به گزارش مشرق، مادربزرگ دوستم همیشه میگفت «عدد سیزده نحسه، شگون نداره»، گفتیم «بیبی، این چه حرفیه آخه؟!» انگشت میگزید و توی پیرهنش فوت میکرد و چهارقل میخواند و از شر سیزده به خدا پناه میبُرد؛ تا اینکه روز انتخابات سیزدهمین دولت، دوست ما که سر خنده و شوخیاش گُل کرده بود دست بیبی را گرفت که «الا و بالله باید بیای برای انتخاب رئیس جمهورِ سیزدهمین دولتمون رأی بندازی»
دستش را گرفتم و کشیدمش یک کنار: «اینکه بیان رأی بدن که خیلی خوبه اما چرا حرف سیزده رو وسط کشیدی؟ تو که بهتر از من میدونی بیبی چقدر به نحسی این عدد حساسه» خلاصه این حرفها به کت دوستمان نرفت و هر چقدر زور داشت زد اما دل بیبی به رأی انداختن در صندوق انتخابات دولت سیزدهم رضا نداد تا روز اعلام نتایج.
روبهروی تلویزیون نشسته بود و تسبیح میگرداند که نگاهش به صورت رئیس جمهور جدید افتاد، باز انگشت گزید: «آخه آدم پشت سر سید اولاد پیغمبر چی چی بگه که ناجور نباشه؟ حالا شما هی به منِ پیرزن بخندین اما کمکم میبینید این سیزده چه شوم به جون زندگیتون میوفته، از من گفتن بود»
نحسی
فقط دو روز از گرفتن رأی اعتماد میگذشت که رئیس جمهور، صبح یکی از جمعههای شهریور ۱۴۰۰ به خوزستان سفر کرد، دوستم بعد از شنیدن خبر، گوشی را قطع کرد و رفت تا با ذوق، بیبیاش را بیدار کند و بگوید دیدی سیزده نحس نبود: «پاشو بیبی، ببین فیلما رو، هنوز مُهر ریاست جمهوریش خشک نشده رفته سراغ مردم خوزستان جویای حالشون شه» اما مرغ بیبی فقط و فقط یک پا داشت: «سیزده نحسه، نحس»
سفرهای استانی رئیس جمهور یکی بعد از دیگری شروع شد، حالا بعد از خوزستان، نوبت سیستان و بلوچستان، خراسان جنوبی، ایلام، کهگیلویه و بویر احمد، بوشهر، فارس، اردبیل، سمنان، زنجان، لرستان، قم و همهی ایران بود، میگفتیم «بیبی، ببین، رئیس جمهور پای حرف مردم نشسته، بِین مردمه، هیچ فاصلهای نیست، ببین از کاخ کرملین مستقیم اومده کرمان، کنار سیلزدهها؛ ببین رفته بین کوهای صعبالعبور اندیکای استان خوزستان پیش زلزلهزدهها؛ اصلا ببین وسط آوار زلزله ایستاده، میبینی بیبی؟ رئیس جمهور دولت سیزدهای که میگی نحسه، تو کمتر از یه سال، خودش رفته دیدن همهی هموطناش، بازم میگی نحسه؟!»
استدلالهای بیبی
بیبی با آه و در حالی که دستی به زانو و دستی به کمر گرفته بود، به سمت یخچال رفت: «وقتی منِ پیرزن برای دو تا دونه تخممرغ و یه شیشه روغن باید همهی پولمو بدم، وقتی نون شده قیمت خون، چطور میتونین بگین این دولت سیزدهم شما نحس نیست؟ وقتی این نوهی من که دوست توه، با مدرک دکتری بیکاره بازم میگی نحسی نیست؟ وقتی جهازتون تق و لقه هنوزم میگی سیزده خوبه؟ بدشگونه دخترا، دامن این دولت چون به عدد سیزده گره خورده شگون نداره، وگرنه این همه سیل و زلزله و فقر و فلاکت چه وقتش بود آخه؟!»
تورم یادگاری
دوستم به فکر فرو رفت، بعد انگار یاد چیزی افتاده باشد نشست کنار پای بیبی: «میدونی مشکل گرونیا از کجاست بیبی؟ اصلاح تخصیص ارز ۴۲۰۰ تومنی باید قبل دولت سیزده انجام میشد، خب اینقدر دست دست کردن و این کارو به عقب انداختن که هزینههاش بیشتر شد و گریبان مردمو تو این دولت گرفت.»
بیبی که معلوم بود سر درنیاورده دندان مصنوعیاش را توی دهانش جا انداخت و رفت که نماز بخواند اما دوست ما دست بردار نبود و تا کنار سجاده دنبالش دوید: «بیبی، رئیس جمهور، دولت سیزده رو با تورم ۶۰ درصدی تحویل گرفت، وقتی کشورو دادن دستش میدونی چقدر بدهی داشت؟ ۸۴۰ هزار میلیارد تومن، حالا شما فکر کن همین کارا رو هم انجام نمیدادن، خب تورم چند برابر میشد بیبی، بدبخت میشدیم» بیبی با اخم نگاهش کرد: «حالا که برای ناهار نون و سبزی بهت دادم، اونوقت معنای تورمو میفهمی مادر؛ بعد باز بیا و بگو ارزِ نمیدونم چی و تورمِ چی و بدهیِ چی؛ شومی افتاده به جون کشور، الله و اکبر، دو رکعت نماز ظهر میخوانم قربة الی الله ...»
