کد خبر 1287864
تاریخ انتشار: ۲۷ مهر ۱۴۰۰ - ۱۴:۴۵
تنها گریه کن

«تنها گریه کن» از این جهت جزو معدود کتاب‌هایی است که برعکس شیوه مرسوم و معمول زندگی‌نامه‌ها، از سوی دیگری به ماجرا نگاه می‌کند.

به گزارش مشرق، زندگی و داستان قهرمان‌ها نوشته می‌شود، ساخته می‌شود، دیده و خوانده می‌شود و در قله توجه قرار می‌گیرد. طبیعی است اما این قهرمان‌ها از کجا آمده‌اند؟ کجا پرورش پیدا کرده؟ کجا رشد کرده؟ کجا شکل گرفته؟ کجا فهمیده و ساخته شدند برای قهرمان‌بودن؟ در کتاب‌های ما این «کجایی» کم‌رنگ‌ترین مساله‌ای است که به آن پرداخته می‌شود و این نه‌تنها طبیعی نیست که آسیبی بزرگ است.

اگر بخواهیم با یک قهرمان آشنا شویم و از او بدانیم و بشناسیمش، شاید خواندن داستان او و صرفا توجه به خودش کفایت کند اما اگر بخواهیم مثل او شویم، مثل او را در شهر و جامعه‌مان ببینیم، مثل او را تربیت کنیم و مثل او را در زندگی خود داشته باشیم و او تبدیل به آخرین قهرمان زندگی و کشورمان نشود، باید ببینیم این قهرمان از کجا آمده، چگونه رشد کرده و چه عواملی سبب خلق و شکل‌گیری چنین انسانی شده است.

 

غفلت از نقش خانواده


خانواده! کمترین توجه نویسندگان و راویان زندگی قهرمانان، شهدا، دانشمندان، شعرا و نویسندگان به خانواده ایشان است. چرا با خود فکر نمی‌کنیم چه عواملی زمینه‌ساز تربیت ادبی یک شاعر در خانواده‌اش شده؟ چه رفتارهایی و واکنش‌هایی از یک پسربچه معمولی یک فداکار به تمام معنا می‌سازد که پشت سنگر برای دفاع از کشورش تفنگ به دست می‌گیرد؟ چه عواملی کمک می‌کند تا کسی خود را وقف چیزی بکند و برای رسیدن به آن از هیچ چیز مضایقه نکند؟ نقش خانواده‌ای که قهرمان‌ها در آن رشد می‌کنند، اگر دو، سه چندان خودشان نباشد، بی‌شک کمتر از ایشان نیست و اینجا این پرسش بزرگ مطرح می‌شود که اگر این‌طور است، چرا ما پس از این‌همه سال، درست به خانواده‌های شهدا نپرداخته‌ایم؟ چرا با این نگاه به سراغ شهدا و قهرمانان ملی و میهنی و دانشمندان‌مان نرفته‌ایم تا آن‌ها را از پنجره خانواده‌های‌شان ببینیم و بشناسیم و بفهمیم فرایند و این خط سیر از کجا آغاز شده که درنهایت، به رنگ سرخ شهادت رسیده است؟ ما در شلیک‌ها و بمباران جنگ درجا زده‌ایم و سال‌ها، روایت‌ها و خاطره‌های‌مان در آن مقطع مانده؛ حال آنکه روایت اصلی و بن‌مایه بنیادی ماجرا در سال‌های قبل از آن کاشته شده و ما به‌راحتی از آن گذشته‌ایم؛ وگرنه باید تاکنون ده‌ها اثر نوشته می‌شد که روش‌های تربیتی و رشدی شهدا را از دل خانواده‌ها، اجتماع‌ و گروه‌هایی که در آن‌ها بودند و به رشدشان پروبال دادند، بیرون می‌کشید و به مخاطب ارائه می‌داد.


