به گزارش مشرق، چند نفر از شاگردان جوان مهندس مهدی بازرگان که عمدتا از طیف دانشجو بودند، در دهه سی شمسی در نهضت مقاومت ملی و سپس در نهضت آزادی تجربه سیاسی اندوخته بودند، در سال ۱۳۴۴ سازمان مجاهدین خلق را پایه گذاری کردند. محمد حنیف نژاد و سعیدمحسن ، و عبدی نیک بین هسته اولیه سازمان مجاهدین را تشکیل دادند. اندکی بعد بدیع زادگان، باکری، علی مشکین فام، ناصر صادق، علی میهن دوست، حسین روحانی و شماری دیگر به آنان پیوستند.
پدید آمدن فضای جدید در فرهنگ سیاسی نسلی که طی تحولات ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۳ بالیده بود، میتوانست پدید آمدن جریانهایی مانند مجاهدین را توجیه کند. بیشتر این افراد از اعضاء یا سمپات های نهضت آزادی بودند که به تدریج از مشی سیاسی آنان روی گردان شده و چاره را در مبارزه مسلحانه بر ضد شاه جستجو کردند. آنچه در جریان قیام پانزدهم خرداد پیش آمده بود، در ایجاد نوعی مبارزه قهرآمیز کاملا مؤثر بود و دقیقا همین امرسبب شد تا گروههایی مانند مؤتلفه، حزب ملل و سازمان مجاهدین استراتژی جدیدی را در پیش گیرند. به عبارت دیگر،پیدایش این گروه به لحاظ سیاسی، معلول برخوردهای خشن حکومت شاه با مخالفان در جریان رویدادهای نهضت اسلامی است که در رویارویی با آن، پاسخها و روشهای سیاسی نهضت آزادی، در نگاه آنان، پاسخهای معقول و راهگشا به حساب نمی آمد. عامل مؤثر دیگر در رویکرد جدید این گروه، تأثیر پذیری از جنبشهای انقلابی - مارکسیستی معاصر بود.فعالیت گروهی آنان به طور رسمی از شهریور سال ۴۴ آغاز شد و مؤسسین در قدم نخست، به دلیل ناکافی دانستن تفسیر رسمی از دین، با ایجاد گروههای بحث، به تدوین ایدئولوژی دینی و سیاسی خود پرداختند و کوشیدند تا متونی را تدوین کنند که بتواند به عنوان متن آموزشی در سازمان مورد استفاده قرار گیرد.همین جا بود که سنگ های نخستین بزرگترین سازمان تروریستی تاریخ ایران گذاشته شد.
بر همین اساس برای آشنایی بیشتر با تاریخچه فعالیتهای این سازمان تروریستی با قاسم تبریزی پژوهشگر و محقق تاریخ معاصر گفت و گو شد که بخش اول آن تقدیم مخاطبان میشود:
حیات سازمان مجاهدین خلق ایران «منافقین» را به چند دوره میتوان تقسیم کرد؟
حیات سازمان مجاهدین خلق را میتوان به پنج دوره شامل دوره اول و تأسیس سازمان از سال ۱۳۴۴ تا ۱۳۵۰، دوره دوم و جریان اعدام رهبران سازمان از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۳، دوره سوم و جریان مارکسیسم از سال ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۷، دوره چهارم و فعالیتهای سیاسی سازمان از ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰ و دوره پنجم اختصاص به فعالیتهای نظامی این سازمان دارد که از ۱۳۶۰ آغاز و تا به امروز نیز ادامه دارد.
با توجه به اوضاع سیاسی ایران و جهان چه شد که سازمان تاسیس شد و از چه زمانی به صورت تشکیلاتی فعال گردید؟
برای آغاز صحبت خوب است که به اوضاع سیاسی جهان و ایران اشاره شود و شرایط مورد توجه قرار گیرد.
