به گزارش مشرق به نقل از کافه سینما، ماهنامه امپایر هر شماره یکی از صفحاتش را به گپ و گفتی کوتاه با ستارههای سینما اختصاص میدهد. آنها در این گفتوگوهای سرگرمکننده درباره همه چیز حرف میزنند. البته غالبا بازیگرهای درجه دو در این گفتوگو شرکت میکنند اما این بار آنها روبهروی رابرت دونیروی بزرگ نشستهاند. به رسم مجله امپایر در ابتدا سه حقیقت جالب درباره دونیرو گفته شده و بعد سراغ گفتوگو رفتهاند. برگردان گفتگو را کافه سینما برای علاقهمندان سینما منتشر میکند:
-چه غذایی را خوب درست میکنید و به قول معروف امضایتان پای آن غذاست؟
من آشپزی نمیکنم. ولی بلدم یک فنجان قهوه خوب درست کنم. همه چیز را درباره یک فنجان قهوه خوب میدانم.
-در اولین نمایش مدرسهتان چه نقشی را بازی میکردید؟
نقش آن شیر ترسوی «جادوگر شهر از» را بازی میکردم. 10 ساله بودم. اوه خدای من! زمان زیادی گذشته. خیلی خوب بود. سرگرمکننده بود. وقتی 10 ساله هستید بازیگری اصلا آن چیزی نیست که وقتی بزرگتر شدید به آن فکر میکنید. قضیهاش کاملا متفاوت است.
-میتوانید یک خط شعر برایمان بخوانید؟
نه.
-هیچوقت تجربههای ماوراءالطبیعی داشتهاید؟
بله. من با واسطههای روحی ملاقات کردهام و با مردمی که چیزهایی به من میگویند که نمیدانم چطور از آنها خبردار شدهاند. کل این ماجرا شگفتانگیز و جالب است. هیچ راهی وجود ندارد که آنها متوجه چنین چیزهای خاصی بشوند و آنها را به زبان بیاورند. درنتیجه باید بگویم که جواب دیگری ندارم مگر اینکه بگویم مجبورم باور کنم در وجود آنها چیزی هست. چیزی که باعث میشود آنها مسائل ذهنی و روحی را جذب کنند.
-تجربه ناراحتکنندهای است؟
من که ناراحت نشدم. اگر با سوءنیت انجامش میدادند ناراحت میشدم. آنها فقط اگر خودتان بخواهید دربارهتان حرف میزنند.
-کلمه مورد علاقه شما در زبان انگلیسی چیست؟
تزکیه و پالایش (refinement). من تزکیه را دوست دارم. آدمهایی که خودشان را پالایش میکنند، دوست دارم، نه افراد متظاهر. آنهایی که واقعا این طوری هستند.
-بهترین چیزی که در مورد شهر زادگاهتان میتوانید بگویید چیست؟
نیویورک؟ اینکه مردم گوناگونی را در خودش جا داده است. شما میتوانید این را یک امتیاز بزرگ در نظر بگیرید که من به راحتی و فقط با گرفتن یک تاکسی و رفتن از این سر شهر به آ شهر با فرهنگهای متنوعی آشنا میشوم و چیزهای زیادی درباره آنها کشف میکنم.
-آیا پیش آمده که مردم در خیابان دیالوگهای فیلمهایتان را به خودتان تحویل دهند؟
بله. چند باری این اتفاق افتاده است. دیالوگی که معمولا به من میگویند این است: «تو داری با من حرف میزنی؟»(دیالوگ فیلم راننده تاکسی مارتین اسکورسیزی).خیلی خوب است. جالب است.
-قیمت یک پیمانه شیر چقدر است؟
من اصلا نمیدانم یک پیمانه شیر چیست. اما این روزها همه چیز خیلی گران شده و احتمالا باید 4 دلار یا در همین حدود باشد. (وقتی جواب را میشود:) واقعا انقدر است؟ خب به اندازه 4دلار بد نیست!
-تا به حال کسی را دیدهاید که تاثیر خوبی رویتان گذاشته باشد؟
الک بالدوین را دوست دارم. او عادت داشت کارهای خیلی بامزهای در برنامه «شنبه شبها» انجام دهد.
-بدترین جراحتی که تاکنون داشتید چه بوده است؟
نمیدانم. هیچوقت خیلی بد زخمی و مجروح نشدهام. در این مورد کاملا خوش شانس بودهام...
-چه کاری هست که شما از همه کسانی که میشناسید، بهتر آن را انجام میدهید؟
مطمئن نیستم. سوال سختی است.
-از وسایل حمل و نقل عمومی استفاده میکنید؟
مدتهاست که استفاده نکردهام. بعد از 11 سپتامبر برای مدت کوتاهی با بچهها از آن استفاده میکردم. وقتی میخواستم بچهها را به مدرسه برسانم. قبلا عادت داشتم همیشه از وسایل حمل و نقل عمومی استفاده کنم چون بهترین راه گشتن در نیویوک همان است. حالا فقط در نیویورک رانندگی میکنم. اذیت هم نمیشوم. میتوانم این کار را انجام دهم. وقتی با ماشین مرا در شهر میچرخانند، کارهای زیادی انجام میدهم. مطالعه میکنم و به تلفنها جواب میدهم...
-هیچوقت از شهرتان استفاده کردهاید که یک میز بهتر در رستوران انتخاب کنید؟
این یکی از فواید مشهور بودن است. شما میتوانید یک میز بهتر داشته باشید و میتوانید در آخرین لحظه میز رزرو کنید. این چیزی است که من همیشه دربارهاش چیزهای بامزهای تعریف میکنم. باید بگویم که خیلی خوب است!.
در اولین نمایش مدرسه، نقش آن شیر ترسوی «جادوگر شهر از» را بازی میکردم. 10 ساله بودم. اوه خدای من! زمان زیادی گذشته. خیلی خوب بود. سرگرمکننده بود. وقتی 10 ساله هستید بازیگری اصلا آن چیزی نیست که وقتی بزرگتر شدید به آن فکر میکنید. قضیهاش کاملا متفاوت است.