«تنها گریه کن» از این جهت جزو معدود کتاب‌هایی است که برعکس شیوه مرسوم و معمول زندگی‌نامه‌ها، از سوی دیگری به ماجرا نگاه می‌کند. اینجا هم یک قهرمان داریم؛ یک شهید نوجوان: شهید محمد معماریان اما بیش از آنکه در کتاب درباره او بخوانیم و بخواهیم او را سبک‌سنگین کنیم و از او بشنویم، نشسته‌ایم پای داستان زندگی مادر این شهید و از او می‌شنویم. مادر شهید معماریان زندگی خود را روایت می‌کند؛ پیش از انقلاب تا انقلاب و جنگ و حتی پس از آن و شهادت آقامحمد.
در داستان، محمد هم هست، شهادت محمد هم هست اما تنها جزئی از کل یک زندگی است، با درنظرآوردن پیش و پس از آن. با درنظرآوردن مقدمه‌ها و زمینه‌ها، بهانه‌ها و چرایی‌ها. وقتی این زندگی را می‌خوانید، برای‌تان سوال نمی‌شود که چرا محمد، یک پسر نوجوان که به‌تازگی کار خیاطی را شروع کرده و مشتری‌هایش دارد بیشتر و بیشتر می‌شود، هوای جنگ می‌کند و تاب ماندن نمی‌آورد و می‌رود جبهه. برای‌تان سوال نمی‌شود چرا آن‌قدر می‌رود تا شهید می‌شود. سوال نمی‌شود که چرا خانواده‌اش به او اجازه می‌دهند، چرا مانع او نمی‌شوند، چرا سنگ‌اندازی نمی‌کنند و هر کاری که شخصیت‌های این زندگی در طول زندگی خود انجام می‌دهند، برای‌تان عجیب نخواهد بود. چرا؟ چون شما پیش و پس ماجرا را دیده‌اید. می‌دانید با چه‌کسی و با چه خانواده‌ای طرف هستید و این گزاره بر هیچ‌کس پوشیده نیست که فرزندان، شبیه پدران و مادران خود می‌شوند، نه شبیه آرزوهای پدران و مادران‌شان.


تمام آنچه درباره فعالیت‌های انقلابی در دوران تظاهرات علیه نظام شاهنشاهی در کتاب‌ها خوانده‌اید که مردها انجام می‌داده‌اند، بگذارید وسط، کارهایی را هم که آن‌ها نمی‌کردند و نیروهای دیگر انجام می‌دادند، بگذارید روی آن و تصور بکنید انجام‌دهنده همه این‌ها یک خانم مذهبی چادری است در قم! از درست‌کردن کوکتل‌مولوتف گرفته تا کمک به فراریان تظاهرات و شرکت در آن و...! آری، تنها پرسشی که برای خواننده ایجاد می‌شود، این است که چرا خانم منتظری، مادر شهید معماریان، به شهادت نرسیده و پسرش شهید شده؟! این خود باب تامل دیگری را باز می‌کند. مقام مادر شهید مگر کم از خود شهید دارد؟!
 
عنوان کتاب از کجا آمده؟

عنوان کتاب از توصیه‌های آقامحمد به مادرش قبل از شهادت است که در جمع برای من اشک نریزید، مقاوم و محکم باشید و استوار و مبادا نامحرم اشک خواهرهایم را ببیند. نباید در مراسم من گریه بکنید و دیگران اشک شما را ببینند.
نمی‌گویم این کتاب از حیث نثر و نوشتار ویژگی‌های منحصربه‌فرد و نوینی دارد که آن را از دیگر کتاب‌های این دسته و ژانر جدا می‌کند. نثر «اکرم اسلامی» ساده و صمیمی است. بدون هیچ آلایش و هیچ تلاش و اصراری برای ادبی‌کردن آن یا افزودن بار احساسی، بیشتر از آنچه راوی بیان و اظهار کرده است. همین مساله این احتمال را برای من خواننده پررنگ می‌کند که نثر نهایی اثر، به مکتوب‌سازی اولیه‌ای که از خاطرات مادر شهید صورت گرفته، بسیار نزدیک است و از آن لحن و بیان خاطره‌گویی فاصله نگرفته اما داستان و خاطرات شنیدنی و زندگی این خانواده به‌راستی شایان توجه و پرداخت و مطالعه است و نه‌تنها ارزش خواندن دارد که اگر راستینی باشد، می‌تواند از روی این کتاب دست‌کم دو فیلم سینمایی درجه‌یک بسازد و شک نکند که فیلمش در گیشه و بین مخاطبان و منتقدان غوغا خواهد کرد. آیا کسی هست که مرد این میدان باشد؟!