در دهه ۱۳۴۰ شمسی یا ۱۹۶۰ میلادی جو مبارزه ضد استعماری در دنیا حاکم بود بخصوص در آمریکای لاتین مبارزات مسلحانه و در آفریقا و الجزایر نهضتهایی به وجود آمده بودند که غیر از الجزایر سایر کشورها همه گرایش به چپ داشتند. در ایران نیز آمریکاییها تغییر ساختار سیاسی، فرهنگی و اقتصادی را دنبال میکردند؛ از این رو دولت کندی طرحی را داده بود که شاه باید بر اساس آن عمل میکرد. همین جا بود که امام خمینی (ره) و دیگر مراجع عظام تقلید در برابر اجرای این طرح اعتراض کردند و وقایعی چون حوادث مدرسه فیضیه در دوم فروردین و قیام ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ پدید آمد و کشتار وسیعی در سراسر کشور صورت گرفت که نهایتاً بحث کاپیتولاسیون و مبارزه امام با آمریکایی که منجر به تبعید ایشان شد، به وجود آمد.
در همین سالها بود که نهضت با مشی امام از درون شروع شده بود و برخی از سیاسیون از جبهه ملی، حزب توده و غیره نیز دچار یاس و ناامیدی شده بودند و باور داشتند که دیگر نمیتوان کاری کرد و آمریکاییها در کشور استقرار یافتند. بخصوص جبهه ملی معتقد بود که ایران نباید با آمریکاییها درگیر شود. اما مشی امام این بود که بیداری و آگاهی بخشی به جامعه باید بر اساس مبانی اسلام و به دور از هر گونه کودتا، مبارزه نظامی و اقدامات تروریستی صورت بپذیرد و این حرکت باید با هدف بیدار سازی و بر محور معارف و مبانی اسلامی استوار باشد.
در اینجا بود که دو جریان مبارزاتی پدید آمد که یکی از آنها چریکهای فدایی خلق بود. با توجه به اینکه حزب توده در این سالها ناکارآمد شده و روابط ایران و شوروی نیز رو به بهبود بود لذا آنان احساس کردند که دیگر کاری از دست شوروی بر نمیآید خصوصاً در همین دوره مائو تسه تونگ رهبر کشور چین اعلام کرد شوروی سوسیالیست نیست بلکه سوسیالیست امپریالیسم است و او یک امپریالیست و جهان خوار تبدیل شده است. اشرف دهقانی بر اساس نظریه مبارزاتی مائو در سیاهکل مبارزه مسلحانه خود را آغاز کرد.
در بین اعضای مسلمان نهضت آزادی و جبهه ملی سه تن با نامهای محمد حنیف نژاد، سعید محسن و عبدالرضا نیک بین با یکدیگر متحد شدند و تصمیم گرفتند تا آنها نیز آغازگر یک مبارزه باشند و بعد از بررسیهای صورت گرفته به این نتیجه رسیدند که ما مسلمان هستیم و مبانی فکرمان اسلام است ولی اسلام دین مبارزه نیست و روش و دستور مبارزه صادر نمیکند اما مارکسیسم علم مبارزه است بنابراین باید مبانی مبارزه را از مارکسیسم بگیریم از اینجا بود که خط انحراف آغاز شد. یعنی یک نوع التقاط و وحدت بین مبانی اسلام و مارکسیسم به وجود آوردند غافل از اینکه مارکسیسم افیون جامعه و ضد دین است و اسلام ضد مارکسیسم محسوب میشود. آنان با مبانی توحید مشکل داشتند لذا با این تفکر پیش رفتند. بعضی معتقد هستند که آنها فریب خوردند، برخی دیگر معتقدند چون نیک بین مارکسیست بود اعضای گروه را به این سمت هدایت کرد دستهای دیگر نیز میگویند شعاعیان این مسیر را نشان داد مسیر و روشی که عمدتاً در کشورهای آمریکایی و آفریقایی آغاز شده بود. افراد یاد شده بین سالهای ۴۴ تا ۴۷ به فکر طراحی سازمان افتادند.
