به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، حاجیه خانم شمسی فرحزادی، مادر شهید محسن فرحزادی بعد از ۳۹ سال فراق، به فرزند شهیدش پیوست. وی بر اثر سکته مغزی و قلبی در سن ۹۴ سالگی، دار فانی را وداع گفت.
پیکر این مادر صبور را در صحن امامزاده ابوطالب فرحزاد نزدیک مزار فرزند شهیدش در کنار پدر شهید به خاک سپردند.
این مادر شهید که با آغاز کرونا دیگر نتوانسته بود به سر مزار فرزندش برود مدت دو سال این دوری را تحمل کرد و نهایت در شب میلاد حضرت زینب سلام الله علیها سالهای صبوری را به پایان رساند و در نزدیک مزار و پسرش در امامزاده ابوطالب فرحزاد به آرامش ابدی رسید. در تمام این مدت مادام برای بیماران دعا کرونا دعا می کرد و می گفت من یک دستم قرآن است یک دستم مفاتیح و مدام ذکر می گویم برای شفای همه مریضان. پرستاران را دعا می کنم، همین کار از دست من بر می آید.
حالا پایین پای امامزاده ابوطالب فرحزاد جایی که محسن شهیدش را بزرگ کرد، جایگاه ابدیش شده است.
شهید محسن فرحزادی در نهمین روز از فروردین سال ۱۳۶۱ به شهادت رسید.
محسن فرحزادی در محرم سال ۱۳۳۴ دریک خانواده مذهبی دردهکده فرح زاد چشم به دنیا گشود. ازآنجائیکه پدرو مادرش ارادت خاصی به امام حسین (ع) و خاندان عصمت و طهارت داشتند نام محسن را براو گذاشتند. دوران کودکی را خیلی زود پشت سرگذاشت. هم کارمی کرد و هم درس می خواند خانواده اش ازراه کشاورزی امورزندگی را می گذراندند. محسن درکودکی چندین بارازمرگ حتمی نجات پیدا می کند یک بارداخل حوض می افتد و ازاو قطع امید می شود مادرش با فریاد یا زهرا ازحضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه فرزندش را پس می گیرد یک باردیگرازساختمان پرت می شود و با شکاف گرفتن سرش یک باردیگرمادرش او را ازفاطمه زهرا سلام الله علیه می گیرد. استعداد خوبی داشت و دردوران دبستان به خاطر صوت خوبی که داشت صبح سرصف قرآن و دعا می خواند. ازسن ۷ سالگی برای نمازجماعت تکبیرمی گفت.
دعای توسل را در۱۰سالگی حفظ کرده بود و درهمین سنین با آموزش و کمک مادرش قرآن را ختم نمود. درمراسم و مجالس دعا و سخنرانی شرکت می کرد. ازآغازدوران تحصیل تکیه خاصی بررعایت مسائل اسلامی داشت درسن ۱۲ سالگی وقتی که دوران دبستان را پشت سرمی گذاشت مبارزاتش را شروع نمود و امام را شناخت. او مقلد امام بود. ازهمان دوران رساله امام خمینی را می خواند و مسائل را به دیگران انتقال می داد. درکارها و مسائل زندگیش همیشه با مادرش مشورت می کرد. علاقه ی زیادی به مطالعه ی کتابهای مذهبی داشت. احادیث را حفظ می کرد سال اول دبیرستان بود که در مساجد و حسینیه یک سری فعالیت های مکتبی سیاسی را آغازو با ایجاد کلاسهای قران فضای «آشتی با قرآن» را که سالها توسط دشمن درجلد پرزرق و برق مخفی شده بود ایجاد نمود. محسن ۸۰ شاگرد داشت که به آنها آموزش قرآن می داد و بیشترشاگردهای آن شهید امروزازمدافعان سرسخت انقلاب است.