ننگ متروپل
روزها گذشت و فشار اقتصادی بیشتر و بیشتر میشد تا اینکه متروپل فرو ریخت، حالا دیگر خودم معترض شده بودم، انگار کم کم داشت نحسی سیزدهایی که بیبی میگفت باورم میشد، شمارهی همان دوستم را گرفتم و بغضم روی خطوط مرتعش مخابرات ترکید: «این همه بیبی گفت از نحسی دولت سیزدهم بترسید اما ما گوش ندادیم؛ هنوز معلوم نیست چند نفر زیر آوارن، هنوز داره صدای ناله میاد، مردم ریختن توی خیابونا، انگار قیامته، همه جا بوی جنازه میده و روی در و دیوار پر از خون شتکزدهست، رئیس جمهور اینا رو میفهمه؟ فوق فوقش جنازهها رو دربیارن و چارتا اشک بریزن و تمام، اصلا الآن این آقای رئیس جمهور کجاست؟»
_خیابون امیری
_چی؟!
دوستم گوشی را قطع کرد و لینک خبر را فرستاد، رئیس جمهور به آبادان، به خیابان امیری آمده بود و درست کنار آوار ایستاده بود، خبرهای بعدی را با عجله و وسواس خواندم، اینطور گفته بود: «با هر فرد در هر ردهای که در این حادثه مرتکب تخلف یا ترک فعل شده باید به شدت برخورد شود.
نباید هیچ ساختمانی بدون رعایت اصول، ضوابط و استانداردهای مهندسی ساخته شود و باید از ادامه فعالیت و ساختوساز ساختمانهای با سازههای ناایمن جلوگیری شود.»
با خوشحالی شماره دوستم را گرفتم، صدای هوار بیبی میآمد: «خب که چی مادر؟ جوونای مردم زیر آوار تیکه تیکه شدن، خونشون هدر رفت، مگه کسی گردن میگیره؟ نه، حالا رئیس جمهور حرفی زده، کیه که عمل کنه؛ ای وای ازین نحسی، ای داد ازین شومی!»
شام بیبی
دیروز بیبی من را برای شام دعوت گرفت، میخواستم خبر دادگاه متروپل را به او بدهم، اینکه کل دولت سیزدهم پشت شکایات مردم داغدار آبادان تا احقاق حقشان ایستاده اما چشمهای بیبی آنقدر پر از گلایه بود که امانم نداد، توی آشپزخانه بود که دوستم را صدا زد تا فیلم رئیس جمهور در طوفان شن کرمان را نشانم دهد: «کل ایرانو چرخید که چی؟ مادر تو بگو، اینا واسه مردم نون و آب میشه؟ والله نمیشه»
دوستم پرید میان صحبتهایمان: «میشه بیبی، فقط باید صبوری کنیم؛ رئیس جمهور تو کمتر از یه سال کل ایرانو چرخید، دولتش خونه به دوش بود تا بشینه پای حرف مردم و دردشونو از نزدیک ببینه و بشنوه، کلی کارخونهی تعطیل و نیمه تعطیل به چرخهی کار برگشت، بیبی میدونی نون آجر شدهی چندتا کارگر دوباره روبهراه شد؟ میدونی چقدر طرحهای ناقص تکمیل و احیا شد؟ توی همین سی و یک سفر، دستگاههای استانی حدود ۱۲ هزار تا طرح و پروژه به دولت سیزده ارائه دادن که الآن ۴ هزار و پونصدتاش مصوب شده.
بیبی، رقم بالاییه، میشنوی؟ چیزی بیشتر از ۳۷۵ هزار میلیارد تومن، به عنوان تسهیلات به همین طرحا اختصاص دادن و ۴۳ هزار میلیارد تومن و بیشتر از ۴ هزار و ۱۸۲ میلیون دلارم برای سرمایهگذاری در طرحهای اشتغالزایی سی و یک استان کشور در نظر گرفته شده»
چشمهای بیبی درخشید و سرش را نزدیکتر آورد: «یعنی تو هم میری سرکار مادر؟» دوستم خندید: «ایشالله، فقط اگه این بدهیهای دولت قبلی اجازه بده، همه چی درست میشه کم کم»
بدهیهای کمرشکن
بیبی که حالا کنجکاو شده بود، خودش پرسید: «وا! کدوم بدهی؟ مگه دولتم پول قرض میگیره؟!» خندیدیم، اما دوستم تلختر: «بیبی، این یه حقیقت تلخه؛ دولت سیزده هر ماه داره به طور متوسط ۱۲ هزار میلیارد تومن بدهیهای دولت قبلی رو صاف میکنه! یعنی فاکتور هزینههایی رو که دیگران خرج کردند این دولت پرداخت میکنه؛ خود رئیس جمهور دیروز تو آخرین سفر استانیش گفت: «در حال تسویه وجوهی هستیم که در گذشته از بانک مرکزی استقراض شده است و در سال ۱۴۰۰ توانستیم ۴۸۰ هزار میلیارد تومان کسری بودجه را بدون استقراض از بانک مرکزی و با خلق پول تامین کنیم»
بیبی با غصه سر تکان داد: «پس حالا حالاها کارشون لنگه، نه؟» دوستم دست بیبی را فشار داد: «با دعای شما بزرگترها و صبوری ما جوونترها، کشورمون ایران بازم اون روزای خوبشو میبینه، باور کن بیبی» بعد به طرفم چرخید: «مگه نه؟» یک لقمه نان و خرما گرفتم و با شوخی گفتم: «به شرطی که نحسی سیزده دست از سر دولت برداره» بیبی، خجالتزده، بلند بلند آمین گفت.