از عضو گیری و تدوین ایدئولوژی سازمان بگویید؟
آنها سال ۴۷ اقدام به عضوگیری میکنند. در اینجا مرحله دوم انحراف کلید میخورد. برای مثال محمودعسگری زاده اعلام میکند میتواند مسؤول اقتصاد سازمان شود بر همین اساس تمام کتابهای اقتصادی مارکسیسم را مورد مطالعه قرار میدهد تا بتواند یک کتاب اقتصادی بنویسد.
عنوان کتاب چه بود؟
کتاب «اقتصاد به زبان ساده» بود. در حقیقت کتب اقتصادی سازمان همان مبانی مارکسیسم بود که به نام اقتصاد اسلامی منتشر شد. همچنین کتاب دیگری با عنوان «شناخت» مینویسند که محتوای آن کاملاً برگرفته از کتاب مائو بود اما چند آیه قرآن به آن اضافه میکنند تا رنگ و بوی اسلامی داشته باشد تا اینگونه بگویند ما مسلمان هستیم.
زمانی که سازمان مجاهدین در سالهای ۴۷ و ۵۰ اقدام به عضوگیری میکنند آیا از همان آغاز خانههای تیمی هم شکل میگیرد؟
گروهک منافقین بعد از عضو گیری خانههای تیمی تشکیل میدهند. در این دوره حتی برخی از اعضا به اردن و لبنان اعزام میشوند تا آنجا آموزشهای نظامی را فرا بگیرند.
به هر حال برای انجام این نوع اقدامات سازمان نیازمند بودجه بود، آنها از نطر مالی چگونه تأمین میشدند؟
نکته بسیار ظریفی در این زمینه وجود دارد؛ آنها چون مسلمان بودند و به عنوان افراد متدین شناخته میشدند و به مسجد هدایت و جلیلی رفت و آمد داشتند و همچنین با بعضی از علما همراه بودند علما آنها را به عنوان شخص تأیید میکردند در عین حال اعضای جریان هرگز به علما نگفته بودند که ما کتابهایی را نیز با مبانی مارکسیسم نوشتهایم برای همین آیت الله سید محمود طالقانی، آیت الله مرتضی مطهری، آیت الله هاشمی رفسنجانی و آیت الله عبدالرحیم ربانی نمیدانستند آنها چه کارهایی انجام دادهاند و به خیال اینکه اعضای سازمان افرادی متدین هستند از نظر اقتصادی به آنها کمک میکردند.
بعد از فراگیری آموزشهای نظامی بفرمائید سازمان چه زمانی تصمیم به تهیه سلاح میکند؟
سال ۴۹ بود که سازمان چریکی فدای خلق در سیاهکل عملیات را شروع میکنند و سازمان مجاهدین خلق برای آنکه از آنها عقب نمانند جلسه میگذارند و میگویند ما نیز باید به تهیه سلاح اقدام کنیم.
از چه طریقی این کار انجام میشود؟
یکی از اعضای حزب توده که کرد بود سالهای ۲۴ تا ۳۵ از کردستان برای اعضای حزب توده اسلحه تهیه میکرد. مهندس عزت الله سحابی یکی از اعضای سازمان مجاهدین در زندان با وی آشنا میشود با اینکه او میدانست که آن فرد تودهای است اما او را به اعضای مجاهدین معرفی میکند تا از این طریق اقدم به تهیه اسلحه کنند غافل از اینکه آن فرد دیگر منبع ساواک شده بود و در زندان با ساواک همکاری میکرد لذا این گزارش به گوش ساواک میرسد که اعضای سازمان مجاهدین خلق درصدد تهیه اسلحه هستند. ساواک نیز دستور میدهد تا اسلحهها تهیه شود تا بتواند به واسطه آن اعضای سازمان را شناسایی و دستگیر کند. وقتی محمولهها میرسد و به درب خانههای تیمی ارسال میشود ساواک همان موقع افراد ساکن در این خانهها را دستگیر میکند که میتوان گفت در این ماجرا قریب به ۹۰ درصد اعضای سازمان دستگیر میشوند.
رهبران سازمان در اینجا محکوم به اعدام میشوند؟
بله.