محسن ۸۰ شاگرد داشت که به آنها آموزش قرآن می داد و بیشترشاگردهای آن شهید امروزازمدافعان سرسخت انقلاب می باشند که در نهادهای مختلف فعالیت می کنند. درآن زمان برای اولین باربا همکاری دیگربرادران کتابخانه امام علی را درطبقه بالای آشپزخانه حسینیه فرح زاد پایه گذاری نمود و با کمک افراد روحانی و خیّری که می شناخت اقدام به جمع آوری کتاب برای کتابخانه نمود و توانست ازاین راه عده زیادی ازجوانان را جذب مطالعه و دیگرمسائل نماید. درسن ۱۵ سالگی که سال سوم دبیرستان را تمام می کرد با توصیه مادرش و با راهنمائی چند تن ازروحانیون مبارز،درس طلبگی را شروع نمود و دراین راه برادرکوچکترش نیزیه همراه او برای فراگیری و مطالعات اسلامی عازم قم شد. سه سال بطورمتداوم و با ذوقی سرشارمطالعه را پشت سرگذارد و ازهمین سالها ساواک او را تحت تعقیب قرارداد و درچند مورد او را مورد سؤال قرار دادند و دربازجویی ها سیلی محکمی خورد و این اولین سیلی بخاطردفاع ازحق و اسلام بود.
با وجود مشکلاتی که سد راهش می شد. چون دنبال هدف بود تمام رنج ها را می پذیرفت تا اینکه تصمیم گرفت دوباره به محیط دبیرستان برگردد و تحصیلاتش را دررشته ادبی به اتمام رساند. ولی لحظه ای ازفعالیت ، غافل نبود. درسال ۵۴ دررابطه با طرح جلوگیری ازفساد که توسط شهید اندرزگو و تنی چند ازدیگربرادران روحانی برنامه ریزی شده بود با شناختی که برادران روحانی ازمحسن داشتند او را جذب و دررابطه با تدارکات جلوگیری ازفساد از وی استفاده کردند. او با تلاش و تاکتیک هایی که به کارمی برد با تیمسارحسنی رئیس ژاندارمری تهران ملاقات کرد و به او گفت اگر این جریانهای فساد را که درمحلات دیده می شود زیرنظرنگیرد بچه ها تصمیم گرفته اند با مشاهده این گونه جریانات ماشین و سرنشینان آن را ازبین ببرند برای جلوگیری ازخونریزی لازم است اقدام نمائید.
ازطرف دیگرطرح دیگری ریخته می شود و هنگام حضورمأمورین ، عده ای ازجوانان را با چوب و چماق درمحل آماده مبارزه می بینند با دیدن این صحنه ، ژاندارمری تسلیم می شود و عده ای ازچهره های فساد دستگیرمی شوند. آن روزها افراد قماربازو مشروب خورو معتاد ازدست محسن شکاربودند.
او به فکرساختن مردم اجتماع و جمع آوری و ریشه کن کردن فساد بود و آنها غافل بودند. حتی به او پیشنهاد کرده بودند که روزی ۵۰۰ تومان و درروایت دیگری نصف به نصف حاضربودند پول بدهند تا محسن به بساط آنها کاری نداشته باشد او با خشم و ناراحتی ازاینگونه برخوردهای جاهلانه ، نه تنها پیشنهادها را نمی پذیرفت حتی گفت : " من برای برچیده شدن این گونه محافل و مجالس شما جانم را برکف گرفته ام زیرا اسلام با این کارها مخالف است." و این عمل باعث شد که دومین سیلی را خورد و با بدنی کوبیده ازمشت و لگد روزها درخانه بستری بود و لب نگشود.
