به گزارش مشرق، اهل دلها حضرت خدیجه را به ماجرای عشق آسمانی اش میشناسند. شاید برای همین است که گاهی قدیمیترها میگویند:«به درد عشق که دچار شدید به حضرت خدیجه متوسل شوید. خودش درد عشق کشیده و میداند چیست!» و چه قشنگ است دچار عشق محمد شدن! درد نیست درمان است. نور است. صراط است.
شروع عاشقانه زندگی خدیجه
ماجرا از اینجا شروع شد که خدیجه یکی از برجسته ترین بازرگانان مکه در جستجوی کارگزارانی بود تا کاروانی تجاری به سوی شام حرکت دهد. کسانی که بتوان به امانت داری آنها اطمینان کرد. هر کسی شخصی را به خدیجه معرفی میکرد و پیشنهادی میداد. خدیجه همه را سبک و سنگین کرد و در آخر کسی را جز محمد نیافت! او که همه از صداقت، راستی و امانتداریاش سخن میگفتند. پس باید دیدار و ملاقاتی با محمد صلی الله علیه و آله میداشت. کسی را نزد او فرستاد و برای تفاهم و عقد قرارداد او را فراخواند.
محمد پیشنهاد خدیجه را پذیرفت. خدیجه مالی را برای تجارت در خدمت محمد گذاشت. یکی از غلامانش را نیز به او سپرد تا در سفر همراهی اش کند. قرارداد بسته شد. محمد مسئولیت کاروان خدیجه را به عهده گرفت و راهی شام شد. خدیجه از همان روزها برای برگشتن کاروان لحظه شماری میکرد. مدتی بعد کاروان با سود فراوان برگشت و باخود خبر از پاکدامنی و امانتداری محمد آورد. خدیجه اما بیش از هر چیز چشم به راه خود محمد بود. و فقط خدا میداند در این انتظار چه بر دلِ تنگ خدیجه گذشت!
مژده ای خدیجه؛ محمد موافقت کرد!
خدیجه کسی را نزد پیامبر فرستاد تا پیغامش را به او برساند. دختری که از نظر شرف بزرگترین و از نظر مال داراترین قومش بود و همه آرزومند ازدواج با او بودند. حالا در مقابل محمد، کسی که دیگران یتیم خطابش میکردند. غرورش را شکسته بود و اینطور گفته بود: ای پسرعمو! به جهت خویشی و جایگاه تو در قوم و امانتداری و نیک گفتاری به تو علاقهمندم!
مدتی گذشت قاصد خدیجه بازگشت و گفت: مژده ای خدیجه محمد موافقت کرد!
خدیجه و اقتدا به رسول الله!
دو روز بیشتر از آمدن جبرئیل و بشارت رسالت نگذشته بود که در روز سوم جبرئیل به پیامبر وضو و نماز را آموزش داد. پیامبر صلی الله علیه و آله این خبر خوش را به اطلاع علی و خدیجه رساند. سپس به آنان وضو و نماز را آموزش داد و سه نفری باهم نماز خواندند. این نمازخوانیِ آنان منظره ای شگفت برای اهل مکه بوجود آوده بود.
پس از رسالت حضرت محمد صلی الله علیه و آله خدیجه پشت سر حضرت حرکت میکرد و او را همراهی مینمود و گام در جای گام های پیامبر مینهاد و همان راهی را میپیمود که پیامبر پیموده بود.
سلام خدا را به خدیجه برسان!
جبرئیل نزد پیامبر آمد و گفت: از سوی پروردگار سلام خدا را به خدیجه برسان. رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود: ای خدیجه! این جبرئیل است که از طرف پروردگارت سلام میرساند. خدیجه گفت: سلام و از اوست سلام و بر جبرئیل باد سلام!
جبرئیل بار دیگر بر پیامبر نازل میشود باز پیام آور وحی است. قبل از هر چیز از خدیجه سخن میگوید. سلام خدا را به او میرساند و از جایگاه بهشتی اش خبر میدهد. جبرئیل نزد پیامبر میآید و میگوید: این خدیجه است که با ظرفی پوشیده که در آن خورشت است. به سویت میآید. پس زمانی که نزدت آمد. از سوی پروردگارش و من سلام را برسان و او را به خانه ای در بهشت که از لؤلؤ و دُر ساخته شده و در آن سختی و رنجی نیست بشارت بده!
خدیجه درد و رنجت را نبینم!
بعد از ۲۵ سال زندگی و پس از عمری رنج ِعشق ؛ به ویژه ده سال اخیر که رنج و اذیت دشمنان به درازا کشیده شده بود. خدیجه آماده شد تا از جهان پر بکشد. او با دخترش و رسول الله صلی الله علیه و آله وداع کرد و به عالم جاودانه پر گشود.
خدیجه پس از محاصره ای که سه سال به درازا کشید. بیمار و رنجور شد. دوران سخت محاصره بر جان و تنش سنگینی کرد و پس از بیرون آمدن از محاصره دو ماه بیشتر زنده نماند. در دوران بیماریِ خدیجه، رسول الله در کنار بسترش به پرستاری و همدردی با او میپرداخت و درد و رنج هایش را میکاست. پیامبر با مژده به بهشت دردش را سبک میکرد.
در یکی از روزهایی که خدیجه در بستر بود. رسول الله صلی الله علیه و آله بر او وارد شد و فرمود: «ای خدیجه! درد و رنجت را نبینم. ولی خداوند در این ناخوشی خیر بسیار قرار داده است.» سرانجام خدیجه با رسول الله وداع گفت و از دنیا رفت. پس سلام باد بر خدیجه. یار و یاور رسول خدا!
من دوستان خدیجه را دوست دارم!
«من دوستان خدیجه را دوست دارم». این جمله را بارها پیامبر برای ابراز علاقه اش به خدیجه به زبان میآورد. پیامبر صلی الله و علیه و آله به دوستان خدیجه صله میداد. آن حضرت هر ماه گوسفندی را قربانی میکرد و گوشت آن را برای دوستان خدیجه میفرستاد. وقتی از پیامبر علت این کار را جویا میشدند. میفرمود:« محبت خدیجه به من روزی شده است.» و یا عرض میکرد:« من دوستان خدیجه را دوست دارم.»
محبتی که دو طرفه بود!
خدیجه هم همین طور بود هر که رسول خدا صلی الله علیه و آله را دوست داشت. دوست میداشت و گرامی میداشت. روزی حلیمه سعدیه دایه پیامبر صلی الله و علیه و آله نزد پیامبر آمد. خدیجه تازه به همسری پیامبر درآمده بود. آن روزگار در صحرا و بادیه قحطی و خشکسالی بود. حلیمه از فقر و نیازی که با آن مواجهه شده بود نزد پیامبر گله و شکایت کرد. رسول الله مطلب را با خدیجه در میان گذاشت. خدیجه یک شتر و چهل گوسفند را جهت تقدیر و قدردانی به حلیمه بخشید.
منبع:کتاب فرازهایی از زندگی حضرت خدیجه