در زندان برخی از این افراد دستگیر شده اعتراف میکنند که هدف آنان از تشکیل سازمان و یا عضو شدن در آن راه اندازی حکومت اسلامی بوده است و اعلام میکنند که ما به مارکسیسم به عنوان علم مبارزه نگاه میکنیم و از خودشان به این صورت دفاع کردند. در این ماجرا حکم اعدام بعضی از رهبران سازمان از جمله محمد حنیفنژاد، علیاصغر بدیعزادگان، عبدالرسول مشکینفام و … صادر میشود.
در بین اعضای دستگیر شده مسعود رجوی هم بوده است پس چرا او به اعدام محکوم نمیشود؟
در بین افراد دستگیر شده مسعود رجوی خاصه با ساواک همکاری میکند. لازم به ذکر است برادر او در سوئیس در دفتر سازمان ملل بود و منبع ساواک به شمار میرفت بر همین اساس او تلاش کرد که برادرش اعدام نشود در عین حال رجوی نیز از همان زندان با ساواک همکاری میکرد.
رجوی یک مارکسیست را امام جماعت زندانیان کرده بود
آیا در این زمینه اسنادی هم وجود دارد؟
بله.
اسناد این همکاری موجود است که در این اسناد نصیری اعلام میکند به دلیل همکاریهای نزدیکی که مسعود رجوی با ساواک داشت او مستوجب یک درجه تخفیف است بر همین اساس مسعود رجوی از اعدام رها میشود. در اینجا است که نسل اول موسسین سازمان مجاهدین خلق یا اعدام میشوند یا حکم زندان برای آنان صادر میشود. البته تعدادی از اعضای سازمان مانند رضایی در بیرون از زندان بودند و همواره تلاش میکردند تا مجدد سازمان را احیا کنند و این تلاشها مربوط به سالهای ۱۳۵۰ الی ۱۳۵۳ میشود.
از تغییر ایدوئولوژی و روند مارکسیست شدن سازمان در این دوره بگویید؟
در این دوره اعضا آن مطالعات اسلامی را که قبلاً داشتند را تعطیل میکنند و تنها هدفشان انجام عملیات بود تا بتوانند به حکومت ضربه بزنند؛ بر همین اساس فعالیت خود را با همین هدف آغاز کردند. در اینجا واقعهای رخ میدهد که محققان و پژوهشگران تاریخ معاصر به آن مشکوک هستند و در این زمینه سندی نیز در دست نیست و آن این است که یکی از اعضای سازمان به نام تقی شهرام در سالهای بین ۱۳۴۸ الی ۱۳۴۹ دستگیر و از زندان قصر به ساری تبعید میشود. در ساری او فعالیتها و مطالعات خود را آغاز میکند و یکی از اعضای اتحادیه چپ گروه سرخ با نام حسین عزتی با شهرام آشنا میشود و مبانی مارکسیسم را به او آموزش میدهد و شهرام مارکسیست میشود.
یکی از مأموران شهربانی در همین زندان که در حال تحصیل بود تا بتواند دیپلم خود را بگیرد نزد شهرام و حسین میآمد تا از آنان ریاضی فرا بگیرد بر همین اساس در این رابطه او نیز تحت تأثیر افکار و عقاید آن دو قرار میگیرد و مارکسیست میشود. با مستحکم شدن رابطه آنها قرار میشود یک شب آن دو از زندان فرار کنند بر همین اساس در یکی از شبها آن مأمور شهربانی درب دفاتر مأموران را از بیرون قفل میکند و شهرام و حسین با برداشتن اسلحهها و بیسیم به سوی تهران حرکت میکنند.
در سرخهحصار بود که حسین عزتی از شهرام جدا میشود و تقی شهرام به همراه آن سروان به جنوب شهر میروند و همانجا یک منزل اجاره و اسلحهها را آنها جاسازی میکنند. بعد از استقرار به رضایی پیام میدهند و میگویند ما با اسلحه از ساری به تهران آمدهایم؛ رضایی چون به قضیه مشکوک بود فردی را میفرستد تا صدق بودن این پیام را تأیید کند و تأیید میشود.