حتی به خانواده اش هم ازاین ماجرا چیزی نگفت. محسن علاقه زیادی به روحانیت داشت. روحی بسیارعلاقمند به اسلام و پرحوصله داشت محسن ساکت و کم حرف بود و حرف روحانیت را الزامی می دانست. قبل ازاوج گیری شعله های انقلاب اسلامی درگرما گرم مبارزات مردم با شورو علاقه های بسیاردرصفوف نهضت به تلاش پرداخت و درپخش اعلامیه و انتشارو تکثیرنوارو پیامهای امام خمینی و نیزدربه صف درآوردن تظاهرات و راهپیمائی ها دردوران انقلاب نقش فعالی ایفا کرد. دردیگرشهرها ازجمله مشهد نیزفعالیت می کرد دراوایل انقلاب مدتی درشهرمشهد با گروهی دیگرازبرادران درخانه ای به تکثیرو پخش اعلامیه های امام پرداخت. بعضی ازشب ها تا صبح بیداربود و اعلامیه می نوشت. دررابطه با پخش اعلامیه و پیامها با «مکتب جعفری» کی نصر تهران فعالیت چشمگیری داشت. دررابطه با مسائل محرمانه جامعه روحانیت نیزفعالیت های زیادی داشت. روزی که امام آمد او ازافراد کمیته استقبال ازامام بود و تمام فکرو زندگیش فقط و فقط ، امام بود.با آمدن امام ازهمان روزهای اول او دیگرکمتربه منزل می رفت.
پس ازپیروزی انقلاب با شکوفا شدن جوانه های انقلاب و به وجود آمدن نهادها و ارگانهای انقلابی ، فعالیت خود را کاهش نداد و درمسیرانقلاب و پاسداری ازدستاوردهای آن به تلاش پرداخت.اعتقاد او به حفظ و حراست از ثمرات و دست آوردهای انقلاب و تلاش پیگیراو درراه برپائی پایه های جمهوری اسلامی او را برآن داشت تا درنهادهای انقلابی فعالیت نماید. با تشکیل سپاه پاسداران محسن نیزازاولین افراد دوره سپاه بود که با شورو اشتیاق جان برکف نهاد و به عضویت سپاه درآمد. با ورود به سپاه خیلی زود خود را نشان داد و توانست مسئولیت های بیشتری را قبول نماید. محسن دررابطه با کشف خانه های تیمی منافقین و دیگرگروهکهای آمریکایی و ضد اسلام نقش فعالی داشت و همیشه سعی می کرد تا دردرگیری ها حضورداشته باشد. محسن تاکتیک های خوبی به کارمی برد و همیشه موفق بود. دریکی ازدرگیری های خیابانی با منافقین پایش شکست زمانی که پایش درگچ بود بخاطرپشتکارو علاقه ای که داشت با همان وضع درمحل کارخود حاضرشد. خیلی دلیرو نترس بود و هرگزترسی ازمرگ نداشت و همیشه آماده شهادت بود. همیشه تنها بود و بخاطرخدا کارمی کرد و دلش نمی خواست که شناخته شود. دردستگیری ها نقش فعالی داشت. بعد ازواقعه طبس، تیمسار باقری قصد فرارداشت که پس ازکسب اطلاع از چگونگی ماجرا محسن با یک پیکان سپاه و یک واحد گشتی عازم فرودگاه شدند و به فاصله ۵ دقیقه به پروازبا وجود اینکه با لجاجت و تهدید اسلحه محافظین تیمسارباقری روبرو شد او را دستگیرو تحویل زندان اوین داد. او حتی یک لحظه غافل نبود تا اینکه درجمع برادران کرد برای سرکوب ضد انقلابیون درپاوه مأموریت یافت.
ازدواج
درسال ۱۳۶۰ با توصیه یکی ازهمکارانش با یکی ازمعلمین حزب الهی دریک لباس ساده با حضورتنی چند ازاعضای خانواده دردفترشهید بهشتی حاضرشدند و یک جلد کلام الله مجید با امضاء شهید بهشتی به آنان هدیه شد پس ازتمام شدن خطبه عقد به گوش شهید بهشتی گفت : " نزد امام التماس دعا دارم و به امام بگوئید برای من دعا کند تا درراه اسلام شهید شوم". ا و سادگی را خیلی دوست داشت و همیشه به زندگی آخرتی فکرمی کرد.
انگیزه جبهه رفتن و نحوه شهادت
محسن نیزازچهره های علاقمند به شهادت بود و سرازپا نمی شناخت و ازروی علاقه ای که به انقلاب و جبهه و شهادت داشت با توجه به اینکه سپاه مخالف رفتن ایشان به جبهه بود ازفرصت مرخصی نوروزاستفاده کرد و به جبهه رفت و درعملیات فتح المبین با رمز یا زهرا درجبهه شوش – رقابیه براثراصابت ترکش خمپاره به پشت سر،شربت شهادت می نوشد.
