اطلاعات و عملیات ارائه می کند که در یک روایت خطی ساده یکی از آنها در دو راهی همراهی با دوستش برای اقدامی خودسرانه به منظور خنثی کردن مین و یا عمل به دستوارات فرمانده باقی مانده است و سرانجام دوست او به تنهایی به این کار میپردازد.
سلیمی در داستانهای «باغ برگها را سمت درهها میبرد» تلاش فراوانی به خرج داده تا بتواند به زبانی یکدست در روایت داستانی دست پیدا کند، اما در موارد بسیاری داستانهای او درمیان استفاده از زبان محاوره و زبانی رسمی که گویی نویسنده علاقه به استفاده از آن را کتمان نمیکند معلق ماندهاند.
از سوی دیگر داستانهای سلیمی میتوانست با ویرایشی قابل توجه از حیث استخدام برخی از افعال و نیز ضمایر برای خوانش مخاطبان روانتر و شیرینتر نیز باشد.
«باغ برگها را سمت درهها میبرد» اما در یک نگاه کلی مجموعه داستانی
قابل قبول، اما بینابینی در آثار نویسنده خود به شمار میرود که میتوانست
با کمی صبر در پردازش دقیقتر برخی از سوژههای داستانی و نیز یکنواختی در
روایت به اثری در خور اعتناترازاثرموجود نیز مبدل شود.