رضایی نیز بعد از تأیید خود را به شهرام نزدیک و با او همانند یک قهرمان رفتار میکند و زمینه دو مصاحبه با رادیو عراق را نیز برای شهرام فراهم میسازد که در این مصاحبهها بحث مبارزه، استعمار ستیزی و … مطرح میشود. اما بعد از سه ماه رضایی در یک درگیری کشته میشود و شهرام با حمید اشرف ارتباط برقرار میکند و میگوید ما میخواهیم سازمان را مارکسیست کنیم که حمید مخالفت میکند و میگوید این کار را نکنید این کار فایدهای ندارد و اعضای گروه افراد مذهبی هستند؛ بعد از دو ماه از این قضیه حمید اشرف نیز کشته میشود. شک ما از اینجا آغاز میشود که شهرام در رأس سازمان قرار میگیرد و اواخر سال ۵۳ بیانیهای را تهیه و صادر میکند مبنی بر اینکه سازمان مارکسیست شود و دلیل خود را چنین بیان میکند که اسلام پاسخگو نیست و در آن علم مبارزه وجود ندارد همچنین در مسائل اقتصادی بیخود خودمان را گرفتار کردیم و بهتر است مارکسیست شویم.
برای همین چند تن از افرادی که قبلاً مطالعات مارکسیستی داشتند و مبانی اعتقادی و معنوی آنها ریزش کرده بود و در یک بحرانی درونی سپری میکردند خواستار آن شدند تا مارکسیست شوند. شهرام نیز با همان افراد یک گروه هستهای تشکیل میدهد و اعلام مارکسیسم میکند.
اعضایی که مخالف شهرام و این تغییر بودند چه میشوند؟
اعضایی که مخالف شهرام بودند به تدریج یا دستگیر میشوند یا کشته میشوند که دو تن از آنان میتوان به شریف واقفی و لباف نژاد اشاره کرد. از این رو میتوان گفت تا سال ۱۳۵۵ چیزی از سازمان باقی نمیماند و سال ۵۵ سازمان دیگر مارکسیست میشود.
با توجه به فعالیتهای شهرام، چرا خودش جز دستگیر شدگان نبود؟
با مطالب بیان شده و وقایع روی داده کاملاً مشخص است که شهرام با برنامه آمده مضافاً بر اینکه از سال ۵۳ تا ۵۶ با توجه به فعالیتهایی که داشت اصلاً دستگیر نشده و در پاساژ چراغ گاز زندگی میکرد. سازمان نه تنها در این دوره از آن حالت اسلامی خود خارج میشود بلکه از نظر مبارزاتی نیز به مفاسد و فجایع میرسد.
وقتی خبرها به زندانیان میرسد برخی از آنها سازمان را رها میکنند و به عنوان یک فرد مذهبی فعالیتهای اسلامی را در همان زندان آغاز میکنند و با رجوی و باندش درگیر میشوند، یک دسته از آنها هم مارکسیست میشوند، رجوی به یکی از این افراد که مارکسیست شده بود میگوید شما اعلام نکن که مارکسیست هستی و او را به عنوان امام جماعت جلو میگذارند و پشت سرش نماز میخوانند. این تاکتیکی بوده که رجوی در زندان استفاده میکرد تا روحیه افرادش تضعیف نشود. این نفاقی بوده که آنها بین اسلام و مارکسیست در زندان از خودشان بروز دادند.جریان مذهبی یا هیأتهای موتلفه را ارتجاعی و چپیهای داخل زندان را انقلابی میدانستند. میگفتند ما با ارتجاعیها مانند شهید سید اسد الله لاجوردی، آقای حبیب الله عسگراولادی و شهید محمدعلی رجایی نمیتوانیم کار کنیم، با انقلابیها که منظورشان همان چپیها بوده، همکاری میکنیم. در خارج از کشور هم تعدادی از این بچهها مارکسیست میشوند، تعدادی هم سرگردان بودند و نمیدانستند که درون سازمان چه میگذرد.