تحولات روحی شهید محسن قبل از شهادت
گلدان گل پیچکی درمنزل او بود و نخهایی برای بالا رفتن گل به دیواروصل شده بود او اشاره به گلدان گل پیچک درمنزل به همسرش می گوید : هروقت که این شاخه های پیچک ازنخ ها بالا رفت و به عکس امام خمینی که چند متربالاترازآن نصب شده رسید ، زمان شهادت من است. بعد ازمدتی پیچک رشد کرد و روزبه روزبه پوسترامام نزدیکترمی شد تا اینکه خبرشهادت محسن به گوش رسید. همسرش متوجه رسیدن شاخه پیچک به پوسترامام می شود. روزی که می خواست عازم جبهه شود. مادرش بدون اینکه محسن متوجه شود ، چند دوربه دورمحسن چرخید و برایش دعا کرد.
درجبهه غسل می کرد و دعای توسل می خواند و می گفت : اگرقراراست به کربلا برویم وقتی تو زودتررسیدی سلام مرا به آقا امام حسین (ع) برسان. ازاینکه سربازامام زمان (عج) بود به خود می بالید محسن فوق العاده شجاع بود ، درجبهه درحالی که باران خمپاره و توپ برسرمان می بارید او آزاد حرکت می کرد و می گفت تا خدا نخواهد چیزی نمی شود و سپس با خنده اضافه کرد. " مادرم مرا خیلی دوست دارد و برایم دعا می کند."
"درتشیع جنازه شهید مادرو همسرشهید و خانواده شهید به زیرتابوت فرزند می روند و شعارمی دهند. خدایا، خدایا ، تا انقلاب مهدی ، خمینی را نگه دار. این گل پرپرماست ، هدیه به رهبرماست ، درجلو چشمان اشکبارمردم این چهره های زنان انقلابی بود ، که نشان می داد ، ازاینکه شهید داده ایم خوشحال هستیم. همسرومادرشهید به داخل قبرمی روند اول خودشان درقبردرازمی کشند و آن را تمیزمی کنند بعد محسن را درآن قرارمی دهند. و خودشان مادرو خواهران و همسرخاکها را می بوسند و مشت، مشت می ریزند و می گویند. شهیدان زنده اند الله اکبر.
سخنی چند از بازماندگان شهید را بشنویم
پدرشهید: ای کاش چندین پسرداشتم تا همه ی آنها را درراه اسلام می دادم. یک پسردیگردارم ، پسردیگرم نیزآماده ی شهادت درراه اسلام و امام می باشد.
مادرشهید: ازاینکه پسرم شهید شده نمی توانم شکرانه خدا را بجا بیاورم.
خواهرشهید: ما به بودنش افتخارمی کردیم و به شهادتش بیشترافتخارمی کنیم.
خواهرشهید: محسن واقعاً محسن بود. این اسم برازنده او بود.
برادرشهید پیامش به دیگربرادران این است که انتظاردارم برای پاسداری ازخون این شهیدان جوانان مسلمان دیگرراه آنان را ادامه دهند.
نامه محسن به خانواده: «تا زیارت کربلا را نکنم برنمی گردم " پیام شهید محسن به خانواده اش»
بسمه تعالی
خدای را سپاس که این توفیق نصیبم شد که درجبهه ای که ولی عصرامام زمان فرماندهی آن را برعهده دارد شرکت نموده ام و ازخدای متعال درخواست می کنم که مرا جزو یاران آن حضرت قراردهد امیدوارم با دعای شما توفیق خدمت به اسلام و فرماندهی ام امام عصررا نصیبم کند. " اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک " پس ازسلام به یکایک عزیزان درجبهه شوش دانیال تیپ کربلا واحد خمپاره مشغول انجام وظیفه هستم و امیدوارم هرچه زودترخبربازشدن راه کربلا را به شما بدهم. خدا نگهدارهمه ی شما.
بیست و هفت اسفند ۱۳۶۰
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته