به گزارش مشرق، ساعت ۷ شامگاه سهشنبه ۱۳ دیماه، به دنبال اعلام گزارش یک تیراندازی مرگبار در خیابان محلوجی قمی، خیابان مختاری، بازپرس وحید ناصری و تیم بررسی صحنه جرم راهی محل حادثه و با پیکر خونین دو مرد جوان که با شلیک گلوله مصدوم شده بودند، مواجه شدند. بلافاصله دو مرد جوان برای درمان به بیمارستان منتقل شدند اما یکی از آنها که با شلیک ۳ گلوله مصدوم شده بود، دقایقی بعد تسلیم مرگ شد.
در بررسیهای اولیه مشخص شد مقتول، قاسم فتحاللهی از پاسداران سپاه محمد رسولالله(ص) تهران بزرگ بوده که در طبقه چهارم ساختمانی زندگی میکرده که در طبقه اول آن پدر و مادرش ساکن هستند در طبقه دوم، برادرش و در طبقه سوم یکی از اقوامش سکونت دارد.در ادامه تحقیقات، مشخص شد مقتول بهدنبال سر و صدایی که از خانه برادرش به گوش رسیده با او که برای دیدن پدر و مادرش به طبقه اول رفته بود تماس گرفته و سپس دو برادر و همسایه طبقه سوم برای بررسی ماجرا راهی طبقه دوم شدند، اما به محض باز کردن در آپارتمان متوجه دو سارق شدند که از بالکن طبقه دوم به پایین پریدند.
در این میان قاسم فتحاللهی به همراه یکی از همسایهها خودش را مقابل در خروجی پارکینگ در خیابان رساند و سارقان که قصد فرار از طریق پارکینگ را داشتند اقدام به تیراندازی کرده و این حادثه رقم خورده است.
متهم سابقهدار
در ادامه، مأموران به بازبینی دوربینهای مداربسته اطراف محل حادثه پرداخته و تصاویر دو سارق جوان بهدست آمد. کارآگاهان با بررسی آلبوم متهمان سابقهدار اداره آگاهی، هویت متهم اصلی پرونده به نام فریبرز را به دست آوردند. فریبرز مدتی قبل به جرم سرقت به زندان افتاده و پس از تحمل حبس آزاد شده بود. مأموران راهی خانه فریبرز شده، اما مرد جوان محل سکونتش را تغییر داده بود و ردی از او در دست نبود.
تصادف در جاده
بررسیها نشان میداد که مرد جوان یک خودروی پراید دارد و شماره پلاک خودروی متهم به واحدهای گشت اعلام شد و در استعلامات صورت گرفته معلوم شد مدتی بعد از تیراندازی مرگبار، فریبرز در جاده تهران به اراک تصادف کرده و خودرو به پارکینگ منتقل شده است.
بررسیها در این رابطه ادامه داشت تا اینکه کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی مطلع شدند، روز یکشنبه ۹ بهمنماه متهم برای گرفتن خودرواش به پارکینگ مراجعه کرده و بلافاصله مأموران راهی محل شده و متهم را بازداشت کردند.
با دستگیری فریبرز و به دنبال اطلاعاتی که او در اختیار تیم تحقیق قرار داد، همدستش نیز بازداشت شد. با اعتراف متهمان، به دستور بازپرس شعبه چهارم دادسرای امور جنایی تهران، متهمان در اختیار کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی قرار داده شده و تحقیقات در این خصوص ادامه دارد.
گفتوگو با متهم
۲۵ سال دارد و به گفته خودش نمیدانسته مرتکب قتل شده است با این تصور مدتی بعد سرقتهایشان را ادامه دادهاند.
روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟
سه ساعت قبل از این حادثه به همراه همدستم راهی سرقت شدیم. دو خانه را سرقت کردیم اما نتوانستیم مال باارزشی به دست آوریم به همین خاطر راهی خانه سوم شدیم، خانه در کوچهای بنبست بود و چون چراغهای طبقه دوم خاموش بود احتمال دادیم که کسی خانه نیست. از طریق بالکن وارد خانه طبقه دوم شدیم. با پیچ گوشتی در بالکن را تخریب کرده و وارد شدیم. حدود ۲۰ دقیقه آنجا بودیم.
چه چیزهایی سرقت کردید؟
یک دستگاه پلی استیشن، لپ تاپ و یک کلکسیون انگشتر با نگینهای مختلف را داخل چمدان گذاشتیم اما چیز دیگری پیدا نکردیم، میخواستیم از همان راهی که رفته بودیم خارج شویم که صاحبخانه رسید ؛ خودمان را به پارکینگ رسانده بودیم که با مقتول و چند نفر دیگر مواجه شدیم. من قصدم کشتن نبود فقط شلیک کردم که بترسند و راهی برای فرار پیدا کنیم. آنقدر این کار ناگهانی و سریع اتفاق افتاد که حتی چمدانی را که وسایل سرقتی داخلش بود هم با خودمان نبردیم.
بعد از سرقت چه کردید؟
به پاتوقمان در میدان شوش رفتیم و چون تیراندازی صورت گرفته بود یک هفته هیچ کاری نکردیم و به شهرستان محل زندگیمان رفتیم. اما بعد از یک هفته دوباره سرقتها را شروع کردیم، من ۵ سال قبل برای کار به تهران آمدم و کارگری میکردم. در این میان با افرادی آشنا شدم که از راه سرقت پولدار شده بودند، من هم وسوسه شدم سرقت کنم.
با همدستت چطور آشنا شدی؟
زندان که بودم او هم در زندان بود، البته از قبل او را میشناختم همشهریام بود. حدود یک ماه قبل وقتی همدستم از زندان آزاد شد سرقتها را شروع کردیم و با خودمان عهد کردیم به ۱۰۰ خانه دستبرد بزنیم تا پولدار شویم.
پولدار شدی؟
نه تنها پولدار نشدم بلکه قاتل هم شدم، نمیدانم مقتول بچه دارد یا نه اما اگر دارد میخواهم به بچهاش بگویم من نمیخواستم این اتفاق برای پدرت رخ دهد. لطفا از گناه من بگذر.
اسلحه را از کجا آوردی؟
مدتی قبل خریده بودم، با خودم گفتم وقتی برای سرقت میروم اگر با مالباخته مواجه شوم دو تیر هوایی شلیک میکنم تا بترسد و بتوانم فرار کنم. اما نمیدانستم که به اینجا ختم میشود.