روایت قهرمان‌بودن و مادر یک قهرمان‌شدن


ویژگی دیگر کتاب، از جنس یادآوری است؛ یادآوری اینکه زمانی در همین کشور و در همین شهرهایی که در آن زندگی می‌کنیم، چطور با فرزندان‌مان رفتار می‌کردیم، چطور با خانواده و همسایه‌مان رفتار می‌کردیم و روزگاری برای کشورمان چه می‌کردیم و نگاه‌مان به رشد و حمایت و پیشرفت کشور چگونه بوده است. یادآوری اینکه همه ما در زندگی‌مان معجزه‌های زیادی دیده و شنیده‌ایم؛ یکی کمتر، یکی بیشتر. چرا بعضا این‌قدر ساده از کنارشان عبور می‌کنیم و به دست فراموشی می‌سپاریم‌شان و معانی و حرف‌هایی را که این نشانه‌ها به ما می‌زنند، در نظر و زندگی خود نمی‌آوریم؟!
 
در بخشی از کتاب می‌خوانیم:


«شب‌ها کم می‌خوابیدم، صبح‌ها زود از خواب بیدار می‌شدم و کارمان لنگی نداشت. گاهی همسایه‌ها می‌گفتند: «خانم‌سادات! شما خسته نمی‌شی؟ ما دست‌به‌دست هم کار می‌کنیم، بعد می‌ریم خونه استراحت می‌کنیم و برمی‌گردیم. شما یه ساعت ننشستی. هنوز روی پا داری جمع‌وجور می‌کنی، جابه‌جا می‌کنی». از حرف‌شان خنده‌ام می‌گرفت. گاهی خودم از خودم همین سوال‌ها را می‌پرسیدم ولی جوابی نداشتم. واقعا خسته نمی‌شدم. یا کمی که استراحت می‌کردم، زود سرحال می‌شدم...». من اینجا به یاد گزاره‌ای بسیار شبیه این افتادم از شهید محمدحسین محمدخانی که او هم به دوستی گفته بود که من خسته نمی‌شوم از کارکردن. کار که برای خدا باشد، انسان خسته نمی‌شود و من مدت‌هاست دیگر این خستگی را احساس نمی‌کنم. به نظرم مخصوصا در این روزها که روحیه‌های‌مان به بهانه‌های مختلف تضعیف می‌شود، خود را می‌بازیم، کناره می‌گیریم، می‌بریم و خسته می‌شویم، خواندن خاطرات مادری که در هر برهه، به‌شکلی خستگی‌ناپذیر برای کشورش تلاش کرده، می‌تواند پنجره‌ای به روی‌مان باز کند و امیدوار بشویم به اینکه احتمالا هنوز هم می‌شود مثل مادر شهید معماریان بود، مثل مادر شهید معماریان را یافت و فرزندان را مثل ایشان تربیت کرد، چراکه پیشرفت و رشد و بالندگی یک کشور از قضا به همین انسان‌ها وابسته است؛ به همین انسان‌هایی که در هر کجا و هر قسمت و حوزه‌ای که می‌پردازند، خستگی‌ناپذیر و با تمام وجود مایه می‌گذارند و کار می‌کنند و جز این اگر باشد، انتظار تعالی برای کشور بزرگی ایران، خیالی خام و پوشالی است و ما کتاب می‌خوانیم برای اینکه از خواب‌های خام بیدار شویم... مگر نه؟!

عنوان کتاب از توصیه‌های آقامحمد به مادرش قبل از شهادت است که در جمع برای من اشک نریزید.

منبع: صبح نو

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس